الكهف ٧٦
کپی متن آیه |
---|
قَالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً |
ترجمه
الكهف ٧٥ | آیه ٧٦ | الكهف ٧٧ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«بَعْدَهَا»: بعد از این مرتبه. بعد از این مسأله. «لا تُصَاحِبْنی»: با من مصاحبت و همدمی مکن. «قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْراً»: تو از جانب من معذوری. کار بدانجا رسیده است که عذر مرا بخواهی.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۶۰ - ۸۲ سوره كهف
- داستان موسى «ع» و عالم و آنچه از آن استفاده مى شود
- سخن مفسران درباره داستان مذكور و شخصيت هاى آن
- آغاز داستان موسى و همراه خود
- حكايت ماهى بريان شده كه خود را به دريا انداخته است!
- مصون نبودن انبياء «ع»، از مطلق آزار و ايذاء شيطان
- ملاقات موسى «ع»، با بنده اى از بندگان خدا
- تقاضاى تعليم از طرف موسى «ع» و پاسخ حضرت خضر «ع»
- ادب و تواضع فراوان موسى «ع» در برابر استاد
- صبر نياوردن موسى «ع» به سكوت، در برابر اعمال خضر «ع»
- جدا شدن خضر و موسى از یکدیگر، و تأويل اعمال خضر
- بحثى تاريخى در دو فصل
- ۱ - داستان موسى و خضر، در قرآن
- ۲ - شخصيت خضر
- بحث روايتى
- اختلاف فراوان روايات در جزئيات داستان موسی و خضر
- دو روايت درباره تأثیر حال مرد مؤمن، در اصلاح امر فرزندان او
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً «76»
(موسى) گفت: اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراه مباش، قطعاً از سوى من معذور خواهى بود (و اگر رهايم كنى حقّ دارى).
نکته ها
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر موسى صبر مىكرد، عجايب بيشترى از خضر مىديد. «1»
پیام ها
1- اولياى خدا در تحمّل علم و ظرفيّت، در يك درجه نيستند. «لَنْ تَسْتَطِيعَ»
2- سه بار آزمايش و مهلت دادن، براى شناخت خصلتها كافى است. «إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها»
3- اگر با كسى تضادّ فكرى داريم و يكديگر را درك نمىكنيم، بى آنكه مقاومت كنيم از هم جدا شويم. «فَلا تُصاحِبْنِي» 4- اعتراضهاى موسى به خاطر ابهامهايى بود كه در كار خضر مىديد و جنبهى سؤال داشت. «إِنْ سَأَلْتُكَ»
5- دربارهى عملكرد خود، رأى منصفانه بدهيم. «فَلا تُصاحِبْنِي» موسى مسئوليّت بىصبرى خود را بر عهده گرفت.
6- وقتى از كسى جدا مىشويم، ادب را مراعات كنيم. «فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ
«1». تفسير طبرى و ابوالفتوح.
جلد 5 - صفحه 207
لَدُنِّي عُذْراً»
7- هر جدايى، نشانهى كينه وعقده و غرور وتكبّر نيست. «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76)
قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها: گفت موسى اگر پرسيدم تو را از چيزى بعد از اين واقعه. فَلا تُصاحِبْنِي: پس مصاحبت مكن مرا. قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً: بتحقيق رسيده باشى از نزد من عذرى را، يعنى ترك مصاحبت تو با من به عذر باشد، چون سه مرتبه سؤال نمودم. مفهوم آن آنكه: اگر سؤال نكنم، پس مصاحبت را ترك مكن. موسى در اينجا خود را در سؤال كردن مختار گذاشته، اگر مصاحبت خواهد سؤال نكند، و اگر ترك مصاحبت آماده شد، و چون وعده نبود بلكه شرط بود، در اقامه ديوار عمدا خضر را سؤال كرد. و از حضرت نبوى صلى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: خدا رحمت كند برادرم موسى را كه از روى شرم گفت: فلا تصاحبنى، اگر چنانچه صبر نمودى، با مصاحبت خود، هر آينه چيزهاى عجيب و غريبتر از آن مشاهده كردى «1».
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80)
فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)
ترجمه
گفت اگر بپرسم تو را از چيزى بعد از اين پس مرافقت مكن با من بتحقيق رسيدى از جانب من بعذرى
پس رفتند تا وقتى كه رسيدند باهل آبادىء خواستند طعام از اهل آن پس ابا نمودند كه مهمانى كنند آن دو را پس يافتند در آن ديوارى را كه ميخواست فرود آيد پس بر پا داشت آنرا گفت اگر ميخواستى هر آينه ميگرفتى براى آن مزدى
گفت اين وقت جدائى ميان من و ميان تو است اكنون خبر دهم تو را به بيان حقيقت آنچه را نتوانستى بر آن صبر نمودن
امّا كشتى پس بود مال حاجتمندانى كه كار ميكردند در دريا پس خواستم كه معيوب كنم آنرا و بود در پيش راه آنها پادشاهى كه ميگرفت هر كشتى بىعيبى را بغصب
و امّا پسر پس بودند پدر و مادرش دو مؤمن پس ترسيديم كه بيفكند آن دو را در سركشى و كفر
پس خواستيم كه عوض دهد آن دو را پروردگارشان بهتر از او در پاكى و نزديكتر در مهربانى
و امّا ديوار پس بود مال دو پسر يتيم در آن شهر و بود در زير آن گنجى از آن دو و بود پدر آن دو، نيكوكار پس خواست پروردگار تو كه برسند بحدّ رشدشان و بيرون آورند گنجشان را براى مهربانى از پروردگارت و بجا نياوردم آنرا از رأى خود اين است بيان حقيقت آنچه نتوانستى بر آن صبر نمودن.
تفسير
پس از آنكه دو مرتبه از حضرت موسى تخلّف از قرار ظاهر گرديد بتقريبى كه در آيات سابقه بيان شد آنحضرت براى آنكه حضرت خضر فعلا خاتمه بمصاحبت او ندهد و آنچه تاكنون روى داده نديده پندارد گفت اگر بعد از اين از من اشكال و اعتراضى بكار خود مشاهده نمودى حقّ دارى مصاحبت مرا ترك نمائى و عذر شما در اين مناركه موجّه خواهد بود چون تقصير از طرف من بوده كه سه مرتبه بر خلاف قرار داد عمل نمودم و حضرت خضر قبول فرمود از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه خدا رحمت كند برادرم موسى را خجلت كشيد و اين سخن را گفت اگر بمصاحبت خود با خضر ادامه ميداد هر آينه ميديد عجيبترين عجائب را پس با يكديگر سير نمودند تا رسيدند در وقت شام بروايت علل و عيّاشى ره از امام
جلد 3 صفحه 443
صادق عليه السّلام و نقل قمّى ره بقريه ناصره كه نصارى منسوب بآنند و چون توشه راهشان تمام شده بود خواستند مهمان يكى از اهل آن قريه شوند و طعامى از آنها براى آن دو مهيّا شود كه صرف نمايند هيچكس حاضر براى پذيرائى ايشان نشد از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه آنها هرگز كسيرا مهمان نكرده بودند و تا روز قيامت هم مهمان نخواهند نمود ناگاه حضرت خضر نظرش بديوارى افتاد كه مشرف بخرابى بود دست بر آن نهاد و فرمود بايست باذن خدا ديوار راست شد و حضرت موسى با آن سابقه تعجّب كرد و با لحن ايراد گفت خوب بود قدرى نان از صاحب ديوار بعنوان اجرت كارت ميگرفتى كه با هم بخوريم حضرت خضر فرمود اين ايراد موجب يا اين زمان وقت مفارقت ميان من و تو است چون سؤال و اشكال از تو بحدّ كمال رسيد و خودت مرا در متاركه معذور داشتى حال براى تو اسرار كارهاى خودم را كه تو نتوانستى بر مشاهده آنها صبر كنى بيان مينمايم امّا كشتى پس بود مال چند نفر فقير كه در دريا كار ميكردند و امرار معاش مينمودند و در برابر و مسير آنها پادشاهى بود كه هر كشتى بىعيبى را ميگرفت و غصب ميكرد و اگر معيوب بود متعرّض آن نميشد و در چند روايت از ائمه اطهار نقل شده كه قرائت فرمودند كلّ سفينة صالحة يعنى هر كشتى سالمى را و شايد بعنوان تفسير بوده و امّا پسر مقتول، كافرى بود كه هيچگاه هدايت نميشد و پدر و مادرش هر دو مؤمن پاك ساده بودند پس ما كاركنان عالم غيب ترسيديم از آنكه آن پسر بيندازد پدر و مادر خود را در وادى كفر و ضلالت و سركشى و غوايت و در امثال اين موارد بر ما كاركنان است كه چنين پسرى را بكشيم و خداوند در عوض آن پسر بپدر و مادر او فرزند صالحى عطا خواهد فرمود كه جبران كدورت خاطر آن دو را بنمايد و پاك باشد از گناه و اخلاق بدو عطوف و مهربان باشد بپدر و مادر خود و تصوّر نشود كه پسر نابالغ چگونه كافر ميشود و كشتن آن جائز ميگردد چون اطلاق پسر بر بالغ هم ميشود و غير بالغ هم اگر مميّز باشد و منكر گردد كافر ميشود و قتل نابالغ براى ما مأمورين بظاهر جائز نيست ولى كاركنان عالم غيب كارشان كار خدا است خدا هر كس از بندگان را بخواهد ميميراند و ميكشد و بخير و صلاحشان ميرساند و بهتر بودن فرزند جديدى كه خدا بپدر و مادر آن پسر مقتول عطا فرمود از او ظاهرا بمناسبت
جلد 3 صفحه 444
خيريّت خيالى و حيوانى آن پسر است و الا خيريّت عقلى و واقعى در او نبوده تا فرزند جديد بهتر از او باشد مگر باعتبار اصل وجود كه خير است در كافى و فقيه و مجمع از امام صادق عليه السّلام و عيّاشى از يكى از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه خداوند عوض آن پسر مقتول دخترى بآن دو عنايت فرمود كه هفتاد پيغمبر از او بوجود آمد و امّا ديوار مال دو پسر يتيم بود در همان شهرى كه اهلش حاضر براى اطعام و پذيرائى از ما نشدند و اينكه سابقا از آن آبادى تعبير بقريه شده بود براى آنستكه قريه در كلام عرب بر مطلق آبادى اعم از ده و شهر اطلاق ميشود و در زير آن ديوار گنجى بود مال آن دو يتيم و پدرشان مرد صالح نيكوكارى بود خداوند بملاحظه صلاح آن پدر خواست گنج آن دو پسر محفوظ بماند تا بحد بلوغ و رشد برسند و گنج خودشان را بيرون آورند و اين بمقتضاى رحمت رحمانيّه خداوند است بر بندگان و آنچه تاكنون از من صادر شد و مشاهده نمودى بجا نياوردم از پيش خود و برأى خويش بلكه تمام بدستور و امر و اراده الهيّه بوده است در معانى از امير المؤمنين عليه السّلام و قمّى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه آن گنج لوحى از طلا بود كه در آن نوشته شده بود بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لا اله الا اللّه عجبت لمن يعلم أنّ الموت حقّ كيف يفرح عجبت لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن عجبت لمن يذكر النّار كيف يضحك عجبت لمن يرى الدّنيا و تصرّف اهلها حالا بعد حال كيف يطمئنّ اليها يعنى تعجّب ميكنم از كسيكه ميداند مرگ حقّ است چگونه شاد ميشود تعجب ميكنم از كسيكه ايمان بمقدّر الهى دارد چگونه غمناك ميگردد تعجب ميكنم از كسيكه بياد آتش جهنم مىافتد چگونه ميخندد تعجّب ميكنم از كسيكه مىبيند دنيا و تغييرات گوناگون اهل آنرا چگونه بآن دلگرم ميگردد و قريب باين مضامين هم روايات ديگر چندى از ائمه اطهار نقل شده است با كم و زياد مختصرى و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه خداوند حفظ ميفرمايد اولاد مرد مؤمن را تا هزار سال و آنكه ميان آن دو پسر و پدر صالح آن دو هفتصد سال فاصله بود و خداوند بملاحظه صلاح آن پدر گنج آن دو پسر را حفظ فرمود و در عوالى از آنحضرت نقل نموده كه چون آنمرد عالم آن ديوار را بر پا داشت خداوند بحضرت موسى وحى فرمود كه من جزا ميدهم به پسرها
جلد 3 صفحه 445
بسعى پدرها اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد زنا نكنيد تا زنهاتان زنا ندهند كسيكه پا در بستر مسلمانى بگذارد پا در بستر او گذارده ميشود بهمان نحو كه رفتار ميكنى جزا داده ميشوى و ظاهرا اينكه در ابتداء بيان اسرار حضرت خضر نسبت اراده معيوب نمودن كشتى را بخود داده براى آن بوده كه در مقام عبوديّت مراعات ادب شده باشد و نقص را اگر چه در ظاهر باشد نسبت بخدا ندهد و اينكه در وسط كلام نسبت ترس را بخود و ايادى عالم غيب داده براى آن بوده كه خداوند از ترس مبرّى است چون ميداند هر چه بخواهد ميشود ولى غير خدا احتمال حصول مانع را ميدهد و خواسته است اشاره بفرمايد كه من برأى خود كار نكردم و مستقلّ باراده نيستم و حيثيّت خود را كه مفهوم از نسبت اراده بخود شده بود كاسته نمايد و در عين حال نسبت ابدال بخير را بخدا داده براى آنكه معلوم شود همه كاركنان يك آمرند و معطى وجود او است و نسبت خير را بايد باو داد و اينكه در خاتمه كلام باز نسبت رحمت را بخدا داده و خود را صريحا از حيثيّت و كار خلع نموده و همه را مستند بامر خدا فرموده براى آنستكه معلوم شود مرجع تمام امور امر خدا است و مؤثرى در وجود جز او نيست و هر سير و سلوكى بايد باو منتهى شود هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و هو بكلّ شىء عليم و باين معانى تقريبا در روايت علل از امام صادق عليه السّلام اشاره شده است و بعضى خشينا را در اينجا بمعناى علمنا و كرهنا گرفتهاند و فاعل را اختصاص بخدا و حضرت خضر دادهاند و اين خلاف ظاهر است و بنظر حقير داعى بارتكاب آن نيست چون مسلّم است كه ايادى غيبيّه در اجراء امور بر طبق قضاى الهى مدخليّت دارد و اسناد خشيت بآنها و حضرت خضر مانعى ندارد با آنكه اسناد ضمير متكلّم مع الغير بواحد حقيقى براى تعظيم هم جائز است و تعدّد فاعل لازم نيست تا اسناد خشيت و ترس كه مناسب با مقام ربوبى نيست بخدا داده شود و براى فرار از آن باراده علم و كراهت تأويل گردد كه ظاهرا منظور نظر آن بعض در ارتكاب اين خلاف ظاهر است آنچه تاكنون بيان شد از اسرار افعال من تفسير و تأويل و كشف حقيقت و رمز طريقت و مرجع و مئال و نتيجه اعمالى است كه تو توانائى صبر بر مشاهده آنها را نداشتى و در كلمه تسطع اخيرا تاء براى تخفيف از تستطع حذف شده گويا حضرت خضر تعجيل در مفارقت
جلد 3 صفحه 446
داشته و يك حرف را هم براى سرعت در غيبت غنيمت شمرده است و در نقل اين قصّه فوائد بيشمارى است كه عمده آنها آنستكه انسان بهر مرتبهاى از علم برسد بايد مغرور نشود و باز حاضر براى تعلّم گردد و مراعات ادب را با معلم خود بنحو اكمل بنمايد و در فكر آن باشد كه بهر نحو ممكن است كمكى با فقراء و ضعفاء و موارد قابل بنمايد و نفعى بآنها برساند و ضرر دينى يا دنيوى را از آنها دفع كند و اگر امر منكرى را از كسى مشاهده نمود فورا انكار نكند تا بباطن آن پى برد و از قبول ذلّت در مقام تحصيل علم استنكاف ننمايد و ادامه بتحصيل دهد و اگر خطائى از او سر زد اعتراف بجرم خود كند و اگر كسى از احسانى در باره او مضايقه نمود او از احسان خود در باره او امساك و خوددارى ننمايد و اگر خطائى از رفيقى سر زد او را متنبّه و آگاه نمايد و اگر معذرت خواست عذر او را بپذيرد و عفو كند تا بحدّ اصرار برسد و اگر بحدّ اصرار رسيد از او كنارهگيرى كند و ديگر با او مصاحبت ننمايد ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالَ إِن سَأَلتُكَ عَن شَيءٍ بَعدَها فَلا تُصاحِبنِي قَد بَلَغتَ مِن لَدُنِّي عُذراً (76)
گفت اگر ديگر سؤال كردم از چيزي از شما بعد از اينکه معلوم ميشود که نميتوانم صبر كنم پس شما مصاحبت نكني با من محققا از جانب من شما بالغ بعذر شدهاي و معذور هستي ديگر از هم جدا ميشويم قالَ إِن سَأَلتُكَ عَن شَيءٍ بَعدَها اينکه دو سؤالي که شده صرف نظر نما و ترك مصاحبت نكن و مورد مؤاخذه قرار مده پس از اينکه اگر سؤالي كردم فَلا تُصاحِبنِي يعني توقع مصاحبت ديگر از شما ندارم نخواهي مصاحبت كني معذوري قَد بَلَغتَ مِن لَدُنِّي عُذراً شما تا حد ممكن با من مساعدت كردهاي من هم عذر شما را ميپذيرم و ترك مصاحبت ميكنم.
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 76)- موسی (ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهی توأم با شرمساری، چرا که دو بار پیمان خود را- هر چند از روی فراموشی- شکسته بود، و کمکم احساس میکرد که گفته استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در
ج3، ص59
آغاز غیر قابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذر خواهی گشود و چنین «گفت:
(این بار نیز از من صرف نظر کن، و فراموشی مرا نادیده بگیر، اما) اگر بعد از این از تو تقاضای توضیحی در کارهایت کردم (و بر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهی بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً).
این جمله حکایت از نهایت انصاف و درونگری موسی میکند، و نشان میدهد که او در برابر یک واقعیت، هر چند تلخ، تسلیم بود
نکات آیه
۱- موسى(ع)، از خضر(ع) براى تجربه صبر در برابر کارهاى غیرعادى آن حضرت خواستار آخرین فرصت شد. (قال إن سألتک عن شىء بعدها فلاتصحبنى)
۲- موسى(ع) خود را در صورت سؤال مجدد (سومین تخلّف) سزاوار محروم شدن از مصاحبت با خضر(ع) دانست. (قال إن سألتک من شىء بعدها فلاتصحبنى)
۳- مهلت دادن به خطاکاران و فراموش کاران تا سه مرتبه، امرى روا است. (قال إن سألتک عن شىء بعدها فلاتصحبنى) موسى(ع) در صورت تکرار ناشکیبایى براى بار سوم و عمل بر خلاف توصیه خضر، خود را مستحق جدایى و محرومیت از مصاحبت خضر(ع) دانست. بنابراین، مى توان گفت که تا سه مرتبه مهلت دادن به افراد، کارى قابل قبول است.
۴- موسى(ع) به ناتوانى خود از تحمّل کردار خضر(ع) و همراهى با وى پى برد. (قال ... قد بلغت من لدنّى عذرًا)
۵- موسى(ع) به معذور بودن خضر(ع) در جدا شدن از وى با مشاهده تخلّف او از پیمان سکوت در برابر کارهاى آن حضرت، اعتراف کرد. (قال إن سألتک ... قد بلغت من لدنّى عذرًا) جمله «قد بلغت من لدنّى عذراً» یعنى: «از دیدگاه من، به عذرى قابل قبول جهت ترک مصاحبت دست یافتى.». این جمله، به قرینه «قد»، مربوط به «إن سألتک...» نیست، بلکه اعتراف موسى(ع) به این است ترک مصاحبت تو با من، هم اکنون نیز دلیل موجهى دارد، ولى طالب مهلتى دیگر هستم.
۶- انتقاد از خود و انصاف در قضاوت نسبت به خویشتن و پذیرش مسؤولیت عملکرد خود، از صفات ارزشمند و شایسته است. (إن سألتک عن شىء بعدها فلاتصحبنى قد بلغت من لدنّى عذرًا) موسى(ع) با وجود آن که در مرحله قبل، عذر نسیان را مطرح کرد، ولى در این مرحله، اولاً، مسؤولیت عمل خود را بر عهده گرفت و ثانیاً، در مورد خود، رأیى منصفانه صادر کرد و خضر(ع) را در جدا شدن از او، محق دانست.
موضوعات مرتبط
- خضر(ع): استمهال از خضر(ع) ۱; عوامل محرومیت از همراهى با خضر(ع) ۲; قصه خضر(ع) ۱، ۲، ۴، ۵; معذوریت خضر(ع) ۵
- خطاکاران: مهلت به خطاکاران ۳
- خود: انتقاد از خود ۶
- صفات: صفات پسندیده ۶
- فراموشکاران: مهلت به فراموشکاران ۳
- قضاوت: عدالت در قضاوت ۶
- مسؤولیت پذیرى ۶:
- موسى(ع): آثار پرسشهاى موسى(ع) ۲; استمهال موسى(ع) ۱; اقرار موسى(ع) ۴، ۵; بینش موسى(ع) ۲; بى صبرى موسى(ع) ۵; عجز موسى(ع) ۴; عهدشکنى موسى(ع) ۵; قصه موسى(ع) ۱، ۲، ۴، ۵
منابع