۱۶٬۲۶۳
ویرایش
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
<span id='link281'><span> | <span id='link281'><span> | ||
== | ==نيرنگ جنگی پیامبر«ص»، در ايجاد تفرقه بين سپاهیان دشمن == | ||
آنگاه مى گويد: | آنگاه مى گويد: «نعيم بن مسعود اشجعى»، به خدمت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آمده، عرضه داشت: يا رسول الله! من در حالى مسلمان شده ام كه هيچ يك از اقوام و آشنايانم، از مسلمان شدنم خبر ندارند. حال هر دستورى مى فرمايى انجام دهم، و با لشكر دشمن، به عنوان اين كه من نيز مشرك هستم، نيرنگ بزنم. | ||
آن حضرت فرمود: از هر طريق بتوانى جلو پيشرفت كفار را بگيرى، مى توانى. چون جنگ، خدعه و نيرنگ است، و ممكن است يك نفر با نيرنگ، كار يك لشكر كند. | |||
«نعيم بن مسعود»، بعد از اين كسب اجازه، نزد «بنى قُرَيظه» رفت و به ايشان گفت: من دوست شمايم، و به خدا سوگند شما با «قريش» و «غطفان» فرق داريد. چون مدينه (يثرب)، شهر شماست، و اموال و فرزندان و زنان شما، در دسترس محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» قرار دارد. | |||
و اما «قريش» و «غطفان»، خانه و زندگى ايشان، جاى ديگر است. آن ها آمده اند و به شما وارد شده اند، اگر فرصتى به دست آورند، آن را غنيمت شمرده، و اگر فرصتى نيافتند، و شكست خوردند، به شهر و ديار خود بر مى گردند، و شما را در زير چنگال دشمنتان تنها مى گذارند. و شما هم خوب مى دانيد كه حريف او نيستيد. پس بياييد و از قريش و غطفان گروگان بگيريد. آن هم بزرگان ايشان را گرو بگيريد، تا به اين وسيله، وثيقه اى به دست آورده باشيد، كه شما را تنها نگذارند. «بنى قُرَيظه»، اين رأى را پسنديدند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۷ </center> | ||
از سوى | از سوى ديگر، به طرف لشكر قريش روانه شد و نزد «ابوسفيان» و اشراف قريش رفت و گفت: اى گروه قريش! شما واقفيد كه من دوستدار شمايم، و فاصله ام را از محمّد و دين او مى دانيد. اينك آمده ام شما را با نصيحتى خيرخواهى كنم، به شرط آن كه به احدى اظهار نكنيد. | ||
از آن جا برخاسته نزد | |||
فردا | گفتند: مطمئن باش كه به احدى نمى گوييم، و تو در نزد ما متهم نيستى. | ||
يهوديان گفتند: | |||
گفت: هيچ مى دانيد كه «بنى قُرَيظه» از اين كه پيمان خود را با محمّد شكستند و به شما پيوستند، پشيمان شده اند؟ و نزد محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» پيام فرستاده اند كه: براى اين كه تو از ما راضى شوى، مى خواهيم بزرگان لشكر دشمن را گرفته، به دست تو دهيم، تا گردن هايشان را بزنى، و بعد از آن، همواره با تو باشيم، تا لشكر دشمن را از اين سرزمين بيرون برانيم، و او قبول كرده. | |||
پس هوشيار باشيد! اگر «بنى قُرَيظه» نزد شما آمدند، و چند نفر از شما را به عنوان رهن خواستند، قبول نكنيد. حتى يك نفر هم به ايشان ندهيد، و زنهار از ايشان برحذر باشيد. | |||
از آن جا برخاسته نزد «بنى غطفان» رفت و گفت: اى مردم! من يكى از شمايم، و همان حرف هايى را كه به قريش زده بود، به ايشان زد. | |||
فردا صبح، كه روز شنبه و ماه شوال و سال پنجم هجرت بود، «ابوسفيان»، «عكرمة بن ابى جهل» با چند نفر ديگر از قريش را نزد «بنى قُرَيظه» فرستاد كه ابوسفيان مى گويد: اى گروه يهود! آذوقه گوشتى ما تمام شد، و ما در اين جا از خانه و زندگى خود دور هستيم و نمى توانيم تجديد قوا كنيم، از قلعه ها بيرون شويد، تا با محمّد بجنگيم. | |||
يهوديان گفتند: امروز، روز شنبه است، كه ما يهوديان هيچ كارى را جایز نمى دانيم. و گذشته از اين، اصلا ما حاضر نيستيم در جنگ با محمّد، با شما شركت كنيم، مگر آن كه از مردان سرشناس خود، چند نفر را به ما گروگان دهيد، كه از اين شهر نرويد، و ما را تنها نگذاريد، تا كار محمّد را يكسره كنيد. | |||
«ابوسفيان»، وقتى اين پيام يهوديان را شنيد، گفت: به خدا سوگند، «نعيم» درست گفت. ناگزير، كسى نزد «بنى قُرَيظه» فرستاد كه احدى را به شما گروگان نمى دهيم. مى خواهيد در جنگ شركت كنيد و مى خواهيد در قلعه خود بنشينيد. | |||
يهوديان هم گفتند: به خدا قسم، «نعيم» درست گفت. در پاسخ قريش پيام دادند كه: به خدا سوگند با شما شركت نمى كنيم، مگر وقتى گروگان بدهيد! | |||
و خداوند، به اين وسيله، اتحاد بين لشكر را به هم زد. آنگاه در شب هاى زمستانى آن روز، بادى بسيار سرد بر لشكر كفر مسلط نمود و همه را از صحنه جنگ، مجبور به فرار ساخت. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۸ </center> | ||
<span id='link282'><span> | <span id='link282'><span> | ||
==خذيفه بن اليمان از جنگ خندق سخن مى گويد == | ==خذيفه بن اليمان از جنگ خندق سخن مى گويد == | ||
محمد بن كعب مى گويد: حذيفه بن اليمان گفت : به خدا سوگند در ايام خندق آنقدر در فشار بوديم كه جز خدا كسى نمى تواند از مقدار خستگى و گرسنگى و ترس ما آگاه شود، شبى از آن شبها رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست ، و مقدارى نماز گزاشته سپس فرمود: آيا كسى هست برود و خبرى از اين قوم براى ما بياورد و در عوض رفيق من در بهشت باشد؟ | محمد بن كعب مى گويد: حذيفه بن اليمان گفت : به خدا سوگند در ايام خندق آنقدر در فشار بوديم كه جز خدا كسى نمى تواند از مقدار خستگى و گرسنگى و ترس ما آگاه شود، شبى از آن شبها رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست ، و مقدارى نماز گزاشته سپس فرمود: آيا كسى هست برود و خبرى از اين قوم براى ما بياورد و در عوض رفيق من در بهشت باشد؟ |
ویرایش