گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۸: خط ۱۱۸:
<span id='link92'><span>
<span id='link92'><span>


==اشاره به وجوه مختلف ديگر در معناى (له ما بين ايدينا و ما خلقنا و ما بين ذلك ) ==
==وجوه مختلف ديگر، در معناى آیه: «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِك» ==
اين بود آن معنايى كه مى خواستيم براى اين جمله بكنيم ، ولى مفسرين در معناى آن اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند، مراد از ((ما بين ايدينا(( زمان آينده و پيش روى ما است ، و مراد از ((ما خلفنا(( زمان گذشته و مراد از ((ما بين ذلك (( زمان حال ما است .
اين بود آن معنايى كه مى خواستيم براى اين جمله بكنيم. ولى مفسران در معناى آن اختلاف كرده اند.  


بعضى ديگر گفته اند: ما بين ايدينا(( يعنى زمان قبل از ايجاد، و ((ما خلفنا(( يعنى بعد از مرگ تا بر قرار شدن آخرت و ((ما بين ذلك (( يعنى مدت زندگى .
بعضى گفته اند: مراد از «مَا بَينَ أيدِينَا» زمان آينده و پيش روى ما است، و مراد از «مَا خَلفَنَا»، زمان گذشته و مراد از «مَا بَينَ ذَلِك»، زمان حال ما است.


بعضى ديگر گفته اند: ((ما بين ايدينا(( يعنى دنيا تا نفخه اول صور، و ((ما خلفنا(( يعنى بعد از نفخه دوم، و ((ما بين ذلك (( يعنى بين اين دو نفخه كه مدت چهل سال است .
بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى زمان قبل از ايجاد، و «مَا خَلفَنَا»، يعنى بعد از مرگ تا بر قرار شدن آخرت و «مَا بَينَ ذَلِكَ»، يعنى مدت زندگى.


بعضى ديگر گفته اند ((ما بين ايدينا(( يعنى آخرت و ((ما خلفنا(( يعنى دنيا، عده اى ديگر گفته اند: ((ما بين ايدينا(( يعنى قبل از خلق ، ((و ما خلفنا(( يعنى بعد از فناء، ((و ما بين ذلك (( يعنى بين دنيا و آخرت ، بعضى ديگر گفته اند: ((ما بين ايدينا(( يعنى آنچه از امر دنيا مانده و ((ما خلفنا(( يعنى آنچه گذشته و ((ما بين ذلك (( يعنى آنچه الان در آن هستند.
بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى دنيا تا نفخۀ اول صور، و «مَا خَلفَنَا»، يعنى بعد از نفخۀ دوم، و «مَا بَينَ ذَلِك»، يعنى بين اين دو نفخه كه مدت چهل سال است.  


بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه ابتداى خلقت و انتهاى اجل و مدت حيات ما است .
بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى آخرت و «مَا خَلفَنَا»، يعنى دنيا.
 
عده اى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى قبل از خلق، و «مَا خَلفَنَا»، يعنى بعد از فناء، و «مَا بَينَ ذَلِك»، يعنى بين دنيا و آخرت.
 
بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى آنچه از امر دنيا مانده و «مَا خَلفَنَا»، يعنى آنچه گذشته، و «مَا بَينَ ذَلِكَ»، يعنى آنچه الآن در آن هستند.
 
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه، ابتداى خلقت و انتهاى اجل و مدت حيات ما است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۲ </center>
بعضى ديگر گفته اند: ((ما بين ايدينا(( يعنى آسمان و ((ما خلفنا(( يعنى زمين و ((ما بين ذلك (( يعنى بين آسمان و زمين است . بعضى ديگر عكس اين را گفته اند: بعضى ديگر گفته اند: ((ما بين ايدينا(( يعنى آنجايى كه بدان منتقل مى شوند، ((ما خلفنا(( يعنى آنجايى كه از آن منتقل مى گردند ((ما بين ذلك (( يعنى آن مكانى كه در آن هستند.
بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى آسمان و «مَا خَلفَنَا»، يعنى زمين و «مَا بَينَ ذَلِك»، يعنى بين آسمان و زمين است.  
 
بعضى ديگر، عكس اين را گفته اند.
 
بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى آن جايى كه بدان منتقل مى شوند، «مَا خَلفَنَا»، يعنى آن جايى كه از آن منتقل مى گردند، «مَا بَينَ ذَلِك»، يعنى آن مكانى كه در آن هستند.
 
اين اقوال سه گانه اخير، مشترك اند در اين كه كلمۀ «مَا»، موصول مكانى است. همچنان كه آن هفت قول قبلى، مشترك اند در اين كه «ما»، موصول زمانى است.  


اين اقوال سه گانه اخير مشتركند در اينكه كلمه ((ما(( موصول مكانى است ، همچنانكه آن هفت قول قبلى مشتركند در اينكه ما موصول زمانى است ، البته در اينجا قول ديگرى هست كه كلمه مذكور را اعم از زمانى و مكانى گرفته پس مجموع اقوال در معناى اين سه كلمه يازده قول شد، كه متاءسفانه هيچيك از آنها دليلى ندارند، علاوه بر اين اشكالى هم دارند، و آن اين است كه ملائكه را با انسان قياس كرده اند، و حق مطلب همان است كه ما گفتيم .
البته در اين جا، قول ديگرى هست كه كلمۀ مذكور را اعمّ از زمانى و مكانى گرفته. پس مجموع اقوال در معناى اين سه كلمه، يازده قول شد، كه متأسفانه هيچيك از آن ها دليلى ندارند. علاوه بر اين، اشكالى هم دارند، و آن، اين است كه ملائكه را با انسان قياس كرده اند، و حق مطلب همان است كه ما گفتيم.


پس جمله ((له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك (( افاده مى كند كه ملك خداى تعالى كه ملك حقيقى است و غير او كسى در آن تصرفى ندارد و نيز غير او در آن اراده اى - ندارد مگر به اذن و مشيت او، او، بر ملائكه احاطه دارد، و چون ملائكه معصيت ندارند پس هيچ عملى انجام نمى دهند مگر به امر او، و بعد از اذن و اراده او نمى كنند مگر آنچه را كه خدا اراده كند، پس هيچ ملكى نازل نمى شود مگر به امر او.
پس جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِك» افاده مى كند كه ملك خداى تعالى، كه ملك حقيقى است و غير او، كسى در آن تصرفى ندارد و نيز غير او در آن اراده اى - ندارد، مگر به اذن و مشيت او. او، بر ملائكه احاطه دارد، و چون ملائكه معصيت ندارند، پس هيچ عملى انجام نمى دهند، مگر به امر او. و بعد از اذن و اراده او، نمى كنند مگر آنچه را كه خدا اراده كند. پس هيچ ملكى نازل نمى شود، مگر به امر او.


و با اين بيان روشن گرديد كه جمله ((له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك (( در مقام تعليل جمله ((و ما نتنزل الا بامر ربك (( و در جمله آخر آيه كه مى فرمايد ((و ما كان ربك نسيا(( كلمه ((نسى (( بر وزن فعول ، از نسيان است ، و تتمه تعليل مزبور است ، و معنايش اين است كه خداى تعالى چيزى از ملك خود را فراموش نمى كند تا در نتيجه امر تدبير ملكش مختل بماند، پس در جائى كه نزول ملك واجب است ، امر به نزول را ترك نمى كند، و در جايى كه واجب نيست به آن امر نمى كند و هكذا، و گويا همين وجه باعث شد كه در آيه به جاى اثبات علم و يا يادآورى ، نسيان را از خداى تعالى نفى كند.
و با اين بيان، روشن گرديد كه جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِك»، در مقام تعليل جملۀ «وَ مَا نَتَنَزَّلُ إلّا بِأمرِ رَبِّك»، و در جمله آخر آيه كه مى فرمايد «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً»، كلمۀ «نَسِىّ»، بر وزن «فَعُول»، از نسيان است، و تتمه تعليل مزبور است.  


بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه پروردگار تو انبياى خود را رها نمى كند، و عدم نزول ملائكه براى عدم امر به آن است ، نه اينكه خدا تو را رها كرده و به خود واگذار نموده باشد.
و معنايش اين است كه: خداى تعالى، چيزى از ملك خود را فراموش نمى كند، تا در نتيجه، امر تدبير ملكش مختل بماند. پس در جایى كه نزول ملك واجب است، امر به نزول را ترك نمى كند، و در جايى كه واجب نيست، به آن امر نمى كند و هكذا. و گويا همين وجه باعث شد كه در آيه، به جاى اثبات علم و يا يادآورى، نسيان را از خداى تعالى نفى كند.
 
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه پروردگار تو انبياى خود را رها نمى كند، و عدم نزول ملائكه، براى عدم امر به آن است. نه اين كه خدا تو را رها كرده و به خود واگذار نموده باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۳ </center>
ولى اين حرف صحيح نيست ، زيرا هر چند كه به وجهى موافق با شاءن نزول آن كه گذشت مى باشد، و ليكن در اين صورت تعليل در جمله ((له ما بين ايدينا و ما خلفنا(( ناتمام مى ماند، و جمله ((رب السموات و الارض و ما بينهما(( از فقرات قبليش بريده مى شود، كه توضيح آن به زودى خواهد آمد.
ولى اين حرف صحيح نيست. زيرا هر چند كه به وجهى موافق با شأن نزول آن كه گذشت، مى باشد، وليكن در اين صورت، تعليل در جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا» ناتمام مى ماند، و جملۀ «رَبُّ السَّمَاواتِ وَ الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا»، از فقرات قبلی اش بريده مى شود، كه توضيح آن به زودى خواهد آمد.


«'''رَّب السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا فَاعْبُدْهُ وَ اصطبرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سمِيًّا'''»:
«'''رَبّ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا فَاعْبُدْهُ وَ اصطبرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سمِيًّا'''»:


معانى و نكات مستفاد از آيه : ((رب السموات و الارض ...(( كه در ادامه سخن ملائكه آمدهاست
معانى و نكات مستفاد از آيه: ((رب السموات و الارض ...(( كه در ادامه سخن ملائكه آمدهاست
صدر اين آيه يعنى جمله ((رب السموات و الارض و ما بينهما(( جمله ((له ما بين ايدينا و ما خلفنا...(( را كه در آيه قبلى بود تعليل مى كند، و مى فرمايد: چطور خدا ما بين ايدى وما خلف و ما بين ذلك ما را مالك نباشد؟ و چگونه ممكن است فراموش كار باشد؟ با اينكه او رب آسمانها و زمين و ما بين آن دو است ، و معلوم است كه رب هر چيزى مالك و مدبر آن است ، پس ملك او و فراموش نكردنش مقتضاى ربوبيت او است .


جمله ((فاعبده و اصطبر لعبادته (( تفريع بر صدر آيه است ، و معنايش اين است كه وقتى ما نازل نشويم جز به امر پروردگار تو، و اينك همين كلام مجيد را كه متضمن دعوت به عبادت او است برايت نازل كرده ايم ، پس كلام مزبور، كلام او و دعوت ، دعوت او است ، پس او را به يگانگى بپرست و در برابر عبادتش خويشتن دارى كن كه در اين ميان كس ديگرى نيست كه غير پروردگار تو پروردگار باشد، تا تو در برابر عبادت پروردگارت پايدارى نكنى ، و به عبادت غير او بپردازى ، و عبادت او كافى از عبادت پروردگارت باشد، و يا او را با پروردگارت شريك در عبادت خود كنى .
صدر اين آيه، يعنى جملۀ «رَبُّ السَّمَاوات وَ الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا»، جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا...» را كه در آيه قبلى بود، تعليل مى كند، و مى فرمايد: چطور خدا «مَابَينَ أيدِى وَ مَا خَلف وَ مَابَينَ ذَلِك» ما را مالك نباشد؟ و چگونه ممكن است فراموشكار باشد؟ با اين كه او، ربّ آسمان ها و زمين و مابين آن دو است، و معلوم است كه ربّ هر چيزى، مالك و مدبّر آن است. پس ملك او و فراموش نكردنش، مقتضاى ربوبيت او است.


بعضى شايد گفته باشند جمله مورد بحث تفريع بر جمله ((رب السموات و الارض ((، و يا بر جمله ((و ما كان ربك نسيا((، يعنى پروردگارت تو را فراموش نمى كند پس او را عبادت كن ، باشد، ولى اين دو احتمال ضعيف است .
جملۀ «فَاعبُدهُ وَ اصطَبِر لِعِبَادَتِه»، تفريع بر صدر آيه است، و معنايش اين است كه وقتى ما نازل نشويم، جز به امر پروردگار تو، و اينك همين كلام مجيد را كه متضمن دعوت به عبادت او است، برايت نازل كرده ايم. پس كلام مزبور، كلام او و دعوت، دعوت او است. پس او را به يگانگى بپرست و در برابر عبادتش خويشتندارى كن، كه در اين ميان، كس ديگرى نيست كه غير پروردگار تو، پروردگار باشد، تا تو در برابر عبادت پروردگارت پايدارى نكنى، و به عبادت غير او بپردازى، و عبادت او، كافى از عبادت پروردگارت باشد، و يا او را با پروردگارت شريك در عبادت خود كنى.


پس ، از اين تقرير چند مطلب روشن گرديد.
بعضى شايد گفته باشند: جملۀ مورد بحث، تفريع بر جملۀ «رَبُّ السَّمَاوَات وَ الأرض»، و يا بر جملۀ «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً». يعنى «پروردگارت تو را فراموش نمى كند، پس او را عبادت كن»، باشد، ولى اين دو احتمال ضعيف است.


اول اينكه : جمله ((هل تعلم له سميا(( تتمه بيانى است كه جمله ((فاعبده و اصطبر لعبادته (( در صدد بيان ، و در حقيقت در مقام تعليل آن است .
پس از اين تقرير، چند مطلب روشن گرديد:


مراد از كلمه ((سمى (( و اشاره به نادرستى گفتار ديگران در معناى آن
اول اين كه: جملۀ «هَل تَعلَمُ لَهُ سَمِيّاً»، تتمۀ بيانى است كه جملۀ «فَاعبُدهُ وَ اصطَبِر لِعِبَادَتِهِ» در صدد بيان، و در حقيقت در مقام تعليل آن است.


دوم اينكه : مراد از كلمه ((سمى (( همنام است ، و مراد از نام هم كلمه ((رب (( است ، زيرا مقتضاى بيان آيه اين است كه : ربوبيت خداى تعالى نسبت به هر چيزى مطلق باشد، و ديگر چيزى نماند كه مشمول و در تحت ربوبيت او نباشد، و همين خداى تعالى است كه مى فرمايد: آيا كسى را سراغ دارى كه متصف به ربوبيت باشد تا نام ((رب (( شايسته او بوده و در نتيجه تو از پروردگارت روى گردانيده متوجه او شوى و او را بپرستى ؟.
دوم اين كه: مراد از كلمۀ «سَمىّ»، همنام است. و مراد از نام هم كلمۀ «رَبّ» است. زيرا مقتضاى بيان آيه اين است كه: ربوبيت خداى تعالى، نسبت به هر چيزى مطلق باشد، و ديگر چيزى نماند كه مشمول و در تحت ربوبيت او نباشد. و همين خداى تعالى است كه مى فرمايد: آيا كسى را سراغ دارى كه متصف به ربوبيت باشد تا نام «رَبّ»، شايسته او بوده و در نتيجه تو از پروردگارت روى گردانيده، متوجه او شوى و او را بپرستى؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۴ </center>
با اين بيان روشن مى گردد كه آنچه درباره معناى ((سمى (( گفته اند هيچيك صحيح نيست ، مثلا يكى گفته: مراد از ((سمى (( مجازا همان شبيه و مانند است . بعضى ديگر گفته اند: به معناى فرزند است . بعضى ديگر گفته اند: همان معناى حقيقى كلمه است ، چيزى كه هست مراد از اسمى كه كسى در آن شريك نباشد اسم ((رب السموات و الارض (( است نه اسامى ديگر خداى تعالى . بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، اسم جلاله است .
با اين بيان، روشن مى گردد كه آنچه درباره معناى «سَمِىّ» گفته اند: هيچيك صحيح نيست. مثلا يكى گفته: مراد از «سَمِىّ»، مجازا همان شبيه و مانند است. بعضى ديگر گفته اند: به معناى فرزند است. بعضى ديگر گفته اند: همان معناى حقيقى كلمه است.  


بعضى گفته اند: اسم اله است . بعضى گفته اند اسم رحمان است . و بعضى گفته اند: اسم اله خالق رازق محيى مميت قادر بر ثواب و عقاب است .
چيزى كه هست مراد از اسمى كه كسى در آن شريك نباشد، اسم «رَبُّ السَّمَاوات وَ الأرض» است، نه اسامى ديگر خداى تعالى. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، اسم جلاله است.


سوم اينكه : نكته اضافه شدن كلمه ((رب (( بر كلمه ((كاف (( خطاب و تكرارش در آيه اول كه فرمود ((بامر ربك ((، ((و ما كان ربك (( و حال آنكه ممكن بود بفرمايد ((ربنا(( اين است كه براى ذيل كلام زمينه چينى كند، چون در آن ذيل يگانگى رب اثبات مى شود، پس در اينكه فرمود: ((ربك (( اشاره است به اينكه پروردگار ما كه به امر او نازل مى شويم همان پروردگار تو است ، پس دعوت هم دعوت او است ، بنابراين در برابرش پايدارى كن . ممكن هم هست همين نكته در افتتاح سوره نيز مورد نظر بوده ، كه فرمود ((ذكر رحمه ربك ...(( چون اين آيات همانطور كه قبلا هم گفتيم داراى يك سياق ، و در مقام بيان يك غرض است .
بعضى گفته اند: اسم إله است. بعضى گفته اند: اسم رحمان است. و بعضى گفته اند: اسم إله خالق رازق مُحيى مُميت قادر بر ثواب و عقاب است.


جمله ((فاعبده و اصطبر لعبادته (( در مقام اثبات توحيد در عبادت است
سوم اين كه: نكته اضافه شدن كلمۀ «رَبّ» بر كلمۀ «كاف»، خطاب و تكرارش در آيه اول كه فرمود: «بِأمرِ رَبِّك»، «وَ مَا كَانَ رَبُّك»، و حال آن كه ممكن بود بفرمايد: «رَبّنا» اين است كه براى ذيل كلام، زمينه چينى كند. چون در آن ذيل، يگانگى رب اثبات مى شود.


چهارم اينكه : جمله ((فاعبده و اصطبر لعبادته (( در مقام اثبات توحيد در عبادت است ، نه اينكه بخواهد امر به عبادت كند و يا امر به پايدارى در آن بفرمايد، مگر آنكه بگويى امر به عبادت و يا امر به پايدارى در آن نيز به ملازمه ، از توحيد در عبادت استفاده مى شود (دقت بفرمائيد)
پس در اين كه فرمود: «رَبّك» اشاره است به اين كه پروردگار ما كه به امر او نازل مى شويم، همان پروردگار تو است. پس دعوت هم، دعوت او است. بنابراين، در برابرش پايدارى كن. ممكن هم هست، همين نكته در افتتاح سوره نيز مورد نظر بوده، كه فرمود «ذِكرُ رَحمَةِ رَبِّك...». چون اين آيات، همان طور كه قبلا هم گفتيم، داراى يك سياق، و در مقام بيان يك غرض است.


و ممكن است از تفريع مذكور استفاده شود كه تاءكيد بيان سياق سابق بر اين دو آيه نيز هست ، و با اين احتمال وجه اتصال اين دو آيه با آيات سابق بر آن نيز روشن مى گردد و ديگر ما ناچار نيستيم آن را جمله معترضه به تمام معنا بدانيم .
چهارم اين كه: جملۀ «فَاعبُدهُ وَ اصطَبِر لِعِبَادَتِه»، در مقام اثبات توحيد در عبادت است. نه اين كه بخواهد امر به عبادت كند و يا امر به پايدارى در آن بفرمايد. مگر آن كه بگويى امر به عبادت و يا امر به پايدارى در آن نيز به ملازمه، از توحيد در عبادت استفاده مى شود. (دقت بفرمایيد).


گويا فرشته وحى ، وقتى به رسول خدا نازل شد، و اين سوره را آورد، و شصت و سه آيه آن را كه مشتمل بر دعوت كامل به دين حنيف است نازل كرد، بعد از آن رسول خدا را خطاب كرد
و ممكن است از تفريع مذكور، استفاده شود كه تأكيد بيان سياق سابق بر اين دو آيه نيز هست، و با اين احتمال، وجه اتصال اين دو آيه، با آيات سابق بر آن نيز روشن مى گردد، و ديگر ما ناچار نيستيم آن را جمله معترضه به تمام معنا بدانيم.
 
گويا فرشته وحى، وقتى به رسول خدا نازل شد، و اين سوره را آورد، و شصت و سه آيه آن را كه مشتمل بر دعوت كامل به دين حنيف است، نازل كرد، بعد از آن رسول خدا را خطاب كرد به اين كه او خودش نازل نشده، و آنچه نازل كرد، نازل نكرد مگر به امر خدا و رسالت پروردگار او.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۵ </center>
به اينكه او خودش نازل نشده ، و آنچه نازل كرد، نازل نكرد مگر به امر خدا و رسالت پروردگار او، پس كلام ، كلام او و دعوت ، دعوت او است ، و او پروردگار پيغمبر و پروردگار هر چيزى است ، پس بايد تنها او را بپرستى ، چون پروردگارى ديگر نيست ، كه از وى به سوى او برگردى ، پس دو آيه مورد بحث در حقيقت نخست به ملك وحى ، وحى شده ، تا او آنها را به رسول خدا القاء كند، تا رسول خدا را پايدارى دهد، و آيات سابق را هم تاءكيد كند.


اين جريان نظير اين است كه پادشاهى نامه يا پيغامى به كسى از كاركنان خود دهد تا آن را به برخى از فرمانروايانش برساند، و آن پيام آور، وقتى نامه يا پيغام را رسانيد، به آن شخص بگويد من آنچه به تو ابلاغ كردم از جانب خودم نبوده بلكه به امر پادشاه و اشاره او بوده ، نامه ، نامه او و رسالت ، رسالت او بود، و او كه اختيار دار تو و اختيار دار همه افراد مملكت است آن را به من داد تا به تو برسانم ، پس هر چه رساندم گوش ‍ بده و اطاعت كن و در آن پايدارى به خرج ده ، چون مى دانى كه تو غير از اين پادشاه ، پادشاه ديگرى ندارى تا از فرمان اين اعراض نموده به سوى او متوجه شوى .
پس كلام، كلام او و دعوت، دعوت او است، و او پروردگار پيغمبر و پروردگار هر چيزى است. پس بايد تنها او را بپرستى. چون پروردگارى ديگر نيست، كه از وى به سوى او برگردى. پس دو آيه مورد بحث، در حقيقت نخست به ملك وحى، وحى شده، تا او آن ها را به رسول خدا القاء كند، تا رسول خدا را پايدارى دهد، و آيات سابق را هم تأكيد كند.


در اين مثال كلام اين فرستاده در حقيقت تاءكيد همان كلام و پيام شاه است و اگر فرض كنيم كه در همين مثال شاه به اين رسول دستور داده بود كه بعد از دادن نامه و پيام اين كلمات را هم بگو، كلام اين رسول كلام شاه هم خواهد بود، چون از قبل او و به امر او گفته شد.
اين جريان، نظير اين است كه پادشاهى، نامه يا پيغامى به كسى از كاركنان خود دهد، تا آن را به برخى از فرمانروايانش برساند، و آن پيام آور، وقتى نامه يا پيغام را رسانيد، به آن شخص بگويد: من آنچه به تو ابلاغ كردم، از جانب خودم نبوده، بلكه به امر پادشاه و اشاره او بوده. نامه، نامۀ او و رسالت، رسالت او بود، و او كه اختياردار تو و اختياردار همه افراد مملكت است، آن را به من داد تا به تو برسانم. پس هرچه رساندم، گوش بده و اطاعت كن و در آن پايدارى به خرج ده. چون مى دانى كه تو غير از اين پادشاه، پادشاه ديگرى ندارى، تا از فرمان اين اعراض نموده، به سوى او متوجه شوى.


بعد از اين بيان ديگر به خوبى روشن شد كه اين بيان از هر وجه ديگرى با دو آيه مورد بحث منطبق تر است و روشن تر از روايات وارده در سبب نزول (با آن همه اختلاف و وهن كه در آنها هست ) منطبق مى شود.
در اين مثال، كلام اين فرستاده در حقيقت تأكيد همان كلام و پيام شاه است و اگر فرض كنيم كه در همين مثال، شاه به اين رسول دستور داده بود كه بعد از دادن نامه و پيام اين كلمات را هم بگو، كلام اين رسول، كلام شاه هم خواهد بود. چون از قبل او و به امر او گفته شد.
 
بعد از اين بيان، ديگر به خوبى روشن شد كه اين بيان از هر وجه ديگرى با دو آيه مورد بحث منطبق تر است و روشن تر از روايات وارده در سبب نزول (با آن همه اختلاف و وهن كه در آن ها هست)، منطبق مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۶ </center>
<span id='link96'><span>
<span id='link96'><span>
==آيات ۶۶ - ۷۲ سوره مريم ==
==آيات ۶۶ - ۷۲ سوره مريم ==
وَ يَقُولُ الانسانُ أَ ءِذَا مَا مِتُّ لَسوْف أُخْرَجُ حَياًّ(۶۶)
وَ يَقُولُ الانسانُ أَ ءِذَا مَا مِتُّ لَسوْف أُخْرَجُ حَياًّ(۶۶)
۱۶٬۳۳۸

ویرایش