۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
<span id='link175'><span> | <span id='link175'><span> | ||
==پاسخ معبودهاى كفار به سؤال خداى | ==پاسخ معبودهاى كفار به سؤال خداى سبحان، در قيامت == | ||
«'''قَالُوا سُبْحَانَك مَا كانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِك مِنْ أَوْلِيَاءَ...قَوْمَا بُوراً'''»: | «'''قَالُوا سُبْحَانَك مَا كانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِك مِنْ أَوْلِيَاءَ... قَوْمَا بُوراً'''»: | ||
پاسخ معبودهاى كفار از | پاسخ معبودهاى كفار از سؤال خداى تعالى است، كه فرمود: «ءَأنتُم أضلَلتُم عِبَادِى هَؤُلَاء: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد»؟ و پاسخ خود را با تسبيح خدا آغاز كردند، و اين، از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك و يا هر جا كه به وجهى بويى از شرك مى آيد، خدا از آن تنزيه شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۳ </center> | ||
كه اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از | و معناى اين كه گفتند: «براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم»، اين است که: اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از تو، به غير تو تعدى دهيم، و غير از تو اوليايى بگيريم. چيزى كه هست اين مشركان، خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده و پرستيدند. | ||
كلمۀ «بُور»، در جملۀ «وَلَكِن مَتَّعتَهُم وَ آبَاءَهُم حَتَّى نَسُوا الذِّكرَ وَ كَانُوا قَوماً بُوراً»، جمع «بائر»، به معنى هالك است. بعضى گفته اند: «بائر»، به معناى فاسد است. | |||
بعد از آن كه معبودها كه مورد سؤال از علت ضلالت مشركان قرار گرفته بودند، اين نسبت را از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار. البته با بيان سببى كه باعث اضلال آن ها شد، و آن عبارت است از اين كه اصولا مشركان، مردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا، ايشان و پدرانشان را از امتعه دنيا و نعمت هاى آن برخوردار كردى، و اين امتحان و ابتلاء به درازا كشيد. در نتيجه سرگرم به همان تمتعات شده، ياد تو را كه فرستادگانت همه از آن دَم مى زدند، فراموش كردند، و نتيجه اش اين شد كه از توحيد به شرك گراييدند. | |||
پس علت نسيان و عدولشان از توحيد به شرك، عبارت بود از اشتغال زايد از حد به اسباب دنيوى، به طورى كه ديگر به غير از تمتع از لذايذ مادى مجالى براى ياد خدا برايشان نماند، و اين استغراق در بهره گيرى از زندگى مادى هم سبب شد كه يكسره دل به دنيا دهند و در شهوات فرو بروند، و اين نيز باعث شد كه از هالكان شده، يكسره تباه گردند. | |||
==رد استناد بعضى از مفسران به جمله «كَانُوا قَوماً بُوراً»، براى اثبات جبر، و شقاوت ذاتى كفار== | |||
پس با اين بيان روشن شد كه جملۀ «وَ كَانُوا قَوماً بُوراً»، تتمه جواب است، و اين كه بعضى از مفسران، آن را جمله معترضه دانسته اند، كه مضمون ماقبل را تقرير و روشن مى كند، و آن وقت از آن استفاده كرده اند كه سبب اصلى ضلالت آنان اين بوده كه ذاتا مردمى شقى بوده اند، و شقاوتشان به قضاى حتمى خدا بوده، و در علم ازلى او گذشته بوده. پس در حقيقت گمراه كننده حقيقى آنان، خود خداى تعالى بوده، و اگر به خود مشركان نسبت داده، از باب رعايت ادب بوده است، حرف صحيحى نيست. | |||
پس با اين بيان روشن شد كه | |||
زيرا: اولا اين تفسير معناى آيه را به كلى فاسد مى | زيرا: اولا اين تفسير معناى آيه را به كلى فاسد مى كند. چون در اين صورت هيچ جهتى براى استدراك «وَلَكِن مَتَّعتَهُم وَ آبَاءَهُم حَتَّى نَسُوا الذِّكر» باقى نمى ماند، و به منزله يك سخنى زايد مى شود، كه احتياجى به آن نبوده باشد. (چون اگر بخواهد بفرمايد: خودت مشركان را گمراه كردى، ديگر احتياجى به ذكر جمله فوق نبود. زيرا اگر متاع دنيا هم به آنان نمى داد، گمراه مى شدند). | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۴ </center> | ||
و ثانيا نسبت بوار و | و ثانيا: نسبت بوار و شقاوت، به ذوات اشياء دادن، منافى با حقيقتى است كه همه عقلا به حكم فطرتشان بر آن اتفاق دارند، و آن، اين است كه تعليم و تربيت مؤثرند و حس و تجربه هم، مؤيد اين حكم فطرت اند، و اين نسبت، هم با جبر مناقض و ناسازگار است و هم با اختيار. | ||
اما ناسازگارى اش با | اما ناسازگارى اش با «قول به اختيار» كه روشن است، (زيرا كسى كه ذاتش شقى خلق شده، شقاوت اختيارى اش نيست)، و اما ناسازگارى اش با قول به جبر، براى اين كه جبرى مذهب، علت تامه را تنها خدا مى داند، و اين قسم عليت را از هر چيز ديگرى نفى مى كند و در اين تفسير، ذوات مشركان نيز، علت تامه شقاوت معرفى شده، و نيز اين نسبت مناقض است با اين مطلب كه ذوات و ماهيات موجودات اقتضاء هر چيزى را دارد. چون در اين نسبت، اقتضاء سعادت از ذوات مشركان نفى شده. | ||
و ثالثا در اين | و ثالثا: در اين تفسير، در معناى قضاء از جهت متعلق آن خلط شده. زيرا حتمى بودن قضاء باعث نمى شود كه عملى كه متعلق به آن است، از اختيار خارج شده و اجبارى شود. چون فعلى كه قضاء بر آن رانده شده، قضاء به آن فعل با حدودش رانده شده، و حدود آن، اين است كه به اختيار از فاعل سر بزند، و خلاصه قضاى رانده شده، كه فعل مذكور با حفظ اختيار از فاعل صادر شود. پس همان طور كه قضاء صدور آن را تأكيد، و حتمى مى كند، اختياريتش را نيز حتمى مى كند. نه اين كه وصف اختياريت را از آن سلب نمايد. | ||
و رابعا | و رابعا: اين كه گفتند: «مضلّ حقيقى خدا است و اگر معبودها، آن را به خود كفار نسبت دادند، براى رعايت ادب بوده. و نيز اين كه در جاى ديگر تصريح كرده اند به اين كه: معاصى و اعمال قبيح و شنيع و فجايع شرم آور مردم، همه منسوب به خدا است، و اگر به مردم نسبت مى دهيم، به خاطر رعايت ادب است»، سخنى است متناقض. براى اين كه ادب، همان طور كه بحث مفصل آن در جلد ششم اين كتاب گذشت - عبارت است از اين كه عملى كه انجام مى شود، به صورت و هيأتى زيبا كه سزاوار باشد، انجام شود. | ||
و به عبارت | و به عبارت ديگر، ادب عبارت است از ظرافت فعل، و اگر بنا به گفته اين مفسران، حق صريح در فعل زشت اين باشد كه فعل خدا است، و غير از خدا كسى (حتى فاعلش) در آن شركت ندارد، در اين صورت نسبت دادنش (به قول نامبردگان به منظور ادب) به غير خداى سبحان، نسبتى است باطل و غير حق، و افتراء و مخالف با واقع، و در اين صورت، از نامبردگان مى پرسيم: اين چه ادب جميلى است كه حق صريح را باطل نموده، باطلى را احياء كنيم؟ و اين چه ظرافت و چه لطفى است كه مرتكب دروغ و افتراء شده، كارى را به غير كننده اش نسبت دهيم؟ | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۵ </center> | ||
با | با اين كه خداى سبحان، بزرگتر از آن است كه ما با نسبتى باطل، او را تعظيم كنيم، و يا با سرپوش نهادن بر اعمالش، و يا با دروغ و افتراء، رعايت احترامش نموده، بعضى از كارهايش را به غير او نسبت دهيم، و با اين كه جميل جز كار جميل نمى كند، اين چه ادبى است كه پاره اى از كارهايش را از او نفى نموده و بگوييم او نكرده، بلكه كفار كرده اند؟ | ||
«'''فَقَدْ كذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَستَطِيعُونَ | «'''فَقَدْ كذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَستَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصراً...'''»: | ||
كلامى است از خداى تعالى كه به | كلامى است از خداى تعالى كه به مشركان - بعد از بيزارى معبودين از ايشان (مشركان) - القاء مى شود. چون كلام معبودين در جملۀ «وَ كَانُوا قَوماً بُوراً» خاتمه يافت. | ||
و معناى | و معناى آن، اين است كه معبودهايتان، شما را در آنچه به آن ها نسبت مى داديد كه آلهه اى هستند غير از خدا، و از پرستندگان خود رفع درد و بلا نموده، و آنان را يارى مى كنند، تكذيب كردند، و بعد از آن كه شما را تكذيب نموده، الوهيت و ولايت را از خود نفى كردند، ديگر شما اى بت پرستان، چه مى توانيد بكنيد و چگونه مى توانيد عذاب را از خود دور سازيد؟ چون نه عبادت كردنتان معبودها را، به دردتان مى خورد، و نه به وسيله آن ها مى توانيد خود را يارى كنيد. | ||
و اگر بين بلاگردانى و يارى ترديد | و اگر بين بلاگردانى و يارى ترديد انداخت، گويا به اين منظور بوده كه هم تأثير مستقل را از آن ها نفى كند، و هم غير مستقل را، چون صرف استقلال را مى رساند، و نصرت، عدم آن را. | ||
البته غير از | البته غير از «عاصم»، ساير قراء از طريق «حَفص»، آيه را «يَستَطِيعُون» با «ياء» قرائت كرده اند، و اين قرائت خوبى است، و با مقتضاى سياق سازگارتر است. و بنابراين، معنايش اين مى شود كه: معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتيد - كه اين ها خدايانند و درد و بلا از شما دور مى كنند، و يا حداقل شما را يارى مى كنند - تكذيب كردند، و نتيجه اين تكذيب، اين شد كه اين معبودين، نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل ياريتان كنند. | ||
و | و اين كه فرموده: «وَ مَن يَظلِم مِنكُم نُذِقهُ عَذَاباً كَبِيراً»، مراد از «ظلم»، مطلق ظلم و معصيت است، هرچند كه مورد آيات سابق خصوص ظلم به معناى شرك است. پس جمله «مَن يَظلِم مِنكُم...»، از قبيل وضع قانون عمومى در جاى حكم خاص است. چون اگر منظور از آن، حكم خصوصى بود، حق كلام اين بود كه بفرمايد: «وَ نُذِيقُكُم بِمَا ظَلَمتُم عَذَاباً كَبِيراً»، براى اين كه همه آنان به ظلم شرك، ظالم بودند. | ||
و نكته | و نكته آن، اشاره به اين است كه حكم الهى نافذ و جارى است و هيچ كس نيست كه مانع آن باشد، يا آن را تأخير بيندازد. گويا فرموده: و چون معبود هايتان شما را تكذيب كنند، و نتوانند بلاگردان و یا یار شما | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۶۶ </center> | ||
باشند، پس حكم عمومى الهى «وَ مَن يَظلِم مِنكُم نُذِقهُ عَذَاباً كَبِيراً»، با نفوذ و جريانى كه دارد، كسى نمى تواند جلوگير و تأخير اندازنده آن شود. پس شما به طور قطع، چشنده عذاب خواهيد بود. | |||
ویرایش