روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۴۹

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن يحيي و غيره عن سعد بن عبد الله عن جماعه من بني هاشم منهم الحسن بن الحسن الافطس :

أَنَّهُمْ حَضَرُوا يَوْمَ تُوُفِّيَ‏ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ‏ أَبِي اَلْحَسَنِ‏ يُعَزُّونَهُ وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِي صَحْنِ دَارِهِ وَ اَلنَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ يَكُونَ حَوْلَهُ مِنْ‏ آلِ أَبِي طَالِبٍ‏ وَ بَنِي هَاشِمٍ‏ وَ قُرَيْشٍ‏ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلاً سِوَى مَوَالِيهِ وَ سَائِرِ اَلنَّاسِ إِذْ نَظَرَ إِلَى‏ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ‏ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ اَلْجَيْبِ‏ حَتَّى قَامَ عَنْ يَمِينِهِ وَ نَحْنُ لاَ نَعْرِفُهُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ‏ أَبُو اَلْحَسَنِ ع‏ بَعْدَ سَاعَةٍ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً فَبَكَى اَلْفَتَى‏ وَ حَمِدَ اَللَّهَ وَ اِسْتَرْجَعَ وَ قَالَ‏ اَلْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ اَلْعََالَمِينَ‏ وَ أَنَا أَسْأَلُ اَللَّهَ تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِيكَ وَ إِنََّا لِلََّهِ وَ إِنََّا إِلَيْهِ رََاجِعُونَ‏ فَسَأَلْنَا عَنْهُ فَقِيلَ هَذَا اَلْحَسَنُ‏ اِبْنُهُ وَ قَدَّرْنَا لَهُ فِي ذَلِكَ اَلْوَقْتِ عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْجَحَ فَيَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ وَ أَقَامَهُ مَقَامَهُ‏


الکافی جلد ۱ ش ۸۴۸ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۸۵۰
روایت شده از : امام هادى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۵۲۹

سعد بن عبد الله از جمعى هاشميين از آن جمله حسن بن حسن افطس، گويند: روز وفات محمد فرزند امام على نقى، بر در خانه امام على نقى حاضر شدند براى عرض تسليت، مجلسى در صحن خانه امام فراهم كرده بودند و مردم گرد آن حضرت نشسته بودند گفتند: ما در حدود يك صد و پنجاه مرد از خاندان ابى طالب و بنى هاشم و قريش اندازه گرفتيم جز غلامان آن حضرت و مردم متفرقه ديگر در اين ميان نگاه امام هادى به حسن فرزندش افتاد كه با گريبان چاك زده آمد و دست راست آن حضرت ايستاد و ما او را نمى‏شناختيم و بعد از لختى امام هادى به او نگاهى كرد و فرمود: اى پسر جانم، براى خدا عز و جل شكرى تازه كن كه در باره تو دستورى تازه كرد. آن جوان گريست و حمد خدا گفت و انا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بر زبان آورد، و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و انا اسأل اللَّه تمام نعمه لنا فيك (وجود تو را از خدا خواهانم كه نعمت او هستى براى ما) و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، ما از او پرسش كرديم، در جواب گفتند: اين پسرش حسن است، ما در اين موقع او را بيست ساله اندازه كرديم يا بلكه بيشتر همان روز او را شناختيم و دانستيم كه براى امامت به او اشاره كرد و او را بمقام خود واداشت.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۱۵

سعد بن عبد اللَّه از جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنها حسن بن حسن افطس است روايت ميكند كه گويند: روز وفات محمد بن على بن محمد (پسر بزرگتر امام هادى عليه السلام) در منزل حضرت ابو الحسن بودند و او را تعزيت ميگفتند، در صحن منزل براى حضرت فراشى گسترده و مردم گردش نشسته بودند، كه غير از خادمان و مردم متفرقه، در حدود يك صد و پنجاه تن از خاندان ابو طالب و بنى هاشم و قريش بودند ناگاه حضرت پسرش حسن بن على را كه با گريبان چاك زده آمد و در دست راستش ايستاد و ما او را نميشناختيم، بعد از مدتى امام هادى عليه السلام باو متوجه شد و فرمود: پسر جان! خداى عز و جل را شكر كن كه در باره تو امرى پديد آورد. جوان گريست و خدا را شكر كرد و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ گفت و فرمود: «ستايش خداى را كه پروردگار جهانيانست و من از خدا تماميت نعمتش را نسبت بخود از ناحيه شما ميخواهم و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» ما پرسيديم او كيست؟ گفتند او حسن پسر امام هادى عليهما السلام است و او در آن وقت بنظر ما ۲۰ سال يا اندكى زيادتر داشت، در آن روز ما او را شناختيم و فهميديم كه امام هادى عليه السلام بامامت و جانشينى او اشاره فرمود.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۱۴۱

محمدبن يحيى و غير او، از سعد بن عبداللَّه، از گروهى از بنى‏هاشم- كه از ايشان است حسن بن حسن افطس- روايت كرده‏اند كه ايشان، در روزى كه محمد بن على بن محمد عليه السلام وفات كرد، در خانه امام على نقى عليه السلام حاضر شدند كه آن حضرت را تعزيت بگويند، و در صحن خانه فرشى از برايش گسترده بودند و مردم گرداگرد آن حضرت نشسته بودند، گفتند كه: ما تخمين كرديم در حوالى آن حضرت از اولاد ابوطالب و بنى‏هاشم و قريش، صد و پنجاه مرد بودند. غير از ملازمان آن حضرت و سائر مردمان، كه ناگاه نظر كرديم به سوى حسن بن على عليه السلام، در حالى كه آمد با گريبان چاك تا در جانب آن حضرت ايستاد و ما او را نمى‏شناختيم. و امام على نقى عليه السلام بعد از ساعتى به سوى او نظر نمود، و فرمود كه: «اى فرزند عزيز من، از براى خداى عزّوجلّ شكر تازه‏اى را به جا آور، كه امر بزرگى را در تو احداث فرمود». پس آن جوان گريست و خدا را حمد كرد و استرجاع را به جا آورد و گفت: «الحمد لله رب العالمين؛ «همه ستايش‏ها خداى راست كه پروردگار همه جهانيان است». و من از خدا سؤال مى‏كنم كه نعمت‏هاى خود را در بقاى تو براى ما تمام كند. و «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»». و ما از احوال او سؤال كرديم، گفتند كه: اينك حسن، پسر آن حضرت است. و در آن وقت، بيست سال يا زياده از آن، براى او تخمين كرديم. پس در آن روز، او را شناختيم و دانستيم كه آن حضرت، اشاره فرمود به سوى او به امامت و پاى داشتن او به جاى خويش.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)