روایت:الکافی جلد ۲ ش ۶۰۸
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن ابن ابي عمير عن ابي علي صاحب الكلل عن ابان بن تغلب قال :
الکافی جلد ۲ ش ۶۰۷ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۶۰۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۵۰۹
از ابان بن تغلب، گويد: من با امام صادق (ع) طواف مىكردم، يك مردى از اصحاب ما جلو مرا گرفت، او از من خواسته بود به همراه او براى كارى بروم و به من اشاره كرد، من بد داشتم كه طواف با امام صادق (ع) را بگذارم و با او بروم، در اين ميان كه طواف مىكردم به ناگاه باز به من اشاره كرد، امام صادق (ع) او را ديد و گفت: اى أبان، اين مرد تو را مىخواهد؟ گفتم: آرى، فرمود: او كيست؟ گفتم: از ياران ما است، فرمود: با تو هم عقيده است؟ گفتم: آرى، فرمود: برو نزد او، گفتم: طوافم را ببرم؟ فرمود: آرى، گفتم: و اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آرى، گويد: با او رفتم، سپس از آن نزد آن حضرت وارد شدم و از او پرسيدم، گفتم: به من خبر بده از حق مؤمن بر مؤمن، فرمود: اى أبان، آن را وانه و مخواه، گفتم: چرا، قربانت آن را مىخواهم و پيوسته اصرار كردم، پس فرمود: اى أبان، تا آنجا حق دارد كه نيمى از مالت را به او بدهى، سپس به من نگاه كرد و ديد چه حالى به من دست داده، پس فرمود: اى أبان، نمىدانى خدا آنها را ياد كرده كه ديگران را بر خود مقدم دارند، گفتم: چرا قربانت، فرمود: اگر تو مالت را با او قسمت كنى او را بر خود مقدم نداشتى، همانا خود را با او برابر داشتى، همانا وقتى او را بر خود مقدم دارى كه از آن نيمه كه بهره خود گذاشتى به او بدهى.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۲۴۹
ابان بن تغلب گويد: با امام صادق عليه السّلام طواف ميكردم: مردى از اصحاب بمن برخورد و درخواست كرد همراه او بروم كه حاجتى دارد، او بمن اشاره كرد و من كراهت داشتم امام صادق عليه السّلام را رها كنم و با او بروم، باز در ميان طواف بمن اشاره كرد و امام صادق عليه السّلام او را ديد، بمن فرمود: اى ابان اين تو را ميخواهد؟ عرضكردم: آرى. فرمود: او كيست؟ گفتم: مردى از اصحاب ماست، فرمود: او مذهب و عقيده تو را دارد؟ عرضكردم: آرى. نزدش برو، عرضكردم: طواف را بشكنم؟ فرمود: آرى. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آرى، ابان گويد: همراه او رفتم و سپس خدمت حضرت رسيدم و پرسيدم حق مؤمن را بر مؤمن بمن خبر ده، فرمود: اى ابان اين موضوع را كنار گذار و طلب مكن، عرضكردم: چرا، قربانت گردم، سپس همواره تكرار كردم و باو اصرار نمودم تا فرمود: اى ابان نيم مالت را باو ميدهى، سپس بمن نگريست و چون ديد كه چه حالى بمن دست داد فرمود: اى ابان، مگر نميدانى كه خداى عز و جل كسانى را كه ديگران را بر خود ترجيح دادهاند ياد فرموده؟ (آنجا كه فرموده است: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ عرضكردم: چرا قربانت. فرمود: آگاه باش كه چون تو نيمى از مالت را باو دهى او را بر خود ترجيح ندادهئى، بلكه تو و او برابر شدهايد، ترجيح او بر تو زمانى است كه از نصف ديگر باو دهى.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۴۳۵
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابنابىعمير، از ابوعلى صاحب پردههاى باريك «۱»، از ابان بن تغلب روايت كرده است كه گفت: با امام جعفر صادق عليه السلام طواف مىكردم؛ پس مردى از اصحاب ما از براى من پيدا شد، و پيش از آن از من خواهش كرده بود كه با او در پى كارى رويم؛ پس به سوى من اشاره كرد، و من ناخوش داشتم كه حضرت صادق عليه السلام را وا گذارم و به سوى او روم؛ پس در بين اينكه طواف مىكردم، ناگاه دو مرتبه به سوى من اشاره نمود، و حضرت صادق عليه السلام او را ديد؛ پس فرمود كه:
«اى ابان! اين مرد تو را مىخواهد؟» عرض كردم: آرى. فرمود كه: «اين كيست؟» عرض كردم كه: مردى است از اصحاب ما. فرمود كه: «اين مرد بر مثل آن چيزى است كه تو بر آنى
__________________________________________________
(۱). يعنى فروشنده پارچههاى نازك و تورى مانند.
- يعنى شيعه است-؟» عرض كردم: آرى. فرمود: «پس به سوى او برو». عرض كردم كه: طواف را قطع كنم و تمام نكنم؟ فرمود: «آرى». عرض كردم: و اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: «آرى». ابان مىگويد كه: با آن مرد رفتم. بعد از آن بر حضرت داخل شدم و او را سؤال نمودم و عرض كردم كه: مرا خبر ده از حقّ مؤمن بر مؤمن. فرمود كه: «اى ابان! اين را وا گذار و اراده مكن كه اين را بدانى». عرض كردم: بلى، اراده دارم، فداى تو گردم! پس پيوسته بر آن حضرت تكرار مىكردم تا آنكه فرمود: «اى ابان! با او مقاسمه مىكنى و نصف مال خويش را به او مىدهى». بعد از آن به من نظر فرمود و ديد كه در من چه داخل شد و چه حال به من رخ داد. فرمود كه: «اى ابان! آيا نمىدانى كه خداى عز و جل ذكر فرموده است آنان را كه غير را بر خود برمىگزينند؟» عرض كردم: بلى، مىدانم، فداى تو گردم! فرمود: «امّا چون تو با او مقاسمه نمايى و با او چيزى را بخش كنى، او را هنوز بر خود اختيار نكردهاى، و جز اين نيست كه تو با او برابرى و او را بر خود اختيار نمىكنى، مگر در وقتى كه تو آن نصف ديگر را به او عطا كنى».