روایت:الکافی جلد ۱ ش ۷۷۶
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
و بهذا الاسناد عن سهل عن محمد بن سليمان عن هارون بن الجهم عن محمد بن مسلم قال سمعت ابا جعفر ع يقول :
الکافی جلد ۱ ش ۷۷۵ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۷۷۷ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۴۴۳
محمد بن مسلم گويد از امام باقر (ع) شنيدم، فرمود: چون حسن بن على در بستر مرگ افتاد به حسين فرمود: برادر جانم من به تو وصيتى دارم آن را خوب حفظ كن، چون من مُردم مرا آماده ساز و به سوى رسول خدا (ص) ببر تا با او تجديد عهدى كنم و مرا نزد مادرم فاطمه (ع) برگردان و پس از آن مرا در بقيع ببر و به خاك بسپار و بدان كه از طرف حميراء (عايشه) به من، آن رسد كه مردم همه مىدانند به واسطه كينه و عداوت او با خدا و رسول خدا (ص) و دشمنى او با ما خانواده. چون حسن (ع) وفات كرد، او را بر تخته تابوتى گذاردند و به مصلاى رسول خدا (ص) كه در آن بر جنازهها مىخواند بردند، و نماز بر امام حسن (ع) خواندند و بعد از نماز او را به مسجد پيغمبر (ص) بردند و چون بر سر قبر رسول خدا (ص) توقف دادند، به عايشه خبر دادند كه بنى هاشم امام حسن (ع) را آوردند تا نزد رسول خدا (ص) به خاك سپارند و او با شتاب سوار بر استرى آمد- و او اول زن مسلمان بود كه در تاريخ اسلام بر زين سوار شد- برابر امام حسين (ع) و بنى هاشم ايستاد و گفت: فرزندِ خود را از خانه من دور كنيد، زيرا در اين خانه به خاك نرود و حجاب رسول خدا هتك نگردد. حسين بن على (ع) در پاسخ او فرمود: تو و پدرت از قديم حجاب رسول خدا (ص) را دريديد و در خانه او كسى را وارد كرديد كه رسول خدا (ص) دوست نداشت به او نزديك باشد، خدا اى عايشه از تو باز خواست مىكند، برادرم به من سفارش كرده او را نزد پدرش رسول خدا (ص) برم تا با او تجديد عهدى كند و بدان اى عايشه كه برادرم داناترين مردم بود به خدا و رسول خدا (ص) و داناتر بود به تأويل قرآن از اين كه پرده رسول خدا (ص) را بر او بدرد و به او بىاحترامى كند زيرا خدا تبارك و تعالى فرمايد (۵۸ سوره احزاب): «آيا آن كسانى كه ايمان آورديد وارد خانه پيغمبر نشويد جز اين كه به شما اجازه داده شود» و تو مردهائى را بىاجازه رسول خدا (ص) در خانه او وارد كردى (مقصود ابى بكر و عمر است) با اين كه خدا عزّ و جلّ فرموده است (۳ سوره حجرات): «آيا كسانى كه ايمان آورديد آواز خود را بر آواز پيغمبر بلندتر نكنيد و روى سخن او سخنى نگوئيد» و به جان خودم تو براى پدرت (ابو بكر) و براى فاروقش (عمر) در گوش رسول خدا (ص) كلنگها را به كار انداختيد، با اين كه خدا عزّ و جلّ فرمايد (۴ سوره حجرات):
«به راستى آن كسانى كه آواز خود را نزد رسول خدا آهسته كنند آنانند كسانى كه خدا دلشان را به تقوى آزموده» به جان خودم پدرت و فاروقش با نزديكى خودشان به رسول خدا (ص) او را آزار دهند و خود آن دو نفر آنچه را خدا از حق و حرمت رسول خدا (ص) واجب كرده رعايت نكردند، خدا حرمت مؤمنانى را كه مردهاند مانند مؤمنان زنده مقرر نموده، به خدا اى عايشه اگر آنچه را بد دارى از دفن حسن (ع) نزد پدرش رسول خدا (ص) ميان ما و خدا روا بود مىدانستى كه بر غم انف تو در آن جا دفن مىشد.
سپس محمد بن حنفيه رشته سخن را به دست گرفت و گفت: اى عايشه، يك روز بر استر و يك روز بر شتر، تو از بس با بنى هاشم دشمنى نه خود را نگهدارى و نه به زمين قرار دارى، عايشه رو به وى كرد و گفت: اى پسر حنفيه، اينها زادگان فاطمهاند كه سخن مىكنند، تو ديگر چه مىگوئى؟ امام حسين (ع) در جوابش گفت: محمد را به كجا دور مىكنى از بنى فاطمه؟ با اين كه از سه فاطمه است: ۱- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (زوجه عبد المطّلب و مادر عبد الله و ابى طالب و زبير است- از مجلسى ره). ۲- فاطمه دختر اسد بن هاشم (زوجه طاهره ابو طالب و مادر امير المؤمنين- ع-). ۳- فاطمه دختر زائده بن اصمّ بن رواحه بن حجر بن عبد معيص بن عامر (زوجه هاشم و مادر عبد المطّلب است). عايشه در جواب حسين (ع) گفت: فرزند خود را دور كنيد و او را از كنار قبر رسول ببريد! شما هستيد مردمى كه در سخن بر طرف خود پيروز گرديد، فرمود: امام حسين (ع) او را نزد قبر مادرش برد و از آنجا بيرون آورد و در بقيع به خاك سپرد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۷۳
محمد بن مسلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مىفرمود: چون حسن بن على عليه السلام بحالت احتضار درآمد، بحسين فرمود، برادرم! بتو وصيتى ميكنم، آن را حفظ كن، چون من مردم، جنازهام را آماده دفن كن سپس مرا بسوى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر تا با او تجديد عهدى كنم، آنگاه مرا بجانب مادرم فاطمه عليها السلام برگردان، سپس مرا ببر و در بقيع دفن كن و بدان كه از طرف حميرا، (عايشه) كه مردم از زشتكارى و دشمن او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى بمن ميرسد، پس چون امام حسن عليه السلام وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را بمحلى كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بر جنازهها نماز ميخواند بردند، امام حسين بر جنازه نماز گذارد و چون نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نگهش داشتند، بعايشه خبر بردند و باو گفتند، بنى هاشم جنازه حسن بن على عليهما السلام را آوردهاند تا در كنار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دفن كنند، عايشه بر استرى زين كرده نشست و شتافت- او نخستين زنى بود كه از دوران اسلام بر زين نشست- آمد و ايستاد و گفت: فرزند خود را از خانه من بيرون بريد، كه نبايد در اينجا چيزى دفن شود و حجاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله دريده شود. حسين بن على صلوات اللَّه عليهما فرمود: تو و پدرت از پيش حجاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را دريديد و تو در خانه پيغمبر كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابو بكر و عمر است) و خدا از اين كار، از تو باز خواست ميكند. همانا برادرم بمن امر كرد كه جنازهاش را نزديك پدرش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برم تا با او تجديد عهد كند، و بدان كه برادر من از همه مردم بخدا و رسولش و معنى قرآن داناتر بود و نيز او داناتر از اين بود كه پرده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پاره كند، زيرا خداى تبارك و تعالى ميفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، تا بشما اجازه ندادهاند بخانه پيغمبر وارد نشويد- ۵۸ سوره ۳۳-» و تو بدون اجازه پيغمبر، مردانى را بخانه او راه دادى. خداى عز و جل فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد. آواز خود را از آواز پيغمبر بلندتر نكنيد- ۳ سوره ۴۹-» در صورتى كه بجان خودم سوگند كه تو بخاطر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كلنگها زدى با آنكه خداى عز و جل فرمايد: «كسانى كه نزد رسول خدا صداى خود را فرو ميكشند، آنهايند كه خدا دلهايشان را بتقوى آزمايش كرده است- ۴ سوره ۴۹-» بجان خودم كه پدرت و فاروقش بسبب نزديك كردن خودشان را بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله او را آزار دادند و آن حقى را كه خدا با زبان پيغمبرش بآنها امر كرده بود، رعايت نكردند، زيرا خدا مقرر فرموده كه آنچه نسبت بمؤمنين در حال زنده بودنشان حرام است در حال مرده بودن آنها هم حرامست، بخدا اى عايشه! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسول خدا (ص) كه تو آن را نميخواهى، از نظر ما خدا آن را جايز كرده بود، ميفهميدى كه او برغم انف تو در آنجا دفن ميشد (ولى افسوس كه كلنگ زدن نزد گوش پيغمبر از نظر ما جايز نيست) سپس محمد بن حنفيه رشته سخن بدست گرفت و فرمود: اى عايشه! يك روز بر استر مينشينى و يك روز (در جنگ جمل) بر شتر مينشينى؟! تو بعلت دشمنى و عداوتى كه با بنى هاشم دارى، نه مالك نفس خودت هستى و نه در زمين قرار ميگيرى، (در صورتى كه خدا ميفرمايد: نفس ببدى فرمان ميدهد- ۵۳ يوسف» و بزنان پيغمبر ميفرمايد: در خانه خود بنشينيد ۳۳- احزاب). عايشه رو باو كرد و گفت: پسر حنفيه! اينها فرزندان فاطمهاند كه سخن ميگويند، ديگر تو چه ميگوئى؟! حسين عليه السلام باو فرمود: محمد را از بنى فاطمه بكجا دور ميكنى، بخدا كه او زاده سه فاطمه است: ۱- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (مادر ابو طالب) ۲- فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر امير المؤمنين عليه السلام) ۳- فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر (مادر عبد المطلب) عايشه بامام حسين عليه السلام گفت: پسر خود را دور كنيد و ببريدش كه شما مردمى دشمنى خواهيد، پس حسين عليه السلام بجانب قبر مادرش رفت و جنازه او را بيرون آورد و در بقيع دفن كرد
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۵
به همين اسناد، از سهل، از محمد بن سليمان، از هارون بن جَهم، از محمد بن مسلم روايت است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مىفرمود: «چون حضرت حسن بن على عليه السلام، محتضر شد، به حضرت امام حسين عليه السلام فرمود كه: اى برادر من، تو را به چيزى وصيّت مىكنم، پس آن را حفظ كن. چون من بميرم، مرا آماده ساز به غسل دادن و غير آن، بعد از آن مرا ببر به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله تا به آن حضرت عهد را تازه كنم، پس برگردان مرا به سوى مادرم فاطمه عليها السلام، بعد از آن مرا برگردان و در قبرستان بقيع دفن كن. و بدان كه زود باشد كه از عائشه به من رسد، آنچه مردم بدانند از زشتى كردار و عداوت او با خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و دشمنى او با ما اهل بيت عليهم السلام. و چون قبض روح مطّهر امام حسن عليه السلام شد آن حضرت را بر روى سرير گذاشتند و بردند به مصلّاى رسول خدا صلى الله عليه و آله، كه آن حضرت در آنجا بر مردگان نماز مىكرد، و بر آن حضرت نماز كردند، و چون از نماز بر او فارغ شدند، جنازه را بر داشتند و در مسجد رسول صلى الله عليه و آله در آوردند، و چون آن حضرت را محاذى قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله باز داشتند، اين خبر به عائشه رسيد و به او گفتند كه: اينها حسن بن على عليه السلام را آوردهاند تا آنكه او را با رسول خدا صلى الله عليه و آله دفن كنند. پس عائشه بيرون آمد، در حالتى كه پيش از همه بود و بر استر زيندارى سوار بود- و اوّل زنى كه در اسلام بر زين سوار شد او بود- بعد از آن، ايستاد و گفت كه: پسر خويش را از خانه من دور كنيد؛ زيرا كه جايز نيست كه چيزى در آن دفن شود، و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله پرده او را نمىتوان دريد، و هتك حرمت آن حضرت روا نيست. حضرت حسين بن على عليهما السلام به عائشه فرمود كه: در چندين سال پيش از اين، تو و پدرت، پرده رسول خدا را دريديد و هتك حرمت آن حضرت نموديد. و تو اى عائشه، در خانه آن حضرت كسى را داخل كردى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديكى او را دوست نمىداشت. و به درستى كه خدا تو را از اين سؤال خواهد فرمود. اى عائشه، برادر من، مرا امر فرمود كه او را به پدرش رسول خدا نزديك گردانم، تا آنكه عهد را با او تازه كند. و بدان كه برادر من، داناترين مردم بود به خدا و رسول او و داناتر بود به تأويل كتاب خدا از اينكه پرده رسول خدا را بر او بدرد؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى مىفرمايد كه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ» «۱»، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد و به خدا و رسول گرويدهايد، در مياييد به خانه و اطاقهاى پيغمبر، مگر اينكه دستور و اذن از براى شما حاصل شود» (كه آن حضرت شما را رخصت دهد). و تو در خانه رسول خدا مردان را داخل كردى بىرخصت آن حضرت، و خداى عزّوجلّ فرموده كه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» «۲»، يعنى: «اى آنان كه ايمان آوردهايد، بلند مكنيد آوازهاى خود را بالاى آوازهاى پيغمبر» (كه در حضور آن حضرت، __________________________________________________
(۱). احزاب، ۵۳. (۲). حجرات، ۲.
بلندتر از آن حضرت حرف مزنيد). و به جان خودم سوگند كه تو براى پدرت و فاروق او (يعنى: عمر) نزد گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله كلنگها زدى و خداى عزّوجلّ فرموده كه: «إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى» «۱»، يعنى: «به درستى كه آنان كه فرو مىخوابانند و نرم مىسازند آوازهاى خود را (كه آهسته سخن مىگويند) در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله (كه محمد است) آن گروه آنانند كه خدا امتحان فرموده و نيك آزموده دلهاى ايشان را براى پرهيزكارى». و به جان خودم سوگند، كه هر آينه پدرت و فاروق او، به رسول خدا آزار رسانيدند، به سبب نزديكى خويش به آن حضرت، و رعايت نكردند از حقّش، آنچه خدا ايشان را به آن امر فرموده بود بر زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله. و به درستى كه خدا حرام گردانيده از مؤمنان و نسبت به ايشان، در حالى كه مرده باشند، آنچه را كه حرام گردانيده نسبت به ايشان در هنگامى كه زنده باشند. و به خدا سوگند اى عائشه كه، اگر آنچه تو آن را ناخوش دارى از دفن حسن در نزد پدرش صلى الله عليه و آله، در ميان ما و خدا روا مىبود، هر آينه مىدانستى كه به زودى دفن مىشد؛ و هر چند كه بينى تو بر خاك ماليده مىشد». و حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «پس محمد بن حنفيّه به سخن در آمد و گفت: اى عائشه، يك روز بر استر سوار مىشوى، و روزى بر شتر، پس ضبط خود نمىكنى و در زمين قرار ندارى، و به يك جا آرام نمىگيرى به جهت دشمنى كه با بنىهاشم دارى». حضرت فرمود كه: «پس عائشه، رو به محمد آورد و گفت: اى پسر حنفيّه، اينها منسوباند به فاطمه كه سخن مىگويند، پس سخن تو چيست؟ امام حسين عليه السلام به او فرمود كه: چرا محمد را از فاطمىها دور مىكنى؟ پس به خدا سوگند، كه از سه فاطمه متولّد شده: فاطمه بنت عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم، و فاطمه بنت اسد بن هاشم، و فاطمه بنت زائدة بن أصمّ بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر. عائشه، به حضرت امام حسين عليه السلام گفت كه: پسر خود را دور كنيد و او را ببريد، كه شما گروهى هستيد شديد الخصومت و حريص بر لجاجت». و حضرت فرمود كه: «بعد از آن، امام حسين عليه السلام رفت به جانب قبر مادر بزرگوار خويش، __________________________________________________
(۱). حجرات، ۳.
پس حضرت امام حسن عليه السلام را بيرون آورد، و او را در قبرستان بقيع دفن كرد».