۱۶٬۲۶۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
«'''فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثمَّ استَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ'''»: | «'''فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثمَّ استَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ'''»: | ||
حرف | حرف «فاء»، كه بر سرِ جمله آمده، مى فهماند كه جمله، فرع بر مطالب قبل است، و معنايش اين است كه: | ||
پس آنگاه شروع كرد به تفتيش و بازجويى تا در صورت يافتن پيمانه بر اساس همان حكم، عمل كند. لذا اول بار و بنه و ظرف هاى ساير برادران را جستجو نمود. زيرا اگر در همان بارِ، اول مستقيما بار و خرجين هاى بنيامين را جستجو مى كرد، برادران مى فهميدند كه نقشه اى در كار بوده. در نتيجه براى اين كه رد گُم كند، اول بهخرجين هاى ساير برادران پرداخت و در آخر، پيمانه را از خرجين بنيامين بيرون آورد، و كيفر بر او مستقر گرديد. | |||
«'''كَذَلِك كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فى دِينِ الْمَلِكِ إِلّا أَن يَشاءَ اللَّهُ ...'''»: | |||
چيزى كه | كلمه «كَذَلِكَ»، اشاره است به نقشه اى كه يوسف براى گرفتن و نگه داشتن برادر خود به كار برد، و اگر آن را «كيد» ناميد، براى اين بود كه برادران از آن نقشه سر در نياورند و اگر مى فهميدند، به هيچ وجه، به دادن برادر خود بنيامين رضايت نمى دادند، و اين خود، «كيد» است. | ||
چيزى كه هست، اين «كيد»، به الهام خداى سبحان و يا وحى او بوده، كه از چه راه برادر خود را بازداشت نمايد و نگه دارد و به همين جهت خداى تعالى، اين نقشه را، هم «كيد» ناميده و هم به خود نسبت داده و فرمود: «كَذَلِكَ كِدنَا لِيُوسُفَ». و چنين نيست كه هر كيدى را نتوان به خداوند نسبت داد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۰۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۰۸ </center> | ||
آرى، او از كيدى منزه است كه ظلم باشد، و همچنين مكر و اضلال و استدراج و امثال آن را نيز در صورتى كه ظلم شمرده نشوند، مى توان به خداوند نسبت داد. | |||
<span id='link216'><span> | <span id='link216'><span> | ||
و جملۀ «مَا كَانَ لِيَأخُذَ أخَاهُ فِى دِينِ المَلِك إلّا أن يَشَاءَ اللّهُ»، بيان علتى است كه باعث اين كيد شد، و آن، اين است كه: يوسف مى خواست برادر خود را از مراجعت به كنعان باز داشته، نزد خود نگه دارد، و اين كار را در دين و سنتى كه در كشور مصر حكمفرما بود، نمى توانست بكند، و هيچ راهى بدان نداشت. زيرا در قانون مصريان، حكم سارق اين نبود كه بردۀ صاحب مال شود. | |||
به همين جهت، يوسف به امر خدا، اين نقشه را عليه برادران ريخت كه پيمانه را در خرجين بنيامين بگذارد، آنگاه اعلام كند كه شما سارقيد. ايشان انكار كنند و او بگويد حال اگر در خرجين يكى از شما بود، كيفرش چه خواهد بود؟ ايشان هم بگويند: كيفر سارق در دين ما، اين است كه بردۀ صاحب مال شود. يوسف هم، ايشان را با اعتقاد و قانون دينى خودشان مؤاخذه نمايد. | |||
بنابراين صحيح است بگوييم: يوسف نمى توانست در دين مَلِك و كيش مصريان، برادر خود را بازداشت كند، مگر در حالى كه خدا بخواهد، و آن حال، عبارت است از اين كه آن ها با جزايى كه براى خود تعيين كنند، مجازات شوند. | |||
از همين جا روشن مى شود كه استثناء در آيه، مفيد اين نكته است كه در دين مصريان، مجرم را به قانون جزائى خودشان در صورتى كه جرم دشوار باشد و او هم بدان تن در دهد، مؤاخذه مى كردند، و اين قسم مجازات در بسيارى از سنت هاى قومى و سياست ملوك قديم متداول بود. | |||
«''' | «'''نَرفَعُ دَرَجَاتِ مَن نَشَاءُ وَ فَوقَ كُلّ ذِى عِلمٍ عَلِيم '''» - خداوند در اين جمله، بر يوسف منت مى گذارد كه او را بر برادرانش رفعت داد، و اين جمله، جمله گذشته «كَذَلِكَ كِدنَا لِيُوسُفَ» را كه آن نيز در مقام امتنان بر يوسف بود، بيان مى كند، و در عين حال، اين نكته را خاطرنشان مى سازد كه علم از امورى است كه در يك حد معين متوقف نمى شود، و خلاصه انتها ندارد، بلكه فوق هر صاحب علمى كه فرض شود، كسانى هستند كه از او عالم ترند. | ||
در | در اين جا بايد دانست كه ظاهر جملۀ «ذِى عِلمٍ»، اين است كه مقصود از آن، علمى است كه عارض بر عالم مى شود و زايد بر ذات او است. براى اين كه كلمۀ «ذِى» دلالت بر مصاحبت و مقارنت دارد، نه علم خداى تعالى، كه صفت ذات و عين ذات اوست. زيرا علم خداوند غير محدود است، آن چنان كه وجودش غير محدود است، و علم او، از حيطه اطلاقات كلامى خارج است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۰۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۰۹ </center> | ||
علاوه بر | علاوه بر اين، جملۀ «وَ فَوقَ كُلَّ ذِى عِلمٍ عَلِيم» وقتى صادق است كه بتوان فرض فوقيت كرد، و خداى سبحان، عليمى است كه فوق و تحت و وراء براى وجودش نيست، و ذاتش حد و نهايت ندارد. | ||
البته احتمال هم دارد كه | |||
البته احتمال هم دارد كه جملۀ مذكور، اشاره به اين باشد كه خداى تعالى، فوق هر صاحب علمى است، و مراد از «عليم» را خداى سبحان بگيريم، و در جواب اين كه پس چرا «عليم» را نكره و بدون الف و لام آورد، بگوييم: براى اين بود كه از باب تعظيم زبان را از تعريف او نگه دارد. | |||
<span id='link218'><span> | <span id='link218'><span> | ||
ویرایش