روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۵۰

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ

عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن ابيه عن احمد بن النضر و غيره عمن ذكره عن عمرو بن ثابت عن رجل سماه عن ابي اسحاق السبيعي عن الحارث الاعور قال :

خَطَبَ‏ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ خُطْبَةً بَعْدَ اَلْعَصْرِ فَعَجِبَ اَلنَّاسُ مِنْ حُسْنِ صِفَتِهِ‏ وَ مَا ذَكَرَهُ مِنْ تَعْظِيمِ اَللَّهِ جَلَّ جَلاَلُهُ قَالَ‏ أَبُو إِسْحَاقَ‏ فَقُلْتُ‏ لِلْحَارِثِ‏ أَ وَ مَا حَفِظْتَهَا قَالَ قَدْ كَتَبْتُهَا فَأَمْلاَهَا عَلَيْنَا مِنْ كِتَابِهِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يَمُوتُ‏ وَ لاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ‏ لِأَنَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ‏ مِنْ إِحْدَاثِ بَدِيعٍ‏ لَمْ يَكُنِ‏ اَلَّذِي‏ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ فِي اَلْعِزِّ مُشَارَكاً وَ لَمْ يُولَدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ اَلْأَوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحاً مَاثِلاً وَ لَمْ تُدْرِكْهُ اَلْأَبْصَارُ فَيَكُونَ بَعْدَ اِنْتِقَالِهَا حَائِلاً اَلَّذِي لَيْسَتْ فِي أَوَّلِيَّتِهِ نِهَايَةٌ وَ لاَ لآِخِرِيَّتِهِ حَدٌّ وَ لاَ غَايَةٌ اَلَّذِي لَمْ يَسْبِقْهُ وَقْتٌ وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ زَمَانٌ‏ وَ لاَ يَتَعَاوَرُهُ‏ زِيَادَةٌ وَ لاَ نُقْصَانٌ‏ وَ لاَ يُوصَفُ بِأَيْنٍ‏ وَ لاَ بِمَ‏ وَ لاَ مَكَانٍ‏ اَلَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ اَلْأُمُورِ وَ ظَهَرَ فِي اَلْعُقُولِ‏ بِمَا يُرَى فِي خَلْقِهِ مِنْ عَلاَمَاتِ اَلتَّدْبِيرِ اَلَّذِي سُئِلَتِ اَلْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَ لاَ بِبَعْضٍ‏ بَلْ وَصَفَتْهُ‏ بِفِعَالِهِ‏ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ بِآيَاتِهِ‏ لاَ تَسْتَطِيعُ عُقُولُ اَلْمُتَفَكِّرِينَ جَحْدَهُ‏ لِأَنَّ مَنْ كَانَتِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرْضُ فِطْرَتَهُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ هُوَ اَلصَّانِعُ لَهُنَّ فَلاَ مَدْفَعَ لِقُدْرَتِهِ‏ اَلَّذِي نَأَى مِنَ اَلْخَلْقِ‏ فَلاَ شَيْ‏ءَ كَمِثْلِهِ‏ اَلَّذِي خَلَقَ خَلْقَهُ لِعِبَادَتِهِ‏ وَ أَقْدَرَهُمْ عَلَى طَاعَتِهِ بِمَا جَعَلَ فِيهِمْ‏ وَ قَطَعَ عُذْرَهُمْ بِالْحُجَجِ‏ فَعَنْ بَيِّنَةٍ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ وَ بِمَنِّهِ نَجَا مَنْ نَجَا وَ لِلَّهِ اَلْفَضْلُ مُبْدِئاً وَ مُعِيداً ثُمَّ إِنَّ اَللَّهَ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ اِفْتَتَحَ اَلْحَمْدَ لِنَفْسِهِ‏ وَ خَتَمَ أَمْرَ اَلدُّنْيَا وَ مَحَلَّ اَلْآخِرَةِ بِالْحَمْدِ لِنَفْسِهِ‏ فَقَالَ وَ قَضَى‏ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِ‏ وَ قِيلَ اَلْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ اَلْعََالَمِينَ‏ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَللاَّبِسِ اَلْكِبْرِيَاءِ بِلاَ تَجْسِيدٍ وَ اَلْمُرْتَدِي بِالْجَلاَلِ بِلاَ تَمْثِيلٍ‏ وَ اَلْمُسْتَوِي عَلَى اَلْعَرْشِ بِغَيْرِ زَوَالٍ‏ وَ اَلْمُتَعَالِي عَلَى اَلْخَلْقِ‏ بِلاَ تَبَاعُدٍ مِنْهُمْ وَ لاَ مُلاَمَسَةٍ مِنْهُ لَهُمْ‏ لَيْسَ لَهُ حَدٌّ يُنْتَهَى‏ إِلَى حَدِّهِ‏ وَ لاَ لَهُ مِثْلٌ فَيُعْرَفَ بِمِثْلِهِ‏ ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَيْرَهُ‏ وَ صَغُرَ مَنْ تَكَبَّرَ دُونَهُ‏ وَ تَوَاضَعَتِ اَلْأَشْيَاءُ لِعَظَمَتِهِ‏ وَ اِنْقَادَتْ لِسُلْطَانِهِ وَ عِزَّتِهِ‏ وَ كَلَّتْ عَنْ إِدْرَاكِهِ طُرُوفُ اَلْعُيُونِ‏ وَ قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ اَلْخَلاَئِقِ‏ اَلْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لاَ قَبْلَ لَهُ وَ اَلْآخِرِ بَعْدَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لاَ بَعْدَ لَهُ‏ اَلظَّاهِرِ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ بِالْقَهْرِ لَهُ‏ وَ اَلْمُشَاهِدِ لِجَمِيعِ اَلْأَمَاكِنِ‏ بِلاَ اِنْتِقَالٍ إِلَيْهَا لاَ تَلْمِسُهُ لاَمِسَةٌ وَ لاَ تُحِسُّهُ حَاسَّةٌ هُوَ اَلَّذِي فِي اَلسَّمََاءِ إِلََهٌ وَ فِي اَلْأَرْضِ إِلََهٌ‏ وَ هُوَ اَلْحَكِيمُ اَلْعَلِيمُ‏ أَتْقَنَ‏ مَا أَرَادَ مِنْ خَلْقِهِ مِنَ اَلْأَشْبَاحِ‏ كُلِّهَا لاَ بِمِثَالٍ‏ سَبَقَ‏ إِلَيْهِ‏ وَ لاَ لُغُوبٍ دَخَلَ عَلَيْهِ‏ فِي خَلْقِ مَا خَلَقَ لَدَيْهِ‏ اِبْتَدَأَ مَا أَرَادَ اِبْتِدَاءَهُ وَ أَنْشَأَ مَا أَرَادَ إِنْشَاءَهُ‏ عَلَى مَا أَرَادَ مِنَ اَلثَّقَلَيْنِ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ‏ لِيَعْرِفُوا بِذَلِكَ رُبُوبِيَّتَهُ‏ وَ تَمَكَّنَ فِيهِمْ طَاعَتُهُ‏ نَحْمَدُهُ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى جَمِيعِ نَعْمَائِهِ كُلِّهَا وَ نَسْتَهْدِيهِ لِمَرَاشِدِ أُمُورِنَا وَ نَعُوذُ بِهِ مِنْ سَيِّئَاتِ أَعْمَالِنَا وَ نَسْتَغْفِرُهُ لِلذُّنُوبِ اَلَّتِي سَبَقَتْ مِنَّا وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَ‏ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ‏ بَعَثَهُ بِالْحَقِ‏ نَبِيّاً دَالاًّ عَلَيْهِ‏ وَ هَادِياً إِلَيْهِ‏ فَهَدَى بِهِ‏ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ اِسْتَنْقَذَنَا بِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ مَنْ يُطِعِ اَللََّهَ وَ رَسُولَهُ‏ فَقَدْ فََازَ فَوْزاً عَظِيماً وَ نَالَ ثَوَاباً جَزِيلاً وَ مَنْ يَعْصِ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرََاناً مُبِيناً وَ اِسْتَحَقَّ عَذَاباً أَلِيماً فَأَنْجِعُوا بِمَا يَحِقُّ عَلَيْكُمْ‏ مِنَ اَلسَّمْعِ وَ اَلطَّاعَةِ وَ إِخْلاَصِ اَلنَّصِيحَةِ وَ حُسْنِ اَلْمُؤَازَرَةِ وَ أَعِينُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ‏ بِلُزُومِ اَلطَّرِيقَةِ اَلْمُسْتَقِيمَةِ وَ هَجْرِ اَلْأُمُورِ اَلْمَكْرُوهَةِ وَ تعاطوا الحق‏ بينكم‏ و تعاونوا به‏ دوني‏ و خذوا على يد الظالم‏ السفيه‏ و مروا بالمعروف و انهوا عن المنكر و اعرفوا لذوي الفضل‏ فضلهم‏ عصمنا الله و إياكم‏ بالهدى‏ و ثبتنا و إياكم على التقوى‏ وَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ لِي وَ لَكُمْ‏


الکافی جلد ۱ ش ۳۴۹ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۳۵۱
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب التوحيد
عنوان : حدیث امام على (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ التَّوْحِيدِ‏ بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۴۰۷

ابو اسحق سبيعى گويد: حارث اعور گفت: امير المؤمنين (ع) بعد از عصر يك سخنرانى نمود و خطبه‏اى ايراد كرد كه مردم از خوش‏ستائى و يادآورى كه در باره خدا و بزرگوارى او جل جلاله فرمود، در شگفت شدند. ابو اسحاق گويد: به حارث گفتم: آن خطبه را حفظ نكردى؟ گفت: من آن را نوشتم و از دفتر خود براى ما ديكته كرد كه: سپاس از آن خدائى است كه نميرد و عجائب وى تمامى نپذيرد، زيرا هر روز در كار تازه‏اى است از نظر ابتكار تازه‏هائى كه نبوده است، آن خدائى كه نزاده است تا در عزت او شريكى باشد و زائيده نيست تا بميرد و ارث گذارد، در چنگ اوهام نيفتد تا او را در يك دور نماى همانندى اندازه گيرند، و ديده‏ها به وى نرسند تا پس از باز گرفتن از وى دگرگونى يابد (يا نقشى از خود در خاطر بيننده گذارد خ ل) آن خدائى كه در آغازش نقطه شروعى نيست و در انجامش حد و سوئى نه، آنكه وقتى بر او پيشى ندارد و دورانى بر او مقدم نبود فزونى و كاستى پيرامونش نباشند، و به كجا است، و براى چيست؟ موصوف نگردد و مكانى ندارد. آن خدائى كه از امور نهانى درونى دارد و در خردها آشكار است بدان چه در آفرينش او از نشانه‏هاى تدبير عيان است، آن خدائى كه از پيغمبرانش پرسيدند و او را به حد و داشتن جزء نستودند بلكه به افعالش ستايش كردند و به آياتش بدو رهنمائى نمودند، خرد انديشه پيشه‏ها انكارش نتوانند زيرا كسى كه آسمانها و زمين با آنچه در آنها است و ميان آنها است آفرينش او است و او صانع همه آنها است توانائيش انكار ناپذير است، آن خدائى كه از خلق بدور است و چيزى همانندش نيست، آن خدائى كه خلق را براى پرستش خود آفريد و بر طاعت خود توانا كرد بوسيله نيروئى كه در آنها نهاد و بواسطه حجج خود عذر آنها را بباد داد و در نتيجه با بيّنه و دليل هر كه هلاك شود هلاك شده و به لطف او هر كه نجات يافته ناجى است و از آن خدا است تفضل از آغاز تا بازگشت، سپس خدا (سپاسش باد) با سپاس خويش جهان را گشود و امر دنيا و آخرت را با سپاس خود پايان بخشيد و فرمود (۷۵ سوره ۳۹): «ميان آنها بدرستى قضاوت شد» و گفته شد: الحمد لله رب العالمين. سپاس از آن خدا است كه بى‏كالبد لباس كبريائيش در بر، و بى‏هيكل رداى جلالش در خور است، آنكه به وضع فنا ناپذيرى بر عرش استوار است و بى‏فاصله و بى‏تماس بر خلق فرازنده است، سوئى ندارد كه بدان رسند و مانندى ندارد كه از آنش شناسند، هر كه جز او جبارى نشان دهد خوار است و هر كه در برابرش بزرگى فروشد زبون است، همه چيز براى عظمتش فروتن است و فرمان گذار حكومت و عزت او است، گردش ديده‏ها از دريافتش‏ واماند و اوهام خلائق در آستان وصفش نارسا است، آغاز پيش از هر چيز است و پيش از خودى ندارد، و انجام پس از هر چيز است و پس از وى تحقق نيابد، به نيروى قهرش بر همه چيز چيره است و هر جايى را بى‏نياز به انتقال و بى‏چشم ديده است، هيچ ساينده‏اى نسايدش و هيچ حسى نيابدش، او است كه در آسمانها معبود است و در زمين هم معبود است، او است على و حكيم، هر كه را آفريد نقشه او را درست و محكم كشيد، نه نقشه پيشينى بود و نه خستگى در او پديد شد در آفرينش هر چه آفريد، هر چه را خواست آغاز نهاد و هر چه را خواست ايجاد كرد چنانچه مى‏خواست او دو مركز ثقل هستى كه جن و انس باشند تا ربوبيتش را بدين وسيله بشناسند و عهده طاعتش به گردن بسپرند همه سپاس شايسته او را به آستانش تقديم داريم به خاطر همه نعمتهاى او و از او رهبرى جوئيم براى كارهاى درست خود و به او پناه بريم از كردارهاى بد خود و از او آمرزش جوئيم به گناهانى كه از ما سر زده است و گواهيم كه شايسته پرستش جز خدا نيست و بر اينكه محمد (ص) بنده و رسول او است، او را به راستى و درستى به پيغمبرى برانگيخته تا دليل و رهنماى به او باشد، او هم از گمراهى براه آورد و ما را از گرداب نادانى بر گرفت، هر كه فرمان خدا و رسولش را برد به كاميابى بزرگى رسد و ثواب شايانى در يابد و هر كه نافرمانى خدا و رسولش كند محققا به زيان هويدائى اندر است و عذاب دردناكى را سزاوار است، از دل بكوشيد به سوى آنچه از شنوائى و فرمانبرى و خير خواهى مخلصانه و پشتيبانى مؤثر بر شما لازم است، خود را كمك دهيد بوسيله پايش در روش درست و راست و دورى از كارهاى بد و ناشايست، حق را ميان خود داد و ستد كنيد و در برابر من با آن‏ همكارى نمائيد، دست ستمكار احمق را ببنديد و به خوش كردارى دستور دهيد و از كار زشت جلوگيرى كنيد و قدر اهل فضيلت را بشناسيد. خدا ما و شما را به راه راست نگهدارد و ما و شما را به تقوى بر جا دارد، از خدا براى خود و شما آمرزش خواهم.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۹۲

حارث اعور گويد روزى بعد از عصر امير المؤمنين (ع) خطبه‏اى خواند كه مردم را از خوشستائى و بزرگداشتش خداى جل جلاله را خوش آمد ابو اسحاق گويد بحارث گفتم آن سخنرانى را حفظ كرده‏اى؟ گفت آن را نوشته‏ام، سپس از نوشته خود براى ما املا كرد كه: سپاس از آن خدائى كه مرگ ندارد و عجائبش پايان نيابد زيرا او هر روز در كار جداگانه ايست و آن ايجاد چيز تازه‏ايست كه سابقه نداشته است، (لعنت خدا بر يهود كه گفتند دست خدا بسته است) خدائى كه نزائيده تا در عزت شريك داشته باشد و زائيده نشده تا بميرد وارث گذارد (بحديث ۲۴۱ رجوع شود) دستخوش اوهام مردم نگردد تا بصورت دور نمائى اندازه‏گيريش نمايند و بينائيها دركش نكند تا پس از بازگرفتن نظر از وى دگرگون شود (باينكه در برابر ديده نباشد) [تا پس از بازگرفتن نظر خيالى بيش نباشد] خدائى كه براى اوليتش نهايتى نيست (كه از آنجا شروع شود) و براى آخريتش حد و انجامى نيست، (كه بآنجا پايان يابد) خدائى كه وقتى بر او سبقت‏ نداشته و زمانى از او جلوتر نبوده و دستخوش افزونى و كاهش نگردد و كجا و چرا در باره‏اش گفته نشود مكانى ندارد، خدائى كه علمش در باطن امور پنهان نفوذ دارد [حقيقت ذاتش از امور پنهانى پنهانتر است‏] و بسبب نشانه‏هاى تدبيريكه در خلقش ديده مى‏شود در خردها آشكار است، خدائى كه او را از پيغمبران پرسيدند ايشان باندازه و جزء توصيفش نكردند بلكه او را بافعالش سودند و بآياتش نشان دادند، خردهاى مردم متفكر توانائى انكارش ندارند، زيرا كسى كه آسمانها و زمين و درونيهاى آن و فضا و آفرينش او و او صانع آنهاست، قدرتش انكار ناپذير است، خدائى كه از خلق بدور است و از اين رو چيزى مانندش نيست، خدائى كه مخلوقش را براى پرستش آفريد و بوسيله ابزارى كه بايشان داد آنها را بر اطاعتش توانا كرد و بسبب حجتها (كه عقل خود مردم و پيمبران و ائمه باشند) عذر را از ايشان برداشت، پس آنكه هلاك شد با وجود حجت هلاك شد و آنكه نجات يافت با منت و لطف خدا بود، از آغاز تا بازگشت تفضل از آن خداست، سپس خدا كه ستايش از آن او است ستايش را براى خود آغاز كرد و امر دنيا و مكانت آخر ترا با ستايش خويش پايان داد و (در كتابش) فرمود: ميان آنها بدرستى داورى شد و گفته شد: ستايش از آن خداى پروردگار جهانيان است. ستايش خداى را كه لباس كبريائى در بر كرده بى‏آنكه مجسم باشد و رداى شكوه پوشيده بى‏آنكه ممثل باشد و بدون نابودى بر عرش مسلط گشته، بر مخلوقش فراز گرفته بدون دورى از ايشان و بدون تماس با ايشان، براى او حدى نيست كه به آن حد پايان يابد و مانندى ندارد تا بمانندش شناخته شود، جز او هر كه جبارى كند خوار است و جز او هر كه گردن فرازى نمايد خرد و ناچيز است، همه چيز در برابر عظمتش فروتنى كرده و در دربار سلطنت و عزتش رام و زبون گشته، حركت چشمها از دركش وامانده و اوهام‏ مخلوق از رسيدن بصفتش كوتاه شده، او آغاز است و پيش از همه چيز و پيش از او چيزى نيست و آخر است و بعد از همه چيز و پس از او چيزى نيست با قهر و سلطه خود بر همه چيز غلبه جسته و همه جا را بدون انتقال بسوى آن ديده و حاضر شده، هيچ لامسه‏ئى او را نسوده و هيچ حسى دركش ننموده، اوست كه در آسمان معبود است و در زمين معبود و او فرزانه و داناست، از ميان آنچه دور نمائى ميكرد (قابليت آفرينش داشت) آنچه را كه اراده فرمود بيافريند بدون نقشه و نمونه قبلى محكم و متقن آفريد بى‏آنكه در آفرينش آن خستگى عارضش شود، آنچه را اراده كرد آغاز باشد اول آفريد و آنچه را خواست از دو ثقل هستى كه جن و انس باشند چنان كه خواست ايجاد كرد تا ربوبيتش بشناسند و اطاعتش در ميان آنها جايگزين گردد. او را ببالاترين درجه ستايش بر تمام نعمش ميستائيم و براى اصلاح امور خود از او راهنمائى ميجوئيم و از كردارهاى زشت خود باو پناه ميبريم و نسبت بگناهانى كه از ما سرزده از او آمرزش ميطلبيم و گواهى دهيم كه شايان پرستشى جز خدا نيست و محمد بنده و فرستاده اوست، او را بدرستى برانگيخت تا نشانش دهد و بسويش رهنما باشد، خدا ببركت آن حضرت از گمراهى براهمان آورد و از نادانى نجاتمان بخشيد، هر كه اطاعت خدا و رسولش كند بكاميابى بزرگى رسد و ثواب نيكى دريابد و هر كه نافرمانى خدا و رسولش كند زيان آشكارى برد و سزاوار عذابى دردناك گردد. در انجام وظيفه خود كه شنيدن و فرمانبردن و خيرخواهى مخلصانه و حسن مساعدت است جدا بكوشيد و با جدا نشدن از راه راست و بركنارى از كارهاى زشت خود را يارى كنيد، حق را ميان خود بگردانيد و نزد من با آن يك ديگر را كمك دهيد، دست ستمگر نادان را ببنديد بكار نيك دستور دهيد و از كار زشت جلوگيرى كنيد، اهل فضل را قدرشناسيد، خدا ما و شما را براه هدايت‏ نگهدارد و بر جاده تقوى پا برجايمان دارد، براى خود و شما از خدا آمرزش ميطلبم.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۴۴۷

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده‏اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از احمد بن نَضْر، و غير او از آن‏كه او را ذكر كرده، از عمرو بن ثابت، از مردى كه او را نام برده، از ابو اسحاق سبيعى، از حارث اعور كه گفت: روزى امير المؤمنين عليه السلام بعد از نماز عصر خطبه‏اى ادا فرمود و مردم از حُسن وصف كردن آن حضرت و آنچه را كه ذكر فرمود از تعظيم خداى- جلّ جلاله- تعجب كردند. ابو اسحاق مى‏گويد كه: به حارث گفتم: آيا تو آن خطبه را حفظ نكردى؟ گفت: حفظ نكردم، وليكن آن را نوشته‏ام. پس آن را از روى كتاب و نوشته خويش بر ما خواند و ما نوشتيم كه: «حمد از براى خدايى است كه نمى‏ميرد، و عجايب و غرائبش تمام نمى‏شود و به آخر نمى‏رسد؛ زيرا كه آن جناب هر روز و هر زمان، در كارى است؛ از پديد آوردن تازه‏اى كه پيش از آن نبوده. آن‏كه نزاد كسى را تا آن‏كه در عزت شريكى به هم رساند (چه فرزند عزيز عادتاً عزيز است). و كسى او را نزاد تا آن‏كه از او ميراث برند بعد از مردن او (چه در عادت، آن‏كه متولد مى‏شود، عاقبت مى‏ميرد. تا آن‏كه شعرا در اشعار خويش اين مضمون را بسته‏اند كه: بزاييد براى مردن. در ديوان منسوب به امير المؤمنين- صلوات اللَّه و سلامه عليه- شعرى مذكور است كه ترجمه آن اين است كه: خدا را فرشته‏اى است كه در هر روز آواز مى‏دهد كه: بزاييد از براى مردن و بسازيد از براى ويران شدن. و در نهج البلاغه عكس آنچه در اينجا است، مسطور است. به اين روش كه كسى خداى سبحانه را نزاد تا آن‏كه در عزت شريكى داشته باشد، و كسى را نزاد تا آن‏كه از او، ارث برده شود و هلاك گردد و اين انسب است). و خيال‏ها بر او واقع نمى‏توانند شد، تا آن‏كه او را شبحى ايستاده فرض كنند. «۱» و ديده‏ها خدا را درنيابد، تا آن‏كه بعد از انتقال آنها از وى، متغير گردد و منقلب شود از حالتى كه در نزد ديدن داشت (و آن محاذات و مقابله است). آن‏كه در اوليتش نهايتى نيست (چه عدم، وجود ازلى را پيشى نگرفته) و آخريتش را اندازه و غايتى‏ __________________________________________________

(۱). و شبح، كالبد و تن را گويند. و نيز سياهى كه از دور زند. (مترجم)
                 

نيست (چه نيستى به هستى ازلى راهى ندارد). و آن‏كه وقتى بر او سبقت نگرفته، و زمانى بر او تقدم نجسته است. و زياده و نقصان او را بر سبيل تناوب و تبادل فرا نگرفته‏اند (كه گاهى اين بر او وارد شود و گاهى آن). و او را وصف نمى‏توان كرد كه در كجا است؟ و نه به آن‏كه چه چيز است؟ و نه به مكانى كه جاى معينى از برايش قرار دهند. آن‏كه باطن امور پوشيده را ادراك نموده، و علمش در آن نفوذ فرموده، تا به امور ظاهره چه رسد (و بعضى گفته‏اند كه: احتمال دارد كه مراد از آنها، مجردات باشد. به اين معنى كه آن جناب از مجردات پوشيده و پنهان است تا به ماديات چه رسد). و در عقول، كمال ظهور دارد، به واسطه آنچه در خلقتش ديده مى‏شود از علامات تدبير. آن‏كه پيغمبران را از او سؤال كردند، پس او را به حد و بعض وصف نكردند، بلكه او را به كردار نيكى كه دارد، وصف فرمودند و به آيات و علامات آن جناب بر او دلالت نمودند. عقل‏هاى صاحبان انديشه نمى‏توانند كه او را انكار نمايند؛ زيرا كه هر كه در آسمان‏ها و زمين و آنچه در اينها و آنچه در ميانه اينهاست، همه آفرينش اوست، و اوست صانع اينها كه همه اينها را آفريده. پس چيزى نيست كه دفع نمايد قدرت او را. آن‏كه از خلق، به وساطت عدم مشابهت دور شده، پس هيچ چيز مانند او نيست، و آن‏كه خلق را براى عبادت و بندگى خويش آفريده و ايشان را بر طاعت خود توانايى داده، به سبب آنچه در ايشان قرار داده از شرايط تكليف، مانند عقل و علم و غير آن و به جهت‏ها عذر و بهانه ايشان را قطع فرموده، پس از روى حجتى ظاهر هلاك شد، هر كه هلاك شد، و به عطاى او نجات يافت، آن‏كه نجات يافت. و از براى خدا است فضل و احسان در حال ايجاد و اعاده ايشان (بعد از فنا در دنيا و آخرت و بعد از اينها). به درستى كه خدا و او راست سپاس و ستايش، كتاب خويش را به حمد خود گشوده (يا به آن مطلقا آغاز نموده)، و امر دنيا و آبله آخرت را (كه مراد از آن شدت و مصيبت است) به حمد ذات مقدس خود ختم فرموده و فرموده: «وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» «۱»، يعنى: و حكم كرده شود كه خداى تعالى حكم كند ميان بندگان خود. به راستى كه هر كس را به مقام و منزلى كه در خور حال او باشد، از بهشت و دوزخ، فرود آورد و گفته شود (يعنى: مؤمنان مى‏گويند كه): سپاس از براى خدا است كه پروردگار عالميان است» (بر حكم كردن‏ __________________________________________________

(۱). زمر، ۷۵.
                 

او ميان ما به حق و فرود آوردن هر يك از ما به منزلى كه فراخور حال و درخور اعمال اوست بنا بر بعضى از تفاسير). بعد از آن حضرت فرمود كه: «حمد از براى خدا است كه بزرگوارى و پادشاهى را در پوشيده، بى آن‏كه صاحب تن باشد، و جلال و بزرگى را رداى خويش ساخته، بدون آن‏كه مانند چيزى از جسمانيات باشد، و بر عرش مملكت خويش مستولى است، بدون زوالى كه به او رو آورد و بر خلائق برترى دارد، اما بى آن‏كه ايشان از آن جناب دور باشند، يا آن جناب ايشان را سوده و لمس نموده باشد. و آن جناب را حدى نيست كه به آن حدّ و اندازه منتهى شود و به پايان رسد، و او را مانند و نظيرى نه، تا به مانند خويش شناخته شود. هر كه غير از خدا جبروت را به خود بست، خوار و بى مقدار گرديد، و هر كه غير از آن جناب اظهار بزرگى نمود، كوچك شد. همه چيز به جهت عظمت آن جناب فروتنى نمودند، و از براى سلطنتش و عزتش، طريقه انقياد پيمودند. چشم‏هايى كه به كرانه مى‏نگرند، از دريافتش كلال «۱» به هم رسانيده، و خيالات خلائق به صفتش نرسيده، ايستاده‏اند. آن‏كه اول و پيش از هر چيزى است و او را پيشى نيست، و آخر است بعد از هر چيزى، و او را بعدى نيست (كه قبل و بعد عارض ذات مقدسش نمى‏شود). و بر همه چيز غالب است، به واسطه غلبه و قهرى كه بر وجود و فناى آنها دارد. و همه مكان‏ها را مشاهده مى‏كند، و در آنها حضور دارد، بى آن‏كه به سوى آنها منتقل شود. هيچ صاحب لمسى او را لمس نكند، و هيچ حاسه‏اى او را در نيابد «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ» «۲»؛ «اوست آن‏كه در آسمان خدا است و در زمين خدا است، و اوست راست‏كار و درست‏كردار در تدبير امر خلائق، و دانا به مصالح ايشان» محكم ساخته آنچه را كه خواسته نسبت به خلق خويش از همه اشخاص و صور كه غير يكديگرند، وليكن نه به واسطه مثالى كه پيشى گرفته شده باشد به سوى آن (و بعضى گفته‏اند كه مراد از مثال، صورت علميه است، يعنى: خلق فرمود آنچه را كه اراده نموده)، نه به صورت علميه زائده كه به سوى مراد، پيشى گرفته باشد (چه علم آن جناب انفعالى نيست و ماندگى و ملالى بر او داخل نشد. و در آفريدن آنچه آفريده در نزد خويش، و مراد، مانند عرش و كرسى است، تا به غير اينها چه رسد. و احتمال دارد كه مراد، __________________________________________________

(۱). ناتوانى و رنجورى.
(۲). زخرف، ۸۴.
                     

جميع آفريدگان باشد و آخر كلام به جهت سجع زياد شده باشد). ابتدا فرمود به آنچه ابتداى به آن را اراده نمود، و موجود ساخت آنچه ايجاد آن را خواست. آنچه خواست بر وفق اراده كامله و حكمت بالغه از دو گروه سنگين عظيم القدر كه جن و انس‏اند، تا آن‏كه به سبب اين آفرينش پروردگارى او را بشناسند، و فرمان‏بردارى او در ايشان جاى گيرد. ستايش مى‏كنيم آن جناب را به همه ستايش‏ها كه يكى از آن بيرون نباشد بر تمام نعمت‏هاى او (به وضعى كه فردى از آن ياد نرود)، و از او طلب و خواهش مى‏نماييم كه ما را به راه‏هاى راست كه به امور مطلوبه ما (كه مراد از آن، مصادف با احكام و اخلاق است)، مى‏رساند، هدايت فرمايد، و از بدى‏هاى اعمال خود به او پناه مى‏بريم، و به جهت گناهانى كه از ما پيش از اين سر زده، آرزوى طلب آمرزش مى‏نماييم، و توبه مى‏كنيم. و گواهى مى‏دهيم كه خدايى نيست، مگر خداى تعالى كه تنهاست، و آن‏كه محمد، بنده و رسول اوست، كه او را به حق و راستى پيغمبرى فرستاده تا بر او دلالت نمايد، و همه را به سوى او هدايت فرمايد. پس به وساطت آن حضرت ما را از ضلالت هدايت فرموده، از گمراهى به راه رسانيد، و به سبب او ما را از جهالت و نادانى خلاصى داد و رهانيد. و هر كه خدا و رسول او را فرمان‏بردارى كند، رستگارى يافته؛ رستگارى بزرگ و به ثواب عظيمى رسيده. و هر كه خدا و رسول او را نافرمانى نمايد، زيان كرده؛ زيانى هويدا و سزاوار عذابى دردناك، يا درد آورنده شده. پس مبالغه نماييد در جا آوردن آنچه بر شما واجب و لازم است، از شنيدن و قبول كردن و فرمان بردن، و خيرخواهى را پاك و پاكيزه نمودن، به وضعى كه شائبه غشّ و خيانت در آن نباشد، و بار سنگين از دوش يكديگر برداشتن و به دوش خود گرفتن، به طور خوشى كه هيچ دلتنگى و منت در آن نباشد، و در اينها بر نفس خويش غالب شويد و آن را بكشيد، و خويش را بر نفس‏هاى خود يارى دهيد، به ملازمت راه راست (كه از آن دست بر نداريد)، و به دورى كردن از امور ناخوش (كه پيرامون آن نگرديد)، و حق را در ميان خويش جارى سازيد، و در آن يكديگر را يارى كنيد، پيش از آن‏كه به من رسد (يا آن‏كه در باب حق، يارى شما به من نرسد كه من به آن احتياج ندارم)، و دست‏هاى ظالم بى عقل را بگيريد و آن را از سر مظلوم كوتاه كنيد. و امر به معروف و نهى از منكر را به عمل آوريد، و فضل صاحبان را بشناسيد. خدا ما و شما را به سبب هدايت، از بدى‏ها نگاه دارد، و ما و شما را پرهيزگارى ثابت بدارد، و از براى‏ خود و شما طلب آمرزش مى‏كنم از خدا».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)