۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۱۵۰: | خط ۱۵۰: | ||
==معناى: سلام فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط، به ابراهيم «ع»== | ==معناى: سلام فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط، به ابراهيم «ع»== | ||
و | و جملۀ «قَالُوا سَلَاماً قَالَ سَلَامٌ» به ظاهر، تسالم (به يكديگر سلام دادن) را می رساند، در حالى كه ادب اقتضاء دارد دو نفر كه به يكديگر می رسند، سلام و عليك كنند. يعنى يكى بگويد: «سلامٌ عَلَيك»، و ديگرى بگويد: «عَلَيكَ السَّلامُ». نه اين كه اين بگويد: «سلام»، و آن ديگرى نيز بگويد: «سلام». از همين جا می فهميم كه از جمله مورد بحث، چيزى حذف شده و تقدير كلام، اين است كه فرشتگان گفتند: «سَلَّمنَا عَلَيكَ سَلَاماً»، و ابراهيم «عليه السلام» در پاسخ گفت: «سلام». يعنى «عَلَيكُم سَلَامٌ». | ||
مطلب ديگرى كه در اين جمله | مطلب ديگرى كه در اين جمله هست، اين است كه: فرق است بين گفتن: «السَّلَامُ عَلَيك»، و يا «عَلَيكَ السَّلَامُ»، و گفتن: «سَلَامٌ عَلَيك» و يا «عَلَيكَ سَلَامٌ»، كه تعبير دوم از آن جهت كه «الف» و «لام» ندارد و به اصطلاح نكره است، نكته اى زائد را می فهماند و آن، يا اين است كه جنس سلام و همه انواع سلام بر تو باد. و يا اين است كه سلامى بر تو باد كه از عظمت و اهميت نمى توان با زبان بيانش كرد. و تقدير كلام چنين است: «عَلَيكُم سَلَامٌ زَاكَ طيّبٌ: بر شما باد سلامى طيب و طاهر». و يا چيزهايى ديگر از اين قبيل. | ||
و به همين | و به همين جهت، مفسران، در تفسير اين جمله گفته اند: مرفوع خواندن كلمۀ «سلام»، بليغ تر است از منصوب خواندن. چون اگر مرفوع بخوانيم، همان طور كه گفتيم تقديرش: «سلامى چنين و چنان» است و در نتيجه، ابراهيم «عليه السلام» جواب سلامى به ملائكه داده كه بهتر از سلام و تحيت آنان بوده و وظيفه هم همين است كه پاسخ دهنده سلام، بايد پاسخى بهتر از سلام سلام دهنده بدهد. مخصوصا اگر سلام دهنده، ميهمان باشد. ابراهيم «عليه السلام» نيز، می پنداشت كه واردين، ميهمانانى از جنس بشرند، در اكرامشان زياده روى كرد. | ||
«''' | «'''فَمَا لَبِثَ أن جَاءَ بِعِجلٍ حَنِيذ'''» - يعنى: در آوردن گوساله بريان هيچ درنگ نكرد و بلافاصله آن را براى ميهمانان آورد، در حالى كه آب و روغن از آن می چكيد. | ||
«'''فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكرَهُمْ وَ أَوْجَس | «'''فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكرَهُمْ وَ أَوْجَس مِنهُمْ خِيفَةً'''»: | ||
همين كه ديد دستشان به گوساله بريان | همين كه ديد دستشان به گوساله بريان نمی رسد، بدش آمد و در خود، از آنان احساس ترس كرد. و تعبير «دستشان به گوساله بريان نمی رسد»، كنايه است از اين كه دست خود را به طرف آن دراز نكردند، و خلاصه از آن گوساله نخوردند، و اين رفتار خود، علامت دشمنى و نشانه شرّى است، كه شخص وارد مى خواهد به صاحب خانه برساند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۷۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۷۹ </center> | ||
و | و كلمۀ «نَكِرَهُم» و همچنين «أنكَرَهُم»، يك معنا دارد و آن، اين است كه: از آنچه از آنان ديد، بدش آمد و آن را رفتارى غير معهود دانست. و فعل «أوجَسَ»، ماضى از باب افعال (إيجاس) است، و «إيجاس»، به معناى خطور قلبى است. | ||
راغب، در اين باره گفته است: ماده «وجس»، به معناى صداى آهسته است، و كلمۀ «توجس»، كه مصدر باب «تفعّل» است، به معناى آن است كه كوشش كنى تا صوت آهسته اى را بشنوى. و كلمۀ «إيجاس»، كه مصدر باب «إفعال» است، به معناى پديد آمدن چنين چيزى در نفس آدمى است، و به اين لفظ در قرآن كريم آمده كه فرموده است: «فَأوجَسَ مِنهُم خِيفَةً». | |||
پس | پس بنابراين، «وجس»، به طورى كه گفته اند، حالتى است كه بعد از هاجس (صوتى آهسته) در دل پيدا مى شود و نفس آدمى، آن را در خود ايجاد مى كند - چون ابتدا اين حالت درونى و تفكر قلبى، از آن صوت آغاز شد. | ||
پس | پس «وجس»، حالتى است كه نفس بعد از هاجس، آن را در خود پديد آورد. و «هاجس»، صدايى آهسته است، و «واجس»، آن خاطره اى است كه در دل پيدا مى شود. اين بود گفتار راغب، با مختصر اضافاتى از ما. | ||
و معناى | پس بنابراين، جملۀ مورد بحث، از باب كنايه است. گويا «خِيفَة»، كه خود نوعى از ترس است، بى خبر از صاحب دل، در دل او رخنه كرده و گوش دل، صداى آهسته آن را شنيده. و حاصل مقصود، اين است كه: ابراهيم «عليه السلام»، در دل خود احساس ترس كرد و به همين جهت، فرشتگان براى اين كه آن جناب را ايمنى و دلگرمى داده باشند، گفتند: «لَا تَخَف إنَّا أُرسِلنَا إلَى قَومِ لُوطٍ». | ||
و معناى آيه، اين است كه ابراهيم «عليه السلام»، بعد از آن كه آن گوساله بريان را جلو فرشتگان گذاشت، دست ميهمانان را ديد كه به غذا نمی رسد. مثل اين كه نمی خواهند نان و نمك او را بخورند. (و اين، خود نشانه دشمنى و شر رسانى است). لذا در دل خود، از آن ها، احساس ترس كرد. | |||
فرشتگان، براى اين كه او را ايمنى و دلگرمى داده باشند، گفتند: مترس، كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم. آن هنگام، ابراهيم «عليه السلام» فهميد كه ميهمانانش از جنس فرشتگان اند، كه منزّه از خوردن و نوشيدن و امثال اين امورى كه لازمه داشتن بدن مادى است، می باشند و براى امرى عظيم ارسال شده اند. | |||
<span id='link322'><span> | <span id='link322'><span> | ||
ویرایش