روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۳۵
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
اسحاق قال حدثني اسماعيل بن محمد بن علي بن اسماعيل بن علي بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۳۴ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۳۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۰۱
از اسماعيل بن محمد ... گفت: نشستم سر راه ابى محمد (امام عسكرى ع)، چون بر من گذر مىكرد به او از نيازمندى خود شكايت كردم و سوگند ياد كردم كه يك درهم و بيشتر ندارم و چاشت و شام ندارم، گفت: تو به خدا سوگندِ دروغ مىخورى، با اينكه صد اشرفى گنج كردهاى و زير خاك نمودى، و اين گفتار من براى ندادن عطا نيست، اى غلام آنچه با خود دارى به او بده، غلام او صد دينار به من داد، سپس به من رو كرد و فرمود: تو در وقتى كه نيازى به آنها دارى از آنها محروم خواهى ماند، مقصودش آن اشرفيهاى زير خاك من بود، و درست هم فرمود و همچنان شد كه فرمود، من ۲۰۰ دينار زير خاك كردم و گفتم پشتوانه و پس انداز باشد براى ما، و براى هزينه بيچاره شدم و همه درهاى روزى به روى من بسته شد و روى آنها را گشودم، و بناگاه معلوم شد كه پسرم جاى آنها را دانسته و آنها را يك جا برداشته و گريخته و به يك پولِ آن دستم نرسيد.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۴۱
اسماعيل بن محمد، نوه عبد المطلب گويد: سر راه حضرت ابى محمد نشستم، چون بر من گذشت، از نيازمندى خود باو شكايت كردم و سوگند خوردم كه يكدرهم و بيشتر ندارم و صبحانه و شام هم ندارم، فرمود: بنام خدا سوگند دروغ ميخورى در صورتى كه ۲۰۰ دينار زير خاك كردهئى؟! من اين سخن را براى نبخشيدن بتو نميگويم، غلام هر چه همراه دارى باو ده. غلامش صد دينار بمن داد سپس رو بمن كرد و فرمود: هنگامى كه احتياج بسيارى بآن دنانير زير خاكدارى محروم ميشوى، و راست فرمود، و چنان شد كه او گفت، زيرا ۲۰۰ دينار زير خاك كردم و با خود گفتم: پشتيبان و پس انداز روز بيچارگيم باشد، سپس بشدت براى مخارجى ناچار شدم و درهاى روزى برويم بسته شد، آنجا را كندم معلوم شد، پسرم جاى آنها را دانسته و برداشته و فرار كرده و چيزى از آنها بدست من نرسيد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۳۹
اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا اسماعيل بن محمد بن على بن اسماعيل بن على بن عبداللَّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب و گفت كه: براى ملاقات امام حسن عسكرى عليه السلام بر كنار راه نشستم و چون به من گذشت، احتياج و پريشانى خود را به آن حضرت شكايت كردم و براى او سوگند ياد نمودم كه در نزد من يك درم و بالاتر از آن نيست و چاشت و شامى ندارم. اسماعيل مىگويد كه: حضرت فرمود: «به خدا سوگند مىخورى به دروغ، و حال آنكه تو دويست دينار را دفن كردهاى. و اينكه من مىگويم به جهت آن نيست كه تو را از بخشش دفع كنم و چيزى به تو ندهم. اى غلام، آنچه همراه تو است به او بده». غلام آن حضرت، صد دينار به من داد، پس حضرت رو به من آورد و فرمود: «تو از آن محروم خواهى شد، در حال شدّت احتياجت به سوى آن» (يعنى: در زمانى كه احتياج تو در آن بيشتر از احتياجت در ساير اوقات باشد، از آن ممنوع شوى و چيزى از آن به تو عايد نشود). و مقصود آن حضرت، آن دينارها بود كه من دفن كرده بودم. و امر چنان بود كه آن حضرت فرمود و من دويست دينار دفن كرده بودم و با خود گفتم كه: اين پشت و پناه ما باشد. بعد از آن ناچار شدم؛ ناچارى سختى و محتاج گرديدم به چيزى كه آن را خرج كنم و درهاى روزى بر روى من بسته شد، از آن دينارها كه دفن كرده بودم، جستجو نمودم، ديدم كه يكى از پسرانم جاى آن را دانسته و آن را برداشته و گريخته و بر چيزى از آن دينارها قدرت به هم نرسانيدم، و به دست من نيامد.