روایت:الکافی جلد ۸ ش ۴۲۰

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

علي بن ابراهيم عن ابيه عن احمد بن محمد بن ابي نصر عن هشام بن سالم عن ابان بن عثمان عمن حدثه عن ابي عبد الله ع قال :

قَامَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ‏ ص‏ عَلَى اَلتَّلِّ اَلَّذِي عَلَيْهِ‏ مَسْجِدُ اَلْفَتْحِ‏ فِي‏ غَزْوَةِ اَلْأَحْزَابِ‏ فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ قَرَّةٍ فَقَالَ مَنْ يَذْهَبُ فَيَأْتِيَنَا بِخَبَرِهِمْ وَ لَهُ‏ اَلْجَنَّةُ فَلَمْ يَقُمْ أَحَدٌ ثُمَّ أَعَادَهَا فَلَمْ يَقُمْ أَحَدٌ فَقَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ بِيَدِهِ وَ مَا أَرَادَ اَلْقَوْمُ أَرَادُوا أَفْضَلَ مِنَ‏ اَلْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ مَنْ هَذَا فَقَالَ‏ حُذَيْفَةُ فَقَالَ أَ مَا تَسْمَعُ كَلاَمِي مُنْذُ اَللَّيْلَةِ وَ لاَ تَكَلَّمُ أَ قُبِرْتَ فَقَامَ‏ حُذَيْفَةُ وَ هُوَ يَقُولُ اَلْقُرُّ وَ اَلضُّرُّ جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ مَنَعَنِي أَنْ أُجِيبَكَ فَقَالَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ اِنْطَلِقْ حَتَّى تَسْمَعَ كَلاَمَهُمْ وَ تَأْتِيَنِي بِخَبَرِهِمْ فَلَمَّا ذَهَبَ قَالَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ اَللَّهُمَّ اِحْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ حَتَّى تَرُدَّهُ وَ قَالَ لَهُ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ يَا حُذَيْفَةُ لاَ تُحْدِثْ شَيْئاً حَتَّى تَأْتِيَنِي فَأَخَذَ سَيْفَهُ وَ قَوْسَهُ وَ حَجَفَتَهُ قَالَ‏ حُذَيْفَةُ فَخَرَجْتُ وَ مَا بِي مِنْ ضُرٍّ وَ لاَ قُرٍّ فَمَرَرْتُ عَلَى بَابِ اَلْخَنْدَقِ وَ قَدِ اِعْتَرَاهُ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْكُفَّارُ فَلَمَّا تَوَجَّهَ‏ حُذَيْفَةُ قَامَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ وَ نَادَى يَا صَرِيخَ اَلْمَكْرُوبِينَ‏ وَ يَا مُجِيبَ اَلْمُضْطَرِّينَ اِكْشِفْ هَمِّي وَ غَمِّي وَ كَرْبِي فَقَدْ تَرَى حَالِي وَ حَالَ أَصْحَابِي فَنَزَلَ عَلَيْهِ‏ جَبْرَئِيلُ ع‏ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ‏ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ قَدْ سَمِعَ مَقَالَتَكَ وَ دُعَاءَكَ وَ قَدْ أَجَابَكَ وَ كَفَاكَ هَوْلَ عَدُوِّكَ فَجَثَا رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ عَلَى رُكْبَتَيْهِ وَ بَسَطَ يَدَيْهِ وَ أَرْسَلَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ‏ شُكْراً شُكْراً كَمَا رَحِمْتَنِي وَ رَحِمْتَ أَصْحَابِي ثُمَّ قَالَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ قَدْ بَعَثَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِمْ رِيحاً مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلدُّنْيَا فِيهَا حَصًى وَ رِيحاً مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلرَّابِعَةِ فِيهَا جَنْدَلٌ قَالَ‏ حُذَيْفَةُ فَخَرَجْتُ فَإِذَا أَنَا بِنِيرَانِ اَلْقَوْمِ وَ أَقْبَلَ جُنْدُ اَللَّهِ اَلْأَوَّلُ رِيحٌ فِيهَا حَصًى فَمَا تَرَكَتْ لَهُمْ نَاراً إِلاَّ أَذْرَتْهَا وَ لاَ خِبَاءً إِلاَّ طَرَحَتْهُ وَ لاَ رُمْحاً إِلاَّ أَلْقَتْهُ حَتَّى جَعَلُوا يَتَتَرَّسُونَ مِنَ اَلْحَصَى فَجَعَلْنَا نَسْمَعُ وَقْعَ اَلْحَصَى فِي اَلْأَتْرِسَةِ فَجَلَسَ‏ حُذَيْفَةُ بَيْنَ رَجُلَيْنِ مِنَ‏ اَلْمُشْرِكِينَ‏ فَقَامَ‏ إِبْلِيسُ‏ فِي صُورَةِ رَجُلٍ مُطَاعٍ فِي‏ اَلْمُشْرِكِينَ‏ فَقَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّكُمْ قَدْ نَزَلْتُمْ بِسَاحَةِ هَذَا اَلسَّاحِرِ اَلْكَذَّابِ أَلاَ وَ إِنَّهُ لَنْ يَفُوتَكُمْ مِنْ أَمْرِهِ شَيْ‏ءٌ فَإِنَّهُ لَيْسَ سَنَةَ مُقَامٍ قَدْ هَلَكَ اَلْخُفُّ وَ اَلْحَافِرُ فَارْجِعُوا وَ لْيَنْظُرْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ مَنْ جَلِيسُهُ قَالَ‏ حُذَيْفَةُ فَنَظَرْتُ عَنْ يَمِينِي فَضَرَبْتُ بِيَدِي فَقُلْتُ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ‏ مُعَاوِيَةُ فَقُلْتُ لِلَّذِي عَنْ يَسَارِي مَنْ أَنْتَ فَقَالَ‏ سُهَيْلُ بْنُ عَمْرٍو قَالَ‏ حُذَيْفَةُ وَ أَقْبَلَ جُنْدُ اَللَّهِ اَلْأَعْظَمُ فَقَامَ‏ أَبُو سُفْيَانَ‏ إِلَى رَاحِلَتِهِ ثُمَّ صَاحَ فِي‏ قُرَيْشٍ‏ اَلنَّجَاءَ اَلنَّجَاءَ وَ قَالَ‏ طَلْحَةُ اَلْأَزْدِيُ‏ لَقَدْ زَادَكُمْ‏ مُحَمَّدٌ بِشَرٍّ ثُمَّ قَامَ إِلَى رَاحِلَتِهِ وَ صَاحَ فِي‏ بَنِي أَشْجَعَ‏ اَلنَّجَاءَ اَلنَّجَاءَ وَ فَعَلَ‏ عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْنٍ‏ مِثْلَهَا ثُمَّ فَعَلَ‏ اَلْحَارِثُ بْنُ عَوْفٍ اَلْمُزَنِيُ‏ مِثْلَهَا ثُمَّ فَعَلَ‏ اَلْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ‏ مِثْلَهَا وَ ذَهَبَ اَلْأَحْزَابُ وَ رَجَعَ‏ حُذَيْفَةُ إِلَى‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ فَأَخْبَرَهُ اَلْخَبَرَ وَ قَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ إِنَّهُ كَانَ لَيُشْبِهُ‏ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ


الکافی جلد ۸ ش ۴۱۹ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۴۲۱
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ نُوحٍ ع يَوْمَ الْقِيَامَة
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۹۹

از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: رسول خدا (ص) در جنگ احزاب در شبى تاريك و سرد روى تلى كه اكنون مسجد فتح روى آن قرار دارد ايستاد و فرمود: كيست كه برود و گزارشى از مشركين براى ما بياورد و در عوض بهشت پاداشش باشد! هيچ كس از جا برنخاست، بار دوم اين سخن را تكرار كرد و كسى برنخاست در اينجا امام صادق عليه السّلام دست خود را حركت داده فرمود: آيا آن مردم چه ميخواستند؟ آيا بهتر از بهشت ميخواستند؟. سپس رسول خدا (ص) (بكسى كه در آن نزديكى بود) فرمود: كيستى؟ گفت: حذيفه‏ام، فرمود: آيا سخن مرا از اول شب ميشنوى و دم نميزنى؟ آيا در گورى؟ (و در برخى از نسخه‏ها بجاى «أقبرت» «اقترب» ذكر شده يعنى نزديك آى) حذيفة از جا برخاست و ميگفت: خدا مرا بقربانت كند سرما و سختى مرا بازداشت كه پاسخ شما را بدهم، رسول خدا (ص) فرمود: هم اكنون بميان آنها برو تا سخن آنها را بشنوى و گزارش آنها را بمن برسانى، و چون حذيفة براه افتاد رسول خدا (ص) (دست بدعا برداشته) گفت: بارخدايا او را از پيش رو و از پشت سر و از سمت راست و چپش نگهدارى كن تا بسوى ما بازش گردانى، و از آن سو رسول خدا (ص) بحذيفه فرمود: كارى انجام ندهى تا بنزد من بازآئى، حذيفه شمشير و كمان و سپر خود را برداشته و براه افتاد. حذيفه گويد: من براه افتادم و ديگر هيچ گونه سختى و سرما در من نبود، پس از راه خندق گذشتم‏ و مؤمنان و كفار را ديدم كه در آنجا پاس ميدادند، و از سوى ديگر حذيفة كه بدنبال مأموريت خويش رفت رسول خدا (ص) برخاست و با صداى بلند اين دعا را خواند. «اى فريادرس درماندگان و اى پاسخ دهنده گرفتاران، اندوه و غم و گرفتارى مرا برطرف گردان كه تو بخوبى نگران حال من و اصحاب من هستى» در اين وقت جبرئيل عليه السّلام نازل شد و عرضكرد: اى رسول خدا همانا خداى عز ذكره گفتارت را شنيد و دعايت را باجابت رساند و هراس دشمنت را از تو دور كرد، رسول خدا (ص) بدو زانو (روى زمين) نشست و دستها را باز كرد، و اشگ از ديدگانش سرازير شده گفت: سپاس تو را چنانچه بمن و اصحابم رحم كردى، آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: همانا خداى عز و جل بادى مخلوط بريگ از آسمان دنيا بر آنها فرستاد و باد ديگرى نيز توأم با قطعه‏هاى سنگ از آسمان چهارم بر آنها فرو فرستاد. حذيفة گويد: من برفتم و آتشهاى آنها را افروخته ديدم، و در اين هنگام بود كه لشكر نخست خدا كه باد مخلوط بريگ بود روآورد، و ديگر آتشى از آنها بجاى نگذارد جز آنكه آن را پراكنده ساخت، و چادرى بجاى نگذارد مگر آنكه از جا كند، و نيزه‏اى سر پا نگذارد تا بدان جا كه براى جلوگيرى از سنگ ريزه‏ها سپر جلوى رو ميگرفتند و صداى برخورد سنگريزه‏ها با سپرها بگوش ميخورد. حذيفة هم چنان پيش رفت تا در وسط دو تن از مشركين نشست، در اين وقت شيطان بصورت يكى از سران مشركين درآمد و گفت: اى مردم شما در آستان اين مرد جادوگر دروغگو درآمده‏ايد، اين را بدانيد كه كار از دست شما بيرون نرود (نوميد نشويد و در كار او شتاب روا مداريد كه) فرصت باقى است، و امسال سال توقف در اينجا نيست (و بيش از اين ماندن در اينجا صلاح نباشد) حيوانات سم‏دار و بى‏سم (شتران و اسبان) همگى بهلاكت رسيدند، پس بمكه بازگرديد، و هر كدام از شماها هم‏نشين خود را وايابد (و دقت كند تا بيگانه‏اى براى جاسوسى بميان شما نيامده باشد). حذيفه گويد: من (براى آنكه گرفتار نشوم) بسمت راست خود نگاه كردم و (بدان كه پهلويم نشسته بود) دست زده گفتم: كيستى؟ گفت: معاويه، و بدان كه سمت چپم بود گفتم: تو كيستى؟ گفت سهيل بن عمرو. حذيفه گويد: در اين هنگام بود كه لشكر اعظم خدا در رسيد، ابو سفيان برخاست و بر مركب سوار شد و در ميان قريش فرياد زد: گريز، گريز، و طلحة ازدى گفت: محمد شرى براى شما فزود سپس سوار بر مركب خويش شد در ميان قبيله بنى اشجع فرياد زد: فرار، فرار، عيينة بن حصن نيز همين كار را كرد، حارث بن عوف مزنى نيز همين كار را انجام داد، و اقرع بن حابس نيز چنين كرد و بدين ترتيب احزاب (كه براى نابودى پيغمبر اسلام و يارانش همدست شده بودند) همگى برفتند، و حذيفة بنزد رسول خدا (ص) بازگشته و جريان را بآن حضرت اطلاع داد. امام صادق عليه السّلام فرمود: براستى هنگامه آن شب شبيه روز قيامت بود.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۳۲۷

از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در جنگ احزاب در شبى تاريك و سرد روى تلّى كه اينك مسجد فتح روى آن بنا شده ايستاد و فرمود: چه كسى به سوى مشركان مى‏رود و از ايشان براى ما خبر مى‏آورد و در برابر، بهشت پاداش مى‏گيرد؟ هيچ كس از جا برنخاست. حضرت براى بار دوم اين سخن را باز گفت و كسى برنخاست. در اين هنگام امام صادق عليه السّلام دست خود را تكان داد و فرمود: اين جماعت چه مى‏خواستند آيا در جستجوى بهتر از بهشت بودند؟ سپس رسول خدا [به كسى كه در آن نزديكى بود] فرمود: كيستى؟ گفت: حذيفه‏ام. فرمود: سخن مرا مى‏شنوى و پاسخ نمى‏دهى آيا در گورى؟ حذيفه از ميان برخاست و گفت: خدا مرا قربانت گرداند سرما و سختى مرا از پاسخ دادن به شما بازداشت. پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: هم اينك به سوى آنها مى‏روى و سخنشان را مى‏شنوى و خبر آنها را براى من مى‏آورى. پس چون او رفت پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: بار خدايا! او را از پيش رو و از پشت سر و از سمت راست و چپ حفظش كن تا آن گاه كه به سوى ما بازش گردانى. پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به او سفارش كرد و فرمود: اى حذيفه! مبادا تا وقتى كه نزد من بر مى‏گردى كار تازه‏اى بكنى.حذيفه شمشير و كمان و سپر خود را برداشت و به راه افتاد. حذيفه مى‏گويد: من به راه افتادم و ديگر هيچ گونه احساس سختى و سرما نداشتم. از راه خندق گذشتم و هر دو دسته‏ مؤمنان و كفار را ديدم كه در آنجا پاس مى‏دادند. چون حذيفه به سوى مأموريت خود روان شد پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با آواز بلند اين دعا را به درگاه الهى خواند: اى دادرس گرفتاران و اى پاسخگويان بيچارگان! همّ و غمّ مرا برطرف گردان كه وضع من و اصحاب مرا مى‏بينى.جبرئيل فرود آمد و عرض كرد: يا رسول اللَّه! همانا خداوند والانام سخن تو و دعايت را شنيد و اجابت كرد و از هراس دشمنت رهاند. پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر دو زانو نشست و دو دستش را گشود و ديده به آسمان دوخت و سپس گفت: سپاس و سپاس از براى رحمت تو بر من و بر اصحاب من.سپس پيامبر فرمود: همانا خداوند عزّ و جلّ از آسمان دنيا بادى براى آنها برانگيخت كه سنگريزه داشت و بادى نيز از آسمان چهارم كه در آن تكه‏هاى سنگ بود. حذيفه مى‏گويد: من به سوى آن قوم بيرون رفتم و آتشى را كه افروخته بودند ديدم و لشكر اول خداوند كه بادى بود با سنگريزه بر آنها يورش آورد، و هيچ آتشى از آنها را واننهاد جز اينكه آن را از هم پاشاند و هيچ چادرى را وانگذاشت مگر اينكه از جا كند و به دور افكند و همه نيزه‏هاى آنها را پرتاب كرد تا جايى كه در برابر سنگ ريزه‏ها كه باد به سر و روى آنها مى‏زد سپر بر سركشيدند و ما آواز كوفته شدن سنگ ريزه‏ها را كه بر سپرها مى‏خورد مى‏شنيديم.حذيفه در ميان دو تن از مشركان و در حلقه آنان نشست و ابليس به صورت يكى از سران مشركان درآمد و گفت: اى مردم! شما در آستان اين مرد جادوگر دروغگو درآمده‏ايد. آگاه باشيد كه كار از دست شما بيرون نرود و فرصت همچنان باقى است و امسال سال توقف در اين جا نيست كه حيوانات سم‏دار و بى‏سم همگى هلاك شده‏اند، پس به مكه بازگرديد و هر يك از شما همنشين خويش را بيابد [تا بيگانه‏اى براى جاسوسى ميان شما راه نيابد]. حذيفه مى‏گويد: من به سمت راست خود نگاه كردم و با دستم به او زدم و گفتم: تو كيستى؟ گفت: معاويه، و به آن كه سمت چپم بود گفتم: تو كيستى؟ گفت: سهيل بن عمرو. حذيفه گفت: در اين هنگام بود كه لشكر بزرگ خدا رسيد و ابو سفيان برخاست و بر مركب سوار شد و در ميان قريش فرياد كرد: الفرار، الفرار، و طلحه ازدى گفت: محمّد براى شما شرّى افزود، پس سوار بر مركب خويش شد و درميان قبيله بنى اشجع فرياد كرد: الفرار، الفرار. عيينة بن حصن نيز چنين كرد و حارث بن عوف مزنى نيز همين كار را انجام داد و اقرع بن حابس نيز چنين كرد و بدين ترتيب همه احزاب برفتند و حذيفه نزد پيامبر اكرم بازگشت و او را از اوضاع آگاه گردانيد. امام صادق عليه السّلام فرمود: بحقيقت كه آن شب به روز رستاخيز مى‏ماند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)