روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۴۰
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
الحسين بن محمد عن الخيراني عن ابيه انه قال :
الکافی جلد ۱ ش ۸۳۹ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۸۴۱ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۵۱۹
خيرانى از پدرش كه او گفته: بر در خانه ابى جعفر (امام نهم" ع") ملازم خدمتى بوده كه بر آن گماشته بوده است، و احمد بن محمد بن عيسى سحرگاه هر شب مىآمد تا علت بيمارى او را بپرسد و بداند و آن فرستادهاى كه ميان ابى جعفر و ميان پدرم رفت و آمد مىكرد، وقتى مىآمد احمد از نزد پدرم خارج مىشد و پدرم با او خلوت مىكرد. يك شب من بيرون رفتم و احمد بر خاست و پدرم با فرستاده امام خلوت كرد و احمد عقبگرد كرد و در جايى كه صحبت آنها را مىشنيد ايستاد، فرستاده امام به پدرم گفت: آقا و مولاى تو به تو سلام مىرساند و مىفرمايد: من، در مىگذرم و امر امامت با پسرم على است و او بعد من بر شما همان حقى را دارد كه من بعد از پدرم بر شماها داشتم، فرستاده امام رفت و احمد به جاى خود برگشت و به پدرم گفت: فرستاده امام با تو چه گفت؟ پدرم گفت: خير بود: احمد گفت: آنچه را گفت من شنيدم، تو از من كتمان مكن و آنچه شنيده بود باز گفت. پدرم گفت: اين كه كردى خدا بر تو حرام كرده زيرا خدا تعالى مىفرمايد (۱۲ سوره حجرات): «تجسس نكنيد» ولى اين گواهى را داشته باش، شايد روزى بدان نيازمند شويم و مبادا تا موقع آن به كسى اظهار كنى، و چون صبح شد پدرم مضمون اين رسالت را در ده ورقه جداگانه نوشت و مهر كرد و آنها را به ده تن از وجوه و بزرگان شيعه سپرد و گفت: اگر پيش از آن كه من آنها را از شماها مطالبه كنم مردم شما اجازه داريد آنها را باز كنيد و هر چه در آنها نوشته است اعلام كنيد. چون ابو جعفر (امام نهم) در گذشت، پدرم مىگفت: هنوز از منزلش بيرون نيامده بود تا چهار صد كس جلو او را گرفتند و (از گزارش او) به امامت امام دهم يقين حاصل كردند و رؤساى شيعه نزد محمد بن فرج گرد آمدند و در امر امامت به گفتگو پرداختند و محمد بن فرج به پدرم نوشت و از اجتماع آنها گزارش داد و اظهار داشت كه اگر خوف شهرت و كشف مطلب نبود با همه جمعيت نزد او مىآمد و در خواست كرده بود كه به منزلش برود، پدرم سوار شد و به منزل محمد بن فرج رفت و ديد همه مردم آن جا جمع شدهاند، به پدرم گفتند: در امر امامت تو چه عقيده دارى؟. پدرم به كسانى كه آن ورقههاى سر بسته را داشتند گفت: آنها را بياوريد آن ورقها را حاضر كردند و پدرم گفت: اين دستورى است كه به من رسيده، برخى از حاضران گفتند: ما دوست داشتيم كه با تو شاهد ديگرى هم بود، پدرم گفت: خدا عز و جل آن را هم شما آورده است. اين ابو جعفر اشعرى هم گواه شنيدن اين پيام است و از او خواست كه به هر چه نزد او است گواهى دهد، احمد در اول، منكر شد كه چيزى شنيده باشد و پدرم او را به مباهله دعوت كرد و چون بر او محقق كرد و ثابت كرد، گفت: من اين را شنيدم، اين يك افتخارى بود كه مىخواستم نصيب يكى از عرب شده باشد، نه نصيب يك مرد عجمى و آن قوم از جاى خود بيرون نرفتند تا همه معتقد به حق گرديدند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۱۰
خيرانى از پدرش روايت كند كه او گويد: بر در خانه امام جواد عليه السلام گماشته خدمتى بوده و احمد بن محمد بن عيسى، هر شب هنگام سحر مىآمد تا از وضع بيمارى امام عليه السلام خبر گيرد، شخص ديگرى هم بود كه بعنوان رسول و فرستاده ميان امام و پدرم رفت و آمد ميكرد، چون او مىآمد، احمد ميرفت و پدرم با او خلوت ميكرد، شبى من بيرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست، پدرم با فرستاده خلوت كرد، احمد هم در اطراف مجلس گشت تا در گوشهاى كه سخن آنها را ميشنيد بايستاد؟ فرستاده بپدرم گفت: آقايت بتو سلام ميرساند و مىفرمايد من در ميگذرم و امر امامت بپسرم على ميرسد و او بعد از من بر- گردن شما همان حق دارد كه من بعد از پدرم بر شما داشتم، سپس فرستاده برفت و احمد بجاى خود بازگشت و بپدرم گفت: او بتو چه گفت؟ پدرم گفت: سخن خيرى گفت، احمد گفت: من سخن او را شنيدم پنهان مكن و آنچه شنيده بود باز گفت. پدرم باو گفت: اين عمل كه تو كردى، خدا بر تو حرام ساخته بود، زيرا خداى تعالى ميفرمايد:
«تجسس نكنيد- ۱۲ حجرات-» اينك اين گواهى را داشته باش، شايد روزى محتاجش شويم، مبادا تا وقتش رسد آن را اظهار كنى.
چون صبح شد، پدرم موضوع گفته فرستاده را در ده ورقه نوشت و مهر كرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت اگر من پيش از آنكه اين را از شما مطالبه كنم مردم، آن را باز كنيد و مضمونش را بمردم اطلاع دهيد. چون حضرت ابى جعفر عليه السلام درگذشت، پدرم گويد: من هنوز از منزل بيرون نرفته بودم كه قريب چهار صد نفر بامامت حضرت على النقى عليه السلام يقين كرده بودند و رؤساء شيعه نزد محمد بن فرج (كه از موثقين اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و امام دهم عليهم السلام بود) انجمن كرده، راجع باين امر گفتگو ميكردند. محمد بن فرج بپدرم نامهاى نوشت و او را از انجمن آنها نزد خود آگاه ساخت و نيز نوشت اگر بيم شهرت نبود، خودش هم با ايشان نزد او مىآمد و از وى ميخواست كه بمنزلش رود، پدرم سوار شد و نزد او رفت، ديد مردم نزد او گرد آمدهاند. آنها بپدرم گفتند: در باره اين امر چه ميگوئى؟ پدرم بكسانى كه نامهها نزدشان بود گفت: نامهها را بياوريد، ايشان آوردند، پدرم گفت: اين است همان مطلبى كه بآن مأمور بودم، بعضى از آنها گفتند: ما دوست داشتيم كه تو در اين موضوع گواه ديگرى هم ميداشتى پدرم گفت: آن را هم خداى عز و جل درست كرده است، اين ابو جعفر اشعرى است كه بشنيدن اين پيام گواهى ميدهد و از او خواست كه گواهى خود را بگويد: احمد انكار كرد كه در اين باره چيزى شنيده باشد پدرم او را بمباهله طلبيد و ملزمش ساخت، آنگاه احمد گفت: من اين پيام را شنيدم و اين شرافتى بود كه من ميخواستم بمردى از عرب برسد نه بعجم، پس همه آن جمعيت بحق معتقد شدند. و در نسخه صفوانى است.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۱۳۳
حسين بن محمد، از خيرانى، از پدرش روايت كرده است كه خيرانى گفت كه: پدرم هميشه بر در خانه امام محمد تقى عليه السلام بود به جهت خدمتى كه به آن موكّل بود، و احمد بن محمد بن عيسى در اوقات ناخوشى آن حضرت، در هر شب، در وقت سحر مىآمد كه احوال آن حضرت را بگيرد تا بداند كه ناخوشى تخفيف يافته يا نه؟ و فرستادهاى كه در ميانه امام محمد تقى عليه السلام و پدرم تردّد مىكرد و پيغام حضرت را به پدرم مىرسانيد، چون به نزد پدرم مىآمد، احمد بر مىخاست و پدرم با فرستاده حضرت خلوت مىكردند. پس شبى بيرون آمدم «۱» و احمد از آن مجلس برخاست، و پدرم با فرستاده خلوت كردند، و احمد دور مىزد، پس ايستاد در جايى كه سخن مىشنيد، رسول به پدرم گفت كه: آقايت تو را سلام مىرساند و مىفرمايد كه: «من از دنيا مىروم، و امر امامت به پسرم على منتقل مىشود، و او را بر شما بعد از من، آن چيزى است كه مرا بر شما بود، بعد از پدرم». پس رسول حضرت رفت و احمد به جاى خود برگشت، و به پدرم گفت كه: قاصد به تو چه گفت؟ پدرم گفت كه: چيز خوبى گفت. احمد گفت كه: من شنيدم آنچه به تو گفت. پس براى چه آن را پنهان مىكنى؟ و آنچه شنيده بود، دوباره بيان نمود. پدرم به احمد گفت كه: خدا بر تو حرام گردانيده آنچه را كه كردى؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى مىفرمايد كه: «وَ لا تَجَسَّسُوا» «۲»، يعنى:
«جستجو مكنيد چيزى را كه بر شما مخفى باشد». و الحال كه چنين كردى، اين شهادت را حفظ كن، باشد كه ما روزى به آن محتاج شويم. و بپرهيز از آنكه اين را ظاهر كنى تا وقت
__________________________________________________
(۱). در نوشته مترجم-/ رحمه اللَّه-/ چنين آمده است: پس شبى يكى از كنيزان، يا غلامان يا غير ايشان، بيرون آمد واحمد از …. (۲). حجرات، ۱۲.
آن برسد. و چون صبح شد، پدرم نسخه پيغام را در ده پاره كاغذ نوشت و سر آنها را مهر كرد و آنها را به ده كس از سر كردكان و معتبران گروه شيعه تسليم نمود و گفت كه: اگر مرا حادثه مرگ روى دهد و بميرم، پيش از آنكه رقعهها را از شما مطالبه نمايم، اينها را بگشاييد و به آنچه در اينها است، عمل نماييد. پس چون امام محمد تقى عليه السلام رحلت نمود، پدرم ذكر كرد كه از منزل خود بيرون نيامد، تا آنكه از جماعتى كه قريب به چهارصد كس بودند، بيعت گرفت از براى امام على نقى عليه السلام كه هم به دست او قطع و جزم به هم رسانيدند، و سر كردگان فرقه شيعه، در نزد محمد بن فَرج جمع شدند، و در امر امامت گفتوگو مىكردند. پس محمد بن فَرج، به پدرم نوشت و در آن نوشته او را اعلام نموده بود كه آن جماعت در نزد او جمع شدهاند، و آنكه اگر ترس شهرت اين امر نبود، خود با آن گروه به نزد پدرم مىآمدند و از پدرم خواهش نموده بود كه به نزد او رود. پس پدرم سوار شد و به نزد او رفت، و آن گروه را در نزد او مجتمع يافت. بعد از آن، به پدرم گفتند كه: در اين امر چه مىگويى؟ پدرم به كسانى كه رقعهها در نزد ايشان بود، گفت كه: رقعهها را حاضر كنيد. چون آنها را حاضر كردند، به ايشان گفت كه: اينك آن چيزى است كه من به آن مأمور شدهام. بعضى از ايشان گفتند كه: ما دوست مىداشتيم كه با تو در اين امر شاهدى ديگر باشد. پدرم به ايشان گفت كه: خداى عزّوجلّ همين خواهش را به شما عطا فرموده. اينك ابوجعفر اشعرى است (يعنى: احمد بن محمد بن عيسى) كه براى من شهادت مىدهد به شنيدن اين پيغام، اگر به آنچه در نزد اوست، شهادت دهد. پس احمد انكار كرد كه چيزى از اين را شنيده باشد. پدرم او را به سوى مباهله خواند. «۱» پس چون امر مباهله بر احمد محقّق شد، و دانست كه مباهله به عمل مىآيد، گفت: به تحقيق كه اين را شنيدم و اين خبر باعث بزرگوارى و چيز بسيار خوبى است. خواستم كه از براى مردى از عرب باشد و براى مردى از عجم نباشد (چه خيرانى و پدرش، از عجم بودند). پس آن گروه از جاى خود نرفتند تا آنكه همه به حق قائل شدند. __________________________________________________
(۱). و مباهله به ضمّ ميم و فتح ها، يكديگر را نفرين كردن است. (مترجم)