روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۱۹
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ
علي بن ابراهيم عن المختار بن محمد بن المختار الهمداني و محمد بن الحسن عن عبد الله بن الحسن العلوي جميعا عن الفتح بن يزيد الجرجاني عن ابي الحسن ع قال سمعته يقول :
الکافی جلد ۱ ش ۳۱۸ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۳۲۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۳۴۳
فتح بن يزيد جرجانى گويد: شنيدم از امام ابو الحسن (ع) (مقصود امام كاظم است چنانچه صدوق بدان تصريح كرده و ممكن است مقصود ابو الحسن سوم امام على نقى باشد چنانچه در كشف الغمه است- از پاورقى چاپ تهران) كه مىفرمود: او است لطيف و خبير، شنوا و بينا و واحد و احد و صمد، نزاده است و زائيده نشده واحدى همتاى او نيست، اگر چنان باشد كه مشبهه گويند خالق از مخلوق شناخته نگردد و نه آفريننده از آفريده شده ولى او است آفريننده، جدا كرده آن را كه جسم آفريده و صورتگرى كرده و پديد آورده است از خود، زيرا چيزى شبيه او نيست و او هم به چيزى شبيه نيست، گفتم: آرى خدا مرا قربانت كند، ولى فرمودى احد است و صمد و باز فرمودى چيزى شبيه او نيست، خدا يكى است انسان هم يكى، مگر اين نيست كه در يكى بودن با هم شبيهند؟ فرمود: اى فتح محال گفتى، خدا تو را پا بر جا دارد، مورد تشبيه معانى است، در صرف نام و اسم همه يكى هستند و دلالت بر مسمى دارند به اين بيان، اگر چه گويند يك انسان ولى گزارش دهند كه يك تن است و دو تن نيست و خود يك تن انسان هم از نظر معنا يكى نيست زيرا هم اعضاء مختلفه دارد و هم رنگهاى مختلف بر تن دارد آنكه چند رنگ دارد كه يكى نيست، او تيكه تيكه است يك نواخت نيست، خونش جز گوشت او است و گوشتش جز خون او است، پى او جز رگهاى او است و مويش جز بشره و پوست او است، سياهى او جز سفيدى او است و همچنين باشند ديگر مخلوقها، انسان در اسم يكى است و در معنى يكى نيست و خداى جل جلاله هم او يگانه است و جز او يگانهاى نيست، اختلاف ندارد و تفاوت ندارد، فزونى ندارد و كاهش ندارد، ولى انسان مصنوع و مخلوق و مركب از اجزاء مختلفه و عناصر پراكنده است جز اينكه اينها جمع شدند و يك چيز مركب تشكيل دادند. گفتم: قربانت، گره مرا گشودى و خدا به شما فرج دهد، اينكه فرمودى لطيف و خبير است براى من تفسير كن چنانچه واحد را تفسير كردى زيرا من مىدانم كه لطف او بر خلاف لطف خلق است براى امتياز جز اينكه مىخواهم آن را براى من شرح بدهى، فرمود: اى فتح، ما گفتيم لطيف است براى آنكه لطيف آفريده و علم به آن دارد نمىبينى (خدايت ثابت دارد و توفيق دهد) به اثر صنع او در گياه لطيف و غير لطيف و در آفرينش لطيف از جانداران خرد و پشه و از نوع جرجس و آنچه از آنها هم ريزتر است تا آنجا كه به چشم نيايند و از بس ريزند ماده از نر و نوزاد از پير آنها معلوم نشود، چون اين حيوانات خرد را ببينيم كه با لطافت خود رهبرى شوند به جهيدن بر هم و گريز از مرگ و جمع مصالح خود و از آن جاندارانى كه در لجههاى دريا و در پوست درختها و در بيابانها و دشتهايند و با هم سخن كنند و به بچههاى خود چيز بفهمانند و غذا براى آنها ببرند، پس از اين، موضوع رنگ آميزى آنها است، سرخ با زرد و سفيد با سرخ، و اينها از بس ريزند به چشم ما ديده نشوند و به دست نيايند، از ملاحظه اينها دانستيم كه آفريننده اين خلق لطيف است و لطافت نموده در آفريدن آنچه نام برديم بىچاره بىچارهجوئى و ابزار و آلات، و باز متوجه شويم كه هر كه چيزى سازد از مادهاى سازد و خداى آفريننده لطيف جليل آفريده و ساخته نه از چيزى و نه از ماده حاضرى.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۶۰
جرجانى گويد: شنيدم كه حضرت ابو الحسن عليه السلام ميفرمود: خدا لطيف، آگاه، شنوا، بينا، يگانه، يكتا و بىنياز است، نزاده و زاده نشده و هيچ كس همتاى او نيست، اگر او چنان باشد كه مشبهه گويند نه خالق از مخلوق شناخته شود و نه آفريننده از آفريده ولى اوست آفريننده، ميان او و كسى كه جسم و صورتش داده و ايجادش كرده فرق است، زيرا چيزى مانند او نيست و او مانند چيزى نباشد، عرضكردم: آرى خدايم قربانت گرداند ولى شما فرموديد او يكتا و بىنياز است و فرموديد چيزى مانند او نيست در صورتى كه خدا يكتا است و انسان هم يكتا است، مگر يكتائى او شبيه يكتائى انسان نيست؟ فرمود: اى فتح محال گفتى، خدايت پا برجا دارد، همانا تشبيه نسبت بمعانى است، اما نسبت باسمها همه يكى است و آنها بر صاحب نام دلالت كنند، بيانش اينست كه چون گفته شود انسان يكى است اين گفته خبردادن از آنست كه انسان يك پيكر است و دو پيكر نيست ولى خود انسان يكى نيست زيرا اعضاء و رنگهايش مختلف است، كسى كه رنگهايش مختلف است يكى نيست، أجزاءش قابل تقسيم است، يك نواخت نيست، خونش غير گوشتش و گوشتش غير خونش باشد، عصبش غير رگهايش و مويش غير پوستش و سياهيش غير سفيدى او است همچنين است مخلوقهاى ديگر، پس انسان اسمش يكى است، معنايش يكى نيست، و خداى- جل جلاله- يكتاست يكتائى جز او وجود ندارد، در او اختلاف و تفاوت و زيادى و كمى نيست، اما انسان مخلوق و مصنوعست، از اجزاء مختلف و مواد گوناگون تركيب شده، جز اينكه در حال جمع اجزاء يك چيز است، عرضكردم: قربانت گردم، رهائى و آسودگيم بخشيدى، خدايت فرج دهد، لطيف و آگاه بودن خدا را كه فرمودى برايم تفسير كن چنان كه يكتا را تفسير كردى، من ميدانم كه لطف او غير از لطف مخلوقست بجهت فرق (ميان خالق و مخلوق) ولى دوست دارم برايم شرح دهيد، فرمود: اى فتح اينكه گوئيم خدا لطيف است بجهت آفريدن چيز لطيف و دانائيش بچيز لطيف است، مگر نمىبينى- خدايت توفيق دهد و ثابت دارد- اثر ساخت و هنر او را در گياه لطيف و غير لطيف و در آفرينش لطيف مثل جاندار كوچك و پشه و كوچك آن و كوچكتر از آن كه بچشم در نيايد بلكه بواسطه كوچكى نر و ماده و نوزاد و پيش زاد آن تشخيص داده نشود و ما چون كوچكى اين حيوان را با لطافتش ديديم و نيز رهبرىشدنش بنزديكى با ماده و گريز از مرگ و گرد آوردن منافع خويش و جاندارانى كه در گردابهاى دريا و پوستهاى درختان و كويرها و بيابانها و فهمانيدن برخى از آنها اندكى از سخنش را و آنچه به بچههاى خود ميفهماند و خوراك برايشان ميبرد و باز موضوع رنگ آميزى آنها، سرخ با زرد و سفيد با قرمز و اينكه از خردى اندام بچشم ما هويدا نگردند، نه چشمان ما آن را بيند و نه دستهاى ما آن را لمس نمايد، از ملاحظه تمام اينها دانستيم كه خالق اين مخلوق لطيف در خلقت آنچه نام برديم لطافت بكار برده بدون رنج بردن و استعمال ابزار و آلت و نيز دانستيم كه هر كه چيزى سازد از مادهاى سازد ولى خداى خالق لطيف بزرگوار خلقت و صنعش از مادهاى نبوده.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۳۷۹
على بن ابراهيم، از مختار بن محمد همدانى و محمد بن حسن، از عبداللَّه بن حسن علوى همه روايت كردهاند، از فتح بن يزيد جُرجانى، از حضرت ابوالحسن (كه مراد از آن، امام رضا عليه السلام است. چنانچه از توحيد صدوق ظاهر مىشود و بعضى گفتهاند كه از كشف الغمه اربلى بر مىآيد، كه مراد از آن، حضرت امام على نقى عليه السلام باشد با آنكه مقتضاى قاعده اطلاق، بايست كه مراد، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام باشد. و على اى تقدير) فتح راوى گفت كه: از آن حضرت شنيدم كه مىفرمود: «خدا، لطيف و آگاه و شنوا و بينا و يكتا و يگانه است و پناه محتاجان است. كسى را نزاد و كسى او را نزاد، و هيچكس او را همتا نبوده و نخواهد بود. خالق از مخلوق، و سازنده از ساخته شده، شناخته نشده و نمىشود، وليكن اوست پديد آورندهاى كه معروف است، و در ميانه آنها كه مجسم و مصور گردانيده، فرق قرار داده (به اينكه در ميانه چيزها و آنچه باعث امتياز از آنها باشد، در ايجاد، ما به الامتيازى قرار داد نموده)، كه بعضى را جسم و بعضى را صورت گردانيده و آن را بر وفق حكمت ايجاد فرموده؛ زيرا كه بود يا در هنگامى كه بود و چيزى با او نبود كه به او شباهت داشته باشد، يا آن جناب به چيزى شباهت داشته باشد» (در ذات، يا صفات؟) عرض كردم: بلى، چنين است وليكن تو فرمودى كه: خدا يكى است و پناه نيازمندان و فرمودى كه: چيزى با آن جناب شباهت ندارد و خدا يكى است، و انسان نيز يكى است. آيا يگانگى به هم شباهت ندارد؟ و حضرت فرمود كه: «اى فتح، قول محالى گفتى (يا معنى آن است كه آيا از اعتقاد خود دست برداشتى؟) خدا تو را ثبات داد كه از اعتقاد حق دست بر ندارى. جز اين نيست كه آن تشبيه كه جايز نيست، در معانى است. اما در نامها، پس آنها يكى است و خاصيت آنها دلالت بر مسمى است. و بيان آنچه مذكور شد، به اين وجه است كه آدمى و هر چند كسى بگويد كه يكى است، خبر مىدهد كه جثّه و تن او يكى است و دوتا نيست، وليكن خود آدمى يكى نيست؛ زيرا كه اعضا و رنگهاى او با هم اختلاف دارند، و آنكه رنگهاى او مختلف باشند، يكى نمىباشد، بلكه آن اجزايى است پاره پاره، كه به هم وصل شدهاند و با هم برابر نيستند؛ خون او، غير گوشت و گوشت او، غير خون او و پى او، غير رگهاى او و موى او، غير پوست او و سياهى او، غير سفيدى اوست. و همچنين باقى مانده اعضا و رنگهاى او و ساير خلائق. پس آدمى در اسم يكى است، وليكن در معنى يكى نيست. و خداى- جلّ جلاله- يكى و يگانهاى است كه غير او يكى و يگانه نيست. و در آن جناب اختلاف و خِلل و اعوجاج و عدم تناسبى نيست، و زياد نمىشود و كم نمىگردد. و اما آدمى كه مخلوق و مصنوع اوست، مركب است از اجزاى مختلفه و جوهرهاى پراكنده كه سر به هم آورده و به واسطه اجتماع با هم، يك چيز شده». عرض كردم كه: فداى تو گردم، اندوه مرا بردى، خدا اندوه تو را زائل گرداند! پس تفسير لطيف و خبير را براى من بيان فرما، چنانچه تفسير يكى را بيان فرمودى؛ به درستى كه من اجمالًا مىدانم كه لطف خدا، بر خلاف لطف خلق اوست، به جهت فرق ظاهرى كه در ميانه او و ايشان است، مگر آنكه دوست مىدارم كه تو آن را براى من شرح و بيان فرمايى. حضرت فرمود كه: «اى فتح، ما خدا را لطيف ناميديم به جهت خلق امور لطيفه و علمى كه به چيز لطيف دارد. «۱» اى فتح، خداى تعالى توفيق دهد تو را و تو را ثابت بدارد. آيا نظر نمىكنى به سوى نشانه صنعت آن جناب در گياه لطيف و غير لطيف و غير آن، از خلق لطيف و از حيوانهاى ريزه و از بَعوض و جِرِجس (كه دو نوع از پشههاى ريزهاند) و آنچه از اينها خُردتر است كه از غايت ريزكى، نزديك است كه چشمها آن را درنيابد، بلكه نزديك است كه به جهت خُردى كه دارد، نر آن از ماده و آنچه تازه متولد شده از آنچه پيش بوده، معلوم نگردد، و ما چون كوچكى و ريزكى آن را ديديم، با آن لطافتى كه دارد و ديديم كه را به سوى مجامعت برده و كيفيت آن را دانسته، و ديديم كه از مرگ و آنچه موجب تلف و اذيت اوست، مىگريزد و آنچه را كه صلاح او در آن است جمع مىكند، و ديديم آنچه را كه در قعر درياها و آنچه در پوست درختان و بيابانها و صحراهاى خشك و بى آب و علف آفريده، و ديديم كه سخن يكديگر را مىفهمند، يا به رموز و اشارات آنچه در نظر دارند حالى يكديگر مىنمايند، و آنچه فرزندان آنها به واسطه آن از ايشان مىفهمند و آنها مطالب خويش را چگونه به ايشان __________________________________________________
(۱). و لطيف به معنى نازك و ريزه و كوچك است. (مترجم)
مىفهمانند، و ديديم كه روزى را به سوى ايشان مىبرند، بعد از آن ديديم كه رنگهاى ايشان را با مناسبت تمام با هم تركيب كرده، كه سرخى را با زردى و سفيدى را با سرخى به هم ضمّ فرمود، و ديديم آنچه را كه نزديك است كه به چشمهاى ما در نيايد، به جهت ريزكى خلقتى كه دارد، بلكه چشمهاى ما آن را در نيابد، و دستهاى ما نتواند كه آن را لمس نمايد، دانستيم كه خالق اين خلق و صانعى كه دارد، لطيف است و در آفريدن آنچه نام آن برديم، بسيار لطف به كار برده بىمباشرت عضو و جارحه و بىارادت و اسباب و بدون ماده و مدّه، با آنكه مىدانيم كه صانع هر چيزى آن را از چيزى ساخته و خداى آفريدگار و صاحب لطف و بزرگوار چيزى را از چيزى نيافريده و نساخته» (بلكه به قلم و صنع پرگار قدرت بر لوح عدم چنين نسخهها نوشته و اين نقوش و صورتها را نگاشته و به آب زندگى گلستان وجود را با اين گلهاى صنعت آراسته).