روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۴۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ
علي بن محمد عن سهل بن زياد عن شباب الصيرفي و اسمه محمد بن الوليد عن علي بن سيف بن عميره قال حدثني اسماعيل بن قتيبه قال :
الکافی جلد ۱ ش ۳۴۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۳۴۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۴۰۳
اسماعيل بن قتيبه گويد: من با عيسى شلقان نزد امام صادق (ع) رفتم و آن حضرت با ما آغاز سخن كرد و فرمود: من در شگفتم از مردمى كه سخنهائى به امير المؤمنين (ع) مىبندند كه هرگز لب بدان نگشوده (يعنى به او نسبت الوهيت بندند و او را بپرستند با اينكه على (ع) در مقام تنزيه خدا و بندگى خود چنين خطبهاى دارد) امير المؤمنين براى مردم كوفه چنين خطبه خواند: سپاس از آن خدا است كه سپاس خود را در نهاد بندگان در اندازد و همگان را بر راه شناسائى پروردگاريش آفريده، بوسيله خلقش به خود رهنمائى كرده و به پديدش خلقش ازليت خود را ثابت نموده، آنها را شبيه آفريده تا دليل باشد كه او را شبيهى نيست، آيات خود را گواه نيرويش گرفته و ذاتش از پذيرش اوصاف ممتنع است و رؤيتش از پذيرش ديدن، و احاطه به او از قدرت وهم بر كنار است، بودنش را مدتى نيست و بقايش را نهايتى نه، مشاعر شامل او نشوند و پردهاى نيست كه او را در پس خود گيرد، پرده ميان او و خلقش همان آفرينش آنها است، براى آنكه آنچه را ذات آفريدگان پذيرد مقام حضرت او را نشايد و آنچه در ذات او نبايد ممكنات را شايد و باز براى جدائى صانع و مصنوع و حد گذار و حد پذير و پرورنده و پرورده، او است يگانه نه از نظر شمارش، و آفريننده نه بحساب تحمل جنبش، بينا نه به ابزار ديده، و شنوا است نه بدست آويز وسيله، گواه نه با حضور و تماس، نهان نه بزير پرده بودن، آشكار و ممتاز نه بحساب وجود مسافت و فاصله مكانى، ازليتش سد راه جولان افكار است و هميشه پائيدنش دست رد زن به سينههاى خردهاى سركش و تندرو، كنه و حقيقت او ديدههاى تيزبين را وامانده كرده است و وجودش اوهام تيز پر و چرخنده را از پاى در آورده، هر كه خدا را وصف كند او را محدود كند و هر كه او را محدود كند در شمارهاش افكند و هر كه در رشته شمارهاش آرد ازليت او را باطل كرده و هر كه گويد: كجا است او را در سوئى شناخته و هر كه گويد: بر چيست؟ نسبت به او خلاء فرض كرده، و هر كه گويد: در كجا است؟ او را گنجانيده است.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۹۰
ابن قتيبة گويد: من با عيسى شلقان بمحضر امام صادق (ع) رفتيم، حضرت خود آغاز سخن كرد و فرمود: تعجب است از مردمى كه بامير المؤمنين (ع) نسبت ميدهند چيزى را كه او هرگز بآن لب نگشوده است (ميگويند او خداست و قابل پرستش در صورتى كه) آن حضرت در كوفه براى مردم خطبه خواند و فرمود ستايش خداى راست كه ستايشش را ببندگان خود الهام فرمود و شناسائى ربوبيتش را سرشت ايشان ساخت، بوسيله خلقش بر وجود خود رهنمون گشت و بحادث بودن مخلوقش بر ازلى بودن خود و بمانند بودن آنها بر بيمانندى خود دلالت كرد، آيات خود را گواه قدرتش گرفت، ذاتش از پذيرش صفات امتناع دارد (زيرا تمام صفات كمال عين ذاتش باشد و محالست كه صفت زائدى پذيرد) و ديدنش از بينائيها و در خود گنجانيدنش نسبت بخاطرها محالست، بودش را سرآغازى نيست و دوامش را انجامى نباشد، ابزار درك او را فرانگيرد و پردهها او را نپوشاند پرده ميان او و مخلوقش همان طرز خلقت آنهاست زيرا آنچه لايق بذات مخلوقست نسبت باو ممتنع است و آنچه نسبت بوى ممتنع است مخلوق را سزاوار است (جهل و عجز و فقر و نابودى نسبت بوى محالست و همه اينها براى مخلوق ضرورى و لازمست، اين است پرده ميان خالق و مخلوق) و نيز بجهت فرق ميان سازنده و ساخته شده و ميان محدودكننده و محدود شده و ميان پروردگار و پروريده، يكتاست نه بمعنى عدد (يك بلكه باين معنى كه مركب نيست و مانند ندارد) آفريننده است نه بمعنى جنبش اعضاء (چنان كه هر سازندهئى اعضائش حركت كند) بيناست بدون أبزار، شنواست بدون آلت، حاضر است بدون تماس جسمى، باطن است نه بزير پرده، ظاهر است و بر كنار نه بمعنى دورى مسافت، (چنان كه كسى كه از ما بر كنار است بين ما و او مسافتى است) ازليتش جلوگير تاختن افكار است (توسن فكر هر چه بتازد آغازى برايش نيابد) و هميشگيش مانع سركشيهاى خرد، كنه و حقيقت او ديدگان تيزبين را درمانده كرده و وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده، هر كه خدا را توصيف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند بشمارهاش آورده و هر كه او را بشماره آورد ازليتش را باطل كرده و هر كه گويد: كجاست نهايتى برايش قائل شده (يعنى ذات او را در مكان محدودى منتهى دانسته) و هر كه گويد روى چيست جايى را از او خالى دانسته و هر كه گويد: در چيست؟ او را گنجانيده است.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۴۴۳
على بن محمد، از سهل بن زياد، از شَباب صيرفى-/ و نامش محمد بن وليد است-/ از على بن سيف بن عميره روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا اسماعيل بن قُتيبه و گفت كه: من و عيسى شَلَقان بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم، پس آن حضرت در ابتدا به ما فرمود كه: «تعجب دارم از گروهى چند كه بر امير المؤمنين عليه السلام چيزى را ادّعا مىكنند كه آن حضرت هرگز به آن تكلم نفرموده. آن حضرت عليه السلام در مسجد كوفه از براى مردم خطبه خواند و فرمود كه: سپاس و ستايش از براى خدا است كه ستايش خود را به بندگان خويش الهام فرموده، و در دل ايشان انداخته تا بفهمند، و ايشان را بر فطرت معرفت ربوبيت و شناخت پروردگارى خويش آفريده، كه اگر ايشان را گمراه نكنند، و بر آنچه مخلوق شدهاند واگذارند، هر آينه او را بشناسند، و التزام معرفتش نمايند؛ خدايى كه به آفريدن خلائق (يا با آفريدگان خويش)، بر وجود خود رهنمايى نموده، و به حدوث ايشان بر هميشگى و ازليت خويش دلالت فرموده، و به واسطه شباهت ايشان به يكديگر، بر آنكه او را مانند و نظيرى نيست، رهبرى كرده، و به آيات و علاماتى كه قرار داده، ايشان را بر قدرت و توانايى خود گواه گرفته، آنكه ذات مقدسش از صفات زائده بر آن، امتناع دارد، و ديدنش از چشمها ابا دارد، و احاطه به او، از خيالها سر باز مىزند؛ چه چشمها او را نمىتواند ديد، و خيالها به او نمىتوانند رسيد. هستى او را مدتى نيست كه تمام شود، و بقاى او را غايتى نه كه به انجام رسد. مشاعر و حواس او را فرا نگيرد، و پردههاى جسمانى او را نپوشانند، و پرده ميان او و آفريدگانش كه مانع ديدن است، آن است كه ايشان را آفريده؛ زيرا كه آن جناب از آنچه در ذات ايشان ممكن است، امتناع فرموده، و ايشان از آنچه ذات واجب از اتصاف به آن ابا دارد، سرباز نمىزنند؛ زيرا كه ممكن است در ذات ايشان، صفاتى چند از رنگ و روشنى و چند و چون كه در واجب نيست، و نيز به جهت آنكه صانع و مصنوع و حاد و محدود و رب و مربوب از يكديگر جدا شوند، آنكه يكى است بى تأويل عدد و شماره (به اينكه بگويى كه خدا واحد است، يعنى يكمين است؛ چه اين، دلالت بر اين دارد كه دومى هست كه او يكمين آن است، يا بگويى كه:يكى از جنسى است؛ چنانچه مىگويند كه زيد، يكى از افراد انسان است، بلكه معنى وحدت آن جناب، اين است كه: يگانه است در كمالات كه عديل و نظير ندارد، چنانچه مىگويند كه فلانى، يگانه دوران است، يا واحد المعنى است كه انقسامپذير نيست؛ نه در ذهن و نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم). و آفريننده است، نه به معنى حركت (چنانچه خلائق در صنعت اشيا مىكنند). و بيناست، وليكن نه به واسطه ادات (كه چشم باشد) و شنوا است اما نه به تفريق آلت (كه گوش باشد. و مراد از تفريق آن، تفريق هواى متكيف است در سوراخ گوش و دخول آن در مسامات خُلل و فُرجى كه دارد. يا مراد، تقسيم قوه سامعه است بر مسموعات كه يك مرتبه آن را متوجه شنيدن اين و يك بار مهياى شنيدن آن گرداند). و در همه جا حاضر است، نه به طورى كه با خلائق يكديگر را مس كنند، كه عضوى را به عضوى رسانند. و از هر چيزى پنهان است، نه به طريق پنهان شدن و دفن كردن چيزها، و ظاهر و هويداست، كه از هر چيزى جدا است، اما نه به وضع دورى مسافتى كه در ميان، فاصلهاى باشد. ازل و هميشگىاش، افكار جولان كار را كه در هر جا مىگردند و سير مىكنند، نهى نموده و دوام و هميشه بودنش، عقولى را كه به اعلا مدارج كمال مىنگرند، منع فرموده. كُنه حقيقتش بينايىهايى را كه در هر چيزى فرو مىروند و در آن روان و جارى مىشوند، خسته كرده، و وجودش خيالاتى را كه جولان مىزنند، از ريشه برآورده. پس هر كه خدا را وصف كند به كنه، حقيقت او را به اندازه در آورده، و حدى از برايش قرار داده، و هر كه او را به اندازه در آورده، او را به شماره در آورده (چه حد و اندازه، كثرت را لازم دارد؛ زيرا كه آن مركب است از جنس و فصل)، و هر كه او را به شماره در آورد و جزء از برايش قرار دهد، ازليت او را باطل گردانيده (چه جزء داشتن با آن منافات دارد). و هر كه بگويد كه: خدا، در كجا است؟ از برايش غايتى قرار داده (چه هر چه در مكانى باشد، آن را اطراف و غايات و نهايات لازم است) و هر كه بگويد كه: بر روى چيست؟ بعضى از مكانها را از او خالى ساخته، و او را اختصاص به مكانى داده. و هر كه بگويد كه: در چه چيز است؟ او را در ضمن چيزى قرار داده و محيط را محاط ساخته».