۱۶٬۲۹۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۴: | خط ۴: | ||
آرى، از اوصاف مرد دومى وصفى را ذكر كرد كه آخرين درجه كمال است، كه يك فرد غير أبكَم ممكن است به آن درجه برسد. هم خود را بدان بيارايد و هم ديگران را از آن برخوردار كند، و آن، عبارت است از: «عدالت»، كه معنايش التزام حدّ وسط و از آن منحرف نشدن است. | |||
زيرا كسى حقيقتا امر به عدل مى كند و مى تواند بكند كه خودش عادل بوده باشد و صلاح و سداد در دلش جاى گرفته باشد. آنگاه از دلش به ظاهر بدن و اعمال بدنی اش سرايت نموده، گفتار و كردارش بر ميزان عدل استوار شود. بعد از آن كه خود در دل و در عمل عادل شد، دوست بدارد كه ديگران را هم از اين خصلت برخوردار نمايد، آنان را امر به عدل كند. | |||
و از آنچه گفته شد، به دست آمد كه: مقصود از «عدالت»، آن طور كه عرف از آن مى فهمد، يعنى عدالت، در رعيت و زيردست نيست، بلكه مقصود مطلق اجتناب از افراط و تفريط است، هرچند در اعمال شخصى. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۷ </center> | ||
خداى | خداى سبحان، سپس شخص دوم فرضى را چنين توصيف نموده كه: «وَ هُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ: و او، همواره بر صراط مستقيم است». | ||
و كوتاه سخن | |||
و توصيف اين | و «صراط مستقيم»، راه روشنى است كه رهرو خود را به سوى هدفش هدايت مى كند، بدون اين كه دچار انحراف و اعوجاجش سازد، و انسانى كه در مسير زندگی اش بر صراط مستقيم باشد، در اعمالش بر طبق فطرت انسانى مشى مى كند، بدون اين كه يك عملش با عمل ديگرش مناقض باشد، و يا از چيزى كه خود، آن را حق مى داند، تخلف بورزد. | ||
اولا: مقصود از امر به | |||
و ثانيا: امر به | و كوتاه سخن اين كه: چنين انسانى نه تخلفى در عمل دارد و نه اختلافى. | ||
و اما | |||
و با همين بيان ثابت مى شود كه آنچه كه غير | و توصيف اين شخص، بعد از «يَأمُرُ بِالعَدلِ»، به اين كه بر «صراط مستقيم» است، اين معنا را افاده مى كند كه: | ||
از | |||
اولا: مقصود از امر به عدل، اين نيست كه مردم را بدان امر كند و خودش را فراموش نمايد، بلكه خودش قبل از امر به مردم، در احوال و اعمالش مستقيم است، و جز عدالت، چيزى از او بروز نمى كند. | |||
و ثانيا: امر به عدلش، بدعت خودش و بدون اصل و اساسى نيست، بلكه خودش بر اصل و اساسى سير مى كند كه دوست دارد مردم را نيز به پيروى از آن اصل وادار نمايد. آرى، مردم را دعوت مى كند تا از انحراف به چپ و راست و افراط و تفريط از آن اصل اجتناب كنند. | |||
و اما سؤال از اين كه: «آيا او و كسى كه امر به عدل مى كند، برابر است...؟» سؤالى است كه جز نفى، جواب ندارد. چون هيچ كس شك ندارد در اين كه شخص دوم، برتر از شخص اول است. | |||
و با همين بيان ثابت مى شود كه آنچه كه غير خدا، ولىّ خود و معبود خود گرفته اند، قدرت و توانايى راهنمايى خويش را ندارند، تا چه رسد به اين كه غير خود را هدايت كنند، و خداى تعالى، كه خود بر صراط مستقيم است، و خلق خود را هم از راه ارسال رُسُل و تشريع شرايع به آن راه هدايت مى كند، با اين اصنام و اوثان كه سنگ و چوبى بيش نيستند، برابر نيست. | |||
از اين جا معلوم مى شود كه مثالى كه در آيه زده شده، از نظر معنا، نظير آيه: «أفَمَن يَهدِى إلَى الحَقِّ أحَقُّ أن يُتَّبَع أم مَن لَا يَهِدِّى إلّا أن يُهدَى فَمَا لَكُم كَيفَ تَحكُمُونَ» مى باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳۸ </center> | ||
پس خداى سبحان در صفات و | پس خداى سبحان در صفات و افعالش، بر صراط مستقيم است، و از استقامت صراط او، يكى اين است كه: براى موجوداتى كه خلق كرده، غايتى معلوم كند كه به سوى آن غايت متوجه گردند، و خلقتش، باطل و عبث نباشد. | ||
اين اصل حجت و دليل بر نبوت و تشريع | |||
پس حاصل كلام اين شد كه غرض از | همچنان كه خودش فرمود: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاءِ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا بَاطِلاً». و نيز هر يك را به سوى غايت و هدفش راهنمايى كند. همان هدفى كه مخصوص اوست و به آن منظور خلقش كرده. همچنان كه خودش فرمود: «الَّذِى أعطَى كُلَّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَى». | ||
چند وجه | |||
پس انسان را هم به سوى راهى ميانه و وسط هدايت نموده است. همان راهى كه در باره اش فرمود: «وَ عَلَى اللهِ قَصدُ السَّبِيلِ». و نيز فرموده: «إنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ». | |||
اين اصل حجت و دليل بر نبوت و تشريع بود، كه مفصل آن، در ابحاث نبوت در جلد دوم و در قصص حضرت نوح، در جلد دهم اين كتاب گذشت. | |||
پس حاصل كلام اين شد كه: غرض از مَثَلى كه در آيه زده شده، اقامه حجت بر توحيد و اشاره به مسأله نبوت و تشريع است. | |||
==چند وجه ديگر، در تفسير آيه: «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً رَجُلَين...» گفته شده است== | |||
بعضى گفته اند كه : مثل مذكور تنها مخصوص خدا نيست ، بلكه براى مطلق كسانى است كه اميد خير در آنان هست ، و كسانى كه اميد خير در ايشان نيست و اينكه اين دو طايفه مثل هم نيستند، و چون اصل خير همه اش از خداست ، پس چطور خدا و غير خدا را به يك جور عبادت مى كنند؟ | بعضى گفته اند كه : مثل مذكور تنها مخصوص خدا نيست ، بلكه براى مطلق كسانى است كه اميد خير در آنان هست ، و كسانى كه اميد خير در ايشان نيست و اينكه اين دو طايفه مثل هم نيستند، و چون اصل خير همه اش از خداست ، پس چطور خدا و غير خدا را به يك جور عبادت مى كنند؟ | ||
ليكن مورد آيه شريفه اخص از آن است كه وى پنداشته مثل مذكور در آيه مخصوص خداست ، چون تنها خداست كه ذاتش فى نفسه خير است ، و به عدل هم امر مى كند، و غير خدا چنين نيست ، علاوه بر اين مشركين ، خدا و غير خدا را به يك جور عبادت نمى كنند بلكه غير خدا را عبادت نموده و اصلا به عبادت خدا نمى پردازند. | ليكن مورد آيه شريفه اخص از آن است كه وى پنداشته مثل مذكور در آيه مخصوص خداست ، چون تنها خداست كه ذاتش فى نفسه خير است ، و به عدل هم امر مى كند، و غير خدا چنين نيست ، علاوه بر اين مشركين ، خدا و غير خدا را به يك جور عبادت نمى كنند بلكه غير خدا را عبادت نموده و اصلا به عبادت خدا نمى پردازند. |
ویرایش