روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۲
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد و علي بن ابراهيم عن ابيه عن الحسن بن محبوب عن هشام بن سالم عن حبيب السجستاني قال سمعت ابا جعفر ع يقول :
الکافی جلد ۲ ش ۱۱ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۳ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۳۱
از حبيب سجستانى گويد: شنيدم از امام باقر (ع) مىفرمود: به راستى چون خدا عز و جل نژاد آدم را از پشتش بر آورد تا از آنها پيمان گيرد به پروردگارى خود و نبوت هر پيغمبر، اول كس كه به نبوت او پيمان گرفت از آنان، محمد بن عبد الله بود، سپس خدا عز و جل به آدم فرمود: بنگر چه مىبينى؟ فرمود: آدم به نژاد خود نگاه كرد كه مورچهوار فضاى آسمان را پُر كردند، آدم گفت: پروردگارا، وه چه بسيار است نژاد من، براى كار بزرگى آنها را آفريدى؟ تو از آنها چه مىخواهى كه پيمان ازشان مىستانى؟ خدا فرمود: براى آنكه مرا بپرستند و چيزى را شريك من ندانند و به رسولانم بگروند و از آنها پيروى كنند، آدم گفت: پروردگارا پس مرا چه شده كه برخى ذرهها را بزرگتر از برخى بينم و برخى روشنى بسيار دارند و برخى روشنى اندك و برخى هيچ روشنى ندارند؟ خدا عز و جل فرمود: چنين آنها را آفريدم تا آزمايش نمايم در هر حالى، آدم عرض كرد: پروردگارا به من اجازه سخن مىدهى تا سخنى گويم؟ خدا عز و جل فرمود: سخن بگو كه جانت از من است و طبيعتت بر خلاف هستى من است، آدم گفت: پروردگارا كاش همه را يكسان آفريده بودى با يك نمونه و يك اندازه و يك طبع و يك خو و يك رنگ و با عمرهاى برابر و روزيهاى برابر تا بر يك ديگر ستم نكنند و بر يك ديگر حسد نبرند و دشمنى با هم نكنند و در هيچ چيزى اختلاف نكنند، خدا عز و جل فرمود: اى آدم، به نيروى روح من گويا شدى و به سستى طبع خود آنچه را ندانى به زبان آوردى، منم آفريدگار جهان به دانش خود آفرينش آنان را مختلف ساختم و به خواست خودم امرم را در آنان اجراء كنم و به تدبير و تقدير من بگردند، در آفرينشم تبديلى نيست، همانا جن و انس را آفريدم تا مرا بپرستند و بهشت را براى كسانى آفريدم كه مرا اطاعت كنند و بپرستند و پيروى از رسولانم كنند- و باكى ندارم- دوزخ را آفريدم براى هر كه به من كافر شود و نافرمانى من كند و پيروى از رسولانم نكند و باكى ندارم، تو را آفريدم و نژادت را آفريدم بىنيازى به تو و فرزندانت و همانا تو را و آنها را آفريدم تا تو را بيازمايم و آنان را بيازمايم كه كدام در دار دنيا كردار بهترى داريد در زندگى و پيش از مردن خود، براى اين آفريدم دنيا و آخرت، و زندگى و مرگ، و طاعت و گناه را و بهشت و دوزخ را و همچنين اراده كردم در تقدير و تدبير خودم و به دانش نافذم در باره آنها ميان صورت و جسم و رنگ و عمر و رزق و طاعت و معصيت آنان اختلاف انداختم و از آنها شقى و سعيد و بينا و كور و كوتاه و بلند و زيبا و زشت و دانا و نادان و توانگر و درويش و مطيع و عاصى و تندرست و بيمار و زمينگير و بىعيب مقرر ساختم تا تندرست به معيوب بنگرد و مرا حمد كند بر عافيت خود، و معيوب به تندرست نگاه كند و به درگاهم دعا كند و از من خواهش كند كه او را عافيت بخشم و به بلايم صبر كند تا عطاى شايان ثوابم را به او دهم، و توانگر به درويش بنگرد و مرا سپاس گزارد و شكر كند، و درويش به توانگر نگاه كند و به درگاهم دعا كند و از من خواهش كند، و مؤمن به كافر نگرد و مرا سپاس گزارد كه او را رهنمودم؛ براى اين آنها را آفريدم كه در خوشى و ناخوشى آنها را بيازمايم، و هم در آنچه آنان را عافيت دهم و هم در آنچه گرفتار سازم و در آنچه به آنها بدهم و در آنچه از آنها دريغ دارم، و منم خداى ملك توانا و حق من است كه هر چه مقدر كردم طبق تدبير خودم اجراء كنم و حق من است كه هر چه را از آن خواهم چنانچه خواهم تغيير دهم، هر چه از آن خواهم پيش دارم و هر چه را خواهم پس اندازم، و منم خداى فعّال ما يشاء، از آنچه كنم باز پرسى ندارم، و خلق خود را از هر چه كنند بازپرسى كنم
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۱۳
حبيب سجستانى گويد: شنيدم امام باقر عليه السّلام فرمود: همانا خداى عز و جل چون ذريه آدم عليه السّلام را از پشتش خارج ساخت، تا از آنها براى ربوبيت خود و نبوت هر پيغمبرى پيمان گيرد، نخستين كسى كه در باره پيغمبرى او از انبياء پيمان گرفت، محمد بن عبد اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بود، سپس خداى عز و جل بآدم عليه السلام فرمود: بنگر تا چه مىبينى؟ آدم عليه السلام بذريه خود كه چون موران بودند نگريست، ديد آسمان را پركردهاند. عرضكرد: پروردگارا! چه ذريه زيادى دارم؟! اينها را براى چه خلق فرمودى؟ و از پيمان گرفتنشان چه منظور دارى؟ خداى عز و جل فرمود: تا مرا عبادت كنند و چيزى را شريك من نسازند و بپيغمبرانم ايمان آوردند و از آنها پيروى كنند. آدم عليه السّلام عرضكرد: پروردگارا! چرا بعضى از اينها را بزرگتر از بعضى ديگر مىبينم؟ و چرا برخى نور زيادى دارند و برخى نور كم، و برخى بىنورند؟. خداى عز و جل فرمود: ايشان را اين گونه آفريدم تا در تمام حالات امتحانشان كنم. آدم عليه السّلام عرضكرد: پروردگارا! بمن اجازه ميدهى سخن گويم؟ خداى عز و جل فرمود: سخن گوى كه روح تو از روح من است (يعنى از روحى است كه من آفريدهام و بخود نسبت دادهام) و طبيعتت بر خلاف هستى من است (يعنى خلقت جسمانى و بد نيت با عوارض و طبايعش بر خلاف عالم مجرداتست). آدم عرضكرد: اى كاش همه آنها را يكسان و يك اندازه مىآفريدى كه داراى يك طبيعت و يك خلقت ميبودند، و رنگها و عمرهايشان يك نواخت ميبود، و از لحاظ ارزاق برابر ميبودند، تا برخى بر برخى ديگر ستم نميكردند و هيچ گونه حسد و كينه و اختلاف در ميانشان پيدا نميشد. خداى عز و جل فرمود: اى آدم بوسيله روح من سخن گفتى و بسستى طبيعتت خود را بزحمت انداختى نسبت بچيزى كه در آن علم ندارى (يعنى اصل نيروى نطق و بيانت بوسيله روحيست كه من بتو دادم و آن خير است و صلاح، ولى مضمون سخنت كه عقيده بتساوى ذريه و نسلت ميباشد، مقتضاى اوهام و خيالاتىست كه از قواى جسمانيت سرچشمه ميگيرد، از اين رو بر خلاف حكمت و صلاحست) من خالق دانا هستم، از روى دانائيم خلقت آنها را مخالف يك ديگر ساختم، و فرمانم در ميان آنها بسبب مشيتم جارى شود، و بسوى تدبير و تقدير من ميگرايند، خلقت من دگرگونى نپذيرد، همانا من جن و انس را آفريدم تا عبادتم كنند و بهشت را آفريدم براى كسى كه اطاعت و عبادتم كند، و از پيغمبرانم پيروى نمايد و باك ندارم، و دوزخ را آفريدم براى كسى كه بمن كافر شود و نافرمانيم كند و از پيغمبرانم متابعت نكند و باك ندارم، و ترا و ذريهات را آفريدم. بدون اينكه احتياجى بشما داشته باشم، بلكه ترا و آنها را آفريدم تا آزمايشتان كنم كه كدامين شما در زندگى و پيش از مردنتان نيكو كردارتر هستيد. از اين جهت دنيا و آخرت و زندگى و مرگ و اطاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را آفريدم و در تقدير و تدبير خود اين گونه اراده كردم، بعلم نافذى كه نسبت بآنها دارم ميان صورتها و پيكرها و رنگها و عمرها و روزيها و اطاعت و معصيتشان تفاوت و اختلاف انداختم، آنها را بشقى و سعيد، بينا و كور، كوتاه و بلند، با جمال و پست، دانا و نادان، توانگر و مستمند، فرمانبر و نافرمان، سالم و بيمار، زمينگير و بىآفت تقسيم نمودم تا (هر كس را بقدر استعدادش تكليف كنم و بقدر اطاعتش پاداش دهم و دستهئى مشاغل سخت و مشكل را عهده دار شوند و نوع انسان باقى ماند و تا) سالم بنا تندرست بنگرد و مرا بسبب عافيتش شكر گزارد و ناتندرست بسالم بنگرد و دعا كند و از من بخواهد تا او را عافيت بخشم، و بر بلاء من صبر كند تا از عطاء جزيل خود باو ثواب دهم، و توانگر بفقير بنگرد و سپاس و شكر من بجا آورد، و فقير بتوانگر بنگرد و دعا كند و از من بخواهد، و مؤمن بكافر بنگرد و براى آنكه هدايتش كردهام سپاسگزارى من كند. از اين جهت آنها را آفريدم تا در خوشى و ناخوشى و عافيت و گرفتارى و عطاء و منعم آنها را آزمايش كنم، منم خداوند مالك توانا. من حق دارم همه آنچه را مقدر كردهام، طبق تدبيرم مجرى سازم، و حق دارم آنچه را خواهم بنحوى كه خواهم، تغيير دهم و بعضى از آنچه را مؤخر داشتهام مقدم دارم و برخى را كه مقدم داشته مؤخر كنم، منم خدائى كه هر چه اراده كنم انجام دهم و از آنچه كنم بازخواست نشوم، و من مخلوقم را از آنچه كنند بازخواست نمايم (زيرا خداى سبحانه و تعالى از لحاظ ذات و صفات كامل و نسبت بهر چه خواهد و كند عادل و عالمست و مصالح نهانى و دقيقى را كه عقول مخلوقش بآن نرسد، ميداند و ملاحظه ميكند، از اين رو بازخواست و حساب كشيدن از او معنى ندارد، ولى مخلوق هر كه باشد، در كردار و رفتارش خوب و بد و زشت و زيبا يافت مىشود پس بايد مورد بازخواست و حساب كشى قرار گيرد).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۲۳
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن محبوب، از هشام بن سالم، از حبيب سجستانى روايت كردهاند كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود: «چون خداى عز و جل فرزندان آدم عليه السلام را از پشت او بيرون آورد، تا از ايشان پيمان گيرد از براى خود به پروردگارى، و از براى هر پيغمبرى به پيغمبرى، اوّل كسى كه از برايش، بر ايشان پيمان گرفت به اقرار كردن به پيغمبرى او، محمد صلى الله عليه و آله بود. بعد از آن، خداى عز و جل به آدم فرمود: بنگر كه چه مىبينى؟ آدم عليه السلام به سوى ذرّيّه خويش نظر نمود، در حالى كه ايشان چون مورچگان بودند و آسمان را پر كرده بودند. آدم عليه السلام عرض كرد: اى پروردگار! چه بسيارند ذرّيّه من، و از براى [چه] كارى ايشان را آفريدهاى؟ پس به فرا گرفتن خويش پيمان را بر ايشان همه، از ايشان چه اراده دارى؟ خداى تعالى فرمود: مرا پرستش كنند و با من چيزى را شريك نگردانند، و به پيغمبران من ايمان آوردند و ايشان را پيروى نمايند. آدم عرض كرد: اى پروردگار! پس مرا چه مىشود كه بعضى از اين مورچگان را از بعضى بزرگتر مىبينم، و بعضى ازايشان را نور بسيارى هست، و بعضى ازايشان را نورى است اندك، و بعضى ازايشان را هيچ نور نيست! خداى عز و جل فرمود: همچنين ايشان را آفريدم، تا ايشان را در همه حالتها كه دارند، بيازمايم. آدم عليه السلام عرض كرد: اى پروردگار! مرا رخصت مىدهى در سخن گفتن، تا سخن بگويم. خداى عز و جل فرمود: سخن بگو كه روح تو از روح من است يعنى چيز لطيف شريفى است كه من آن را به خود نسبت دادهام)، و سرشت و مزاج تو خلاف هميشه بودن من است. آدم عليه السلام عرض كرد: اى پروردگار! اگر ايشان را آفريده بودى بر يك كالبد و يك اندازه و يك مزاج و يك آفرينش و يك رنگ و يك عمر و روزىهاى برابر، پارهاى از ايشان بر پارهاى ستم نمىكرد، و در ميان ايشان تحاسد و تباغض و اختلاف در چيزى از چيزها نبود، و چنان نبود كه با هم حسد برند و بدخواه يكديگر باشند، و با هم دشمنى كنند و در امور با هم موافقت نداشته باشند. خداى عز و جل فرمود: اى آدم! به روح من گويا شدى و سخن گفتى، و به ضعف مزاج و سرشت خويش، مشقّت و زحمت دانستن آنچه تو را به آن هيچ دانشى نيست، بر خود گذاشتى. و منم آفريننده بسيار دانا كه به علم خويش، در ميان آفريدن ايشان مخالفت قرار دادم، و به خواست من، فرمان من در ايشان جارى مىشود، و به سوى تدبير و تقدير من باز مىگردند. هيچ تبديل و تغييرى از براى آفريدن من نيست. جز اين نيست كه من جن و انس را آفريدم از براى آنكه مرا پرستش كنند، و بهشت را آفريدم از براى هر كه پرستش كند مرا، و مرا اطاعت كند از ايشان، و فرستادگان مرا پيروى نمايد، و باك ندارم. و آتش دوزخ را آفريدم از براى آنكه به من كافر شود، و مرا نافرمانى كند، و رسولان مرا پيروى ننمايد، و باك ندارم. و تو را و فرزندان تو را آفريدم، بىآنكه مرا حاجتى باشد به تو و به ايشان. و جز اين نيست كه هر يك از تو و ايشان را آفريدم، تا آنكه تو و ايشان را آزمايش كنم، كه عمل كدام يك از شما نيكوتر است در دار دنيا، در زمان حيات شما، و پيش از آنكه بميرند. و از براى همين، دنيا و آخرت و زندگى و مرگ و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را آفريدم، و در تقدير و تدبير خويش همچنين اراده نمودم، و به علم خويش كه در ايشان نفوذ كرده، در ميان صورتها و تنها و رنگها و عمرها و روزىهاى ايشان، و طاعت و معصيت ايشان، مخالفت قرار دادم. پس در ميانه ايشان، بدبخت و نيكبخت و بينا و كور و كوتاه و دراز و صاحب جمال و زشت و دانا و جاهل و مالدار و درويش و فرمانبرنده و نافرمان و تندرست و بيمار، و آنكه او را آفت و افگارى [/ رنجورى] باشد، و آنكه با او هيچ آفتى نباشد، قرار دادم؛ پس تندرست، به آن كه آفتى به او رسيده نظر مىكند، و مرا حمد مىكند و ستايش مىنمايد، بر آن عافيتى كه او را دادهام. و آنكه با او آفتى است به سوى تندرست نظر مىكند، پس مرا مىخواند و دعا مىكند و از من سؤال مىنمايد كه او را عافيت دهم، و بر بلاء و زحمتى كه به او دادهام صبر مىكند، و به اين سبب او را به عطاى جزيل خويش ثواب مىدهم. و مالدار به درويش نظر مىكند، و مرا حمد و شكر مىكند، و درويش به مالدار مىنگرد، و مرا مىخواند و سؤال مىكند. و مؤمن به كافر نگاه مىكند، و مرا ستايش مىنمايد بر اينكه او را راه راست نمودهام؛ پس از براى اينكه دانستى ايشان را آفريدهام، تا آنكه ايشان را آزمايش كنم به سختى و تنگى و آفتها و بيمارىها، و در آنچه ايشان را عافيت مىدهم، و در آنچه ايشان را مبتلا مىگردانم، و در آنچه ايشان را عطا مىكنم، و در آنچه ايشان را منع مىنمايم. و منم خداى صاحب ملك و پادشاهى و قدرت و توانايى. و مرا مىرسد كه همه آنچه را كه تقدير كردهام جارى نمايم، بر آنچه تدبير نمودهام. و مرا مىرسد كه تغيير دهم از اين امور، آنچه را كه خواستهام، به سوى آنچه خواهم. و مرا مىرسد كه مقدّم دارم از اين مقدّرات، آنچه را كه مؤخّر داشتهام، و مؤخّر دارم، آنچه را كه مقدم داشتهام از اين تدبيرات. و منم خدايى كه هر چه خواهم مىكنم، و از آنچه مىكنم كسى نتواند كه مرا سؤال كند. و من خلق خود را از آنچه مىكنند، سؤال خواهم كرد».