روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۳۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
علي بن ابراهيم عن ابيه و علي بن محمد القاساني جميعا عن زكريا بن يحيي بن النعمان الصيرفي قال سمعت علي بن جعفر يحدث الحسن بن الحسين بن علي بن الحسين فقال :
الکافی جلد ۱ ش ۸۳۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۸۳۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۵۱۵
زكريا بن يحيى بن نعمان صيرفى گويد: شنيدم على بن جعفر براى حسن بن حسين بن على بن حسين باز مىگفت كه: به خدا، خداوند ابو الحسن الرضا (ع) را يارى كرد، حسن به او گفت: آرى به خدا قربانت برادرانش به او شوريدند و ستم كردند. على بن جعفر فرمود: آرى به خدا، ما عموهاى او هم به او ستم كرديم، حسن به او گفت: قربانت شما چه كرديد، من از وضع شما اطلاعى ندارم؟ گويد: فرمود كه: برادرانش به او گفتند و ما هم نيز به او گفتيم كه: ميان ما هرگز امامى سياه چرده نبوده. امام رضا (ع) فرمود: او پسر من است، گفتند: رسول خدا (ص) به طبق قيافه حكم صادر كرده، فرمود: شما قيافهشناسان را بخواهيد ولى من نمىخواهم و به آنها خبر ندهيد براى چه دعوتشان مىكنيد و همه در خانه خود باشيد، و چون آمدند ما همه در باغ نشستيم و عموها و برادرها و خواهرها در صف شدند، به امام رضا (ع) جبّه پشمى پوشيدند و كلاه پشمى بر سر او نهادند و يك بيل سر شانه او گذاردند و به او گفتند: برو در باغ و به مانند يك كارگر باغ باش، سپس ابى جعفر (ع) را آوردند و به آن قيافهشناسها گفتند: اين پسر را به پدرش منسوب سازيد، گفتند: پدرش در ميان اين جمع نيست ولى اين عموى پدر او است و اين هم عموى او است و اين هم عمه او است و اگر پدر او اينجا باشد بايد همين كارگر باغ باشد، زيرا هر دو پاى اين بچه و هر پاى او يكى است و چون امام رضا (ع) نزد آنها برگشت، گفتند: همين پدر او است. على بن جعفر گويد: سپس من خواستم و لب بر لب ابو جعفر (ع) نهادم و آب دهانش را مكيدم و گفتم: من گواهم كه تو امام من هستى نزد خدا، امام رضا (ع) گريست و سپس فرمود: عمو جان نشنيدى كه پدرم مىفرمود: رسول خدا (ص) فرموده: مىآيد پسر بهترين كنيزان، فرزند كنيز نوبى نژاد خوش دهان (دهانش خوشبو است) و نجيب زهدان، واى بر آنان خدا لعنت كند اعيبس و نژادش را كه فتنه انگيز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز مىكشد، به خوارى آنها را مىراند و جام ناگوار تلخى به كامشان مىريزد، او است امام غائب و در بدر و خون خواه، پدر و جدش به قربانش، غيبت كند و در باره او گويند: مُرد يا نابود شد، به كدام دره افتاد، اى عمو جان آيا اين امام جز از نسل من است، گفتم: قربانت، راست فرمودى.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۰۷
زكريا بن يحيى گويد: شنيدم على بن جعفر، حسن بن حسين بن على را حديث ميكرد و ميگفت: بخدا سوگند كه خدا ابو الحسن الرضا عليه السلام را يارى كرد، حسن گفت: آرى بخدا قربانت گردم، همانا برادرانش نسبت باو ستم كردند، على بن جعفر گفت: آرى بخدا ما عموهايش هم باو ستم كرديم، حسن گفت: قربانت گردم، مگر شما چه كرديد؟ زيرا من نزد شما نبودم، گفت: ما و برادرانش باو گفتيم: هرگز در ميان ما خاندان، امامى كه رنگش دگرگون باشد نبوده (مقصودشان اين بود كه امام محمد تقى عليه السلام بشما شباهت ندارد) حضرت رضا فرمود: او پسر منست، آنها گفتند: همانا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بحكم قيافهشناس داورى فرموده، ميان تو و ما هم قيافهشناس داور باشد، حضرت فرمود: من دنبال آنها نميفرستم، شما بفرستيد، و بآنها اطلاع ندهيد كه براى چه دعوتشان ميكنيد و شما در خانه خود باشيد. چون ايشان آمدند، ما را در باغ نشانيدند (يعنى قيافهشناسان يا عموها و برادران امام رضا عليه السلام) و عموها و برادران و خواهران امام رضا عليه السلام صف كشيدند و آن حضرت را گرفته خرقه و كلاهى پشمين باو پوشانيدند و بيلى بر دوشش گذاشتند و گفتند بصورت باغبانى وارد باغ شو، سپس ابى جعفر عليه السلام را آوردند و بقيافهشناسان گفتند: اين پسر را بپدرش منسوب كنيد، آنها گفتند: او را در اينجا پدرى نيست ولى اين و اين عموى پدر او هستند و اين عموى خود اوست و اين عمه اوست، اگر او در اينجا پدرى داشته باشد، همين صاحب باغست كه قدمهاى او با قدمهاى اين پسر يكسان است و چون حضرت رضا عليه السلام برگشت، گفتند: همين شخص پدر اوست (گويا ابتدا از آثار قدم حضرت كه روى زمين نقش بسته بود، احتمالى دادند و سپس كه خود حضرت را ديدند يقين كردند). على بن جعفر گويد: من برخاستم و لب ابى جعفر عليه السلام را چنان بوسيدم كه آب دهانش را مكيدم
باو عرضكردم: گواهى دهم كه تو نزد خدا امام منى، پس حضرت رضا عليه السلام گريه كرد و فرمود: اى عمو! مگر نشنيدى كه پدرم ميفرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: پدرم فداى [مىآيد] پسر بهترين كنيزان، پسر كنيز نوبيه (نوبه بلاد بزرگيست در سودان كه بلال حبشى هم از آنجا بوده است) كه دهانش خوشبو و زهدانش نجيب زاى است، واى بر آنها و خدا لعنت كند اعيبس و نژادش را (يعنى بنى عباس را) همان كه فتنه انگيز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز ميكشد و بآنها ذلت ميرساند و از جام تلخ و ناگوار بآنها مىآشاماند، و اوست در بدر و دور افتاده، پدر و جد كشته شده و صاحب غيبت، مردم در باره او گويند: معلوم نيست مرده يا هلاك شده و بكدام دره رفته، اى عمو! چنين پسرى جز از نسل من تواند بود؟؟ عرضكردم: راست گوئى، قربانت گردم.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۱۲۷
على بن ابراهيم، از پدرش و على بن محمد قاسانى هر دو، از زكريّا بن يحيى بن نعمان (مصرى يا) صيرفى (بنابر اختلاف نسخ كافى) روايت كرده است كه گفت: شنيدم از على بن جعفر كه حسن بن حسين بن على بن الحسين را حديث مىكرد و پس گفت: به خدا سوگند كه خدا حضرت امام رضا عليه السلام را يارى نمود. حسن گفت: بلى به خدا سوگند، چنين است فداى تو گردم، برادرانش بر او ستم كردند. على بن جعفر گفت: بلى به خدا سوگند كه ما عموهاى او نيز بر او ستم كرديم. حسن گفت: فداى تو گردم، چه كرديد و به چه كيفيّت با او سلوك نموديد؟ زيرا كه من در نزد شما حاضر نبودم تا بدانم. على گفت كه: برادران آن حضرت با وى گفتند و ما نيز گفتيم كه هرگز در ميان ما امامى نبود كه رنگش متغيّر باشد (چه رنگ امام محمدتقى عليه السلام به سياهى مىزد). پس امام رضا عليه السلام به ايشان فرمود كه: «او پسر من است». گفتند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم فرمود به سخن اهل قيافه، «۱» پس آنان كه علم قيافه را دارند، در ميانه ما و تو حَكَم باشند. حضرت فرمود كه: «شما كسى به طلب ايشان فرستيد، اما من اين كار را نخواهم كرد، و شما كه مىفرستيد، ايشان را اعلام مكنيد كه از براى چه مطلب ايشان را طلب نمودهايد، و بايد كه اين امر در خانههاى شما باشد». پس چون اهل قيافه آمدند، برادران امام رضا عليه السلام ما را در باغ نشانيدند، و عموها و برادران و خواهران آن حضرت، صف كشيدند و امام رضا عليه السلام را گرفتند و او را جُبّه پشمينه و كلاهى از جنس آن جبّه پوشانيدند، و بيلى بر سر دوش او گذاردند و به آن حضرت گفتند كه: در اين باغ، داخل شو كه گويا در آن كار مىكنى. بعد از آن، امام محمدتقى عليه السلام را آوردند و با اهل قيافه گفتند كه: اين پسر را به پدرش ملحق كنيد. گفتند كه: او را در اين جا پدرى نيست (و هيچيك از اينها پدر او نيستند)، وليكن اينك عموى پدر او، و اينك عموى او و اينك عمّه اويند. و اگر او را در اين جا پدرى باشد، همان صاحب باغ است كه در باغ كار مىكند؛ زيرا كه پاىهاى او با پاىهاى آن صاحب باغ يكى است. و چون امام رضا عليه السلام برگشت و در آنجا آمد، گفتند كه: همين پدر اوست. على بن جعفر مىگويد كه: پس من برخواستم و زبان امام محمد تقى عليه السلام را در دهان خود گذاشتم، و آب دهان او را مكيدم، بعد از آن گفتم كه: شهادت مىدهم كه تو امام منى در نزد خدا. پس حضرت امام رضا عليه السلام گريست و فرمود كه: «اى عمو، آيا از پدرم نشنيدى كه مىفرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد، پسر كنيزى كه از اهل نوبيه است. «۲» و از صفات آن كنيز، اين است كه دهانش خوشبو، و رحمش فرزند نجيب را مىپروراند. واى بر ايشان! خدا لعنت كند اعَيبس و فرزندان او را كه __________________________________________________
(۱). قيافه شناسان. (۲). و نوبه، به ضمّ نون، شهر بزرگى است كه سياهان در آنجا سكنى دارند، و نيز طايفهاى است از سياهان. (مترجم)
صاحب فتنهاند. «۱»
(و در بعضى از نسخ، اعبس «۲» و اعيبس با عين بى نقطه است، و در تفسير آن، چند قول است: يكى آل عباس، و ديگر خليفه از اولاد او، و ديگر خود عبّاس يا عبداللَّه پسرش. و هر چند كه علماى رجال در باب عبّاس و عبداللَّه پسرش، اختلاف بسيار دارند، وليكن اعتقاد به ملعونيّت ايشان جرأت مىخواهد؛ خصوص با ضعف حديث، و اختلاف نسخ كه مراد از آن معلوم نمىشود. و تتمه حديث آنكه آن حضرت فرمود كه:)
خدا ايشان را در هر سال و هر ماه و هر روز بكشد، و ايشان را به زمين فرو برد، و جامى كه آلت دهان تلخى باشد (يا صبر كه از هر چيزى تلختر است در آن ريخته) به ايشان بنوشاند» (و آنچه مذكور شد، بنابر اين است كه مراد از پسر، بهترين كنيزان، امام محمدتقى عليه السلام باشد، نه صاحب الامر عليه السلام، والّا ممكن است كه فاعل اين افعال، حضرت صاحب- صلوات اللَّه عليه- باشد. و مؤيد اين، آن است كه). حضرت مىفرمايد كه: «و اوست رانده و رميده كه پدر و جدّ او را كشتند، و انتقام خون ايشان را نكشيده، و صاحب غيبت طولانى است كه مردم مىگويند: مرد، يا هلاك گرديد، و نمىدانيم كه در كدام وادى سلوك نمود» (وليكن در ارشاد و كشف الغمّه، چنين است كه: از فرزندان اوست، آن رانده و رميده، و اين، مؤيّد وجه اوّل است، با آنكه مادرِ صاحب عليه السلام، نوبيّه نبود، مگر آنكه مادرِ به واسطه مراد باشد). على بن جعفر مىگويد كه: پس امام رضا عليه السلام فرمود كه: «اى عمو، آيا اين فرزند موجود مىشود مگر از من؟» من عرض كردم كه: راست گفتى فداى تو گردم. __________________________________________________
(۱). و أعبس، به فتح اوّل و سيم، و سكون دويم، نوعى از گرگ است. و مراد از آن، در اينجا، خليفهاى از خلفاى بنىعبّاس است. و در بعضى از نسخ كافى، اعيبس بر وزن مُهيمن واقع شده، و آن تصغير اعبس است، يعنى: بچّه گرگ. (مترجم) (۲). در نوشته مترجم-/ رحمه اللَّه-/ أغبس و اغييس آمده، كه بر اساس نسخه موجود تصحيح شد.