گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۸۵: خط ۸۵:
==مقصود از كسانى كه علم داده شده اند، در آيه شریفه==
==مقصود از كسانى كه علم داده شده اند، در آيه شریفه==


«'''قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْى الْيَوْمَ وَ السوءَ عَلى الْكفِرِينَ'''»:
«'''قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْى الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلى الْكافِرِينَ'''»:


به طورى كه از سياق بر مى آيد مقصود از «خزى»، ذلت موقف و بدى عذاب است ، و اينها كه خدا به داشتن علم توصيفشان كرده و خبر داده كه در قيامت چنين و چنان مى گويند همان كسانيند كه به وحدانيت خدا علم يافته و حقيقت توحيد بر ايشان مكشوف گشته است ، زيرا علمى كه با سياق آيه بسازد اين علم است، چون در مقابل خطاى مشركين قرار گرفته و خطاى مشركين همان است كه انكشاف آن را در قيامت نقل نموده كه براى ايشان معلوم مى شود كه آنچه در دنيا مى پرستيدند جز اسمائى كه خود نهاده بودند و جز سرابى كه خود آب پنداشته بودند نبوده است.
به طورى كه از سياق بر مى آيد، مقصود از «خِزى»، ذلت موقف و بدى عذاب است، و اين ها كه خدا به داشتن علم توصيفشان كرده و خبر داده كه در قيامت چنين و چنان مى گويند، همان كسانی اند كه به وحدانيت خدا علم يافته، و حقيقت توحيد بر ايشان مكشوف گشته است. زيرا علمى كه با سياق آيه بسازد، اين علم است. چون در مقابل خطاى مشركان قرار گرفته و خطاى مشركان، همان است كه انكشاف آن را در قيامت نقل نموده، كه براى ايشان معلوم مى شود كه آنچه در دنيا مى پرستيدند، جز اسمائى كه خود نهاده بودند و جز سرابى كه خود آب پنداشته بودند، نبوده است.


بعلاوه ، آيات ديگر قرآنى نيز اين معنا را تاييد مى كند، زيرا در آيه مورد بحث فرموده : روز قيامت كسانى كه علم دارند چنين و چنان مى گويند. و در وصف آن روز مى فرمايد: «لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» و معلوم است كه تنها كسى صواب مى گويد كه از خطاء و لغو و باطل محفوظ باشد، و هرگز از باطل در سخن محفوظ نمى شود مگر آنكه در عملش نيز از باطل محفوظ باشد، پس بايد كسانى باشند كه جز حق نمى بينند و جز حق عمل نمى كنند و جز به حق ، لب نمى گشايند.
بعلاوه، آيات ديگر قرآنى نيز اين معنا را تأييد مى كند. زيرا در آيه مورد بحث فرموده: روز قيامت، كسانى كه علم دارند، چنين و چنان مى گويند. و در وصف آن روز مى فرمايد: «لَا يَتَكَلَّمُونَ إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَنُ وَ قَالَ صَوَاباً»، و معلوم است كه تنها كسى صواب مى گويد كه از خطاء و لغو و باطل محفوظ باشد، و هرگز از باطل در سخن محفوظ نمى شود، مگر آن كه در عملش نيز از باطل محفوظ باشد. پس بايد كسانى باشند كه جز حق، نمى بينند و جز حق، عمل نمى كنند و جز به حق، لب نمى گشايند.


اگر بگويى بنا به گفته تو مقصود از «الذين اوتوا العلم» تنها اهل عصمت مى باشند و حال آنكه اين تعبير در قرآن كريم در باره غير معصومين هم آمده و از آن جمله فرموده: «و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير» و نيز فرموده: «و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به» و همچنين مواردى ديگر كه ظهور در غير معصومين دارند.
اگر بگويى:  


جواب مى گوييم اين كه ما گفتيم: «خصوص آيه مورد بحث راجع به معصومين است»، استفاده اى بود كه با كمك مقام از آيه كرديم نه اين كه لفظ «الذين اوتوا العلم» به معناى معصومين فقط باشد، تا لازمه اش ‍ اين شود كه هر جاى قرآن اين تعبير آمده باشد به آن معنا بوده باشد.
بنابه گفته تو، مقصود از «الَّذِينَ أُوتُوا العِلم»، تنها اهل عصمت مى باشند و حال آن كه اين تعبير در قرآن كريم، در باره غير معصومان هم آمده، و از آن جمله فرموده: «وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ وَيلَكُم ثَوَابُ اللهِ خَيرٌ». و نيز فرموده: «وَ لِيَعلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ أنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَيُؤمِنُوا بِهِ»، و همچنين مواردى ديگر، كه ظهور در غير معصومان دارند.


و اما اين كه گفتند: مراد از «الذين اوتوا العلم» تنها انبياء و يا انبياء و مؤمنينى است كه در دنيا به دلائل توحيد عالم شدند، و يا مراد از آن، مؤمنين به تنهايى و يا ملائكه است، گفته هايى است كه در آيه شريفه ، دليلى بر هيچ يك از آنها نيست.
جواب مى گوييم:  


«'''الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السلَمَ ...'''»:
اين كه ما گفتيم: «خصوص آيه مورد بحث، راجع به معصومين است»، استفاده اى بود كه با كمك مقام از آيه كرديم، نه اين كه لفظ «الَّذِينَ أُوتُوا العِلم»، به معناى معصومان فقط باشد، تا لازمه اش اين شود كه هر جاى قرآن اين تعبير آمده باشد، به آن معنا بوده باشد.


ظاهرا اين جمله تفسير كلمه «كافرين» است كه در آخر آيه قبلى قرار داشت ، همچنانكه جمله آينده كه مى فرمايد: «الذين تتوفيهم الملائكة طيبين...» تفسير است براى كلمه «متقين» كه در آخر آيه قبل آن قرار گرفته است.  
و اما اين كه گفتند: مراد از «الَّذِينَ أُوتُوا العِلم»، تنها انبياء و يا انبياء و مؤمنانى است كه در دنيا به دلائل توحيد عالم شدند، و يا مراد از آن، مؤمنان به تنهايى و يا ملائكه است، گفته هايى است كه در آيه شريفه، دليلى بر هيچ يك از آن ها نيست.


و لازمه اينكه گفتيم تفسير كلمه كافرين است اين نيست كه تتمه گفتار «الذين اوتوا العلم» باشد تا كسى بگويد در اين صورت نظم كلام مختل مى شود، زيرا لازمه اش اين است كه نامبردگان در «الذين اوتوا العلم» اول گفته باشند كه امروز خزى و سوء بر كافرين است آنگاه بجاى اينكه در باره كافرين بگويند: «الذين تتوفيهم الملائكة: آن هايى كه ملائكه جانشان را گرفته» گفته باشند. «الذين تتوفيهم الملائكة: آن هايى كه ملائكه جانشان را مى گيرند».
«'''الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ...'''»:


كلمه «سلم» در جمله «فالقوا السلم» به معناى استسلام و خضوع و انقياد است ، و ضمير جمع در «القوا» به كافرين بر مى گردد و معناى آيه چنين است كه:
ظاهرا اين جمله، تفسير كلمۀ «كافرين» است، كه در آخر آيه قبلى قرار داشت، همچنان كه جمله آينده كه مى فرمايد: «الَّذِينَ تَتَوَفَّيهُمُ المَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ...»، تفسير است براى كلمۀ «متقين»، كه در آخر آيه قبل آن قرار گرفته است.


كافران همان كسانى هستند كه ملائكه جانهايشان راگيرند در حالى كه سرگرم ظلم و كفر خويشند ناگهان تسليم گشته خضوع و انقياد پيش مى گيرند، و چنين وانمود مى كنند كه هيچ كار زشتى نكرده اند، ولى در همان حال مرگ، گفتارشان رد شده و تكذيب مى شوند و به ايشان گفته شود: آرى، شما چنين و چنان كرديد اما خدا به آنچه مى كرديد قبل از اينكه به اين ورطه يعنى مرگ بيفتيد آگاه بود.
و لازمۀ اين كه گفتيم: تفسير كلمۀ «كافرين» است، اين نيست كه تتمه گفتار «الَّذِينَ أُوتُوا العِلم» باشد، تا كسى بگويد در اين صورت، نظم كلام مختل مى شود. زيرا لازمه اش اين است كه نامبردگان در «الَّذِينَ أُوتُوا العِلم»، اول گفته باشند كه امروز خِزى و سُوء بر كافران است، آنگاه به جاى اين كه در باره كافران بگويند: «الَّذِينَ تَتَوَفَّيهُمُ المَلَائِكَة: آن هايى كه ملائكه جانشان را گرفته»، گفته باشند: «الَّذِينَ تَتَوَفَّيهُمُ المَلَائِكَة: آن هايى كه ملائكه، جانشان را مى گيرند».
 
كلمۀ «سَلَم» در جملۀ «فَألقُوا السَّلَم»، به معناى استسلام و خضوع و انقياد است، و ضمير جمع در «ألقُوا» به «كافرين» بر مى گردد و معناى آيه، چنين است كه:
 
كافران، همان كسانى هستند كه ملائكه جان هايشان را می گيرند، در حالى كه سرگرم ظلم و كفر خويش اند، ناگهان تسليم گشته، خضوع و انقياد پيش مى گيرند، و چنين وانمود مى كنند كه هيچ كار زشتى نكرده اند. ولى در همان حال مرگ، گفتارشان رد شده و تكذيب مى شوند و به ايشان گفته شود: آرى، شما چنين و چنان كرديد، اما خدا به آنچه مى كرديد، قبل از اين كه به اين ورطه يعنى مرگ بيفتيد، آگاه بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۴۲ </center>
«'''فَادْخُلُوا أَبْوَاب جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكَبرِينَ'''»:
«'''فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكَبرِينَ'''»:


خطاب در اين آيه هم مانند خطاب در آيه «ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين»، و در آيه «الذين تتوفيهم الملائكة» به مجموع كافرين است ، نه يك يك آنان، و بنابراين، برگشت معناى آيه مورد بحث نظير اين مى شود كه مثلا بگوييم: «تا يك يك شما از درى از درهاى جهنم كه مناسب كرده هايتان است وارد شويد»، نه اين كه معنايش اين باشد كه: «هر يك از شما از همه درهاى جهنم، و يا از چند تاى آن وارد شويد»، تا بگويى معناى صحيحى نيست، و ما در تفسير آيه «لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم» در معناى چند در داشتن جهنم بحثى گذرانديم.
خطاب در اين آيه هم، مانند خطاب در آيه «إنَّ الخِزىَ اليوَمَ وَ السُّوءَ عَلَى الكَافِرِين»، و در آيه «الَّذِينَ تَتَوَفَّيهُمُ المَلَائِكَة»، به مجموع كافران است، نه يك يك آنان.  


مقصود از متكبرين همان مستكبرين اند، به اين معنا كه مصداقا هر دو يكى هستند، هر چند كه عنايت لفظى در آن دو مختلف است، يك جا اقتضاء كند آن طور تعبير شود، و يك جا اين طور، مانند مسلم و مستسلم ، كه از نظر مصداق يكى هستند پس مستكبر، آن كسى است كه براى خود طلب بزرگى مى كند و آن خواسته را از قوه به فعليت و از دل به خارج در مى آورد، و متكبر آن كسى است كه تكبر را براى خود قبول كرده آن را براى خود صفتى مى سازد.
بنابراين، برگشت معناى آيه مورد بحث، نظير اين مى شود كه مثلا بگوييم: «تا يك يك شما از درى از درهاى جهنم كه مناسب كرده هايتان است، وارد شويد». نه اين كه معنايش اين باشد كه: «هر يك از شما از همه درهاى جهنم، و يا از چند تاى آن وارد شويد»، تا بگويى معناى صحيحى نيست. و ما در تفسير آيه «لَهَا سَبعَةُ أبوَابٍ لِكُلّ بَابٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُومٌ»، در معناى چند در داشتن جهنم، بحثى گذرانديم.


معناى آيه: «قيل للذين اتقوا ماذا انزل اليكم قالوا خيرا» و مراد از «الذين اتقوا»
مقصود از «متكبرین»، همان مستكبران اند. به اين معنا كه مصداقا هر دو يكى هستند، هرچند كه عنايت لفظى در آن دو مختلف است. يك جا اقتضاء می كند آن طور تعبير شود، و يك جا اين طور. مانند مسلم و مستسلم، كه از نظر مصداق يكى هستند.
 
پس «مستكبر»، آن كسى است كه براى خود طلب بزرگى مى كند و آن خواسته را از قوه به فعليت و از دل به خارج در مى آورد. و «متكبر»، آن كسى است كه تكبر را براى خود قبول كرده، آن را براى خود صفتى مى سازد.
 
==معناى آيه: «قيل للذين اتقوا ماذا انزل اليكم قالوا خيرا» و مراد از «الذين اتقوا»==


«'''وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَا ذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيراً ...'''»:
«'''وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَا ذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيراً ...'''»:
خط ۱۷۶: خط ۱۸۴:
و جمله «لو شاء الله ما عبدنا» جمله اى است شرطيه كه مفعول «شاء» در آن حذف شده، چون جزاء شرط بر آن دلالت مى كرده، و تقدير كلام چنين است: «لو شاء الله ان لا نعبد من دونه شيئا ما عبدنا: اگر خدا مى خواست غير او را نپرستيم، نمى پرستيديم».
و جمله «لو شاء الله ما عبدنا» جمله اى است شرطيه كه مفعول «شاء» در آن حذف شده، چون جزاء شرط بر آن دلالت مى كرده، و تقدير كلام چنين است: «لو شاء الله ان لا نعبد من دونه شيئا ما عبدنا: اگر خدا مى خواست غير او را نپرستيم، نمى پرستيديم».
<span id='link234'><span>
<span id='link234'><span>
==تعلق مشيت خداوند، به امر عدمى، در آيه شریفه و توجيه آن ==
==تعلق مشيت خداوند، به امر عدمى، در آيه شریفه و توجيه آن ==
بعضى اشكال كرده اند كه: اراده و مشيت به امر عدمى (نپرستيدن) تعلق نمى گيرد و معنا ندارد كه مشيت به عدم پرستيدن تعلق گيرد، لذا بايد يك امر وجودى براى مشيت در تقدير بگيريم كه آن امر وجودى ملازم با نپرستيدن باشد، مثلا بگوييم اگر خدا مى خواست كه ما موحد باشيم و يا اينكه تنها او را بپرستيم غير او را نمى پرستيديم، و استدلال كرده اند به حديث: «ما شاء الله كان و ما لم يشا لم يكن: آنچه خدا بخواهد شدنى است و آنچه نخواهد شدنى نيست»، زيرا در اين حديث عدم وجود را معلق بر عدم مشيت كرده نه بر مشيت.
بعضى اشكال كرده اند كه: اراده و مشيت به امر عدمى (نپرستيدن) تعلق نمى گيرد و معنا ندارد كه مشيت به عدم پرستيدن تعلق گيرد، لذا بايد يك امر وجودى براى مشيت در تقدير بگيريم كه آن امر وجودى ملازم با نپرستيدن باشد، مثلا بگوييم اگر خدا مى خواست كه ما موحد باشيم و يا اينكه تنها او را بپرستيم غير او را نمى پرستيديم، و استدلال كرده اند به حديث: «ما شاء الله كان و ما لم يشا لم يكن: آنچه خدا بخواهد شدنى است و آنچه نخواهد شدنى نيست»، زيرا در اين حديث عدم وجود را معلق بر عدم مشيت كرده نه بر مشيت.
۱۶٬۳۳۸

ویرایش