گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۶۹: خط ۱۶۹:
<span id='link240'><span>
<span id='link240'><span>


==فتوت و جوانمردى يوسف «ع» در حق برادرانش ==
==فتوت و جوانمردى يوسف «ع»، در حق برادرانش ==
يوسف در اين موقف كه برادران ايستاده اند اسمى از بلاى بزرگ به چاه افتادن نياورد، آرى او نمى خواست ، و فتوت و جوانمرديش به او اجازه نمى داد كه برادران را شرمنده سازد، بلكه با بهترين عبارتى كه ممكن است تصوّر شود به داستان برادران اشاره اى كرد، بدون اينكه مشتمل بر طعن و سرزنشى باشد و آن اين بود كه گفت : «'''و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى '''» و «نزغ» به معناى وارد شدن در كارى است به منظور بر هم زدن و فاسد كردن آن.
يوسف در اين موقف كه برادران ايستاده اند، اسمى از بلاى بزرگ به چاه افتادن نياورد.  


و مقصودش از اين اشاره ، اين بود كه پروردگار من بعد از آنكه شيطان در بين من و برادرانم مداخله كرد و ميان ما را بهم زد به من احسان كرد، و شد آنچه كه نبايد مى شد، و در آخر به جدائى من از شما منتهى گرديد، و پروردگارم مرا بسوى مصر سوق داد و گواراترين زندگى ها و بلندترين عزّتها و سلطنت ها را روزيم فرمود، و آنگاه دوباره ما را بهم نزديك كرد و همگى ما را از باديه و بيابان به شهر و زندگى مدنى و مترقى منتقل نمود.
آرى، او نمى خواست، و فتوت و جوانمردی اش، به او اجازه نمى داد كه برادران را شرمنده سازد، بلكه با بهترين عبارتى كه ممكن است تصوّر شود، به داستان برادران اشاره اى كرد، بدون اين كه مشتمل بر طعن و سرزنشى باشد و آن، اين بود كه گفت:


يوسف خواست بگويد: به دنبال مداخله شيطان در بين من و برادران گرفتاريها و بلاهاى زيادى به سرم آمد (ولى من تنها فراق و جدايى از شما و سپس زندانى شدن را اسم مى برم ) كه خداوند به من احسان نمود، و همه آن بلاها را يكى پس از ديگرى برطرف ساخت .
«وَ جَاءَ بِكُم مِنَ البَدوِ مِن بَعدِ أن نَزَغَ الشَّيطَانُ بَينِى وَ بَينَ إخوَتِى». و «نزغ»، به معناى وارد شدن در كارى است، به منظور بر هم زدن و فاسد كردن آن.
 
و مقصودش از اين اشاره، اين بود كه پروردگار من، بعد از آن كه شيطان در بين من و برادرانم مداخله كرد و ميان ما را به هم زد، به من احسان كرد، و شد آنچه كه نبايد مى شد و در آخر، به جدایى من از شما منتهى گرديد، و پروردگارم، مرا به سوى مصر سوق داد و گواراترين زندگى ها و بلندترين عزّت ها و سلطنت ها را روزی ام فرمود. و آنگاه دوباره ما را به هم نزديك كرد و همگى ما را از باديه و بيابان، به شهر و زندگى مدنى و مترقى منتقل نمود.
 
يوسف خواست بگويد: به دنبال مداخله شيطان در بين من و برادران، گرفتاری ها و بلاهاى زيادى به سرم آمد (ولى من تنها فراق و جدايى از شما و سپس زندانى شدن را اسم مى برم)، كه خداوند، به من احسان نمود، و همه آن بلاها را يكى پس از ديگرى، برطرف ساخت.
<span id='link241'><span>
<span id='link241'><span>
آرى بلاهاى من از حوادث عادى نبود، بلكه دردهايى بى درمان و معضلاتى لاينحل بود، چيزى كه هست خداوند به لطف خود و نفوذ قدرتش در آنها نفوذ كرد، و همه را وسيله زندگى و اسباب نعمت من قرار داد، بعد از آنكه يك يك آنها وسيله هلاكت و بدبختى من بودند، و بخاطر همين سه بلايى كه شمرد دنبال كلامش گفت: «'''ان ربى لطيف لما يشاء'''».


پس در حقيقت جمله مزبور تعليل بيرون شدن از زندان و آمدن پدر از باديه است ، و با اين جمله به عنايت و منتى كه خدا به او اختصاص داد اشاره كرد، و نيز آن بلاهايى كه وى را احاطه كرده بود بلايى نبود كه گره آنها باز شدنى باشد، و يا احتمالا از مجراى خود (كه هلاكت وى بود) منحرف گردد، ليكن خداوند از آنجايى كه لطيف است هر چه را بخواهد انجام دهد در آن نفوذ مى كند،
آرى، بلاهاى من از حوادث عادى نبود، بلكه دردهايى بى درمان و معضلاتى لاينحل بود. چيزى كه هست، خداوند به لطف خود و نفوذ قدرتش در آن ها نفوذ كرد، و همه را وسيلۀ زندگى و اسباب نعمت من قرار داد، بعد از آن كه يك يك آن ها، وسيله هلاكت و بدبختى من بودند، و به خاطر همين سه بلايى كه شمرد، دنبال كلامش گفت: «إنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ».
 
پس در حقيقت، جملۀ مزبور، تعليل بيرون شدن از زندان و آمدن پدر از باديه است، و با اين جمله، به عنايت و منّتى كه خدا به او اختصاص داد، اشاره كرد.
 
و نيز، آن بلاهايى كه وى را احاطه كرده بود، بلايى نبود كه گره آن ها باز شدنى باشد، و يا احتمالا از مجراى خود (كه هلاكت وى بود)، منحرف گردد، ليكن خداوند از آن جايى كه «لطيف» است، هرچه را بخواهد انجام دهد، در آن نفوذ مى كند، در بلاهاى من نيز نفوذ كرد، و عوامل شدت (و هلاكت) مرا، به عوامل آسايش و راحتى مبدّل نمود و اسباب ذلت و بردگى مرا، وسايل عزّت و سلطنت كرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۴۰ </center>
در بلاهاى من نيز نفوذ كرد، و عوامل شدت (و هلاكت ) مرا به عوامل آسايش و راحتى مبدّل نمود و اسباب ذلت و بردگى مرا وسايل عزّت و سلطنت كرد.


كلمه لطيف از اسماى خداى تعالى است ، و اسمى است كه دلالت بر حضور و احاطه او به باطن اشياء مى كند كه راهى براى حضور در آن و احاطه به آن نيست و اين لطافت از فروع احاطه او، و احاطه اش از فروع نفوذ قدرت و علم است ، همچنانكه فرمود: «'''الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير'''».
كلمۀ «لطيف»، از اسماى خداى تعالى است، و اسمى است كه دلالت بر حضور و احاطه او به باطن اشياء مى كند، كه راهى براى حضور در آن و احاطه به آن نيست و اين لطافت، از فروع احاطه او، و احاطه اش از فروع نفوذ قدرت و علم است. همچنان كه فرمود: «ألَا يَعلَمُ مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الخَبِير».
و اصل معناى لطافت ، خردى و نازكى و نفوذ است ، مثلا وقتى گفته مى شود «'''لطف الشى ء - با ضمه طاء - و يلطف لطافه '''» معنايش اين است كه فلان چيز ريز و نازك است ، به حدى كه در نازكترين سوراخ فرو رود، و آنگاه بطور كنايه در معناى ارفاق و ملايمت استعمال مى شود، و اسم مصدر آن «'''لطف '''» مى آيد.


جمله «'''و هو العليم الحكيم '''» تعليل همه مطالب قبل از جمله «'''يا ابت هذا تاءويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا...'''» است.
و اصل معناى لطافت، خردى و نازكى و نفوذ است. مثلا وقتى گفته مى شود: «لَطُفَ الشَّئ - با ضمّه طاء - و يَلطُفُ لِطَافَةً»، معنايش اين است كه: فلان چيز ريز و نازك است، به حدى كه در نازكترين سوراخ فرو رود، و آنگاه به طور كنايه، در معناى ارفاق و ملايمت استعمال مى شود، و اسم مصدر آن «لطف» مى آيد.


يوسف (عليه السّلام ) كلام را با اين دو اسم ، هم ختم كرد و هم تعليل ، و كلام خود را محاذى كلام پدرش قرار داد كه بعد از شنيدن روياى او گفته بود: «'''و كذلك يجتبيك ربك ... ان ربك عليم حكيم'''»، و هيچ بعيد نيست بگوييم «'''الف و لام '''» در «'''العليم '''» و «'''الحكيم '''» الف و لام عهد باشد، و در نتيجه تصديق قول پدر را افاده كند و معنايش اين باشد كه اين همان خدايى است كه تو در روز نخست گفتى عليم و حكيم است .
جملۀ «وَ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ»، تعليل همه مطالب قبل از جملۀ «يَا أبَتِ هَذَا تَأوِيلُ رُؤيَاىَ مِن قَبلُ قَد جَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً...» است.
 
يوسف «عليه السّلام»، كلام را با اين دو اسم، هم ختم كرد و هم تعليل، و كلام خود را محاذى كلام پدرش قرار داد، كه بعد از شنيدن رؤياى او، گفته بود: «وَ كَذَلِكَ يَجتَبِيكَ رَبُّكَ... إنّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ».  
 
و هيچ بعيد نيست بگوييم «الف و لام» در «العَلِيم» و «الحَكِيم»، الف و لام عهد باشد، و در نتيجه، تصديق قول پدر را افاده كند و معنايش اين باشد كه: اين همان خدايى است كه تو در روز نخست گفتى «عليم» و «حكيم» است.
<span id='link242'><span>
<span id='link242'><span>
«'''رَب قَدْ ءَاتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنى مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ ...'''»:


بعد از آنكه يوسف (عليه السلام ) خداى را ثنا گفت و احسانهاى او را در نجاتش از بلاها و دشواريها برشمرد، خواست تا نعمتهايى را هم كه خداوند بخصوص او ارزانى داشته برشمارد در حالى كه پيداست آنچنان محبت الهى در دلش هيجان يافته كه بكلى توجهش از غير خدا قطع شده ، در نتيجه يكباره از خطاب و گفتگوى با پدر صرفنظر كرده متوجه پروردگار خود شده و خداى عز اسمه را مخاطب قرار داده مى گويد: «پروردگارا اين تو بودى كه از سلطنت ، سهمى بسزا ارزانيم داشتى ، و از تاءويل احاديث تعليمم دادى».
«'''رَبّ قَدْ آتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنى مِن تَأْوِيلِ الاَحَادِيثِ ...'''»:
 
بعد از آن كه يوسف «عليه السلام»، خداى را ثنا گفت و احسان هاى او را در نجاتش از بلاها و دشواری ها برشمرد، خواست تا نعمت هايى را هم كه خداوند به خصوص او ارزانى داشته، برشمارد، در حالى كه پيداست آن چنان محبت الهى در دلش هيجان يافته، كه بكلّى توجهش از غير خدا قطع شده. در نتيجه، يكباره از خطاب و گفتگوى با پدر صرف نظر كرده، متوجه پروردگار خود شده و خداى عزّ اسمه را مخاطب قرار داده، مى گويد:  
 
«پروردگارا! اين تو بودى كه از سلطنت، سهمى بسزا ارزانی ام داشتى، و از تأويل احاديث تعليمم دادى».


و اينكه گفت : «'''فاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الاخرة '''» در حقيقت اعراض از گفته قبلى ، و ترقى دادن ثناى خداست ، و يوسف (عليه السّلام ) در اين جمله خواسته است
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۴۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۴۱ </center>
بعد از ذكر پاره اى از مظاهر روشن و برجسته ولايت الهى ، از قبيل رها ساختن از زندان ، آوردن خاندانش از دشت ، دادن ملك و سلطنت ، و تعليم تاءويل احاديث ، به اصل ولايت الهى برگشته و اين معنا را خاطرنشان سازد كه : خداوند رب عالم است ، هم در كوچك و هم در بزرگ ، و ولى است ، هم در دنيا و هم در آخرت.
و اين كه گفت: «فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض أنتَ وَلِيّى فِى الدُّنيَا وَ الآخِرَة»، در حقيقت اعراض از گفته قبلى، و ترقى دادن ثناى خداست، و يوسف «عليه السّلام» در اين جمله خواسته است بعد از ذكر پاره اى از مظاهر روشن و برجسته ولايت الهى، از قبيل رها ساختن از زندان، آوردن خاندانش از دشت، دادن مُلك و سلطنت، و تعليم تأويل احاديث، به اصل ولايت الهى برگشته و اين معنا را خاطرنشان سازد كه:  
 
«خداوند، «ربّ» عالَم است، هم در كوچك و هم در بزرگ، و «وَلِىّ» است، هم در دنيا و هم در آخرت».


ولايت او يعنى قائم بودن او بر هر چيز، و بر ذات و صفات و افعال هر چيز، خود ناشى است از اينكه او هر چيزى را ايجاد كرده و از نهان عدم به ظهور وجود آورده ، پس او فاطر و آفريدگار آسمانها و زمين است ، و بهمين جهت دلهاى اولياى او و مخلصين از بندگانش از راه اين اسم ، يعنى اسم فاطر (كه به معناى وجود لذاته خدا، و ايجاد غير خود است ) متوجه او مى شوند.
ولايت او، يعنى قائم بودن او بر هر چيز، و بر ذات و صفات و افعال هر چيز، خود ناشى است از اين كه او، هر چيزى را ايجاد كرده و از نهان عدم به ظهور وجود آورده. پس او فاطر و آفريدگار آسمان ها و زمين است، و به همين جهت، دل هاى اولياى او و مخلصين از بندگانش از راه اين اسم، يعنى اسم «فاطر» (كه به معناى وجود لذاته خدا، و ايجاد غير خود است)، متوجه او مى شوند.


همچنانكه قرآن كريم فرموده : «'''قالت رسلهم افى اللّه شك فاطر السموات و الارض '''».
همچنان كه قرآن كريم فرموده: «قَالَت رُسُلُهُم أفِى اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ».


و لذا يوسف هم كه يكى از فرستادگان و مخلصين او است در جايى كه سخن از ولايت او به ميان مى آورد مى گويد: «'''فاطر السموات و الارض ‍ انت وليى فى الدنيا و الاخرة '''» يعنى من در تحت ولايت تامه تواءم بدون اينكه خودم در آفرينش خود دخالتى داشته باشم و در ذات و صفات و افعالم استقلالى داشته يا براى خود مالك نفع و ضرر، و يا مرگ و حيات ، و يا نشورى باشم.
و لذا يوسف هم كه يكى از فرستادگان و مُخلَصين اوست، در جايى كه سخن از ولايت او به ميان مى آورد، مى گويد: «فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ أنتَ وَلِيّى فِى الدُّنيَا وَ الآخِرَة». يعنى: من در تحت ولايت تامّه توام، بدون اين كه خودم در آفرينش خود دخالتى داشته باشم و در ذات و صفات و افعالم استقلالى داشته، يا براى خود مالك نفع و ضرر، و يا مرگ و حيات و يا نشورى باشم.


معناى اينكه يوسف «ع» از خدا مى خواهد: «مرا مسلم بميران و به صالحان ملحق بساز»
==معناى اين كه يوسف «ع» از خدا مى خواهد: «مرا مسلم بميران و به صالحان ملحق بساز»==


«'''توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين '''» - بعد از آنكه يوسف (عليه السلام ) در قبال رب العزه ، مستغرق در مقام ذلت گرديد و به ولايت او در دنيا و آخرت شهادت داد، اينك مانند يك برده و مملوك كه در تحت ولايت مالك خويش است درخواست مى كند كه او را آنچنان قرار دهد كه ولايت او بر وى در دنيا و آخرت مقتضى آن است، و آن اين است كه وى را تسليم در برابر خود كند، مادامى كه در دنيا زنده است، و در آخرت در زمره صالحين قرارش دهد.  
«'''توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين '''» - بعد از آنكه يوسف (عليه السلام ) در قبال رب العزه ، مستغرق در مقام ذلت گرديد و به ولايت او در دنيا و آخرت شهادت داد، اينك مانند يك برده و مملوك كه در تحت ولايت مالك خويش است درخواست مى كند كه او را آنچنان قرار دهد كه ولايت او بر وى در دنيا و آخرت مقتضى آن است، و آن اين است كه وى را تسليم در برابر خود كند، مادامى كه در دنيا زنده است، و در آخرت در زمره صالحين قرارش دهد.  
۱۶٬۲۷۴

ویرایش