روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۷۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن الحسن العلوي قال :

كَانَ رَجُلٌ مِنْ نُدَمَاءِ روزحسنى‏ وَ آخَرُ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ هُوَ ذَا يَجْبِي اَلْأَمْوَالَ وَ لَهُ وُكَلاَءُ وَ سَمَّوْا جَمِيعَ اَلْوُكَلاَءِ فِي اَلنَّوَاحِي وَ أُنْهِيَ ذَلِكَ إِلَى‏ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ اَلْوَزِيرِ فَهَمَّ اَلْوَزِيرُ بِالْقَبْضِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ اَلسُّلْطَانُ اُطْلُبُوا أَيْنَ هَذَا اَلرَّجُلُ فَإِنَّ هَذَا أَمْرٌ غَلِيظٌ فَقَالَ‏ عُبَيْدُ اَللَّهِ بْنُ سُلَيْمَانَ‏ نَقْبِضُ عَلَى اَلْوُكَلاَءِ فَقَالَ اَلسُّلْطَانُ لاَ وَ لَكِنْ دُسُّوا لَهُمْ قَوْماً لاَ يُعْرَفُونَ‏ بِالْأَمْوَالِ فَمَنْ قَبَضَ مِنْهُمْ شَيْئاً قُبِضَ عَلَيْهِ قَالَ فَخَرَجَ‏ بِأَنْ يَتَقَدَّمَ إِلَى جَمِيعِ اَلْوُكَلاَءِ أَنْ لاَ يَأْخُذُوا مِنْ أَحَدٍ شَيْئاً وَ أَنْ يَمْتَنِعُوا مِنْ ذَلِكَ وَ يَتَجَاهَلُوا اَلْأَمْرَ فَانْدَسَ‏ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ رَجُلٌ لاَ يَعْرِفُهُ وَ خَلاَ بِهِ فَقَالَ مَعِي مَالٌ أُرِيدُ أَنْ أُوصِلَهُ فَقَالَ لَهُ‏ مُحَمَّدٌ غَلِطْتَ أَنَا لاَ أَعْرِفُ مِنْ هَذَا شَيْئاً فَلَمْ يَزَلْ يَتَلَطَّفُهُ‏ وَ مُحَمَّدٌ يَتَجَاهَلُ عَلَيْهِ وَ بَثُّوا اَلْجَوَاسِيسَ وَ اِمْتَنَعَ اَلْوُكَلاَءُ كُلُّهُمْ لِمَا كَانَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ‏


الکافی جلد ۱ ش ۱۳۷۷ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۳۷۹
روایت شده از : امام مهدى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام مهدى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ الصَّاحِبِ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۵۵

حسين بن حسن علوى گفت: مردى از نديمان روز حسنى و ديگرى به همراه او بود كه به وى گفت: هم اكنون او (يعنى صاحب الامر ع) خراج مى‏گيرد و پولها را جمع مى‏كند و وكلائى دارد و همه وكلاء را در هر كجا بودند براى او نام بردند و او اين خبر را به عبيد الله بن سليمان وزير رسانيد و وزير قصد كرد همه وكلاء را بگيرد، خليفه هم گفت كه: جستجو كنيد تا اين مرد كجا است؟ اين كار بسيار سختى است، عبيد الله بن سليمان گفت: ما همه وكلاء را مى‏گيريم، خليفه گفت: نه، مردم ناشناسى را براى آنها جا بزنيد با پولى، هر كدام پول را به عنوان سهم امام (ع) گرفتند او را بگيريد، گويد: دستورى بيرون آمد كه: بهمه وكلاء ابلاغ شود كه چيزى از كسى نگيرند و از آن سرباز زنيد و انكار كنيد امر امام را، و مردى براى محمد بن احمد به قالب زدند كه او را نمى‏شناخت و با او خلوت كرد و گفت: من مالى دارم و مى‏خواهم آن را به امام (ع) برسانم، محمد گفت: غلط رفتى من چيزى در اين باره نمى‏دانم، و پيوسته با او نرمى و ملاطفت مى‏كرد و محمد خود را به نادانى مى‏زد و جاسوسانى پراكنده كردند، همه وكلاء طبق دستورى كه به آنها رسيده بود خود دارى كردند.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۶۷

حسين بن حسن علوى گويد: مردى از نديمان روز حسنى و مرد ديگرى كه همراه او بود باو گفت: اينك او (يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام) اموال مردم را (بعنوان سهم امام عليه السلام) جمع ميكند و وكلائى دارد و وكلاء آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند نام بردند، اين خبر بگوش عبيد اللَّه بن سليمان وزير رسيد، وزير همت گماشت كه وكلا را بگيرد، سلطان گفت: جستجو كنيد و نه بينيد خود اين مرد كجاست، زيرا اين كار سختى است. عبيد اللَّه بن سليمان گفت: وكلا را ميگيريم. سليمان گفت: نه، بلكه اشخاصى را كه نميشناسند بعنوان جاسوس با پول نزد آنها ميفرستيم، هر كس از آنها پولى قبول كرد، او را ميگيريم. از حضرت نامه رسيد كه بهمه وكلاء دستور داده شود: از هيچ كس چيزى نگيرند و از گرفتن سهم امام خوددارى نمايند و خود را بنادانى زنند، مردى ناشناس بعنوان جاسوسى نزد محمد بن احمد آمد و در خلوت باو گفت: مالى همراه دارم كه ميخواهم آن را برسانم، محمد گفت: اشتباه كردى، من از اين موضوع خبرى ندارم، او همواره مهربانى و حيله‏گرى ميكرد و محمد خود را بنادانى ميزد، و نيز آنها جاسوسها را در اطراف منتشر كردند و وكلا از گرفتن خوددارى ميكردند بواسطه دستورى كه بآنها رسيده بود.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۸۷

حسين بن حسن علوى روايت كرده و گفته است كه: مردى بود از هم‏صحبت‏هاى «روزحسنى» و ديگرى با او بود و به او گفت كه: اين همان است كه مال‏ها را جمع مى‏كند و او را وكيلانى چند هستند و همه وكيل‏ها را كه در نواحى و اطراف بودند، نام بردند. و اين خبر به عبيداللَّه بن سليمان، وزير خليفه رسيد، وزير قصد كرد كه ايشان را بگيرد و مؤاخذه كند. خليفه گفت كه: جستجو كنيد و ببينيد كه اين مرد (يعنى: صاحب الأمر) در كجاست؟ زيرا كه اين امر، امر عظيمى است. عبيداللَّه بن سليمان گفت كه: وكلاى او را مى‏گيريم و ايشان را مؤاخذه مى‏كنيم. خليفه گفت: چنين نمى‏كنيم، وليكن گروهى را پنهان به نزد وكلا بفرستيد با مالى چند كه وكلا ايشان را نشناسند. پس هر يك از ايشان كه مال را گرفت او را بگيرند. راوى مى‏گويد كه: پس توقيعى از حضرت بيرون آمد و در آن امر فرموده بود به اين‏كه همه وكلا را اعلام كنند كه از كسى چيزى نگيرند و از آن ابا و امتناع كنند و در اين امر جهل را بر خود ببندند و اظهار كنند كه نمى‏دانند. بعد از آن در نهان مردى را به نزد محمد بن احمد فرستادند كه او را نمى‏شناخت و با او خلوت كرد و گفت كه: مالى با من است و مى‏خواهم كه آن را برسانم. محمد به آن مرد گفت كه: غلط كرده‏اى، من از اين امر كه مى‏گويى، چيزى را نمى‏شناسم و خبرى ندارم. و آن جاسوس پيوسته با محمد نرمى و باريك‏بينى و مهربانى مى‏نمود و محمد بر او تجاهل مى‏كرد و جاسوسان بسيار را در اطراف متفرّق ساختند كه جستجو نمايند و همه وكلاى آن حضرت از گرفتن مال و اظهار وكالت ابا و امتناع كردند؛ به جهت آن‏كه حضرت پيش‏تر ايشان را اعلام فرموده بود.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)