روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۹۵

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

احمد بن محمد عن محمد بن الحسن عن محمد بن عيسي عن محمد بن حمزه بن القاسم عن ابراهيم بن موسي قال :


الکافی جلد ۱ ش ۱۲۹۴ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۲۹۶
روایت شده از : امام رضا عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام رضا (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۲۹

ابراهيم بن موسى گويد: من راجع به موضوعى كه از امام رضا (ع) درخواست كرده بودم اصرار ورزيدم و او به من وعده مى‏داد يك روز براى پيشواز والى مدينه بيرون شد و من همراه او بودم، آمد نزديك كاخ فلان و زير چند درخت پياده شد و من هم با او پياده شدم و سومى همراه نبود. به او گفتم: قربانت، اين عيد ما را فرا گرفت و به خدا من درهم و بيش از آنى ندارم، آن حضرت با تازيانه خود زمين را به سختى خاراند و با دست خود بدان زد و شمش طلائى از آن بر آورد و سپس به من فرمود: از اين سود بر و آنچه ديدى نهان ساز

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۰۶

ابراهيم بن موسى گويد: راجع بطلبى كه از امام رضا عليه السلام داشتم، اصرار و پافشارى ميكردم و او مرا وعده ميداد، يك روز كه باستقبال والى مدينه ميرفت، من همراهش بودم، نزديك قصر فلان رسيد و در سايه درختان فرود آمد: منهم فرود آمدم و شخص سومى با ما نبود. عرضكردم: قربانت، عيد نزديك است و بخدا كه من درهم و غير درهمى ندارم، حضرت با تازيانه‏اش بسخنى زمين را خراش داد، سپس دست برد و شمش طلائى از آنجا برداشت و فرمود اين را بهره خود ساز و آنچه ديدى پنهان دار.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۷۵

احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از محمد بن عيسى، از محمد بن حمزة بن قاسم، از ابراهيم بن موسى روايت كرده است كه گفت: بر ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام اصرار زيادى كردم در باب چيزى كه آن را از آن حضرت طلب مى‏كردم و مرا وعده مى‏داد. پس روزى بيرون رفت كه حاكم مدينه را استقبال كند و من همراه آن حضرت بودم، بعد از آن، به نزديك بالا خانه فلان آمد و در زير درخت‏ها فرود آمد، و من با او فرود آمدم، و سيمى با ما نبود (كه همين من بودم و آن حضرت). عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين عيد بر ما سايه افكنده (يعنى: به ما رو آورده) و نزديك شده، و به خدا سوگند، كه يك درم و غير آن را مالك نيستم. پس آن حضرت به تازيانه خويش زمين را خاراند؛ خاراندنى سخت، پس دست خويش‏ را زد و شمش طلايى را از آنجا برداشت و به من داد و فرمود كه: «به اين منتفع شو و آنچه ديدى كتمان كن و اين را به كسى مگو».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)