روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۳۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

علي بن ابراهيم عن ابيه و علي بن محمد القاساني جميعا عن زكريا بن يحيي بن النعمان الصيرفي قال سمعت علي بن جعفر يحدث الحسن بن الحسين بن علي بن الحسين فقال :

وَ اَللَّهِ لَقَدْ نَصَرَ اَللَّهُ‏ أَبَا اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا ع‏ فَقَالَ لَهُ‏ اَلْحَسَنُ‏ إِي وَ اَللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَقَدْ بَغَى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ‏ فَقَالَ‏ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِي وَ اَللَّهِ وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ‏ اَلْحَسَنُ‏ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ صَنَعْتُمْ فَإِنِّي لَمْ أَحْضُرْكُمْ قَالَ قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ‏ وَ نَحْنُ أَيْضاً مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اَللَّوْنِ‏ فَقَالَ لَهُمُ‏ اَلرِّضَا ع‏ هُوَ اِبْنِي قَالُوا فَإِنَ‏ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ قَدْ قَضَى بِالْقَافَةِ فَبَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ اَلْقَافَةُ قَالَ اِبْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ‏ فَأَمَّا أَنَا فَلاَ وَ لاَ تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ‏ وَ لْتَكُونُوا فِي بُيُوتِكُمْ‏ فَلَمَّا جَاءُوا أَقْعَدُونَا فِي اَلْبُسْتَانِ‏ وَ اِصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا اَلرِّضَا ع‏ وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً مِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاةً وَ قَالُوا لَهُ اُدْخُلِ اَلْبُسْتَانَ كَأَنَّكَ تَعْمَلُ فِيهِ ثُمَّ جَاءُوا بِأَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فَقَالُوا أَلْحِقُوا هَذَا اَلْغُلاَمَ بِأَبِيهِ فَقَالُوا لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَكِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ يَكُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ اَلْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ وَ قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ فَلَمَّا رَجَعَ‏ أَبُو اَلْحَسَنِ ع‏ قَالُوا هَذَا أَبُوهُ قَالَ‏ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِي عِنْدَ اَللَّهِ فَبَكَى‏ اَلرِّضَا ع‏ ثُمَّ قَالَ يَا عَمِّ أَ لَمْ تَسْمَعْ‏ أَبِي‏ وَ هُوَ يَقُولُ قَالَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ بِأَبِي اِبْنُ خِيَرَةِ اَلْإِمَاءِ اِبْنُ‏ اَلنُّوبِيَّةِ اَلطَّيِّبَةِ اَلْفَمِ‏ اَلْمُنْتَجَبَةِ اَلرَّحِمِ‏ وَيْلَهُمْ‏ لَعَنَ اَللَّهُ‏ اَلْأُعَيْبِسَ‏ وَ ذُرِّيَّتَهُ‏ صَاحِبَ اَلْفِتْنَةِ وَ يَقْتُلُهُمْ‏ سِنِينَ وَ شُهُوراً وَ أَيَّاماً يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً وَ هُوَ اَلطَّرِيدُ اَلشَّرِيدُ اَلْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ وَ جَدِّهِ‏ صَاحِبُ اَلْغَيْبَةِ يُقَالُ مَاتَ أَوْ هَلَكَ أَيَّ وَادٍ سَلَكَ‏ أَ فَيَكُونُ هَذَا يَا عَمِّ إِلاَّ مِنِّي فَقُلْتُ صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ‏


الکافی جلد ۱ ش ۸۳۷ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۸۳۹
روایت شده از : امام رضا عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۵۱۵

زكريا بن يحيى بن نعمان صيرفى گويد: شنيدم على بن جعفر براى حسن بن حسين بن على بن حسين باز مى‏گفت كه: به خدا، خداوند ابو الحسن الرضا (ع) را يارى كرد، حسن به او گفت: آرى به خدا قربانت برادرانش به او شوريدند و ستم كردند. على بن جعفر فرمود: آرى به خدا، ما عموهاى او هم به او ستم كرديم، حسن به او گفت: قربانت شما چه كرديد، من از وضع شما اطلاعى ندارم؟ گويد: فرمود كه: برادرانش به او گفتند و ما هم نيز به او گفتيم كه: ميان ما هرگز امامى سياه چرده نبوده. امام رضا (ع) فرمود: او پسر من است، گفتند: رسول خدا (ص) به طبق قيافه حكم صادر كرده، فرمود: شما قيافه‏شناسان‏ را بخواهيد ولى من نمى‏خواهم و به آنها خبر ندهيد براى چه دعوتشان مى‏كنيد و همه در خانه خود باشيد، و چون آمدند ما همه در باغ نشستيم و عموها و برادرها و خواهرها در صف شدند، به امام رضا (ع) جبّه پشمى پوشيدند و كلاه پشمى بر سر او نهادند و يك بيل سر شانه او گذاردند و به او گفتند: برو در باغ و به مانند يك كارگر باغ باش، سپس ابى جعفر (ع) را آوردند و به آن قيافه‏شناسها گفتند: اين پسر را به پدرش منسوب سازيد، گفتند: پدرش در ميان اين جمع نيست ولى اين عموى پدر او است و اين هم عموى او است و اين هم عمه او است و اگر پدر او اينجا باشد بايد همين كارگر باغ باشد، زيرا هر دو پاى اين بچه و هر پاى او يكى است و چون امام رضا (ع) نزد آنها برگشت، گفتند: همين پدر او است. على بن جعفر گويد: سپس من خواستم و لب بر لب ابو جعفر (ع) نهادم و آب دهانش را مكيدم و گفتم: من گواهم كه تو امام من هستى نزد خدا، امام رضا (ع) گريست و سپس فرمود: عمو جان نشنيدى كه پدرم مى‏فرمود: رسول خدا (ص) فرموده: مى‏آيد پسر بهترين كنيزان، فرزند كنيز نوبى نژاد خوش دهان (دهانش خوشبو است) و نجيب زهدان، واى بر آنان خدا لعنت كند اعيبس و نژادش را كه فتنه انگيز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز مى‏كشد، به خوارى آنها را مى‏راند و جام ناگوار تلخى به كامشان مى‏ريزد، او است امام غائب و در بدر و خون خواه، پدر و جدش به قربانش، غيبت كند و در باره او گويند: مُرد يا نابود شد، به كدام دره افتاد، اى عمو جان آيا اين امام جز از نسل من است، گفتم: قربانت، راست فرمودى.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۰۷

زكريا بن يحيى گويد: شنيدم على بن جعفر، حسن بن حسين بن على را حديث ميكرد و ميگفت: بخدا سوگند كه خدا ابو الحسن الرضا عليه السلام را يارى كرد، حسن گفت: آرى بخدا قربانت گردم، همانا برادرانش نسبت باو ستم كردند، على بن جعفر گفت: آرى بخدا ما عموهايش هم باو ستم كرديم، حسن گفت: قربانت گردم، مگر شما چه كرديد؟ زيرا من نزد شما نبودم، گفت: ما و برادرانش باو گفتيم: هرگز در ميان ما خاندان، امامى كه رنگش دگرگون باشد نبوده (مقصودشان اين بود كه امام محمد تقى عليه السلام بشما شباهت ندارد) حضرت رضا فرمود: او پسر منست، آنها گفتند: همانا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بحكم قيافه‏شناس داورى فرموده، ميان تو و ما هم قيافه‏شناس داور باشد، حضرت فرمود: من دنبال آنها نميفرستم، شما بفرستيد، و بآنها اطلاع ندهيد كه براى چه دعوتشان ميكنيد و شما در خانه خود باشيد. چون ايشان آمدند، ما را در باغ نشانيدند (يعنى قيافه‏شناسان يا عموها و برادران امام رضا عليه السلام) و عموها و برادران و خواهران امام رضا عليه السلام صف كشيدند و آن حضرت را گرفته خرقه و كلاهى پشمين باو پوشانيدند و بيلى بر دوشش گذاشتند و گفتند بصورت باغبانى وارد باغ شو، سپس ابى جعفر عليه السلام را آوردند و بقيافه‏شناسان گفتند: اين پسر را بپدرش منسوب كنيد، آنها گفتند: او را در اينجا پدرى نيست ولى اين و اين عموى پدر او هستند و اين عموى خود اوست و اين عمه اوست، اگر او در اينجا پدرى داشته باشد، همين صاحب باغست كه قدمهاى او با قدمهاى اين پسر يكسان است و چون حضرت رضا عليه السلام برگشت، گفتند: همين شخص پدر اوست (گويا ابتدا از آثار قدم حضرت كه روى زمين نقش بسته بود، احتمالى دادند و سپس كه خود حضرت را ديدند يقين كردند). على بن جعفر گويد: من برخاستم و لب ابى جعفر عليه السلام را چنان بوسيدم كه آب دهانش را مكيدم‏

باو عرضكردم: گواهى دهم كه تو نزد خدا امام منى، پس حضرت رضا عليه السلام گريه كرد و فرمود: اى عمو! مگر نشنيدى كه پدرم ميفرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: پدرم فداى [مى‏آيد] پسر بهترين كنيزان، پسر كنيز نوبيه (نوبه بلاد بزرگيست در سودان كه بلال حبشى هم از آنجا بوده است) كه دهانش خوشبو و زهدانش نجيب زاى است، واى بر آنها و خدا لعنت كند اعيبس و نژادش را (يعنى بنى عباس را) همان كه فتنه انگيز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز ميكشد و بآنها ذلت ميرساند و از جام تلخ و ناگوار بآنها مى‏آشاماند، و اوست در بدر و دور افتاده، پدر و جد كشته شده و صاحب غيبت، مردم در باره او گويند: معلوم نيست مرده يا هلاك شده و بكدام دره رفته، اى عمو! چنين پسرى جز از نسل من تواند بود؟؟ عرضكردم: راست گوئى، قربانت گردم.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۱۲۷

على بن ابراهيم، از پدرش و على بن محمد قاسانى هر دو، از زكريّا بن يحيى بن نعمان (مصرى يا) صيرفى (بنابر اختلاف نسخ كافى) روايت كرده است كه گفت: شنيدم از على بن جعفر كه حسن بن حسين بن على بن الحسين را حديث مى‏كرد و پس گفت: به خدا سوگند كه خدا حضرت امام رضا عليه السلام را يارى نمود. حسن گفت: بلى به خدا سوگند، چنين است فداى تو گردم، برادرانش بر او ستم كردند. على بن جعفر گفت: بلى به خدا سوگند كه ما عموهاى او نيز بر او ستم كرديم. حسن گفت: فداى تو گردم، چه كرديد و به‏ چه كيفيّت با او سلوك نموديد؟ زيرا كه من در نزد شما حاضر نبودم تا بدانم. على گفت كه: برادران آن حضرت با وى گفتند و ما نيز گفتيم كه هرگز در ميان ما امامى نبود كه رنگش متغيّر باشد (چه رنگ امام محمدتقى عليه السلام به سياهى مى‏زد). پس امام رضا عليه السلام به ايشان فرمود كه: «او پسر من است». گفتند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم فرمود به سخن اهل قيافه، «۱» پس آنان كه علم قيافه را دارند، در ميانه ما و تو حَكَم باشند. حضرت فرمود كه: «شما كسى به طلب ايشان فرستيد، اما من اين كار را نخواهم كرد، و شما كه مى‏فرستيد، ايشان را اعلام مكنيد كه از براى چه مطلب ايشان را طلب نموده‏ايد، و بايد كه اين امر در خانه‏هاى شما باشد». پس چون اهل قيافه آمدند، برادران امام رضا عليه السلام ما را در باغ نشانيدند، و عموها و برادران و خواهران آن حضرت، صف كشيدند و امام رضا عليه السلام را گرفتند و او را جُبّه پشمينه و كلاهى از جنس آن جبّه پوشانيدند، و بيلى بر سر دوش او گذاردند و به آن حضرت گفتند كه: در اين باغ، داخل شو كه گويا در آن كار مى‏كنى. بعد از آن، امام محمدتقى عليه السلام را آوردند و با اهل قيافه گفتند كه: اين پسر را به پدرش ملحق كنيد. گفتند كه: او را در اين جا پدرى نيست (و هيچ‏يك از اينها پدر او نيستند)، وليكن اينك عموى پدر او، و اينك عموى او و اينك عمّه اويند. و اگر او را در اين جا پدرى باشد، همان صاحب باغ است كه در باغ كار مى‏كند؛ زيرا كه پاى‏هاى او با پاى‏هاى آن صاحب باغ يكى است. و چون امام رضا عليه السلام برگشت و در آنجا آمد، گفتند كه: همين پدر اوست. على بن جعفر مى‏گويد كه: پس من برخواستم و زبان امام محمد تقى عليه السلام را در دهان خود گذاشتم، و آب دهان او را مكيدم، بعد از آن گفتم كه: شهادت مى‏دهم كه تو امام منى در نزد خدا. پس حضرت امام رضا عليه السلام گريست و فرمود كه: «اى عمو، آيا از پدرم نشنيدى كه مى‏فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد، پسر كنيزى كه از اهل نوبيه است. «۲» و از صفات آن كنيز، اين است كه دهانش خوشبو، و رحمش فرزند نجيب را مى‏پروراند. واى بر ايشان! خدا لعنت كند اعَيبس و فرزندان او را كه‏ __________________________________________________

(۱). قيافه شناسان.
(۲). و نوبه، به ضمّ نون، شهر بزرگى است كه سياهان در آنجا سكنى‏ دارند، و نيز طايفه‏اى است از سياهان. (مترجم)

صاحب فتنه‏اند. «۱»

(و در بعضى از نسخ، اعبس «۲» و اعيبس با عين بى نقطه است، و در تفسير آن، چند قول است: يكى آل عباس، و ديگر خليفه از اولاد او، و ديگر خود عبّاس يا عبداللَّه پسرش. و هر چند كه علماى رجال در باب عبّاس و عبداللَّه پسرش، اختلاف بسيار دارند، وليكن اعتقاد به ملعونيّت ايشان جرأت مى‏خواهد؛ خصوص با ضعف حديث، و اختلاف نسخ كه مراد از آن معلوم نمى‏شود. و تتمه حديث آن‏كه آن حضرت فرمود كه:)

خدا ايشان را در هر سال و هر ماه و هر روز بكشد، و ايشان را به زمين فرو برد، و جامى كه آلت دهان تلخى باشد (يا صبر كه از هر چيزى تلخ‏تر است در آن ريخته) به ايشان بنوشاند» (و آنچه مذكور شد، بنابر اين است كه مراد از پسر، بهترين كنيزان، امام محمدتقى عليه السلام باشد، نه صاحب الامر عليه السلام، والّا ممكن است كه فاعل اين افعال، حضرت صاحب- صلوات اللَّه عليه- باشد. و مؤيد اين، آن است كه). حضرت مى‏فرمايد كه: «و اوست رانده و رميده كه پدر و جدّ او را كشتند، و انتقام خون ايشان را نكشيده، و صاحب غيبت طولانى است كه مردم مى‏گويند: مرد، يا هلاك گرديد، و نمى‏دانيم كه در كدام وادى سلوك نمود» (وليكن در ارشاد و كشف الغمّه، چنين است كه: از فرزندان اوست، آن رانده و رميده، و اين، مؤيّد وجه اوّل است، با آن‏كه مادرِ صاحب عليه السلام، نوبيّه نبود، مگر آن‏كه مادرِ به واسطه مراد باشد). على بن جعفر مى‏گويد كه: پس امام رضا عليه السلام فرمود كه: «اى عمو، آيا اين فرزند موجود مى‏شود مگر از من؟» من عرض كردم كه: راست گفتى فداى تو گردم. __________________________________________________

(۱). و أعبس، به فتح اوّل و سيم، و سكون دويم، نوعى از گرگ است. و مراد از آن، در اينجا، خليفه‏اى از خلفاى بنى‏عبّاس است. و در بعضى از نسخ كافى، اعيبس بر وزن مُهيمن واقع شده، و آن تصغير اعبس است، يعنى: بچّه گرگ. (مترجم)
(۲). در نوشته مترجم-/ رحمه اللَّه-/ أغبس و اغييس آمده، كه بر اساس نسخه موجود تصحيح شد.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)