۱۶٬۸۲۴
ویرایش
خط ۱۰۴: | خط ۱۰۴: | ||
<span id='link188'><span> | <span id='link188'><span> | ||
== | ==چگونگی آشکار شدن پاکدامنی و بى گناهى يوسف «ع»== | ||
«'''قَالَ مَا خَطبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ | «'''قَالَ مَا خَطبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُف عَن نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ للَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ ...'''»: | ||
راغب گفته : | راغب گفته: «خَطب»، به معناى امر عظيم است كه درباره آن تخاطب و گفتگو زياد مى شود، و در قرآن آمده، آن جا كه فرموده: «فَمَا خَطبُكَ يَا سَامِرِىُّ»، و آن جا كه فرموده: «فَمَا خَطبُكُم أيُّهَا المُرسَلُونَ». | ||
و در معناى | و در معناى «حَصحَصَ الحَقّ» گفته: يعنى حق واضح و هويدا گشت، و اين، در جايى گفته مى شود كه كاشف و وسيله ظهور آن هويدا گردد. و نسبت «حصَّ» با «حَصحَصَ»، همان نسبتى است كه ميان «كَفَّ» و «كَفكَف» و «كَبَّ» و «كَبكَب» است. و وقتى گفته مى شود: «حَصَّهُ»، معنايش اين است كه از فلان چيز بريد، حال يا به مباشرت و يا به حكم... و «حِصَّة»، به معناى قطعه اى است كه از چيز يكپارچه، و به جاى بهره و نصيب استعمال مى شود. | ||
و جمله : | و جمله: «مَا خَطبُكُنَّ إذ رَاوَدتُنَّ يُوسُفَ عَن نَفسِهِ»، جواب از سؤالى است كه در سابق گفتيم به منظور اختصار حذف شده و مقدّر است - و سياق بر آن دلالت مى كند - و تقدير اين است كه: | ||
گويا سائلى پرسيده: خوب بعد از آن چه شد و شاه چه كرد؟ | |||
و در | و در جواب گفته شده: فرستادۀ شاه از زندان برگشت و جريان زندان و درخواست يوسف را به وى رسانيد، كه درباره او و زنان اشرافى داورى كند. شاه هم آن زنان را احضار نموده، پرسيد: «مَا خَطبُكُنَّ...»، جريان شما چه بود آن روز كه با يوسف مراوده كرديد؟ | ||
و وجه | گفتند: خدا منزّه است كه ما هيچ گونه سابقه بدى از او سراغ نداريم، و بدين وسيله، او را از هر زشتى تنزيه نموده و شهادت دادند كه در اين مراوده، كوچكترين عملى كه دلالت بر سوء قصد او كند، از او نديدند. | ||
و در اين جواب، قبل از هر چيز، كلمۀ «حَاشَ لِلّهِ» را آوردند، همچنان كه در اولين برخورد با يوسف نيز، اولين كلمه اى كه به زبان آوردند، اين بود كه گفتند: «حَاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَراً»، و با اين طرز بيان، خواستند بگويند تا آن جا كه ما وى را مى شناسيم، در حدّ نهايت از نزاهت و عفت است، همچنان كه در نهايت درجه حُسن و زيبايى است. | |||
و وجه اين كه چرا جملۀ «قَالَت امرَأةُ العَزِيزِ» را به فصل، يعنى بدون «واو» عاطفه آورد، همان وجهى است كه در جملۀ «قَالَ مَا خَطبُكُنَّ»، و جملۀ «قُلنَ حَاشَ لِلّهِ» گفته شد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۶۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۶۷ </center> | ||
در | در اين جا، همسر عزيز كه ريشه اين فتنه بود، به سخن آمده، به گناه خود اعتراف مى نمايد و يوسف را در ادعاى بى گناهی اش، تصديق مى كند و مى گويد: | ||
«الآن حق از پرده بيرون شد و روشن گرديد، و آن، اين است كه من با او ،بناى مراوده و معاشقه را گذاشتم، و او از راستگويان است». و با اين جمله، گناه را به گردن خود انداخت، و ادعاى قبلى خود را كه يوسف را به مراوده متهم كرده بود، تكذيب نمود، و به اين هم اكتفا نكرد، بلكه به طور كامل او را تبرئه نمود، كه حتى در تمامى طول مدت مراوده من، رضايتى از خود نشان نداد، و مرا اجابت نكرد. | |||
در | در اين جا برائت يوسف از هر جهت روشن مى گردد. زيرا در كلام همسر عزيز و گفتار زنان اشراف، جهاتى از تأكيد به كار رفته، كه هر كدام در جاى خود، مطلب را تأكيد مى كنند. | ||
يكى آن كه: «نفى سُوء» را به طور نكره در سياق نفى و با زيادتى «مِن» و با اضافه كلمۀ «تنزيه» آورده، و در نتيجه هر گونه بدى را از او نفى كردند و گفتند: «ما هيچ گونه بدى از او نديديم». | |||
ديگر آن كه: همسر عزيز، علاوه بر اعتراف به گناه، تقصير را منحصر به خود كرد و گفت: «أنَا رَاوَدتُهُ عَن نَفسِهِ» و شهادت خود به راستگويى يوسف را با چند ابزار تأكيد مؤكد نمود: | |||
يكى اين كه: حرف «إنَّ» را به كار برد. دوم اين كه حرف «لام» را استعمال كرد. سوم اين كه: جمله را اسميه آورد و گفت: «وَ إنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِين»، و اين اعتراف و تأكيدها، هر بدى را كه تصوّر شود، از او نفى مى كند. چه فحشاء باشد، چه مراوده و چه كمترين ميل و رضايت، و چه دروغ و افتراء، و مى فهماند كه يوسف به حُسن اختيار خود، از اين زشتی ها دورى كرد. (نه اين كه برايش آماده نبود و يا مصلحت نديد و يا ترسيد). | |||
«'''ذَلِك لِيَعْلَمَ أَنّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى كَيْدَ الخَْائنِينَ'''»: | |||
به طورى كه از سياق بر مى آيد، اين جملات از كلام يوسف است، و گويا اين حرف را بعد از شهادت زنان به پاكى او و اعتراف همسر عزيز به گناه خود و شهادتش به راستگويى او و داورى پادشاه به برائت او، زده است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۶۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۶۸ </center> | ||
هر چند در ابتداى آن ندارد | هر چند در ابتداى آن ندارد «قَالَ ذَلِكَ...»، وليكن از اين قبيل حكايت قولى، در قرآن بسيار است كه بدون آوردن كلمۀ «گفت و يا گفتند»، خود گفتار را نقل نموده. از آن جمله مثلا فرموده: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إلَيهِ مِن رَبِّهِ وَ المُؤمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَينَ أحَدٍ مِن رُسُلِه»، كه تقديرش «قَالُوا لَا نُفَرِّقُ...»، است. و نيز فرموده: «وَ إنَّا لَنَحنُ الصَّافُّونَ * وَ إنَّا لَنَحنُ المُسَبِّحُونَ». | ||
و بنابر | و بنابر اين كه كلام يوسف باشد، اشاره «ذلك»، اشاره به برگردانيدن فرستاده است. يعنى اين كه من از زندان بيرون نيامدم و فرستاده شاه را نزد او برگردانيدم و به وسيله او درخواست كردم كه شاه، در باره من و آن زنان داورى كند، براى اين بود كه عزيز بداند، من به او در غيابش خيانت نكردم و با همسرش مراوده ننمودم و بداند كه خداوند، كيد خائنان را هدايت نمى كند. | ||
بنابراين، ضمير در «لِيَعلَمَ:تا بداند»، و همچنين در «لَم أخُنهُ: خيانتش نكردم»، به عزيز بر مى گردد. | |||
آرى، يوسف «عليه السّلام» براى برگرداندن رسول شاه، دو نتيجه ذكر كرده: يكى اين كه «عزيز» بداند كه من به او خيانت نكردم، و او، از وى راضى و خوشنود شود، و از دل او هر شبهه اى كه درباره وى و همسر خود دارد، زايل گردد. | |||
<span id='link189'><span> | <span id='link189'><span> | ||
==هيچ خائنى در خود به نتيجه نمى رسد == | ==هيچ خائنى در خود به نتيجه نمى رسد == | ||
دوم اينكه بداند كه هيچ خائنى بطور مطلق هيچ وقت به نتيجه اى كه از خيانت خود در نظر دارد نمى رسد و ديرى نمى پايد كه رسوا مى شود، و اين سنتى است كه خداوند همواره در ميان بندگانش جارى ساخته ، و هرگز سنت او تغيير و تبديل نمى پذيرد، خيانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر عليه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى كند. | دوم اينكه بداند كه هيچ خائنى بطور مطلق هيچ وقت به نتيجه اى كه از خيانت خود در نظر دارد نمى رسد و ديرى نمى پايد كه رسوا مى شود، و اين سنتى است كه خداوند همواره در ميان بندگانش جارى ساخته ، و هرگز سنت او تغيير و تبديل نمى پذيرد، خيانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر عليه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى كند. |
ویرایش