۱۶٬۹۴۶
ویرایش
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۱۵۵: | خط ۱۵۵: | ||
<span id='link201'><span> | <span id='link201'><span> | ||
بنابر آنچه گفته شد، معناى بركت مانند امور نسبى به اختلاف اغراض مختلف مى شود، چون خيريت هر چيزى به حسب آن غرضى است كه متعلق به آن مى شود، مثلا طعامى كه انسان مى خورد بعضى غرضشان از خوردن آن سير شدن است ، و بعضى غرضشان از خوردن آن تنها حفظ سلامت است ، چون غذاى مورد نظرشان را در ميان همه غذاها نسبت به مزاج خود سالمتر تشخيص داده ، بعضى ديگر غذائى را كه مى خورند منظورشان استشفاء به آن و بهبودى كسالتى است كه دارند، بعضى ديگر نظرشان از فلان غذا تحصيل نورانيتى است در باطن كه بدان وسيله بهتر بتوانند خداى را عبادت كنند. | |||
بنابر آنچه گفته شد، معناى بركت مانند امور نسبى به اختلاف اغراض مختلف مى شود، چون خيريت هر چيزى به حسب آن غرضى است كه متعلق به آن مى شود، مثلا طعامى كه انسان مى خورد بعضى غرضشان از خوردن آن سير شدن است ، و بعضى غرضشان از خوردن آن تنها حفظ سلامت است ، چون غذاى مورد نظرشان را در ميان همه غذاها نسبت به مزاج خود سالمتر تشخيص داده ، بعضى ديگر غذائى را كه مى خورند منظورشان استشفاء به آن و بهبودى كسالتى است كه دارند، بعضى ديگر نظرشان از فلان غذا تحصيل نورانيتى است در باطن كه بدان وسيله بهتر بتوانند خداى را عبادت | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۹۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۹۱ </center> | ||
پس وقتى عمل واحدى چند جور غرض متعلق به آن مى شود بركت در آن نيز معنايش مختلف مى گردد، ولى جامع همه آن معانى اين است كه خداوند خير منظور را با تسبيب اسباب و رفع موانع در آن غذا قرار داده و در نتيجه غرض از آن حاصل گردد. | پس وقتى عمل واحدى چند جور غرض متعلق به آن مى شود بركت در آن نيز معنايش مختلف مى گردد، ولى جامع همه آن معانى اين است كه خداوند خير منظور را با تسبيب اسباب و رفع موانع در آن غذا قرار داده و در نتيجه غرض از آن حاصل گردد. | ||
پس نبايد پنداشت كه نزول بركت الهى بر چيزى منافات با عمل ساير عوامل دارد، زيرا همانطورى كه در ابحاث قبلى گذرانديم معناى اينكه خداوند اراده كرده كه فلان چيز داراى بركت و خير كثير باشد، اين نيست كه اثر اسباب و علل مقتضى را ابطال كند، براى اينكه اراده خداوند سببى است در طول ساير علل و اسباب نه در عرض آن | |||
لفظ بركت از الفاظى است كه در لسان دين بسيار استعمال شده است ، از آن جمله در آيات قرآنى و همچنين در موارد بسيارى در اخبار و احاديث ، و نيز در تورات و انجيل در مواردى كه عطيه هاى الهى را به انبيا و همچنين عطيه كهنه را به ديگران نقل مى كند اين لغت بسيار به كار رفته ، بلكه در تورات بركت را مانند سنتى جارى گرفته است . | پس نبايد پنداشت كه نزول بركت الهى بر چيزى منافات با عمل ساير عوامل دارد، زيرا همانطورى كه در ابحاث قبلى گذرانديم معناى اينكه خداوند اراده كرده كه فلان چيز داراى بركت و خير كثير باشد، اين نيست كه اثر اسباب و علل مقتضى را ابطال كند، براى اينكه اراده خداوند سببى است در طول ساير علل و اسباب نه در عرض آن. | ||
مثلا اگر مى گوييم : خداوند فلان طعام را بركت داده معنايش اين نيست كه علل و اسبابى را كه در آن طعام و در مزاج خورنده آن است همه را ابطال كرده و اثر شفا و يا نورانيت را از پيش خود در آن قرار داده ، بلكه معنايش اين است كه اسباب مختلفى را كه در اين ميان است طورى رديف كرده و ترتيب داده كه همان اسباب نتيجه مطلوب را از خوردن آن غذا به دست مى دهند، و يا باعث مى شود كه فلان مال ضايع نمى گردد و يا دزد آن را به سرقت نمى برد دقت فرمائيد. | |||
لفظ بركت از الفاظى است كه در لسان دين بسيار استعمال شده است ، از آن جمله در آيات قرآنى و همچنين در موارد بسيارى در اخبار و احاديث ، و نيز در تورات و انجيل در مواردى كه عطيه هاى الهى را به انبيا و همچنين عطيه كهنه را به ديگران نقل مى كند اين لغت بسيار به كار رفته ، بلكه در تورات بركت را مانند سنتى جارى گرفته است. | |||
از آنچه گذشت بطلان راءى منكرين بركت به خوبى روشن گرديد، ادعاى آنان بطورى كه قبلا از راغب نقل كرديم اين بود كه اثرى كه اسباب طبيعى در اشياء باقى مى گذارد جايى براى اثر كردن هيچ سبب ديگر نمى گذارد، و خلاصه چيزى به نام بركت و يا به هر اسم ديگرى نيست كه اثر اسباب طبيعى را در اشيا باطل كرده و خود در آن اثر كند. غافل از اينكه سببيت خداى تعالى و بركت او در طول ساير اسباب است نه در عرض آن تا كار تاثير آن به مزاحمت با ساير اسباب و ابطال آثار آنها بكشد. | از آنچه گذشت بطلان راءى منكرين بركت به خوبى روشن گرديد، ادعاى آنان بطورى كه قبلا از راغب نقل كرديم اين بود كه اثرى كه اسباب طبيعى در اشياء باقى مى گذارد جايى براى اثر كردن هيچ سبب ديگر نمى گذارد، و خلاصه چيزى به نام بركت و يا به هر اسم ديگرى نيست كه اثر اسباب طبيعى را در اشيا باطل كرده و خود در آن اثر كند. غافل از اينكه سببيت خداى تعالى و بركت او در طول ساير اسباب است نه در عرض آن تا كار تاثير آن به مزاحمت با ساير اسباب و ابطال آثار آنها بكشد. | ||
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً...مَا أَنزَلَ اللَّهُ | |||
خداى تعالى در اين آيه سه مورد از موارد ظلم را كه شديدترين مراتب ظلم را دارا است و عقل در شناعت و رسوايى آن هيچ ترديدى ندارد برشمرده ، و به همين جهت آنرا به صورت | «'''وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً...مَا أَنزَلَ اللَّهُ'''»: | ||
خداى تعالى در اين آيه سه مورد از موارد ظلم را كه شديدترين مراتب ظلم را دارا است و عقل در شناعت و رسوايى آن هيچ ترديدى ندارد برشمرده ، و به همين جهت آنرا به صورت سؤال ذكر كرده است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۹۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۹۲ </center> | ||
غرض از ايراد آن به صورت | غرض از ايراد آن به صورت سؤال اين است كه مطلب را به عقل خود مرتكبين آن واگذار نموده و از عقل سليم ، انصاف بخواهد. | ||
پس معلوم شد كه | |||
مراد از افتراء زدن به دروغ بر | گويا خواسته است بفرمايد: اى رسول گرامى من ! تو به اين مردم بگو كه مساءله خضوع در برابر حق اختصاص به كسى ندارد، من و شما ناگزيريم از اينكه در برابر آن خاضع شده و از قبول آن استكبار نكنيم، و با ارتكاب عملى كه شديدترين و زشتترين مراتب ظلم را دارا است نسبت به حق تعالى استكبار نورزيم، و آن عمل همانا ظلم بر خود خداى تعالى است، خود انصاف دهيد آيا جايز است كه شما به دروغ بر خداى تعالى افترا بسته براى او شركايى اتخاذ كنيد و همانها را شفيع قرار دهيد؟ | ||
در اينجا افترا بر خدا كه يكى از ظلمهاى مذكور در آيه است اعم از ادعاى دروغى وحى و نبوت است كه دومى آن ظلمها مى باشد، و لذا بعضى از مفسرين گفته اند: ذكر دومى در اين آيه ، ذكر خاص است بعد از عام ، و با اينكه افتراء بر خدا ادعاى دروغى نبوت را هم شامل مى شود اگر آن را نيز ذكر كرده براى اين است كه عظمت آن و اعتناى به امر آن را برساند. | |||
پس مقصود از اينكه فرمود: | آيا اگر من از پيش پروردگار عالم رسالت نداشته باشم جايز است كه ادعاى نبوت كرده و بگويم «به من وحى مى رسد»؟ آيا كسى مى تواند بگويد: «به زودى من نيز مانند آنچه خدا نازل كرده نازل مى كنم»، و با گفتن چنين سخنى حكم خدا را به مسخره گرفته و آيات او را استهزا كند؟ ناگزير هر شنونده اى كه داراى عقل سليم باشد در اين سه سؤال به حق اعتراف مى كند. | ||
و اما | |||
علاوه بر اينكه سوره انعام همچنانكه مكرر گفته ايم سورهاى است مكى ، و مسيلمه كذاب ادعاى نبوتش بعد از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه | پس معلوم شد كه سؤالى كردن مطلب بهتر طرف را به انقياد درمى آورد، و زودتر نبوت مورد ادعا را مى پذيرد، چون وقتى بنا را بر اين گذاشتند كه ديگر بى جهت به خدا افترا نبندند و به وى شرك نورزند، و ديگر آنهايى كه مى گفتند: «سانزل مثل ما انزل الله» از اين گونه سخنان مسخره آميز اجتناب ورزيد، و پيغمبر اكرم هم سرگرم انجام وظيفه نبوت خود باشد قطعا نبوتش بدون معارض خواهد شد. | ||
«''' و من قال سانزل مثل ما انزل الله '''» ظاهر اين جمله حكايت سخنى است كه گفته شده ، يعنى مى رساند كه كسى اين حرف را قبلا گفته و غرضش هم از آن استهزا به قرآن كريم بوده ، به دليل اينكه وعده داده كه | |||
مراد از افتراء زدن به دروغ بر خدا، در آیه: «فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا» | |||
در اينجا افترا بر خدا كه يكى از ظلمهاى مذكور در آيه است اعم از ادعاى دروغى وحى و نبوت است كه دومى آن ظلمها مى باشد، و لذا بعضى از مفسرين گفته اند: ذكر دومى در اين آيه ، ذكر خاص است بعد از عام ، و با اينكه افتراء بر خدا ادعاى دروغى نبوت را هم شامل مى شود اگر آن را نيز ذكر كرده براى اين است كه عظمت آن و اعتناى به امر آن را برساند. | |||
وليكن گرچه افتراء بر خداى تعالى ادعاى دروغى نبوت را هم در برمى گيرد، اما در اينجا مقصود از آن همان شرك به خداى سبحان است ، و اگر تصريح به آن نكرد تا احتمال ذكر خاص بعد از عام پيش نيايد براى اين بود كه گفتيم ميخواست از خود مردم و مشركين انصاف بخواهد، و عصبيت جاهليت آنان را تحريك نكرده و داعى نخوت و استكبارشان را بيدار نكرده باشد. | |||
پس مقصود از اينكه فرمود: «ممن افترى على الله كذبا»، غير آن چيزى است كه از جمله «أو قال اوحى الى و لم يوح اليه» اراده شده، هرچند به ظاهر يكى از آن دو عام و ديگرى خاص به نظر برسد، به دليل اين كه در ذيل آيه تنها سؤال از مشركان و تهديد آنان را به عذاب عنوان مى كند، و اگر مقصود از افترا، آن معناى اعم بود مى بايست در ذيل آيه ، عذاب را متوجه كسى كند كه به خدا افترا بسته است نه فقط به مشركان. | |||
و اما اين كه بعضى از مفسران گفته اند: جمله «او قال اوحى الى و لم يوح اليه شئ» در باره مسيلمه كذاب نازل شده كه ادعاى نبوت مى كرده ، صحيح نيست و با سياق آيات همانطورى كه دانستيد سازگار نمى باشد، گر چه كلام مزبور با صرف نظر از سياق اعم است. | |||
علاوه بر اينكه سوره انعام همچنانكه مكرر گفته ايم سورهاى است مكى ، و مسيلمه كذاب ادعاى نبوتش بعد از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اتفاق افتاده ، گو اينكه مفسر مزبور عقيده دارد كه آيه مورد بحث از ميان آيات اين سوره در مدينه نازل شده ، وليكن ان شاء الله به زودى در بحث روايتى ما خواهد آمد كه اين ادعا نيز صحيح نيست. | |||
«''' و من قال سانزل مثل ما انزل الله '''» - ظاهر اين جمله حكايت سخنى است كه گفته شده ، يعنى مى رساند كه كسى اين حرف را قبلا گفته و غرضش هم از آن استهزا به قرآن كريم بوده ، به دليل اينكه وعده داده كه «مثل آنچه را كه خدا نازل كرده نازل خواهم كرد» و نگفته «مثل آنچه را كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گويد خواهم گفت»، و نيز نگفته «به زودى خواهم آورد براى شما مثل آنچه كه محمد آورده». | |||
مفسران ديگر هم اين معنا را قبول دارند كه آيه مورد بحث حكايت حرفى است كه در خارج زده شده. چيزى كه هست بعضى از مفسران، آن را اشاره گرفته اند به قول آن كسى كه گفته: «لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين». | |||
و بعضى ديگر آن را اشاره به قول عبدالله بن سعد بن ابى سرح گرفته كه گفته بود: «من مانند آنچه خدا به محمد فرستاده فرود مى آورم»، و گفته است كه آيه شريفه در مدينه نازل شده. و بعضى چيز ديگرى گفته اند. | |||
و اشكال ما به آنان اين است كه ظاهر آيه با هيچ يك از اين حرفها انطباق ندارد، براى اينكه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه شخصى وعده داده كه «من به زودى مثل آنچه را كه خدا نازل كرده نازل مى كنم»، به خلاف آيه «لو نشاء...»، كه وعده به آينده نيست، بلكه كلامى است مشروط. و همچنين به خلاف كلام عبدالله كه به فرضى هم روايتش صحيح باشد و در صحت آن اشكالى نباشد اخبار از امرى است حالى و واقع شدنى نه وعده به آينده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۹۴ </center> | ||
و به هر حال ، جمله مزبور حكايت از كلامى مى كند كه بعضى از مشركين از باب استكبار بر خداى تعالى گفته اند. و اگر لفظ | و به هر حال ، جمله مزبور حكايت از كلامى مى كند كه بعضى از مشركين از باب استكبار بر خداى تعالى گفته اند. | ||
و اگر لفظ «من» را در اين جا تكرار كرده و در جمله «او قال اوحى الى...» تكرار نكرد و نفرمود: «و من قال»، براى اين است كه گرچه ظلم هاى مذكور در آيه سه قسم است وليكن از يك نظر ديگرى دو قسم ظلم است: | |||
قسم اول خاضع نشدن در برابر پروردگار و منقاد نگشتن نسبت به امر او است، كه اول و دوم از آن سه ظلم از اين قسم اند. و قسم دوم، علاوه بر خاضع نشدن، استكبار ورزيدن نسبت به او و به آيات او است. | |||
ویرایش