الإسراء ٩٥
کپی متن آیه |
---|
قُلْ لَوْ کَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکاً رَسُولاً |
ترجمه
الإسراء ٩٤ | آیه ٩٥ | الإسراء ٩٦ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«مُطْمَئِنِّینَ»: جمع مطمئن، آرمیده. مراد ساکن و مستقرّ است. حال است.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
- آيات ۸۲ - ۱۰۰ سوره إسراء
- وجه اين كه قرآن براى مؤمنان، «شفاء» و «رحمت» ناميده شده است
- توضيح اين كه: قرآن، ظالمان را، جز زيان نمى افزايد
- بيان حال انسان عادى دلبسته به اسباب ظاهرى
- بحثى فلسفى: (پیرامون شرور)
- تقسيمات کلی امور جهان
- معناى این که: «هر کس بر اساس شاکلۀ خود، عمل می کند»
- بيان اين كه: «سعادت» و «شقاوت»، از آثار اعتقادات و اعمال انسان مى باشد
- نقد سخن فخر رازى، پيرامون آيه: «قُل كُلٌّ يَعمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»
- بحث فلسفى: (رابطه ذاتى بين فعل و علت فاعلى)
- معناى این که فرمود «روح، از امر خداست»
- موارد استعمال كلمۀ «روح»، در آيات قرآن مجيد
- تحدّى همۀ انس و جنّ، برای آوردن مثل قرآن، با تمامی خصوصیات آن
- مشروط كردن مشركان، ايمان خود را به معجزاتى غريب و ناممكن!
- تحقق بخشيدن به پيشنهاد مشركان، در شأن پيامبر «ص» نيست
- گفتار بعضى مفسران در ارتباط با دو كلمۀ «بَشَراً» و «رَسُولاً»، در آيه شریفه
- تقرير و توضيح برهانی بر نبوت عامّه و اثبات آن
- توضيح برهانى عقلى بر اين كه تحمل وحى، خاص انبياء الهى است
- چون دليل و برهان نتيجه نبخشيد، گواهى را به خدا واگذار
- معناى جمله: «قَادِرٌ عَلَى أن يَخلُقَ مِثلَهُم»
- بيان اين كه: انسان مبعوث در قيامت، عين انسان دنيايى است، نه مانند او
- بحث روايتى
- چند روايت درباره شأن نزول آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوح...»
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا «95»
بگو: اگر در زمين فرشتگانى بودند كه با اطمينان و آرامش راه مىرفتند، هر آينه ما از آسمان فرشتهاى را به عنوان فرستاده بر آنان مىفرستاديم.
نکته ها
آيه، در ردّ ديدگاه آنان كه به بشر بودن پيامبر اعتراض داشتند، مىفرمايد: فرستادن پيامبر، سنّت الهى وضرورت دينى است، حتّى اگر همه اهل زمين فرشته بودند و نزاع و كشمكشى نيز ميان آنان نبود و همه در آرامش و رفاه بودند، باز هم فرستادهاى از جنس آنان از جانب
جلد 5 - صفحه 120
خداوند مىآمد، چون وظيفهى انبيا، تكامل و رشد معنوى و الگو دادن است، نه تنها رفع خصومت و دشمنى ميان آنان.
پیام ها
1- همگونى رهبران با مردم، لازمهى تربيت و الگوپذيرى آنان است. انسان براى انسان، فرشته براى فرشته. «مَلائِكَةٌ مَلَكاً»
2- رسالت و پيامبرى از جانب خداست و انتخابى نيست. لَنَزَّلْنا ... رَسُولًا
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95)
قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ: بگو اى پيغمبر در جواب اين منكرين، اگر بودى بجاى آدميان در زمين، مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ: ملائكهاى كه مانند آدمى راه مىرفتند بر قدمهاى خود در حالتى كه آرام گرفته در زمين و مقيم بودند در آن. حاصل آنكه اگر ساكنان زمين ملائكه بودند. لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ:
هرآينه مىفرستاديم بر ايشان از آسمان. مَلَكاً رَسُولًا: ملكى را پيغمبر، يعنى از جنس ايشان رسول به آنها مىفرستاديم تا با هم انس و الفت گرفتى و از او دستورات تلقين نمودى، زيرا در تعليم و تعلم، تناسب و تجانس شرط است؛ و چون سكنه زمين آدميانند، پس پيغمبر ايشان نيز آدمى بايد.
بعضى نقل «1» نمودهاند كه عرب گفتند: ما زندگانى مىنموديم با كمال اطمينان و سكونت. پس اين پيغمبر آمد و ما را متزلزل و امر ما را مشوش نمود.
حق تعالى فرمود: اگر اينها ملائكه بودند، هرآينه در حكمت ما واجب بود فرستادن پيغمبر به ايشان، پس همچنين بودن مردمان به سكونت و اطمينان، منع نمىكند از ارسال رسل، زيرا اينها محتاجترند بانبياء از ملائكه بنابراين چگونه منكر شوند بعث رسول را بآن بسبب اطمينان.
تبصره: اين مطلب ثابت شده كه لطف بر خداى تعالى واجب باشد، يعنى آنچه نزديك كند بنده را به فرمانبردارى و دور نمايد از نافرمانى، بايد بيان فرمايد، و محقق است كه واجبات سمعيه، الطافند در تكاليف عقليه، پس
«1» مجمع البيان جلد 3، صفحه 441.
جلد 7 - صفحه 444
تكليف سمعى واجب، و ممكن نيست شناختن آن مگر به وجود پيغمبر، لذا وجود پيغمبر واجب خواهد بود. و چون غرض از بعثت، تكميل جامعه بشريت است لازم آيد كه نبى از جنس بشر باشد تا بسبب جنسيت و سنخيت، ارشاد و هدايت حاصل شود؛ زيرا بديهى است كه انس و الفت، مانند قوه جاذبه، جلب قلوب نمايد، و تجانس اقوى سبب آن باشد، به عكس تخالف كه موجب تنافر گردد. و بعد از تصور اين مقدمه هرآينه عقل حكم نمايد كه بايد انبياء از جنس بشر باشند مگر آنانكه رابطه و سنخيت با عالم ملكوت داشته باشند مانند خود پيغمبر، در اين صورت واسطه ايشان با ملا اعلى ملك خواهد بود.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)
قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95)
ترجمه
و گفتند ايمان نمىآوريم بتو تا آنكه روان سازى براى ما از زمين چشمهاى
يا آنكه باشد مر تو را بوستانى از درختان خرما و انگور پس روان سازى نهرها را در ميانشان روان ساختنى
يا بيفكنى آسمانرا چنانچه دعوى كردى بر ما پاره پاره يا بياورى خدا و فرشتگان را در برابر ما
يا آنكه باشد مر تو را خانهاى از طلا يا بالا روى در آسمان و باور نميكنيم بالا رفتن تو را تا آنكه فرود آورى بر ما نوشتهاى كه بخوانيم آنرا بگو منزّه است پروردگار من آيا هستم من مگر انسانى پيغمبر
و باز نداشت مردم را كه ايمان آرند چون آمد آنها را هدايت مگر آنكه گفتند آيا برانگيخت خدا انسانى را به پيغمبرى
بگو اگر بودند در زمين فرشتگانى كه راه ميرفتند آرميدگان هر آينه ميفرستاديم بر آنها از آسمان فرشتهاى را به پيغمبرى.
تفسير
- از تفسير امام عليه السّلام در اينمقام روايتى نقل شده و اجمال آن قريب
جلد 3 صفحه 389
به اين مضمون است كه روزى بزرگان قريش مانند وليد بن مغيره مخزومى و ابو البخترى بن هشام و ابو جهل بن هشام و عاص بن وائل و عبد اللّه بن ابى اميّه و امثال آنها با يكديگر مجتمع شدند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل كعبه نشسته و مشغول قرائت قرآن براى اصحاب بود و احكام الهى را بآنها ابلاغ ميفرمود كفّار با يكديگر گفتند كار محمّد بالا گرفته و امر او بزرگ و مهمّ شده خوب است نزد او برويم و با او محاجّه كنيم تا او را خفيف و سر شكسته و محكوم نمائيم و سخنان او را باطل و بازار او را كاسه و اصحابش را از گردش متفرّق سازيم شايد از اين ادّعاها و حرفهاى بيهوده صرف نظر كند و از مخالفت با ما دست بردارد و از بين خودشان عبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى را كه سخنور و داوطلب اين امر بود انتخاب نمودند و همه برخاستند و با او همراه شده خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و او شروع بصحبت نمود و گفت اى محمّد ادّعاء بزرگى كردى و سخن عجيبى گفتى كه پيغمبر خداى عالمى با آنكه سزاوار نيست خداوند عالم و آفريننده بنى آدم مانند تو پيغمبرى داشته باشد كه مانند ما ميخورى و ميخوابى و راه ميروى اين پادشاه روم و ايران است ببين سفيرى را كه بجائى ميفرستند داراى خدم و حشم و مال و جاه و قصور و خيامند و خداوند عالم فوق تمام پادشاهان دنيا است و همه آنها بندگان اويند چگونه ميشود مانند تو سفير فقيرى داشته باشد و اگر تو را به پيغمبرى فرستاده بود بايد با تو فرشتهاى بفرستد كه تصديق نبوّت تو را نمايد و ما او را ببينيم و باور كنيم بلكه اگر ميخواست پيغمبرى بفرستد فرشتهاى ميفرستاد محتاج بمثل توئى نبود كه مردى سحر زدهئى و مسلّم است كه پيغمبر نيستى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود باز حرفى دارى عرض كرد بلى ما بتو ايمان نمىآوريم تا در زمين مكّه كه سنگزار و كوهستانى است چشمه آبى بيرون آرى كه آب ما فراوان شود و رفع حاجت ما را بنمايد يا براى خودت باغى احداث نمائى كه داراى درختان خرما و انگور زياد باشد بقدريكه هم خودت بخورى و هم بما بدهى و در ميان درختان آن جوىهاى آب جارى باشد يا پارههاى آسمانرا بر ما فرود آورى چنانچه گفتى و اگر به بينند پارهاى از آسمانرا كه افتاده گويند تكّه ابر است شايد ما همين سخن را بگوئيم يا خدا و فوجى از ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى يا خودت يك انبار طلا داشته باشى و بما بدهى و ما
جلد 3 صفحه 390
ثروتمند شويم و طغيان نمائيم چنانچه گفتى همانا انسان طغيان مينمايد اگر خود را ثروتمند ببيند يا بآسمان بالا روى ولى ما ببالا رفتن تو ايمان نميآوريم تا نوشتهاى بياورى باين مضمون اين نامه از خداوند عزيز حكيم است بعبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى و كسانيكه با اويند ايمان آوريد بمحمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب كه او پيغمبر است و سخنان او را تصديق نمائيد كه از جانب من است باز هم معلوم نيست اگر تمام اين كارها را انجام دهى بتو ايمان بياوريم بلكه اگر ما را بآسمان ببرى و درهاى آسمانرا بروى ما بگشائى خواهيم گفت چشم بندى كردى و سحر نمودى باز پيغمبر فرمود حرف ديگرى دارى بگو عرض كرد خير كافى است ديگر چيزى باقى نماند حال تو هر چه خواهى بگو و در سخن صلاح خود را در نظر داشته باش و اگر دليلى بر مدّعاى خود دارى اقامه كن و معجزاتى را كه گفتيم بياور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توجّه بخداوند فرموده عرضه داشت اى خدائى كه هر صوتى را ميشنوى و هر چيزيرا ميدانى دانستى آنچه را بندگانت گفتند و چند آيه بر آنحضرت نازل شد كه متضمّن جواب اعتراضات اوّليه و طعنهاى آنها بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه بدوا ذكر شد و در اطراف آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بياناتى فرمود كه بمناسبت آن آيات در سورههاى ديگر ذكر شده و ميشود انشاء اللّه تعالى تا آن كه فرمود معجزاتى كه از من خواستيد بعضى از آنها دلالتى بر صدق مدعاى من ندارد و پيغمبر نبايد كار لغوى كه موجب ثبوت ادّعاء او نباشد بنمايد و بعضى از آنها موجب هلاكت شما است و آوردن معجزه براى آنستكه سبب ايمان مردم شود نه موجب هلاك آنها و خداوند رحيمتر است از هر كس بر بندگان و صلاح آنها را بهتر ميداند و بعضى از آنها محال است كه ممكن نيست بشود و پيغمبر حقّ را بحجّت و برهان آشكار مىكند تا عذرى از قبول آن براى احدى باقى نماند و بعضى از آنها چيزى است كه بخواستن آن اقرار كردى كه نظرت دشمنى و نافرمانى است و حاضر براى قبول حجّت و برهان نيستى و كسى كه حالش چنين باشد چارهاش عذاب خدا است در دنيا كه از آسمان بر او نازل شود يا در آخرت بجهنّم رود يا شمشير مسلمانان است كه او را نابود نمايد امّا سؤال تو كه چشمهاى از زمين بيرون آورم و جارى كنم من اگر اينكار را بكنم دليل بر نبوّتم نباشد زيرا بسيارى از زمينهاى بائر را خودت در طائف
جلد 3 صفحه 391
آباد كردى و چشمه آب از آن بيرون آوردى و سايرين هم كردند آيا تو و آنها به اين كار پيغمبر شديد گفت نه فرمود پس منهم اگر بكنم دليل بر نبوّتم نباشد مانند كارهاى ديگرى كه از اين قبيل است چنانچه گفتى ايمان نمىآوريم مگر آن كه باغى داشته باشى مركّب از درختان خرما و انگور كه خودت بخورى و بما بخورانى آيا دوستان تو در طائف باغ خرما و انگور ندارند كه خودشان ميخورند و بديگران ميخورانند و در آن باغها آبهاى جارى است آيا آنها بداشتن آن باغها پيغمبر شدند گفت نه فرمود پس چرا اينها را دليل بر پيغمبرى من ميدانيد و از من ميخواهيد با آن كه اگر من داشتم دليل بر صدقم نبود و اگر بآن استدلال ميكردم دليل بر كذبم بود براى آن كه استدلال بامرى نموده بودم كه دلالت نداشت و معلوم ميشد مقصودم عوام فريبى است و پيغمبر خدا از اين امور منزّه است و امّا اين كه گفتى آسمان را بسر شما فرود آورم اين امرى است كه موجب هلاكت و مرگ شما است تو ميخواهى پيغمبر هلاك كننده شما باشد با آن كه رحمة للعالمين است و خير شما را ميخواهد و بايد معجزهاى بياورد كه صلاح شما در آن باشد و خدا صلاح مردم را بهتر ميداند اگر خداوند بخواهد معجزات پيغمبران را بميل مردم ظاهر كند ممكن است خواهشهاى مردم ضدّ يكديگر باشد و انجام آن محال باشد يا موجب فساد و اختلال نظام عالم گردد آيا ديدهايد كه طبيب بميل مريض دوا دهد دواى طبيب بايد بر وفق صلاح مريض باشد نه بر طبق خواهش او خداوند طبيب نفوس شما است اگر بدستور او عمل نمائيد شفاء يابيد و الّا بحال مرض باقى خواهيد ماند تا آنكه فرمود امّا اينكه گفتى خدا و ملائكه را در مقابل شما حاضر كنم كه آنها را به بينيد اين از امورى است كه محال است و محال بودن آن بر هيچ عاقلى پوشيده نيست زيرا پروردگار مانند مخلوق نيست كه آمد و شد داشته باشد و حركت كند و مقابل با چيزى گردد اينكه شما ميگوئيد لايق بتهاى شما است كه ميشود آنها را آورد و برد و از خود اراده و اختيار و حس و شعورى ندارند اى عبد اللّه آيا تو باغ و بستان و مزرعه در اطراف مكّه ندارى كه كار گذاران و گماشتگانى در آنها از قبل خود گذاشته باشى عرض كرد چرا دارم فرمود آيا خودت هميشه بسر كشى آن املاك ميروى يا بتوسط نمايندگانت دستور كار گذاران را ميدهى
جلد 3 صفحه 392
و تنظيم امور آنها را مينمائى عرضه داشت البته بتوسط نماينده خود امور آنها را مرتّب مينمايم فرمود اگر كاركنان بنماينده تو بگويند ما قول تو را تصديق نميكنيم تا خود مالك كه تو باشى حاضر شود كه ما او را به بينيم و خودش دستور كار ما را بدهد آيا اين اظهار آنها را صحيح و بجا ميدانى گفت نه فرمود آنچه بر نماينده تو لازم است آيا نه آنستكه دليلى بر صدق اظهار خود اقامه كند گفت بلى فرمود اگر نماينده تو نزدت حاضر شود و بگويد برخيز برويم چون رعايا و كاركنان تو از من خواستهاند خودت را نزد آنها ببرم آيا اين اظهار را از نماينده خود مىپسندى و درست ميدانى يا باو ميگوئى كه وظيفه تو بيان دستور من است نه حكم فرمائى بر من عرض كرد درست نميدانم و باو اعتراض ميكنم فرمود پس چرا تو از نماينده و سفير خدا ميخواهى چيزى از خدا بخواهد كه اگر نماينده تو از تو بخواهد نمىپسندى و براى رعاياى خود تجويز نميكنى اين بيانات حجّت قاطع است بر بطلان تمام توقعات شما از من و امّا اينكه گفتى من انبار طلا داشته باشم آيا نشنيدى عزيز مصر انبارها از طلا داشت آيا بداشتن آنها پيغمبر شد گفت خير فرمود پس منهم بداشتن انبار طلا پيغمبر نميشوم امّا اينكه گفتى بآسمان بالا روم و گفتى بآن ايمان نميآوريم تا با نوشتهاى برگردم با آنكه بالا رفتن مشكلتر است از برگشتن تا آخر سخنت كه اقرار نمودى به اين كه مقصودت دشمنى و لجاج است جوابش شمشير اولياء خدا و شعله سوزان آتش جهنّم است كه بعد از اقامه حجّت از طرف خدا و رسول بتو و رفقايت خواهد رسيد و كلمه جامعه همان است كه خداوند فرمود بگو منزّه است پروردگار من كه بجاى آورد امرى را بر طبق خواهش بيجاى جهّال بيهوده و بر خلاف مصلحت و مخلّ بنظام احسن و نيستم من مگر بشرى پيغام آور كه وظيفهام فقط اقامه حجّت است و بيان وظائف و مصالح بندگان و آنچه مترتّب است بر آن از ثواب و عقاب و حقّ امر و نهى و تقاضاى بيجا از خداوند متعال ندارم چون ساحت او مقدّس و منزّه است از اين قبيل خواهشهاى بندگان. حقير عرض ميكنم زعم بمعناى گمان است ولى در اينجا چون اشاره است بقول خداوند وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ كه آنها از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دانستهاند معناى ادّعاء انسب است و قبيل بمعناى كفيل و كثير و مقابل استعمال شده و
جلد 3 صفحه 393
زخرف در اصل بمعناى زينت است و در طلا استعمال ميشود بمناسبت زينت نمودن بآن و بيت بمعناى اطاق است و بنظر حقير اينجا مراد يك اطاق پر از طلا است و در تفسير امام عليه السّلام اشاره باين معنى شده بود اگر چه بعضى بخانه مسكونى كه از طلا ساخته شده باشد تفسير نمودهاند و قمّى ره روايت نموده راجع بتقاضاى ششم، كه در موقع نزول نوشته خواستند چهار ملك هم بيايد كه شهادت بدهند نامه را خدا نوشته پس نازل شد سبحان ربّى تا آخر آيه و چيزى كه باز داشته بود آنها را از ايمان بخدا و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با مشاهده معجزات با هرات و كلام الهى كه خودشان اقرار داشتند كلام بشر نيست اين شبهه بود كه ميگفتند چرا خداوند بشرى را كه مانند ما است پيغمبر قرار داده و چرا ملكى را از طرف خود برسالت نفرستاده است غافل از آنكه بايد ترتيب عوالم غيب و شهود محفوظ بماند و مراعات سنخيّت بين مبلّغ معارف و احكام و كسانيكه بآنها تبليغ ميشود بايد بشود تا بتواند بتدريج عقائد و اخلاق و اعمال آنها را اصلاح نمايد و كسيكه از جنس آنها نباشد صلاحيّت براى اين غرض را ندارد بلى كسيكه روحا با ملائكه سنخيّت پيدا كرده باشد ميتواند از آنها اخذ و اعطاء نمايد و اگر از اين مقام بالاتر رود ممكن است واسطه فيض آنها هم بشود ولى مربوط بعامّه بشر نيست لذا خداوند فرموده بگو اگر فرضا در زمين بجاى شما ملائكه بودند كه راه ميرفتند و سكونت داشتند در آن براى آنها از آسمان ملكى را به پيغمبرى ميفرستاديم كه از جنس آنها باشد و سنخيّت با آنها داشته باشد و بتواند با آنها مأنوس شود و بيان عقايد و معارف و احكام براى آنها بنمايد ولى از آنروز كه پدر و مادر شما مأمور بهبوط و استقرار در زمين شدند مقدّر گرديد كه جاى شما زمين باشد و جاى ملائكه آسمان «چه نسبت خاك را با عالم پاك» و السّلام على من اتّبع الهدى.
جلد 3 صفحه 394
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قُل لَو كانَ فِي الأَرضِ مَلائِكَةٌ يَمشُونَ مُطمَئِنِّينَ لَنَزَّلنا عَلَيهِم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95)
بفرما بآنها که اگر بود در زمين ملائكه که در جامعه رفت و آمد داشتند و مطمئن بودند هر آينه نازل ميكرديم بر آنها از آسمان ملك که رسول باشد بر آنها مفسرين تفسيرهاي باردي براي كلمه مطمئنين كردهاند که ما از نقل آنها خودداري ميكنيم رجوع كنيد بمجمع البيان و فقط اكتفاء ميكنيم بآنچه بنظر ميآيد و ميتوان از ظاهر آيه استفاده نمود و اللّه العالم.
قُل لَو كانَ فِي الأَرضِ مَلائِكَةٌ يَمشُونَ مُطمَئِنِّينَ گفتيم ملائكه اگر بنا شد بيايند در زمين و با اهل زمين تماس بگيرند بايد بصورت بشري متصور شوند چنانچه براي حضرت ابراهيم نازل شدند و بشارت باسحق و يعقوب دادند و ساره عيال ابراهيم آنها را مشاهده كرد و با او تكلّم كردند و همچنين بر لوط وارد شدند و زن لوط آنها را مشاهده كرد و بقوم لوط خبر داد و آنها هم آمدند و مشاهده كردند و اراده سويي در حق آنها كردند لذا ميفرمايد بگو اگر چنين بود که ملائكه در زمين بصورت بشري در آيند و با شما تماس بگيرند و با شما مشي كنند رفت و آمد كنند اگر اطمينان داشتند که شما تصديق آنها را ميكنيد و رسالت آنها را ميپذيريد و در مقام اذيت و آزار آنها برنميائيد ما هم لَنَزَّلنا عَلَيهِم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا لكن چنين نيست شما نه تصديق آنها را ميكنيد و نه رسالت آنها را ميپذيريد و در مقام اذيت و آزار آنها برميآئيد.
چنانچه با انبياء و رسل الهي كرديد و ميكنيد زيرا اگر حقيقتا و واقعا قصد شما پاك بود و چون يقين پيدا ميكرديد و ميگرويديد و اطاعت ميكرديد و دست از شرك و اعمال سيّئه و اخلاق رذيله برميداشتيد بوجود همين انبياء و رسل با اقامه معجزه و دليل واضح روشن ايمان ميآورديد و اينکه اندازه اذيت بآنها نمي كرديد ولي شما چه اندازه از آنها را كشتيد و چه اندازه بآنها اذيت روا داشتيد
جلد 12 - صفحه 309
و چه اندازه آنها را تبعيد كرديد با ملائكه هم همين نحو معامله ميكرديد مگر عقل شما شما را از اينکه مزخرفات منع نميكند مگر عقلاء شما را پند نميدادند مگر اينکه همه علماء و دانشمندان و صلحاء شما را متذكر نميكردند با آنها چه كرديد با ملائكه هم همين رفتار را ميكنيد.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 95)- قرآن در یک جمله کوتاه و روشن پاسخ پرمعنایی به همه آنها داده میگوید: «بگو: (حتی) اگر در روی زمین فرشتگانی (زندگی میکردند، و) با آرامش گام برمیداشتند، ما از آسمان فرشتهای را به عنوان رسول بر آنها نازل میکردیم» (قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا). یعنی همواره رهبر باید از جنس پیروانش باشد، انسان برای انسانها و فرشته برای فرشتگان.
دلیل این همگونی رهبر و پیروان نیز روشن است، زیرا از یک سو مهمترین بخش تبلیغی یک رهبر بخش عملی اوست. همان الگو بودن و اسوه بودن، و این تنها در صورتی ممکن است که دارای همان غرائز و احساسات، و همان ساختمان جسمی و روحی باشد.
از سوی دیگر رهبر باید همه دردها، نیازها، و خواستههای پیروان خود را به خوبی درک کند تا برای درمان و پاسخگویی به آن آماده باشد.
به همین دلیل پیامبران از میان تودههای مردم برخاستهاند.
نکات آیه
۱- پیامبر(ص)، در پاسخ گویى به شبهه هاى مشرکان، متکى به رهنمودهاى خدا بود. (قل لو کان فى الأرض)
۲- سنت خداوند بر برانگیختن رسولانى از جنس خود انسانها به سوى آنان (قالوا أبعث الله بشرًا رسولاً. قل لو کان ... لنزّلنا علیهم من السّماء ملکًا رسولاً) برداشت فوق، مبتنى بر این است که آیه در مقام پاسخ گویى به شبهه مشرکان باشد که تصور مى کردند: بشر نمى تواند پیامبر باشد.
۳- ساکنان زمین - چه انسان باشند و چه فرشته - نیازمند رسولانى از جنس خویشند. (قل لو کان فى الأرض ملئکة ... لنزّلنا علیهم من السّماء ملکًا رسولاً)
۴- در نظر مشرکان تنها ملائکه، شایسته رسالت و پیامبرى بودند. (قالوا أبعث الله بشرًا رسولاً. قل لو کان فى الأرض ملئکة ... لنزّلنا علیهم من السّماء ملکًا رسولاً) از پاسخ خداوند در قبال اعجاب مشرکان و از گفته آنان (أبعث الله بشراً رسولاً) استفاده مى شود که آنان، توقع داشتند که پیامبر(ص) از جنس ملائکه باشد نه از جنس بشر.
۵- هر موجود شعورمند مستقر در زمین، نیازمند به وحى الهى و هدایت آسمانى (قل لو کان فى الأرض ملئکة یمشون مطمئنّین لنزّلنا)
۶- ملائکه، تنها واسطه نزول وحى و پیام الهى به ساکنان زمین (لنزّلنا علیهم ملکًا رسولاً) برداشت فوق، مبتنى بر این است که مراد از «ملکاً رسولاً» فرشته وحى باشد نه پیامبر(ص).
۷ - استبعاد مشرکان از بشر بودن رسول، ناشى از دم توجه آنان به وساطت ملائکه میان خدا و پیامبران است. * (قل لو کان فى الأرض ملئکة یمشون مطمئنین لنزّلنا علیهم من السّماء ملکًا رسولاً) آیه فوق، مى تواند در مقام پاسخ به مشرکان باشد. با این بیان که مشرکان، بعید مى شمردند که فردى از بشر با خداى جهان ارتباط داشته باشد.آیه جواب مى دهد که: پیامبران، بىواسطه وحى تلقى نمى کنند; بلکه اصولاً بین خدا و زمینیان، ملکى واسطه وحى است.
موضوعات مرتبط
- انبیا: بشر بودن انبیا ۲، ۷; تجانس انبیا ۲، ۳
- خدا: سنتهاى خدا ۲; هدایتهاى خدا ۱
- غفلت: غفلت از نقش ملائکه ۷
- محمد(ص): محمد(ص) و شبهات مشرکان ۱; هدایت محمد(ص) ۱
- مشرکان: آثار غفلت مشرکان ۷; بینش مشرکان ۴; منشأ پاسخ به شبهات مشرکان ۱
- ملائکه: نبوت ملائکه ۴; نقش ملائکه ۶
- موجودات: نیازهاى موجودات ۳; نیازهاى معنوى موجودات باشعور ۵
- نبوت: اهمیت نبوت ۳; ملاک نبوت ۴
- نیازها: نیاز به انبیا ۳; نیاز به وحى ۵; نیاز به هدایت ۵
- وحى: واسطه وحى ۶
منابع