۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۱۲۰: | خط ۱۲۰: | ||
<span id='link98'><span> | <span id='link98'><span> | ||
==احتجاجى با | ==احتجاجى با مشركان، در نفى شريك براى خداوند متعال == | ||
«'''قُل | «'''قُل لَوْ كانَ مَعَهُ آلهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً'''»: | ||
باز هم از خطاب ايشان اعراض | باز هم از خطاب ايشان اعراض نموده، خطاب را متوجه رسول خود نمود، و دستور داد كه با ايشان همكلام شود، و در امر توحيد و شرك نورزيدن، با ايشان گفتگو كند. و چون ايشان به خدايانى غير از خداى تعالى معتقد بودند، كه هر يك بر حسب اختلاف درجات شان، جهات مختلف عالَم را تدبير مى كنند، يكى إله و ربّ آسمان، ديگرى إله و ربّ زمين، سومى خداى جنگ، و چهارمى خداى قريش، و همچنين خدايان ديگر... | ||
و نيز چون اين خدايان را | و نيز چون اين خدايان را شريك هاى خدا در تدبير عالَم مى دانستند، قهرا بايد براى هر يك از آن ها، بر حسب ربوبيتشان، سهمى از ملك قائل مى شدند، و با اين كه ملك از توابع خلقت است، كه به اعتراف خود ايشان مختص به خداى سبحان است، ناگزير بايد بگويند غير خدا هم مالك مى شود، و وقتى خدايان ديگر را مالك دانستند، ناگزيرند آن ها را به جنگ با خدا هم روانه كنند. چون علاقه به ملك، غريزى هر مالكى است، و هر صاحب قدرت و سلطنتى، قدرت و سلطنت خود را دوست مى دارد، و قهرا هر يك از خداها نيز مى خواهند كه با خدا در ملكش منازعه نموده و ملك خداى را از دستش بگيرند و خود به تنهایى مالك باشند، و عزّت و هيمنۀ سلطنت مختص به او گردد. (تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ). | ||
پس خلاصه احتجاج اين است كه | پس خلاصه احتجاج اين است كه: | ||
پس | اگر آن طور كه شما پنداشته ايد با خداى تعالى، اللّه ديگرى هم وجود مى داشت، آن وقت ممكن مى شد كه كسى غير خدا، چيزى از ملك خدا به چنگ آورد، هر چند كه ملكيت از لوازم ذات فياض خداوندى است، كه وجود هر چيز از افاضات او است، آن وقت به طور قهر، خدايان در مقام نزاع با خدا بر مى آمدند. چون ملك دوستى و سلطنت خواهى امرى است ارتكازى در تمامى موجودات، و همين علاقه به ملكيت آلهه، او را وادار مى كرد تا ملك خداى را از كفش بيرون كرده و او را از عرش خود به زير بكشند، و روز به روز، به ملكيت خود بيفزايند. حال به كداميك از اين حرف ها ملتزم مى شوند؟ (تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ). | ||
پس اين كه فرمود: «إذاً لَابتَغَوا إلَى ذِى العَرشِ سَبِيلاً»، معنايش اين است كه: در جستجوى راهى هستند كه باشد به خدا دست يابند، و بر او و ملك و سلطنت اوغالب شوند. و تعبير از خدا به عبارت: «ذِى العَرش»، براى اين بود كه بفهماند اگر در جستجوى راه به سوى خدا هستند، براى اين است كه خدا داراى عرش است، مى خواهند عرش او را بگيرند و بر آن تكيه زنند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۷ </center> | ||
از | از اين جا معلوم مى شود: اين كه بعضى گفته اند استدلالى كه در آيه شده، نظير استدلال در آيه: «لَو كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلّا اللّهُ لَفَسَدَتَا» است، حرف صحيحى نيست. | ||
زيرا مقدمات استدلال در اين دو آيه با هم مختلف است، هر چند هر دو نفى شريك را اثبات مى كند، وليكن آيه مورد بحث، از اين راه شريك را براى خدا نفى مى كند، كه اگر شركاء ديگرى در كار بودند، حتما در مقام غلبه بر خدا و تسخير عرش او بر مى آمدند، و ملك و سلطنت او را مى گرفتند. | |||
و در سوره «انبياء»، از اين راه نفى مى كند كه اصلا بودن شريك، مايه اختلاف در تدبير مى شد. و اين نيز منجر به فساد نظام مى گرديد، هر چند در مقام غلبه بر خداى تعالى هم برنيايند. پس حق مطلب اين است كه دليل در آيه مورد بحث، غير از دليلى است كه در آن آيه است. آيه اى كه از نظر استدلال نزديك به آيه سوره «انبياء» است، آيه: «إذاً لَذَهَبَ كُلُّ إلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعضُهُم عَلَى بَعضٍ» مى باشد. | |||
و همچنين معلوم مى شود اين تفسير هم كه از بعضى از قدماى مفسران نقل شده كه گفته اند: «مراد از جستجوى راهى به سوى خداى ذى العرش، اين است كه راهى به او پيدا كنند تا مقرب درگاه او شوند»، نيز صحيح نيست. و چنانچه بخواهيم آن را توجيه نموده و بگویيم: «اگر با خدا، خدايان ديگر مى بود، آن طور كه مشركان پنداشته اند، حتما آن خدايان در مقام تقرب به خداى تعالى بر مى آمدند. چون مى دانستند كه او مافوق ايشان است، و كسى كه محتاج به مافوق خود باشد، إله و خدا نيست و الوهيت با احتياج و زيردستى نمى سازد»، راه بيهوده اى پيموده ايم. | |||
زيرا سياق، خود بر خلاف آن شهادت مى دهد. | |||
اولا - اين كه خدا را به وصف «ذِى العَرش» توصيف مى كند و اين، شاهد گويایى است بر اين كه مى خواهد بفهماند آنچه مشركان در باره خدا خيال كرده اند، با ساحت كبريایى و عظمت او نمى سازد. | |||
و ثانيا - دنبالش فرموده: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُون»، كه اين نيز مى رساند كه اعتقاد مشركان، محذور بزرگى در بر دارد كه ساحت عظمت خدا آن را تحمل نمى كند و آن، اين است كه ملك خدا در معرض تهاجم غير قرار بگيرد، و اصولا ملكش، ملكى باشد كه به حسب طبع، قابل سلب بوده و انتقالش به غير، ممكن باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۴۸ </center> | ||
«''' | «'''سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً'''»: | ||
كلمۀ «تَعَالَى»، به معناى نهايت درجه علوّ است، و به همين جهت، مفعول مطلق، يعنى «عُلُوّاً» با وصف «كَبِيراً» توصيف شده، و به كلام معناى «تَعَالَى تَعَالياً» داده، اين آيه خداى تعالى را از آنچه كه مشركان در باره اش گفته اند و خدايان ديگرى در مقابل او پنداشته اند و ملك او را قابل زوال دانسته اند، منزّه مى دارد. | |||
<span id='link99'><span> | <span id='link99'><span> | ||
==تقرير استدلال بر نفى شرك براى خدا به صورت يك قياس استثنائى == | ==تقرير استدلال بر نفى شرك براى خدا به صورت يك قياس استثنائى == | ||
اين آيه وما قبلش هر چند كه مانند آيه (و قالوا اتّخذ اللّه ولدا سبحانّه( در مقام تعظيم وتنزيه خدا قرار دارد وليكن در عين حال به وجهى به درد حجت قبلى نيز مى خورد، و تقريبا مقدمه اى را مى ماند كه حجت نامبرده را يعنى جمله (لو كان معه آلهة كما يقولون( را تكميل مى كند، چه حجت مزبور به اصطلاح منطق يك قياس استثنائى است، و آنكه به منزله استثناء است مساءله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است كه آيه مورد بحث متضمن آن است، و صورت اين قياس چنين است: | اين آيه وما قبلش هر چند كه مانند آيه (و قالوا اتّخذ اللّه ولدا سبحانّه( در مقام تعظيم وتنزيه خدا قرار دارد وليكن در عين حال به وجهى به درد حجت قبلى نيز مى خورد، و تقريبا مقدمه اى را مى ماند كه حجت نامبرده را يعنى جمله (لو كان معه آلهة كما يقولون( را تكميل مى كند، چه حجت مزبور به اصطلاح منطق يك قياس استثنائى است، و آنكه به منزله استثناء است مساءله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است كه آيه مورد بحث متضمن آن است، و صورت اين قياس چنين است: |
ویرایش