روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۴۹
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ
و رواه محمد بن الحسين عن صالح بن حمزه عن فتح بن عبد الله مولي بني هاشم قال :
الکافی جلد ۱ ش ۳۴۸ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۳۵۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۴۰۵
فتح بن عبد الله وابسته بنى هاشم گويد: به ابى ابراهيم (ع) (امام هفتم) نامهاى نوشتم و از او از توحيد پرسيدم، به خط خود جواب نوشت: سپاس از آن خدائى است كه سپاس خود را به بندگانش الهام كرده و همان روايت- ۵- را كه سهل بن زياد نقل كرده بود نقل كرده تا آنجا كه گويد: و وجوده جوائل الاوهام، و سپس بر آن افزوده است كه: آغاز پذيرش دين از خدا شناختن او است و كمال شناسائيش يگانه دانستن او است و كمال يگانه دانستنش نفى صفات از او است، چون هر صفتى گواه است كه جز موصوف است و هر موصوفى هم جز صفت است و به همراه هم گواه دوئيت باشند كه در وجود ازلى و قديم ممتنع است، هر كه خدا را وصف كند او را محدود كرده و مرزبندى نموده است و هر كه محدودش كند او را بر شمرده و هر كه او را برشمرد ازليت و قدم او را باطل دانسته، هر كه گويد: چگونه است؟ جوياى وصف او شده و هر كه گويد: در چيست؟ او را در گنجانيده، و هر كه گويد: بر چيست؟ او را نشناخته، و هر كه گويد: كجا است؟ خلاء نسبت به او معتقد شده، هر كه گويد: به سوى كجا است؟ او را در سوئى دانسته، عالم است از آنگاه كه معلومى نبوده و خالق است از گاهى كه مخلوقى نبوده و پرورنده است از گاهى كه پروردهاى نبوده، همچنين ستوده شود پروردگار ما و او فراز است از آنچه واصفان نسنجيده او را وصف كردهاند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۹۱
فتح بن عبد اللَّه گويد: بحضرت موسى بن جعفر نوشتم و مطلبى راجع بتوحيد از او پرسيدم، حضرت بخط خود نوشت، ستايش خداى راست كه ستايشش را ببندگانش الهام كرد- و همان روايت سهل بن زياد سابق را تا جمله «وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده» ذكر نموده- سپس افزوده است: آغاز اعتقاد بخدا شناسائى اوست و كمال شناسائيش يگانه دانستن او و كمال يگانه دانستنش نفى صفات (زائد پر ذات) از او بواسطه گواهى دادن هر صفتى كه آن غير موصوفست و گواهى هر موصوفى كه آن غير صفت است و بهمراه يك ديگر گواه دوئيت باشند كه ازليت را نشايد (اگر بگوئيم صفات خدا غير ذاتش و زائد بر آن ميباشد قائل بتركيب و تعدد قديم و احتياج آنها بيكديگر شدهايم) هر كه خدا را توصيف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند معدودش نموده و هر كه معدودش نمايد ازليتش را باطل كرده و هر كه گويد چگونه است، جوياى وصف او شده و هر كه گويد در چيست؟ او را گنجانيده و هر كه گويد روى چيست؟ او را نشناخته و هر كه گويد كجاست، جايى را از او خالى دانسته و هر كه گويد ذات او چيست؟ تعريفش نموده و هر كه گويد: تا كى باشد، متناهيش دانسته» عالمست آنگاه كه معلومى نبود خالقست زمانى كه مخلوقى نبود (پس هميشه توانائى خلقت دارد) پروردگار است گاهى كك پروريدهئى نبود، پروردگار ما اين گونه توصيف شود بلكه او بالاتر از توصيف واصفانست.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۴۴۷
و محمد بن حسين، از صالح بن حمزه، از فتح بن عبداللَّه- مولاى بنى هاشم- همين را روايت كرده و گفته است كه: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و آن حضرت را از چيزى از توحيد خدا سؤال كردم. پس به خط مبارك خود به من نوشت كه: «حمد از براى خدا است، كه حمد خود را به بندگان خويش الهام فرموده». و محمد، يا فتح، مثل آنچه را كه سهل بن زياد روايت كرده است، ذكر نموده، تا فرموده آن حضرت كه «وجودش، خيالات جولان زننده را از ريشه برآورده». بعد از آن، در آن زياد نموده كه: «اول ديندارى و انقياد و فرمانبردارى خدا، معرفت و شناخت اوست، و كمال معرفتش، توحيد و اقرار به يگانگى اوست، و كمال توحيدش، نفى و دورى صفات زائده بر اصل ذات، از اوست، به سبب آنكه هر صفتى گواهى مىدهد كه غير موصوفش است، و موصوف كه آن را به صفتى وصف نمودى، شهادت مىدهد كه غير صفت است، و هر دو شهادت مىدهند به دوئيت و دو تا بودن كه ازليت به علت آن محال و ممتنع است (چه، هرگاه كثرت و تعدد در او باشد، اجزا بر او پيشى دارند و اين، مستلزم حدوث است). پس هر كه خدا را (به ما به الاشتراك و ما به الامتياز) وصف كند، حدى از برايش قرار داده، و هر كه حدى از براى او قرار دهد، او را به عدد و شماره در آورده، و هر كه او را به شماره در آورد، ازليت او را باطل گردانيده، و هر كه بگويد كه: چگونه است و چه كيفيت دارد؟ او را در معرض صفات زائده و صفات ممكنات در آورده، و هر كه بگويد كه: در چه چيز است؟ او را در ضمن چيزى قرار داده (كه او را در بر گرفته، مانند ظرف و مظروف) و هر كه بگويد كه: بر روى چيست؟ او را محمول قرار داده (كه چيزى حامل اوست و او را برداشته)، و هر كه بگويد: در كجا است؟ بعضى از مكانها را از او خالى فرض نموده، و هر كه بگويد كه: آن جناب چيست و حقيقتش چون است؟ او را به حد و اندازه وصف كرده، و هر كه بگويد كه: تا چه زمان مىباشد؟ غايت و نهايتى از برايش توهم كرده. عالم بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود، و خالق بود در وقتى كه هيچ مخلوقى نبود، و پروردگار بود در زمانى كه هيچ پروردهاى نبود كه توانايى آن را داشت. و پروردگار ما را چنين وصف مىبايد كرد و آن جناب بالاتر از آن است كه وصف كنندگان او را به آن وصف مىنمايند».