تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«إِلا مَن تَاب وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولَئك يَدْخُلُونَ الجَْنَّةَ وَ لا يُظلَمُونَ شيْئاً»:

اين آيه، استثنايى از آيه سابق است، و مى فرمايد: كسانى كه از اين راه شيطانى برگردند و ايمان آورده، عمل صالح كنند، داخل بهشت گشته و به هيچ وجه ظلم نمى شوند، بلكه به همان طبقه گذشته، كه مورد انعام خدا بودند، ملحق مى گردند. البته با آنان، نه اين كه از آنان باشند. همچنان كه در آيه «وَ مَن يُطِعِ اللّهِ وَ الرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاء وَ الصَّالِحِين وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقاً» نيز فرمود: كسانى كه خدا و رسول را اطاعت مى كنند، با كسانى (نه از كسانى) خواهند بود كه خدا به ايشان انعام فرموده، كه عبارتند از انبياء و صدّيقين و شهداء و صالحين، كه نيكو رفقايى هستند.

«فَأُولَئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّة» - اين جمله، از باب به كار بردن مسبّب در جاى سبب است، و اصل آن «أُولَئِكَ يُوفُونَ أجرَهُم» است. يعنى ايشان به تمام و كمال، اجر خود را مى يابند. به دليل اين كه بعد از آن فرموده: «وَ لَا يُظلَمُونَ شَيئاً». چون ظلم نشدن در كوچكترين عمل، از لوازم يافتن اجر تمام و كمال است، نه از لوازم داخل بهشت شدن.

«جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدَ الرَّحْمَانُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا»:

كلمۀ «عَدن»، به معناى اقامت است، و اگر بهشت را «عَدن» ناميده اند، اشاره به اين است كه انسان بهشتى در بهشت، جاودان و ابدى است، و كلمۀ «وعده به غيب»، وعده به چيزى است كه موعود فعلا آن را نمى بيند، و «مَأتى» بودن «وعد»، به اين است كه تخلف نكند.

در مجمع البيان گفته: كلمۀ «مَأتِى»، اسم مفعول است، ولى معناى فاعل دارد. چون درست است كه تو، به آن وعده مى رسى، ولى آن هم به تو مى رسد، همچنان كه هر چيز كه به آدمى برسد، آدمى هم به آن مى رسد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۶

هم گفته مى شود: «پنجاه سال بر من آمد»، و هم «من به پنجاه رسيدم». بعضى ديگر گفته اند: موعود آدمى نيست، بلكه بهشت است و مؤمنان به بهشت مى رسند، نه اين كه بهشت به مؤمنان برسد.

«لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلّا سلَاماً وَ لهَُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا»:

همان طور كه در اين آيه بيان فرموده، يكى از خصوصى ترين صفات بهشت، آن است كه در آن لغوى شنيده نمى شود. و خداى تعالى به اين نعمت، در چند جا منت نهاده، كه به زودى تفصيلش را در جاى مناسبى إن شاء اللّه، بيان مى كنيم.

و اگر «سلام» را از آن استثناء كرده، استثناى منفصل است. و كلمۀ «سلام»، قريب المعناى با «أمن» است - كه در سابق فرق ميان آن دو گذشت - و خلاصه اش، اين بود كه:

وقتى به كسى مى گويى: «تو از من در امانى»، معنايش اين است كه از من حركت و سخنى كه ناراحتت كند، نخواهى ديد. ولى وقتى به كسى مى گويى: «سلام من بر تو باد»، معنايش اين است كه نه تنها چيزى كه ناراحتت كند، نمى بينى، بلكه هرچه مى بينى، چيزى خواهد بود كه ناراحتت نمى كند، و اهل بهشت اين سلام را از ملائكه و از رفقاى بهشتى خود مى شنوند. همچنان كه خداى تعالى، از ملائكه حكايت كرده كه مى گويند: «سَلَامٌ عَلَيكُم طِبتُم»، و به رفقاى بهشتى نسبت داده، فرموده: «فَسَلَامٌ لَكَ مِن أصحَابِ اليَمِين».

«وَ لهُم رِزقُهُم فِيهَا بُكرَةً وَ عَشِيّا» - ظاهر كلام اين است كه آمدن رزق در صبح و شام، كنايه باشد از آمدن آن، پشت سرّ هم و بدون انقطاع.

«تِلْك الجَْنَّةُ الَّتى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كانَ تَقِيًّا»:

كلمه «ارث» و «وراثت»، به معناى اين است كه مال و يا شبه مالى از شخصى به ديگرى برسد، بعد از آن كه شخص اول آن را با مُردن خود و يا با جلاى وطن و امثال آن، ترك گفته باشد.

و در اين جا، بهشت را از اين جهت «ارث» ناميده، كه بهشت در معرض آن بود كه به تمامى افراد اعطاء شود. چون خدا آن را به شرط ايمان و عمل صالح، به همه وعده داده بود. پس اگر به متقين اختصاص يافت و ديگران به خاطر اضاعه نماز و پيروى شهوات محروم شدند، در حقيقت از اينان به آنان ارث رسيده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۷

نظير اين عنايت در آيه «إنَّ الأرضَ يَرِئُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُون» به كار رفته. و در آيه «وَ قَالُوا الحَمدُ لِلهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعدَهُ وَ أورَثَنَا الأرضَ نَتَبَوَّءُ مِنَ الجَنَّةِ حَيثُ نَشَاءُ فَنِعمَ أجرُ العَامِلِين»، ميان «ارث» دادن و «اجر»، جمع شده است.

بحث روايتى

در مجمع البيان، در ذيل آيه «وَ مِمَّن هَدَينَا وَ اجتَبَينَا...»، از على بن الحسين «عليهما السلام» روايت آورده كه فرمود: مقصود از آنان ماييم.

مؤلف: مناقب ابن شهرآشوب، از آن جناب، نظير روايت گذشته را آورده، و با تفسيرى كه ما براى اين آيه كرديم، معناى روايت روشن گرديد. چون مراد از آن، اهل هدايت و اجتباء از غير انبياء است، هرچند كه انبياء «عليهم السلام» هم، اهل هدايت و اجتباء هستند، وليكن اين طور نيست كه غير انبياء، كسى اهل اجتباء و هدايت نباشد. به دليل اين كه قرآن كريم، صريحا «مريم» را اهل اجتباء دانسته، با اين كه آن جناب، پيغمبر نبوده.

در تفسير روح المعانى گفته است: بعضى از اماميه، از على بن الحسين «رضى اللّه عنهما» روايت كرده اند كه فرموده: منظور از اين آيه ماييم. ولى اين سخن خلاف ظاهر آيه است. علاوه بر اين، حال روايات اماميه هم بر كسى از ارباب تميز پوشيده نيست. اين بود كلام روح المعانى، و خطاء اين گفتار از آنچه گذشت، معلوم است.

و علت اشتباه وى، اين است كه جملۀ «وَ مِمَّن هَدَينَا وَ اجتَبَينَا» را عطف بر جملۀ «مِن ذُرِّيَة آدَم» كرده و جملۀ «مِنَ النَّبِيّين» را بيان براى جملۀ «أُولَئِكَ الَّذِينَ...» گرفته است. در نتيجه «أُولَئِكَ الَّذِينَ أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم» را منحصر به «نَبِيّين» كرده. آنگاه ناچار شده بگويد كه آيه شريفه، غير انبياء را شامل نمى شود، با اين كه خود او مى داند كه خداى تعالى، در زمرۀ همان مُنعَمٌ عَلَيهم، مريم را نام برده، با اين كه آن جناب، پيغمبر نبوده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۸

و در الدر المنثور است كه احمد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، ابن مردويه و بيهقى (در كتاب شعب الايمان)، از ابوسعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت:

از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شنيدم كه مى خواند: «فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ» و مى فرمود: بعد از شصت سال، اين خلف خواهد آمد كه «أضَاعُوا الصَّلَوة وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَات فَسَوفَ يَلقَونَ غَيّاً». آنگاه خلفى پديد مى آيد كه قرآن مى خوانند، اما اين قرآن از گلويشان تجاوز نمى كند، و سه طایفه قرآن مى خوانند: مؤمن و منافق و فاجر.

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «أضَاعُوا الصَّلَوة» گفته: بعضى ها گفته اند كه مقصود كسانى است كه نماز را از وقت خود تأخير بيندازند، نه اين كه ترك كنند. و اين معنا، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده.

مؤلف: در كافى نيز، نظير اين معنا را از داوود بن فرقد، از آن جناب روايت كرده. و نيز از طرق عامه، از ابن مسعود و عده اى از طبقه بعد از صحابه روايت شده.

و از كتاب جوامع الجامع، و نيز در روح المعانى، در ذيل جملۀ «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَات»، از على «عليه السلام» روايت آورده اند كه فرمود: پيرو شهوات كسى است كه ساختمان هاى عريض و طويل بسازد، و مركب مورد تماشاى مردم سوار شود، و لباس انگشت نما بپوشد.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از طريق نهشل، از ضحاك، از ابن عباس، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: «غَىّ»، درّه اى است كه در جهنم قرار دارد.

مؤلف: در رواياتى ديگر آمده كه «غَىّ» و «اثام»، دو نهر است در جهنم. و اين روايات، بر فرض هم كه صحيح باشد، آن طور كه بعضى پنداشته اند، تفسير ديگرى براى اين دو كلمه نيست، بلكه بيان مآل امر غَىّ است، كه خلاصۀ جزاى آن در قيامت به چه صورتى خواهد بود.

نظير اين روايت، روايتى است كه در معناى كلمۀ «وَيل» آمده، كه چاهى در جهنم است.

و نيز در تفسير «طوبى» آمده كه درختى در بهشت است. و همچنين رواياتى ديگر، كه صورت و مجسم آخرتى كيفر را بيان مى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۹

آيات ۶۴ - ۶۵ سوره مريم

وَ مَا نَتَنزَّلُ إِلّا بِأَمْرِ رَبِّك لَهُ مَا بَينَ أَيْدِينَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِك وَ مَا كانَ رَبُّك نَسِيًّا(۶۴)

رَبُّ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا فَاعْبُدْهُ وَ اصطبرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سمِيًّا(۶۵)

«ترجمه آیات»

(ما فرشتگان) جز به فرمان پروردگارت نازل نشويم، كه هرچه جلو رويمان و هرچه پشت سرمان هست، از او است، و پروردگارت فراموشكار نيست. (۶۴)

همان پروردگار آسمان ها و زمين با هرچه ميان آن ها است، او را عبادت كن و در كار عبادتش شكيبا باش، آيا همتایى براى او مى شناسى؟(۶۵)

«بیان آیات»

وجه اتصال دو آيه «وَ مَا نَتَنَزَّلُ إلّا بأمرِ ربِّک...»، با آيات قبل

اين دو آيه، نسبت به آيات قبل و بعد از آن، به منزلۀ جمله معترضه اند، و سياق اين دو شهادت مى دهد كه كلام در آن، كلام فرشته وحى است، و اما به وحى قرآنى و از ناحيه خداى سبحان. چون نظم آن، بدون شك نظمى است قرآنى، و اين نظريه اى است كه روايت وارده به طرق مختلفه از اهل سنت، و به نقل مجمع، از ابن عباس آن را تأييد مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۰

و آن روايت، اين است كه وقتى جبرئيل در نزول خود تأخير كرد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از او پرسيد: چرا دير كردى؟ جبرئيل به وحى الهى گفت: «وَ مَا نَتَنَزَّلُ الّا بِأمرِ رَبِّك... هَل تَعلَمُ لَهُ سَمِيّاً».

جمعى از مفسران چون اين نكته به نظرشان نرسيده بود، در بيان اتصال اين دو آيه به آيات ماقبلش تلاش كرده اند.

بعضى گفته اند: تقدير آن «وَ قَالَ جِبرِئِيلُ وَ مَا نََتَنَزَّلُ...» بوده.

بعضى ديگر گفته اند: اين دو آيه، متصل به كلام سابق جبرئيل بوده، كه به مريم گفت: «إنَّمَا أنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأهَبَ لَكِ غُلَاماً زَكِيّاً...».

قومى ديگر گفته اند: جملۀ «وَ مَا نَتَنَزَّلُ إلّا بِأمرِ رَبِّكِ...» جزء كلام متقين است، كه هنگام ورود به بهشت مى گويند، و تقدير آن، چنين است: «وَ قَالَ المُتَّقُونَ وَ مَا نَتَنَزَّلُ الجَنَّةَ إلّا بِأمرِ رَبِّكِ...».

و بعضى ديگر، حرف هایى زده اند، كه سخافت و بى پايگى از سر و روى همه آن ها مى بارد. نه سياق، آن را مى پذيرد و نه نظم بليغ قرآن، و ديگر حاجتى نيست به اين كه وجوه فساد آن ها را بيان كنيم، و به زودى، در ذيل بحث از آيه دوم، وجه ديگرى براى اتصال مذكور خواهد آمد.

«وَ مَا نَتَنزَّلُ إِلّا بِأَمْرِ رَبِّك...»:

كلمۀ «تَنَزَّل»، به معناى نزول به كندى و مهلت است. چون از باب تفعّل است، كه مطاوعه و قبول «نزّل» را افاده مى كند. مثلا وقتى گفته مى شود: «نَزَّلَهُ فَتَنَزَّلَ». معنايش اين است كه: فلانى او را نازل كرد و او قبول نمود. و سياق نفى و استثناء، انحصار را مى فهماند و مى رساند كه ملائكه نازل نمى شوند، مگر به امرى از خدا، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «لَا يَعصُونَ اللّهَ مَا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُون».

سخن ملائكه، در آیه شریفه، بیانگر مالكيت حقيقيه و مطلقه خداوند است

كلمه «أمام» و «قُدّام» و كلمۀ «بَينَ يَدَيه»، به معناى جلو و پيش رو است، و يك معنا را مى رساند، با اين تفاوت كه «بَينَ يَدَيه» را در پيش روى نزديك استعمال مى كنند. آن پيش رويى كه طرف مسلط و مُشرف بر آن باشد، ولى «أمام»، در مطلق جلو و پيش رو استعمال مى شود.

پس ظاهر جملۀ اول، يعنى «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِكَ»، اين است كه آنچه زير نظر ما و مشرف بر ما است، از آنِ خدا است، و ظاهر جملۀ دوم، يعنى «وَ مَا خَلفَنَا»، به قرينه مقابله، آن چيزهايى است كه از نظر ايشان غائب و مستور است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۱

بنابراين، اگر مراد از جملۀ «مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِكَ» مكان بوده باشد، شامل قسمتى از مكان پيش روى ملائكه و مكانى كه در آنند و تمامى مكان پشت سر ايشان مى شود، ولى شامل تمام مكان پيش روى آنان نمى شود.

و همچنين اگر مراد از آن، زمان بوده باشد، شامل همۀ گذشته و حال و قسمتى از آينده، يعنى آينده نزديك مى گردد، و حال آن كه سياق جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِكَ»، به صراحت احاطه را مى رساند، و با بعضى زمان ها و يا مكان ها دون بعضى نمى سازد.

بنابراين، وجه صحيح اين است كه ما كلمۀ «مَا بَينَ أيدِينَا» را بر اعمال ملائكه و آثار متفرع بر وجود ايشان حمل كنيم و بگوييم: به منظور اين است كه خدا آنچه عمل و اثر از ما سر مى زند، مالك است. و مراد از «مَا خَلفَنَا» را اسباب وجود ملائكه بگيريم و بگوييم:

مراد از آن، اين است كه خدا مالك تمامى آن اسباب و مقدماتى است كه قبل از هستى ما رديف كرد و آن اسباب، سبب پيدايش ما شد. و جملۀ «مَا بَينَ ذَلِكَ» را حمل كنيم بر وجود خود ملائكه، كه اگر آيه را چنين معنا كنيم، آن وقت آيه شريفه متضمن بديع ترين تعبيرها، و لطيف ترين بيانات مى شود، كه با اين معنا احاطه الهى هم محفوظ مى ماند. چون برگشت معناى آيه به اين مى شود كه خدا مالك وجود ما و مالك متعلقات قبلى و بعدى وجود ما است.

وجوه مختلف ديگر، در معناى آیه: «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِك»

اين بود آن معنايى كه مى خواستيم براى اين جمله بكنيم. ولى مفسران در معناى آن اختلاف كرده اند.

بعضى گفته اند: مراد از «مَا بَينَ أيدِينَا» زمان آينده و پيش روى ما است، و مراد از «مَا خَلفَنَا»، زمان گذشته و مراد از «مَا بَينَ ذَلِك»، زمان حال ما است.

بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى زمان قبل از ايجاد، و «مَا خَلفَنَا»، يعنى بعد از مرگ تا بر قرار شدن آخرت و «مَا بَينَ ذَلِكَ»، يعنى مدت زندگى.

بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى دنيا تا نفخۀ اول صور، و «مَا خَلفَنَا»، يعنى بعد از نفخۀ دوم، و «مَا بَينَ ذَلِك»، يعنى بين اين دو نفخه كه مدت چهل سال است.

بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى آخرت و «مَا خَلفَنَا»، يعنى دنيا.

عده اى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى قبل از خلق، و «مَا خَلفَنَا»، يعنى بعد از فناء، و «مَا بَينَ ذَلِك»، يعنى بين دنيا و آخرت.

بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى آنچه از امر دنيا مانده و «مَا خَلفَنَا»، يعنى آنچه گذشته، و «مَا بَينَ ذَلِكَ»، يعنى آنچه الآن در آن هستند.

بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه، ابتداى خلقت و انتهاى اجل و مدت حيات ما است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۲

بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى آسمان و «مَا خَلفَنَا»، يعنى زمين و «مَا بَينَ ذَلِك»، يعنى بين آسمان و زمين است.

بعضى ديگر، عكس اين را گفته اند.

بعضى ديگر گفته اند: «مَا بَينَ أيدِينَا»، يعنى آن جايى كه بدان منتقل مى شوند، «مَا خَلفَنَا»، يعنى آن جايى كه از آن منتقل مى گردند، «مَا بَينَ ذَلِك»، يعنى آن مكانى كه در آن هستند.

اين اقوال سه گانه اخير، مشترك اند در اين كه كلمۀ «مَا»، موصول مكانى است. همچنان كه آن هفت قول قبلى، مشترك اند در اين كه «ما»، موصول زمانى است.

البته در اين جا، قول ديگرى هست كه كلمۀ مذكور را اعمّ از زمانى و مكانى گرفته. پس مجموع اقوال در معناى اين سه كلمه، يازده قول شد، كه متأسفانه هيچيك از آن ها دليلى ندارند. علاوه بر اين، اشكالى هم دارند، و آن، اين است كه ملائكه را با انسان قياس كرده اند، و حق مطلب همان است كه ما گفتيم.

پس جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِك» افاده مى كند كه ملك خداى تعالى، كه ملك حقيقى است و غير او، كسى در آن تصرفى ندارد و نيز غير او در آن اراده اى - ندارد، مگر به اذن و مشيت او. او، بر ملائكه احاطه دارد، و چون ملائكه معصيت ندارند، پس هيچ عملى انجام نمى دهند، مگر به امر او. و بعد از اذن و اراده او، نمى كنند مگر آنچه را كه خدا اراده كند. پس هيچ ملكى نازل نمى شود، مگر به امر او.

و با اين بيان، روشن گرديد كه جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِك»، در مقام تعليل جملۀ «وَ مَا نَتَنَزَّلُ إلّا بِأمرِ رَبِّك»، و در جمله آخر آيه كه مى فرمايد «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً»، كلمۀ «نَسِىّ»، بر وزن «فَعُول»، از نسيان است، و تتمه تعليل مزبور است.

و معنايش اين است كه: خداى تعالى، چيزى از ملك خود را فراموش نمى كند، تا در نتيجه، امر تدبير ملكش مختل بماند. پس در جایى كه نزول ملك واجب است، امر به نزول را ترك نمى كند، و در جايى كه واجب نيست، به آن امر نمى كند و هكذا. و گويا همين وجه باعث شد كه در آيه، به جاى اثبات علم و يا يادآورى، نسيان را از خداى تعالى نفى كند.

بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه پروردگار تو انبياى خود را رها نمى كند، و عدم نزول ملائكه، براى عدم امر به آن است. نه اين كه خدا تو را رها كرده و به خود واگذار نموده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۳

ولى اين حرف صحيح نيست. زيرا هر چند كه به وجهى موافق با شأن نزول آن كه گذشت، مى باشد، وليكن در اين صورت، تعليل در جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا» ناتمام مى ماند، و جملۀ «رَبُّ السَّمَاواتِ وَ الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا»، از فقرات قبلی اش بريده مى شود، كه توضيح آن به زودى خواهد آمد.

معانى و نكات آيه: «رَبُّ السَّمَاوات و الأرض...»، در سخن ملائكه

«رَبّ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا فَاعْبُدْهُ وَ اصطبرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سمِيًّا»:

صدر اين آيه، يعنى جملۀ «رَبُّ السَّمَاوات وَ الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا»، جملۀ «لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا...» را كه در آيه قبلى بود، تعليل مى كند، و مى فرمايد: چطور خدا «مَابَينَ أيدِى وَ مَا خَلف وَ مَابَينَ ذَلِك» ما را مالك نباشد؟ و چگونه ممكن است فراموشكار باشد؟ با اين كه او، ربّ آسمان ها و زمين و مابين آن دو است، و معلوم است كه ربّ هر چيزى، مالك و مدبّر آن است. پس ملك او و فراموش نكردنش، مقتضاى ربوبيت او است.

جملۀ «فَاعبُدهُ وَ اصطَبِر لِعِبَادَتِه»، تفريع بر صدر آيه است، و معنايش اين است كه وقتى ما نازل نشويم، جز به امر پروردگار تو، و اينك همين كلام مجيد را كه متضمن دعوت به عبادت او است، برايت نازل كرده ايم. پس كلام مزبور، كلام او و دعوت، دعوت او است. پس او را به يگانگى بپرست و در برابر عبادتش خويشتندارى كن، كه در اين ميان، كس ديگرى نيست كه غير پروردگار تو، پروردگار باشد، تا تو در برابر عبادت پروردگارت پايدارى نكنى، و به عبادت غير او بپردازى، و عبادت او، كافى از عبادت پروردگارت باشد، و يا او را با پروردگارت شريك در عبادت خود كنى.

بعضى شايد گفته باشند: جملۀ مورد بحث، تفريع بر جملۀ «رَبُّ السَّمَاوَات وَ الأرض»، و يا بر جملۀ «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً». يعنى «پروردگارت تو را فراموش نمى كند، پس او را عبادت كن»، باشد، ولى اين دو احتمال ضعيف است.

پس از اين تقرير، چند مطلب روشن گرديد:

اول اين كه: جملۀ «هَل تَعلَمُ لَهُ سَمِيّاً»، تتمۀ بيانى است كه جملۀ «فَاعبُدهُ وَ اصطَبِر لِعِبَادَتِهِ» در صدد بيان، و در حقيقت در مقام تعليل آن است.

دوم اين كه: مراد از كلمۀ «سَمىّ»، همنام است. و مراد از نام هم كلمۀ «رَبّ» است. زيرا مقتضاى بيان آيه اين است كه: ربوبيت خداى تعالى، نسبت به هر چيزى مطلق باشد، و ديگر چيزى نماند كه مشمول و در تحت ربوبيت او نباشد. و همين خداى تعالى است كه مى فرمايد: آيا كسى را سراغ دارى كه متصف به ربوبيت باشد تا نام «رَبّ»، شايسته او بوده و در نتيجه تو از پروردگارت روى گردانيده، متوجه او شوى و او را بپرستى؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۴

با اين بيان، روشن مى گردد كه آنچه درباره معناى «سَمِىّ» گفته اند: هيچيك صحيح نيست. مثلا يكى گفته: مراد از «سَمِىّ»، مجازا همان شبيه و مانند است. بعضى ديگر گفته اند: به معناى فرزند است. بعضى ديگر گفته اند: همان معناى حقيقى كلمه است.

چيزى كه هست مراد از اسمى كه كسى در آن شريك نباشد، اسم «رَبُّ السَّمَاوات وَ الأرض» است، نه اسامى ديگر خداى تعالى. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، اسم جلاله است.

بعضى گفته اند: اسم إله است. بعضى گفته اند: اسم رحمان است. و بعضى گفته اند: اسم إله خالق رازق مُحيى مُميت قادر بر ثواب و عقاب است.

سوم اين كه: نكته اضافه شدن كلمۀ «رَبّ» بر كلمۀ «كاف»، خطاب و تكرارش در آيه اول كه فرمود: «بِأمرِ رَبِّك»، «وَ مَا كَانَ رَبُّك»، و حال آن كه ممكن بود بفرمايد: «رَبّنا» اين است كه براى ذيل كلام، زمينه چينى كند. چون در آن ذيل، يگانگى رب اثبات مى شود.

پس در اين كه فرمود: «رَبّك» اشاره است به اين كه پروردگار ما كه به امر او نازل مى شويم، همان پروردگار تو است. پس دعوت هم، دعوت او است. بنابراين، در برابرش پايدارى كن. ممكن هم هست، همين نكته در افتتاح سوره نيز مورد نظر بوده، كه فرمود «ذِكرُ رَحمَةِ رَبِّك...». چون اين آيات، همان طور كه قبلا هم گفتيم، داراى يك سياق، و در مقام بيان يك غرض است.

چهارم اين كه: جملۀ «فَاعبُدهُ وَ اصطَبِر لِعِبَادَتِه»، در مقام اثبات توحيد در عبادت است. نه اين كه بخواهد امر به عبادت كند و يا امر به پايدارى در آن بفرمايد. مگر آن كه بگويى امر به عبادت و يا امر به پايدارى در آن نيز به ملازمه، از توحيد در عبادت استفاده مى شود. (دقت بفرمایيد).

و ممكن است از تفريع مذكور، استفاده شود كه تأكيد بيان سياق سابق بر اين دو آيه نيز هست، و با اين احتمال، وجه اتصال اين دو آيه، با آيات سابق بر آن نيز روشن مى گردد، و ديگر ما ناچار نيستيم آن را جمله معترضه به تمام معنا بدانيم.

گويا فرشته وحى، وقتى به رسول خدا نازل شد، و اين سوره را آورد، و شصت و سه آيه آن را كه مشتمل بر دعوت كامل به دين حنيف است، نازل كرد، بعد از آن رسول خدا را خطاب كرد به اين كه او خودش نازل نشده، و آنچه نازل كرد، نازل نكرد مگر به امر خدا و رسالت پروردگار او.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۵

پس كلام، كلام او و دعوت، دعوت او است، و او پروردگار پيغمبر و پروردگار هر چيزى است. پس بايد تنها او را بپرستى. چون پروردگارى ديگر نيست، كه از وى به سوى او برگردى. پس دو آيه مورد بحث، در حقيقت نخست به ملك وحى، وحى شده، تا او آن ها را به رسول خدا القاء كند، تا رسول خدا را پايدارى دهد، و آيات سابق را هم تأكيد كند.

اين جريان، نظير اين است كه پادشاهى، نامه يا پيغامى به كسى از كاركنان خود دهد، تا آن را به برخى از فرمانروايانش برساند، و آن پيام آور، وقتى نامه يا پيغام را رسانيد، به آن شخص بگويد: من آنچه به تو ابلاغ كردم، از جانب خودم نبوده، بلكه به امر پادشاه و اشاره او بوده. نامه، نامۀ او و رسالت، رسالت او بود، و او كه اختياردار تو و اختياردار همه افراد مملكت است، آن را به من داد تا به تو برسانم. پس هرچه رساندم، گوش بده و اطاعت كن و در آن پايدارى به خرج ده. چون مى دانى كه تو غير از اين پادشاه، پادشاه ديگرى ندارى، تا از فرمان اين اعراض نموده، به سوى او متوجه شوى.

در اين مثال، كلام اين فرستاده در حقيقت تأكيد همان كلام و پيام شاه است و اگر فرض كنيم كه در همين مثال، شاه به اين رسول دستور داده بود كه بعد از دادن نامه و پيام اين كلمات را هم بگو، كلام اين رسول، كلام شاه هم خواهد بود. چون از قبل او و به امر او گفته شد.

بعد از اين بيان، ديگر به خوبى روشن شد كه اين بيان از هر وجه ديگرى با دو آيه مورد بحث منطبق تر است و روشن تر از روايات وارده در سبب نزول (با آن همه اختلاف و وهن كه در آن ها هست)، منطبق مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۶

آيات ۶۶ - ۷۲ سوره مريم

وَ يَقُولُ الانسَانُ أَ ءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْف أُخْرَجُ حَياًّ(۶۶)

أَوَ لا يَذْكُرُ الإنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شيْئاً(۶۷)

فَوَ رَبِّك لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّيَاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا(۶۸)

ثمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشدُّ عَلى الرَّحْمَانِ عِتِيًّا(۶۹)

ثمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بهَا صِلِيًّا(۷۰)

وَ إِن مِّنكُمْ إِلّا وَارِدُهَا كانَ عَلى رَبِّك حَتْماً مَّقْضِيًّا(۷۱)

ثمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا(۷۲)

«ترجمه آیات»

انسان مى گويد: آيا پس از مُردن در آينده زنده (از قبر) بيرون خواهم آمد؟ (۶۶)

مگر همين انسان به ياد ندارد كه ما از اول او را آفريديم در حالى كه چيزى نبود. (۶۷)

به پروردگارت قسم، ايشان را با شيطان ها محشور كنيم و همه را به زانو در آورده، پيرامون جهنم حاضر سازيم.(۶۸)

آنگاه از هر گروه، هر كدامشان كه به سركشى خداى رحمان جرى تر بوده، جدا كنيم. (۶۹)

آنگاه كسانى را كه به وارد شدن جهنم سزاوارترند، بهتر بشناسيم. (۷۰)

هيچ كس از شما نيست مگر وارد جهنم مى شود كه بر پروردگارت حتمى و مقرر است. (۷۱)

آنگاه كسانى را كه تقوا پيشه كرده اند، از آن رهايى مى بخشيم و ستمگران را به زانو در آورده، در آن واگذاريم. (۷۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۷
«بیان آیات»

از اين جا به بعد، دوباره بر سرِ مطلب قبل از دو آيه اى كه گفتيم به منزلۀ جمله معترضه است، بر مى گردد و در حقيقت از اين جا دنباله جملۀ «فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ أضَاعُوا الصَّلَوةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَات فَسَوفَ يَلقَونَ غَيّاً» تعقيب مى شود، و بعضى از سخنانى كه از باب غىّ و ضلالت زدند، براى نمونه ذكر مى شود و از همه آن سخنان، تنها سه تا نقل شده، يكى سخنى كه درباره معاد زدند، و يكى پيرامون نبوت و يكى پيرامون مبدأ.

در اين آيات، يعنى از جملۀ «وَ يَقُولُ الإنسَانُ... وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً» كه هفت آيه است، حكايت سخن ايشان در استبعاد از قيامت، و پاسخ از آن نقل شده و آثار سوء و وبالى كه در سخن ايشان است، خاطرنشان مى سازد.

حكايت كلام انسان در انكار بعثت و بعید شمردن معاد

«وَ يَقُولُ الانسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً»:

اين جمله، حكايت كلام انسان در انكار بعث و استبعادش از آن است. البته اين سخن، تنها از كفار بت پرست و منكران صانع، بلكه از كسانى هم كه هنوز به دليل معاد بر نخورده اند، سر مى زند.

بعضى گفته اند: به همين جهت در مقامى كه جا داشت بفرمايد «وَ يَقُولُ الكَافِرُ»، يا بفرمايد: «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا» فرمود: «وَ يَقُولُ الإنسَانُ»، ليكن اين حرف صحيح نيست. زيرا با جملۀ آينده كه مى فرمايد: «فَوَ رَبَّكَ لَنَحشُرَنَّهُم وَ الشَّيَاطِينَ... صِلِيّاً» نمى سازد.

و بعيد نيست كه مراد از انسانى كه اين حرف را زده، كافر منكر معاد باشد. و علت تعبير از آن به انسان، اين بوده باشد كه چون از همين طايفه از انسان ها نيز توقع نمى رفت چنين حرفى را بزنند، چون خداى تعالى، خود او را نيز مجهز به جهازات عقلى كرده، و او به يادش هست كه خداوند قبلا او را خلق كرده بود، با اين كه هيچ بود. پس ديگر چه استبعادى مى كند از اين كه دوباره او را زنده كند. پس استبعاد او، استبعاد دارد. و لذا لفظ انسان را تكرار كرد، چون جواب از اشكال و استبعاد او را چنين شروع كرد: «أوَلَا يَذكُرُ الإنسَانُ أنَّا خَلَقنَاهُ مِن قَبلُ وَ لَم يَكُ شَيئاً». يعنى او با اين كه انسان است، جا نداشت چيزى را كه نظيرش را ديده استبعاد كند، با اين كه هنوز خلقت نخست خود را فراموش نكرده است.

و شايد تعبيرى كه صيغۀ «مضارع: آينده»، در جملۀ «يَقُولُ الإنسَانُ: انسان مى گويد»، اشاره اى به اين باشد كه اين سخن و اين استبعاد از اين به بعد هم در انسان ها خواهد آمد. يعنى از اين به بعد نيز، افرادى منكر معاد، و يا مردد در آن پيدا خواهند شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۱۸

«أَوَ لا يَذْكُرُ الانسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شيْئاً»:

استفهام در اين آيه، از تعجب و استبعاد است، و معناى آيه روشن است. زيرا در آن استبعاد كفار را چنين جواب مى دهد كه: نظير آن اتفاق افتاده، و ديده ايد. بنابراين، آيه شريفه در اثبات امكان معاد، نظير آيه «وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلقَهُ قَالَ مَن يُحيِى العِظَامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ * قُل يُحيِيهَا الَّذِى أنشَأهَا أوَّلَ مَرَّة... * أوَ لَيسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَات وَ الأرضَ بِقَادِرٍ عَلَى أن يَخلُقَ مِثلَهُم» مى باشد.

حال اگر كسى بپرسد: احتجاج براى اثبات معاد به وقوع مثل آن، كافى نيست. زيرا تنها امكان خلقت مثل را مى رساند، نه اين كه بازگشت خود شخص را اثبات كند و حال آن كه منظور اثبات آن است، و اين كه ثابت كند انسان با همين شخص و هيكلش (نه هيكلى نظير اين) بازگشت مى كند، و دليل مذكور، اين را نمى رساند؟

در جواب، بعضى گفته اند: اين آيات در صدد اثبات بازگشت بدن ها است، به طورى كه مخلوق اولى و شخصيت انسانى دوباره برگردد. نه اين كه عين بدن ها دوباره برگردد. چون بدن ها، به تنهايى شخصيت انسانى را تشكيل نمى دهند، بلكه مجموع نفس و بدن آن را تشكيل مى دهد.

پس اگر نفس، عين آن نفس باشد، ولى بدن مثل آن نباشد، مضرّ به وحدت شخصيت نيست، همچنان كه مى بينيم شخصيت انسان در همه طول زندگی اش محفوظ است، با اين كه بدنش عين بدن اولى، يعنى زمان كودكی اش نيست، و مرتب و حال به حال اجزاى آن در تغيّر و تبدّل است، و بدن او در حال دوم، غير بدن در حال اول او است، ولى خود انسان باقى است، و شخصيتش در هر دو حال يكى است. چون نفس او، يكى است.

و به همين معنا، اشاره اى مى كند اين آيه: «وَ قَالُوا ءَإذَا ضَلَلنَا فِى الأرضِ ءَإنّا لَفِى خَلقٍ جَدِيدٍ... قُل يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ المَوتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُم». يعنى شما در زير خاك ها گُم نمى شويد، بلكه در دَم جان دادن، شما را از بدن هاتان مى گيرند و محفوظ نگاه مى دارند. نه گُم مى شويد و نه نابود مى گرديد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←