۱۶٬۲۶۳
ویرایش
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
==آيات ۳۴ - ۴۷ سوره انبياء == | ==آيات ۳۴ - ۴۷ سوره انبياء == | ||
وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ | وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ مِن قَبْلِك الْخُلْدَ أَفَإِين مِتَّ فَهُمُ الخَالِدُونَ(۳۴) | ||
وَ إِذَا | كُلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَْيرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ(۳۵) | ||
خُلِقَ | |||
وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن | وَ إِذَا رَآك الَّذِينَ كفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَك إِلّا هُزُواً أَ هَذَا الَّذِى يَذْكرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُم بِذِكرِ الرَّحْمَانِ هُمْ كافِرُونَ(۳۶) | ||
خُلِقَ الإنسانُ مِنْ عَجَلٍ سأُورِيكُمْ آيَاتى فَلا تَستَعْجِلُونِ(۳۷) | |||
وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ(۳۸) | |||
لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَن ظهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۳۹) | لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَن ظهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۳۹) | ||
بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتهُمْ فَلا يَستَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(۴۰) | بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتهُمْ فَلا يَستَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(۴۰) | ||
وَ لَقَدِ استهْزِىَ | |||
قُلْ مَن يَكلَؤُكم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ | وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِك فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنهُم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۴۱) | ||
أَمْ لهَُمْ | |||
بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَ | قُلْ مَن يَكلَؤُكم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَانِ بَلْ هُمْ عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُّعْرِضونَ(۴۲) | ||
قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكم بِالْوَحْىِ وَ لا يَسمَعُ | |||
وَ لَئن مَّستْهُمْ نَفْحَةٌ | أَمْ لهَُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لا يَستَطِيعُونَ نَصرَ أَنفُسِهِمْ وَ لا هُم مِّنَّا يُصحَبُونَ(۴۳) | ||
وَ نَضعُ | |||
بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتى الاَرْض نَنقُصُهَا مِنْ أَطرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَلِبُونَ(۴۴) | |||
قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكم بِالْوَحْىِ وَ لا يَسمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ(۴۵) | |||
وَ لَئن مَّستْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّك لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كنَّا ظالِمِينَ(۴۶) | |||
وَ نَضعُ الْمَوَازِينَ الْقِسط لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً وَ إِن كانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَاسِبِينَ(۴۷) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۰ </center> | ||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
ما پيش از تو به هيچ انسانى زندگى جاويدان | ما پيش از تو به هيچ انسانى زندگى جاويدان نداديم، چگونه ممكن است تو بميرى و مخالفانت جاويدان باشند؟! (۳۴) | ||
همه اشخاص | همه اشخاص مُردنى هستند، و ما شما را براى امتحان، دچار خير و شر مى كنيم و شما به سوى ما بازگشت خواهيد كرد.(۳۵) | ||
و چون كفار تو را | و چون كفار تو را ببينند، به جز مسخره ات نگيرند، (مى گويند): آيا اين است كه خدايتان را (به زشتى) ياد مى كند، و آنان خودشان قرآن را كه ياد آورنده خداى رحمان است، منكرند. (۳۶) | ||
انسان از شتاب خلق | انسان از شتاب خلق شده، و شما در ديدن آيات من عجله مكنيد، كه به زودى آياتم را نشانتان مى دهم. (۳۷) | ||
گويند: اگر راست مى | گويند: اگر راست مى گويى، اين وعده كى مى رسد؟ (۳۸) | ||
اگر كسانى كه | اگر كسانى كه كافرند، از آن موقع كه آتش را از چهره ها و پيشانى هاى خويش باز نتوانند داشت و يارى نخواهند شد، خبر مى داشتند (وقوع آن را به شتاب نمى خواستند). (۳۹) | ||
ولى قيامت ناگهان به سراغشان مى آيد و مبهوتشان مى | ولى قيامت ناگهان به سراغشان مى آيد و مبهوتشان مى كند، آن چنان كه توانايى بر دفع آن ندارند و به آن ها مهلت داده نمى شود. (۴۰) | ||
پيش از تو نيز پپغمبرانى استهزاء شدند و بر آن كسانى كه تمسخرشان كرده | پيش از تو نيز پپغمبرانى استهزاء شدند و بر آن كسانى كه تمسخرشان كرده بودند، عذابى كه به استهزاى آن مى پرداختند، وقوع يافت. (۴۱) | ||
بگو چه كسى شب و روز از عذاب خداى رحمان نگاهتان مى دارد؟ ولى آنان از ياد كردن پروردگارشان روى گردانند (۴۲) | بگو چه كسى شب و روز از عذاب خداى رحمان نگاهتان مى دارد؟ ولى آنان از ياد كردن پروردگارشان روى گردانند. (۴۲) | ||
مگر خدايانى غير ما دارند كه حفظشان كنند. | مگر خدايانى غير ما دارند كه حفظشان كنند. آن ها نتوانند خودشان را يارى كنند و از جانب ما نيز همراهى نشوند. (۴۳) | ||
اينان و پدرانشان را برخوردار كرديم تا عمرهايشان دراز | اينان و پدرانشان را برخوردار كرديم تا عمرهايشان دراز شد، مگر نمى بينند كه ما داريم اين سرزمين را از طرف آن نقصان مى دهيم، پس چگونه ايشان غالب اند. (۴۴) | ||
بگو من فقط شما را به وحى بيم مى دهم و | بگو: من فقط شما را به وحى بيم مى دهم و كران، چون بيم داده شوند، دعوت را نشنوند. (۴۵) | ||
اگر شمه اى از عذاب پروردگارت به ايشان | اگر شمه اى از عذاب پروردگارت به ايشان رسد، گويند: اى واى بر ما كه همگى ستمگر بوده ايم. (۴۶) | ||
روز رستاخيز ترازوهاى درست و ميزان نصب كنيم و كسى به هيچ وجه ستم نبيند و اگر هم وزن | روز رستاخيز ترازوهاى درست و ميزان نصب كنيم و كسى به هيچ وجه ستم نبيند و اگر هم وزن دانۀ خردلى (كار نيك و بد) باشد، آن را به حساب بياوريم، كه ما براى حسابگرى كافى هستيم. (۴۷) | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۱ </center> | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
اين | اين آيات، تتمه كلامى است كه در اين سوره پيرامون مسأله نبوت آورد. در اين آيه ها، پاره اى كلمات مشركان درباره رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را آورده، جواب مى دهد. | ||
مثل اين كه گفته بودند: «او به زودى مى ميرد و ما از دست او راحت مى شويم». و يا از درِ استهزاء گفته بودند: «اين است كه خدايان شما را بد مى گويد».، و يا به عنوان مسخره كردن مسأله بعث و قيامت گفته بودند: «اين وعده اى كه مى دهيد، چه وقت است اگر راست مى گوييد»؟ كه خداى عزوجل، پاسخ هر يك را داده، تا خاطر خطير رسول گرامی اش را تسليت داده باشد. | |||
<span id='link289'><span> | <span id='link289'><span> | ||
==پاسخ | ==پاسخ خداوند به اميد مشركان به مرگ پيامبر«ص»، با بيان عموميت مرگ == | ||
«'''وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ | «'''وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ مِن قَبْلِك الْخُلْدَ أَفَإِين مِتَّ فَهُمُ الخَْالِدُونَ'''»: | ||
از اين آيه بر مى آيد كه مشركان به خود دلخوشى مى دادند كه محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به زودى مى ميرد و ايشان از دعوت او خلاص گشته، آلهه آنان از طعنه هاى او نجات مى يابند، همچنان كه خداى عزوجل، در جاى ديگر، همين تسليت را از آنان نقل كرده. | |||
از آن جمله در پاسخ دشمنان كه گفته بودند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيبَ المَنُون» فرمود: ما براى هيچ پيغمبرى قبل از تو نيز عمر جاويدان قرار نداده بوديم، كه اين ها آرزوى مرگ براى خصوص تو مى كنند. البته تو خواهى مُرد، ايشان هم مى ميرند و مرگ تو سودى به حال آنان ندارد. نه آنان اگر تو بميرى، جاودان مى مانند و نه خودشان در عمر كوتاهى كه دارند، از فتنه و امتحان الهى بر كنار مى شوند. زيرا همه انسان ها در طول زندگی شان، از امتحان بر كنار نمى مانند و در آخرت نيز، از تحت قدرت و سلطنت ما بيرون نمى شوند، بلكه به سوى ما باز مى گردند و ما به حسابشان رسيده و جزاى كرده هايشان را مى دهيم. | |||
و | و اين كه فرمود: «أفَإن مِتَّ فَهُمُ الخَالِدُون: آيا اگر تو بميرى، ايشان جاودان خواهند بود»، و نفرمود: «فَهُم خَالِدُون»، با در نظر گرفتن اين كه استفهام در آن انكارى است، نفى قصر قلب را افاده مى كند. گويا خواسته است بفرمايد اين كه مى گويند «انتظار مرگ او را داريم»، سخن كسى است كه خودش را جاودان و تو را مزاحم حيات جاويد خود مى داند، كه اگر تو بميرى، او جاودان گشته، حيات جاويد عايدش مى شود. آن هم حيات بى فتنه و دغدغه، و حال آن که چنین نیست. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۲ </center> | ||
هر موجود زنده اى مرگ را خواهد چشيد، و نيز حيات دنيا بر اساس فتنه و امتحان بنا شده و فتنه جاويد و امتحان هميشگى معنا ندارد. پس بايد به سوى پروردگار خود برگردند تا جزاى كردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تميز داده شده اند، را بدهد. | |||
==معانى و موارد استعمال «نفس» در لغت و در آيات قرآن كريم== | |||
«'''كُلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ'''»: | |||
كلمۀ «نفس» - آن طور كه دقت در موارد استعمالش افاده مى كند - در اصل، به معناى همان چيزى است كه به آن اضافه مى شود. پس «نَفسُ الإنسان» به معناى خود انسان و «نَفسُ الشَّئ» به معناى خود شئ است، و «نَفسُ الحَجَر» به معناى همان حجر (سنگ) است. | |||
بنابراين، اگر اين كلمه به چيزى اضافه نشود، هيچ معنايى ندارد و نيز با اين بيان هر جا استعمال بشود، منظور از آن تأكيد لفظى خواهد بود. مثل اين كه مى گوييم: «جَائنِى زَيدٌ نَفسُهُ: زيد، خودش نزد من آمد». و يا منظور از آن تأكيد معنا است. مثل اين كه مى گوييم: «جَائنِى نَفسُ زَيدٍ: خود زيد نزد من آمد». | |||
و اين دو معنا كه گفته | و در همه موارد استعمالش، حتى در مورد خداى تعالى، به همين منظور استعمال مى شود. همچنان كه فرمود: «كَتَبَ عَلَى نَفسِهِ الرَّحمَة». و نيز فرموده: «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ». و نيز فرمود: «تَعلَمُ مَا فِى نَفسِى وَ لَا أعلَمُ مَا فِى نَفسِكَ»، ليكن بعد از معناى اصلى، استعمالش در شخص انسانى كه موجودى مركب از روح و بدن است، شايع گشته و معناى جداگانه اى شده كه بدون اضافه هم استعمال مى شود. | ||
مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفسٍ وَاحِدَة وَ جَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا». يعنى از يك شخص انسانى. و نيز مانند آيه: «مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيِر نَفسٍ أو فَسَادٍ فِى الأرضِ فَكَأنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَن أحيَاهَا فَكَأنَّمَا أحيَا النَّاسَ جَمِيعاً». يعنى كسى كه انسانى را بكشد و يا انسانى را زنده كند. | |||
و اين دو معنا كه گفته شد، هر دو در آيه «كُلُّ نَفسٍ تُجَادِلُ عَن نَفسِهَا» استعمال شده. چون نفس اولى به معناى دومى (انسان) و دومى به معناى اولى (معناى مضافٌ اليه) است، و معنايش اين است كه هر كسى از خودش دفاع مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۳ </center> | ||
آنگاه همين كلمه را در روح انسانى استعمال كردند چون آنچه مايه تشخص شخصى انسانى | آنگاه همين كلمه را در روح انسانى استعمال كردند. چون آنچه مايه تشخص شخصى انسانى است، علم و حيات و قدرت است كه آن هم قائم به روح آدمى است. و اين معنا در آيه شريفه «أخرِجُوا أنفُسَكُمُ اليَومَ تُجزَونَ عَذَابَ الهُون»، و اين دو معنا، يعنى معناى دوم و سوم در غير انسان، يعنى نباتات و حيوانات به كار نرفته، مگر از نظر اصطلاح علمى مثلا به يك گياه يا يك حيوان نفس گفته نمى شود. و نيز به مبدأ مدبّر جسم او كه جان او است، نيز «نفس» گفته نمى شود، بلكه گاهى هم كه به خون، «نفس» مى گويند، آن نيز براى اين است كه جان جانداران بستگى به آن دارد، و از همين باب مى گويند: فلان حيوان، نفس سائله (خون جهنده) دارد و آن ديگرى ندارد. | ||
و نيز در لغت درباره هيچ يك از | و نيز در لغت درباره هيچ يك از مَلَك و جنّ، كلمه نفس به دو اطلاق مذكور اطلاق نمى شود، هر چند كه اعتقاد همه اين است كه ملائكه و جن نيز حيات دارند. و نيز در قرآن كريم، با اين كه صراحتا براى جن مانند انسان تكليف و مرگ و حشر قائل شده، فرمود: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون». و نيز فرموده: «فِى أُمَمٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِنَ الجِنّ وَ الإنس». و نيز فرمود: «وَ يَومَ يَحشُرُهُم جَمِيعاً يَا مَعشَرَ الجِنِّ قَد استَكثَرتُم مِنَ الإنس». اين آن چيزى است كه از معناى «نفس» در عرف لغت به دست آمده. | ||
==معنا و موارد استعمال كلمه «موت»== | |||
و اما | و اما كلمۀ «مَوت»، اين كلمه به معناى نداشتن حيات و آثار حيات از شعور و اراده است. البته نداشتن كسى و چيزى كه مى بايست داشته باشد و قابليت داشتن آن را دارا باشد. همچنان كه خداى عزوجل فرموده: «وَ كُنتُم أموَاتاً فَأحيَاكُم ثُمَّ يُمِيتُكُم». و درباره اصنام و بت ها فرموده: «أموَاتٌ غَيرُ أحيَاء». البته براى اين كلمه معانى ديگرى نيز هست. يكى معناى فلسفى كه موت را عبارت مى دانند از مفارقت روح از بدن و قطع علاقه تدبيرى آن. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۴ </center> | ||
معنايى است كه در | و دیگری معنايى است كه در روايات، از آن جمله در حديث نبوى آمده كه آن را عبارت دانسته از انتقال از خانه اى، به خانه اى ديگر. | ||
ولى اين معانى را نمى توان معناى لغوى كلمه | ولى اين معانى را نمى توان معناى لغوى كلمه دانست، بلكه معنايى است كه يا عقل در آن دخالت كرده و يا نقل، و اين معنا كه ما براى موت نقل كرديم، وصف آدمى است به اعتبار بدنش. و اما روح آدمى در هيچ جاى كلام خداى تعالى، چيزى كه به اتصاف آن به موت گويا باشد، وجود ندارد. همچنان كه درباره اتصاف ملائكه به آن در كلام خداى تعالى، چيزى وجود ندارد. | ||
و اما | و اما اين كه فرموده: «كُلُّ شَئٍ هَالِكٌ إلّا وَجهَهُ». و يا فرموده: «وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّماوَاتِ وَ مَن فِى الأرض»، إن شاء الله به زودى خواهد آمد كه «هلاك» در آيه اول و «صعقه» در آيه دوم، غير موت است، هرچند كه احيانا با موت هم منطبق مى شود. | ||
<span id='link292'><span> | <span id='link292'><span> | ||
پس از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه اولا مراد از «نفس» در جملۀ «كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت» انسان است - كه استعمال دومى از استعمالات سه گانه اين كلمه است - نه روح انسانى. چون معهود كلام خدا نيست كه نسبت موت را به روح انسانى داده باشد، تا ما آيه را هم حمل به آن كنيم. | |||
بعضى از | و ثانيا آيه شريفه، عموميتش تنها درباره انسان ها است كه شامل ملائكه و جنّ و ساير حيوانات نمى شود، هرچند كه بعضى از نامبردگان از قبيل جنّ و حيوان متصف به آن بشوند. و يكى از قرائنى كه اختصاص آيه به انسان را مى رساند، جمله اى است كه قبل از آن واقع شده و مى فرمايد: «وَ مَا جَعَلنَا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلد». و نيز جمله اى است كه بعد از آن واقع شده و مى فرمايد: «وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً». چون به طورى كه توضيحش را خواهى ديد، قبل و بعد آيه سخن از انسان است. | ||
بعضى از مفسران گفته اند كه: مراد از «نفس» در آيه شريفه، «روح» است كه خلاف آن را فهميدى. جمعى ديگر اصرار ورزيده اند كه آيه را آن چنان عموميت دهند كه شامل انسان و فرشتگان و جنّ و ساير حيوانات و حتى نباتات هم در صورتى كه حيات حقيقى داشته باشد، بشود. ولى شما خواننده عزيز، اشكال اين را نيز فهميدى. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۵ </center> | ||
و از سخنان عجيبى كه در بيان عموميت آيه زده | ==اشكالاتى به كلام فخر رازى، در تفسیر آيه: «كُلُّ نَفسٍ ذاِئقَةُ المَوت»== | ||
و از سخنان عجيبى كه در بيان عموميت آيه زده اند، سخن فخر رازى، در «تفسير كبير» است كه بعد از تقرير اين كه آيه شريفه عام است و هر صاحب نفسى را شامل مى شود، گفته است: | |||
آيه شريفه، تخصيص خورده. چون خداى تعالى، خودش نيز داراى نفس است، همچنان كه فرمود: «تَعلَمُ مَا فِى نَفسِى وَ لَا أعلَمُ مَا فِى نَفسِك»، و مى دانيم كه «كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت»، شامل او نمى شود. علاوه بر اين، مرگ بر او محال است و نيز در جمادات تخصيص خورده، چون آن ها نيز نفوس دارند، ولى نمى ميرند. سپس گفته: و عامى كه تخصيص خورده باشد، در غير مورد تخصيص، حجت است. پس بر طبق ظاهرش عمل مى شود. در نتيجه، همين آيه كلام فلاسفه را باطل مى كند كه گفته اند: ارواح بشرى و عقول مفارقه و نفوس فلكيه مرگ ندارند. | |||
و ما در اشكال به آن مى گوييم : | و ما در اشكال به آن مى گوييم: | ||
اولا: | اولا: «نفس» به معنايى كه بر خداى تعالى و بر هر چيز اطلاق مى شود، نفس به استعمال اولى از استعمالات سه گانه است، كه گذشت و گفتيم جز با اضافه استعمال نمى شود، ولى نفسى كه در آيه شريفه مورد بحث است، اضافه به چيزى نشده و اين، خود دليل روشنى است كه مراد از آن، استعمال اولى نيست. پس باقى مى ماند يكى از دو استعمال ديگر، و چون در سابق گفتيم كه استعمال سومى هم مراد نيست، باقى مى ماند استعمال دومى. | ||
و ثانيا: | و ثانيا: اين كه جمادات را از موت استثنا كرد، صحيح نيست و با آيه «كُنتُم أموَاتاً فَأحيَاكُم»، و جملۀ «أمواتٌ غَيرُ أحياء» و امثال آن منافات دارد. زيرا در اين جملات، «موت» را به جمادات نسبت داده. | ||
و ثالثا: | و ثالثا: اين كه گفت: «همين آيه كلام فلاسفه را باطل مى كند كه گفته اند...» اشتباه است. براى اين كه مسأله مورد بحث فلاسفه، مسأله اى است عقلى، كه طريقه تحقيق در آن «برهان» است، و «برهان»، حجتى است مفيد يقين. اگر حجتى كه فخر و امثال وى عليه اين برهان اقامه نموده، و يا بعضى از آن حجت ها، آن طور كه خودشان ادعا نموده اند، برهانى باشد، باعث مى شود كه ديگر آيه در مقابل آن ظهورى نداشته باشد، و با در نظر گرفتن اين كه ظهور حجتى است ظنى، ديگر چطور تصور مى شود برهان آقايان با ظن به خلاف جمع شود؟ و اگر حجت ايشان برهان و مفيد علم نباشد، مسائل مورد نظرشان هم ثابت نمى شود، و وقتى ثابت نشود، ديگر حاجتى به ظهور آيه كه ظن به خلاف است، باقى نمى ماند. | ||
جملۀ «كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت»، همان طور كه تقرير و تثبيت مضمون «وَ مَا جَعَلنَا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلد...» است، همچنین توطئه و زمینه چینی برای جمله بعدی است، که می فرماید: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۶ </center> | ||
«وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً». يعنى: ما شما را به آنچه كراهت داريد، از قبيل مرض و فقر و امثال آن، و به آن چه دوست داريد، از قبيل صحت و غنى و امثال آن، مى آزماييم، آزمودنى. گويا فرموده: هر يك از شما را به حياتى محدود، و مؤجل زنده مى داريم، و در آن حيات به وسيله خير و شر امتحان مى كنيم، امتحان كردنى. و سپس به سوى پروردگارتان بازگشت مى كنيد، پس به له و عليه تان حكم مى كند. | |||
در اين | در اين جمله، به علت حتمى بودن مرگ نيز اشاره كرده و آن، اين است كه اصولا زندگى هر كسى حياتى است امتحانى و آزمايشى، و معلوم است كه امتحان جن به مقدمه دارد و غرض اصلى متعلق به خود آن نيست، بلكه متعلق به ذى المقدمه است، و اين نيز روشن است كه هر مقدمه اى، ذى المقدمه اى دارد، و بعد از هر امتحانى، موقفى است كه در آن موقف، نتيجه امتحان معلوم مى شود. پس براى هر صاحب حياتى، مرگى است حتمى، و بازگشتى است به سوى خداى سبحان، تا در آن بازگشت، درباره اش داورى شود. | ||
ویرایش