روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۱
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن علي بن الحكم عن داود العجلي عن زراره عن حمران عن ابي جعفر ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۰ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۲ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۲۹
از حمران از امام باقر (ع): به راستى خدا تبارك و تعالى چون خلق را آفريد آن خوشگوارى آفريد و آب تلخ و شورى و هر دو آب را به هم آميخت و از روى زمين گِلى بر گرفت و آن را سخت ماليد و به اصحاب يمين كه چون مورچه مىجنبيدند فرمود: با سلامتى به سوى بهشت، و به اصحاب شمال فرمود: به سوى دوزخ و باكى ندارم، سپس فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا، گواهيم؛ تا نگويند در قيامت كه ما از اين بىخبر و غافل بوديم، سپس از پيغمبران پيمان ستد و فرمود: آيا نيستم من پروردگار شما؟ و اين محمد (ص) رسول من و اين على امير مؤمنان؟ گفتند: چرا، و نبوت براى آنها ثبت شد و از اولو العزم به اين مضمون پيمان ستد كه: به راستى من پروردگار شمايم و محمد رسول من است و على امير مؤمنان است و اوصيائش پس از او واليان امر منند و خزانهدارهاى علم من، و به راستى عهدى است كه من به وسيله او دينم را نصرت دهم و دولتم را ظاهر كنم و از دشمنانم بدو انتقام كشم و به وسيله او خواهى نخواهى پرستيده شوم. گفتند: پروردگارا ما اقرار داريم و گواهيم، آدم نه انكار كرد و نه اقرار آورد و مقام اولو العزمى در اين پنج ثبت شد، نسبت به مهدى و آدم تصميم نگرفت كه بدو اقرار كند و اين است تفسير قول خدا عز و جل (۱۱۵ سوره طه): «و هر آينه به تحقيق عهدى را عرضه كرديم بر آدم و آن را فراموش كرد و تصميمى در او نيافتيم» فرمود: همانا مقصود از «نَسيَ» در اينجا «ترك» است. سپس فرمود: تا آتشى بر افروخته شد و به اصحاب شمال فرمان داد: در آن در آئيد، و از آن هراسيدند، و به اصحاب يمين فرمود: در آن درآئيد، در آن در آمدند و بر آنها سرد و سلامت شد، پس اصحاب شمال گفتند: پروردگارا از ما بگذر، فرمود: از شما گذشتم، اكنون برويد و در آن در آئيد، پس از آن هراسيدند، از آنجا است كه طاعت و ولايت و معصيت ثبت شد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۱۲
امام باقر عليه السّلام فرمود، همانا خداى تبارك و تعالى چون خواست مخلوق را بيافريند، نخست آبى گوارا و آبى شور و تلخ آفريد، و آن دو آب بهم آميختند، سپس خاكى از صفحه زمين برگرفت و آن را بشدت مالش داد، آنگاه باصحاب يمين كه مانند مورچه ميجنبيدند، فرمود: با سلامت بسوى بهشت و بأصحاب شمال فرمود بسوى دوزخ و باكى هم ندارم، سپس فرمود: «مگر من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا گواهى دهيم، تا در روز قيامت نگويند: ما از اين بىخبر بوديم». سپس از پيغمبران پيمان گرفت و فرمود: مگر من پروردگار شما نيستم؟ و اين محمد رسول من نيست و اين على امير مؤمنان نميباشد؟ گفتند: چرا پس نبوت آنها پا بر جا شد، و از پيغمبران اولو العزم پيمان گرفت كه من پروردگار شمايم و محمد رسولم و على امير مؤمنان و اوصياء بعد از او، واليان امر من و خزانه داران علم من و اينكه مهدى كسى است كه بوسيله او دينم را نصرت دهم و دولتم را آشكار كنم و از دشمنانم انتقام گيرم و بوسيله او خواهى نخواهى عبادت شوم. گفتند: پروردگارا! اقرار كرديم و گواهى داديم، ولى آدم نه انكار كرد و نه اقرار نمود، پس مقام اولو العزمى براى آن پنج تن از جهت مهدى ثابت شد و براى آدم عزمى براى اقرار بآن يافت نشد (از اين رو از پيغمبران اولو العزم خارج گشت) اينست گفتار خداى عز و جل: «و هر آينه از پيش با آدم عهدى كرديم، او فراموش كرد و برايش تصميمى نيافتيم- ۱۱۶ سوره ۲۰- فرمود: مقصود از «نسى» در اينجا «ترك» است (زيرا فراموشى بر پيغمبران روا نيست). سپس بآتشى دستور فرمود تا بر افروخت و باصحاب شمال فرمود: بآن درآئيد، ايشان ترسيدند و باصحاب يمين فرمود: در آئيد، آنها وارد شدند، آتش بر آنها سرد و سلامت شد، آنگاه اصحاب شمال گفتند: پروردگارا! از ما درگذر و تجديد كن، فرمود: تجديد كردم، برويد و داخل شويد، باز ترسيدند. در آنجا اطاعت و ولايت و معصيت ثابت گشت.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۲۱
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از داود عجلى، از زراره، از حمران، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «در هنگامى كه خداى- تبارك و تعالى- خواست كه خلايق را بيافريند، آب شيرين و آب شور تلخى را آفريد، و آن دو آب به يكديگر آميختند؛ پس گلى را از روى زمين فرا گرفت و آن را مالش سختى داد. و بعد از آنكه خلايق از آن بيرون آمدند، به اصحاب دست راست فرمود- در حالى كه ايشان چون مورچگان مىجنبيدند: به سوى بهشت مىرويد با سلامت و ايمنى. و به اصحاب دست چپ فرمود: به سوى دوزخ مىرويد و باك ندارم. بعد از آن، فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ» «۲»؛ يعنى: «آيا نيستم پروردگار شما؟ گفتند: بلى، تو پروردگار مايى. گواه شديم بر اقرار خويش، و اين اخذ ميثاق و پيمان گرفتن، به جهت كراهت آن است كه بگوييد در روز قيامت، به درستى كه بوديم ما، از اين اقرار، بىخبران». و حضرت فرمود: «بعد از آن، پيمان را از پيغمبران گرفت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟! يعنى البته من پروردگار شمايم. و به درستى كه اينك؛ يعنى محمد، رسول من است. __________________________________________________
(۲). اعراف، ۱۷۲.
و به درستى كه اينك؛ يعنى على، اميرمؤمنان است. گفتند: آرى». «۱» تتمّه حديث آنكه، حضرت مىفرمايد: «پس پيغمبرى از براى ايشان ثابت شد، و خدا پيمان را از پيغمبران اولوا العزم گرفت و فرمود: منم پروردگار شما، و محمد رسول من است، و على اميرمؤمنان است، و اوصياى آن حضرت عليهم السلام بعد از او واليان امر مناند، و خزينهداران علم من. و فرمود: مهدى چنان است كه به واسطه او دين خويش را يارى مىكنم، و دولت خود را به او ظاهر مىگردانم، و به او از دشمنان خويش انتقام مىكشم، و به او از روى طوع و رغبت و ناخوشى و كراهت معبود مىشوم، كه مردم خواهى نخواهى مرا عبادت مىكنند. پيغمبران اولوا العزم عرض كردند كه: اى پروردگار! اقرار كرديم و گواه شديم، و آدم انكار نكرد و اقرار ننمود؛ پس عزيمت از براى اين پنج تن؛ يعنى محمد و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام در باب حضرت مهدى ثابت شد، و آدم را عزمى بر اقرار به آن نبود و به آن دلى نبست. و اين است معنى قول خداى عز و جل كه مىفرمايد: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» «۲». حضرت فرمود: «جز اين نيست كه مراد از نسيان و فراموشى، ترك و وا گذاشتن است. بعد از آن آتشى را امر فرمودتا زبانه كشيد، و به اصحاب دست چپ فرمود: در آن داخل شويد، و ايشان، از آن ترسيدند و داخل نشدند. و به اصحاب دست راست فرمود: داخل آن شويد؛ پس ايشان در آن آتش داخل شدند، و بر ايشان سرد و سلامت گرديد. بعد از آن، اصحاب دست چپ عرض كردند كه: اى پروردگار! از لغزش ما بگذر. فرمود: از لغزش شما گذشتم، برويد و داخل آتش شويد. باز ايشان از آن ترسيدند و داخل نشدند؛ پس طاعت و ولايت و معصيت در آنجا ثابت شد». __________________________________________________
(۱). و در باب نادرى كه پيش از باب آيات ولايت است، از حديث آخر آن چنان مفهوم مىشد كه اين قول از قرآن باشد، و نظم آيه شريفه به طريقهاى باشد كه ترجمه آن مذكور شد. و از اينجا چنين استنباط مىشود كه در قرآن چنان نباشد، چنانچه پوشيده نيست، با آنكه در اينجا در هر يك از دو فقره رسالت و امارت، لفظ «هذا» كه به اينك ترجمه شد، موجود است، و در آنجا مفقود بود، و معصوم مراد خود را بهتر مىداند، با آن كه هرگاه كسى مرتكب خلاف ظاهرى گردد، به جهت ظهور قرينه و امثال، [اگر] اين را حمل كند بر تأويل، اصلًا سخنى [و اشكالى] وارد نمىآيد. (مترجم) (۲). طه، ۱۱۵.