روایت:الکافی جلد ۸ ش ۳۷۸
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير عن معاويه بن عمار عن ابي عبد الله ع :
الکافی جلد ۸ ش ۳۷۷ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۳۷۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۷۷
معاوية بن عمار از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: هنگامى كه رسول خدا (ص) از غار بيرون رفت و متوجه مدينه شد، قريش جايزهاى كه صد شتر بود معين كرده بودند براى كسى كه آن حضرت را دستگير كند، سراقة بن مالك بن جعشم يكى از كسانى بود كه در جستجوى رسول خدا (ص) رفته بود تا آن حضرت را بيابد و دستگير سازد، و او بدان حضرت رسيد، رسول خدا (ص) كه او را ديد (دست بدعا برداشته) گفت: بار خدايا بهر نحو كه خواهى شر سراقة را از من دور كن، (در اثر اين دعا) چهار دست و پاى اسب سراقة در زمين فرو رفت، سراقة پاى خويش از ركاب بيرون كرده بطرف رسول خدا (ص) دويد و گفت: اى محمد من بخوبى ميدانم كه از دعاى تو دست و پاى اسب من بزمين فرو رفت پس از خدا بخواه تا اسب من آزاد گردد و بجان خودم سوگند اگر (از اين پس) خيرى از من بشما نرسد شرى از من بشما نخواهد رسيد، رسول خدا (ص) دعا كرد و خداى عز و جل اسب او را آزاد ساخت، ولى سراقة (بعهد خود وفا نكرده) دوباره براى دستگيرى رسول خدا (ص) آن حضرت را تعقيب كرد، (و بهمان نحو دست و پاى اسبش بزمين فرو رفت) و تا سه بار اين كار را كرد و در هر بار رسول خدا (ص) دعا ميكرد و زمين دست و پاى اسبش را در خود فرو ميبرد و در بار سوم همين كه (بدعاى رسول خدا (ص) دست و پاى اسبش از زمين بيرون آمد گفت: اى محمد شتران من در سر راه تو است و غلام من با آنها است اگر براى سوارى و يا خوراك بدانها و يا شير آنها نيازى پيدا كردى از آنها برگير، و براى نشانى اين تير را از تركش من برگير (كه با نشان دادن آن غلام من از شما ممانعتى نكند) و من از همين جا بازمىگردم و آن كسانى را هم كه در تعقيب و جستجوى تو هستند از راه باز ميگردانم: حضرت فرمود: ما نياز بمال تو نداريم.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۳۰۸
معاوية بن عمار از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: آن هنگامى كه پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از غار بيرون شد و روى به سوى مدينه آورد قريش جايزهاى برابر با صد شتر براى كسى تعيين كرده بود كه آن حضرت را دستگير كند. سراقة بن مالك بن جعشم يكى از كسانى بود كه در پى پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رفته بود تا حضرت را بيابد و دستگيرش كند. او به حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسيد. پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه او را ديد گفت: بار خدايا هر گونه كه مىخواهى شرّ سراقه را از من دور كن. در اين هنگام چهار دست و پاى اسب سراقه در زمين فرو شد و سراقه پاى خويش را از ركاب بيرون كرد و به سوى پيامبر دويد و گفت: اى محمد! من مىدانم كه دست و پاى اسب من از دعاى تو به زمين فرو شد، پس از خدا بخواه تا اسب من را آزاد كند و بجان خودم سوگند اگر خيرى از من به تو نرسد شرّى به تو نخواهد رسيد. پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دعا كرد و خداى عزّ و جلّ اسب او را آزاد كرد، ولى سراقه دوباره براى دستگيرى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ايشان را تعقيب كرد، و تا سه بار دست و پاى اسبش به زمين فرو شد و در هر بار پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نفرين مىكرد و زمين دست و پاى اسبش را در خود فرو مىكشيد، و در بار سوم همين كه به دعاى پيامبر دست و پاى اسبش از زمين به در آمد گفت: اى محمد! شتران من در سر راه توست و غلام با آنهاست اگر براى سوارى يا خوراك به آنها يا شير آنها نياز يافتى از ايشان بستان، و براى نشانى، اين تير را از تركش من برگير، و من از همين جا بازمىگردم و كسانى را كه در تعقيب تو هستند از راه باز مىگردانم. حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: ما را نيازى به اموال تو نيست.