گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳: خط ۳:




علاوه براين تمامى انبياء و رسولان از جانب او آمده اند و فرستادن پيامبران براى اين است كه مردم را به سوى حق هدايت كنند - حقى كه سعادت ايشان در آن است - و همين ارسال رسولان از شؤون ربوبيت است. و اگر خدا شريكى مى داشت و غير او ربى ديگر مى بود، ربوبيت او هم اقتضاء مى كرد رسولانى بفرستد، و اين نكته از لطائف كلمات مولى امير المؤمنين (عليه السلام) است كه مى فرمايد: «'''لو كان لربك شريك لاتتك رسله - اگر براى پروردگار تو شريكى مى بود، پيغمبران او هم براى تو مى آمدند'''».
علاوه براين تمامى انبياء و رسولان از جانب او آمده اند و فرستادن پيامبران براى اين است كه مردم را به سوى حق هدايت كنند - حقى كه سعادت ايشان در آن است - و همين ارسال رسولان از شؤون ربوبيت است. و اگر خدا شريكى مى داشت و غير او ربى ديگر مى بود، ربوبيت او هم اقتضاء مى كرد رسولانى بفرستد، و اين نكته از لطائف كلمات مولى امير المؤمنين (عليه السلام) است كه مى فرمايد: «لو كان لربك شريك لاتتك رسله - اگر براى پروردگار تو شريكى مى بود، پيغمبران او هم براى تو مى آمدند».


آنگاه فرموده: «'''و الّذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم راجعون'''» كلمه «'''وجل'''» به معناى ترس است، و جمله «'''يوتون ما آتوا'''» به معناى «'''يعطون ما اعطوا'''» است، يعنى آنچه خدا به آنان داده در راه او مى دهند.
آنگاه فرموده: «و الّذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم راجعون» كلمه «وجل»، به معناى ترس است، و جمله «يؤتون ما آتوا» به معناى «يعطون ما اعطوا» است، يعنى آنچه خدا به آنان داده در راه او مى دهند.


بعضى گفته اند: مراد از ايتاء ما آتوا اين است كه تمامى اعمال صالح را انجام مى دهند، و جمله «'''و قلوبهم وجله'''»، حال از فاعل در «يؤتون» است.
بعضى گفته اند: مراد از ايتاء ما آتوا اين است كه تمامى اعمال صالح را انجام مى دهند، و جمله «'''و قلوبهم وجله'''»، حال از فاعل در «يؤتون» است.
خط ۱۳: خط ۱۳:
در اين آيه شريفه دلالت است بر اين كه مؤمنين علاوه بر ايمان به خدا و به آيات او ايمان به روز جزا نيز دارند، پس تا اينجا صفات مؤمنين متعين شد. و خلاصه اش اين شد كه: تنها به خدا ايمان دارند و براى او شريك نمى گيرند و به رسولان او و به روز جزا هم ايمان دارند، و به همين جهت عمل صالح انجام مى دهند.
در اين آيه شريفه دلالت است بر اين كه مؤمنين علاوه بر ايمان به خدا و به آيات او ايمان به روز جزا نيز دارند، پس تا اينجا صفات مؤمنين متعين شد. و خلاصه اش اين شد كه: تنها به خدا ايمان دارند و براى او شريك نمى گيرند و به رسولان او و به روز جزا هم ايمان دارند، و به همين جهت عمل صالح انجام مى دهند.


آنگاه فرموده: «'''اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون'''»، ظاهرا لام در «لها» به معناى «الى» باشد و لها كه جار و مجرور است متعلق به «سابقون»، و معنايش چنين باشد: مؤمنانى كه وصفشان را كرديم، در خيرات و اعمال صالح سرعت نموده، و به سوى آن
آنگاه فرموده: «اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون»، ظاهرا لام در «لها» به معناى «الى» باشد و لها كه جار و مجرور است متعلق به «سابقون»، و معنايش چنين باشد: مؤمنانى كه وصفشان را كرديم، در خيرات و اعمال صالح سرعت نموده، و به سوى آن
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۶ </center>
سبقت مى جويند، يعنى از ديگران پيشى مى گيرند، چون همه مؤمن اند و لازمه آن، همين است كه از يكديگر پيشى گيرند.
سبقت مى جويند، يعنى از ديگران پيشى مى گيرند، چون همه مؤمن اند و لازمه آن، همين است كه از يكديگر پيشى گيرند.


«'''خيرات '''» در جمله: «اولئك يسارعون فى الخيرات ...»، اعمال صالحه ناشى از اعتقاد حق است.
«خيرات» در جمله: «اولئك يسارعون فى الخيرات ...»، اعمال صالحه ناشى از اعتقاد حق است.


پس روشن شد كه از نظر اين آيات خيرات عبارت است از اعمال صالح، اما نه هر عمل صالح، بلكه عمل صالحى كه از اعتقاد حق منشاء گرفته باشد. خيرات اين ها است كه مى بينيم مؤمنين بر سر آن از يكديگر سبقت مى گيرند، نه آنچه نزد كفار از مال و اولاد است، و ايشان آنرا خيرات پنداشته اند، و خيال كرده اند به خاطر احترامى كه نزد خدا دارند خدا در دادن خيرات به ايشان سرعت كرده.
پس روشن شد كه از نظر اين آيات خيرات عبارت است از اعمال صالح، اما نه هر عمل صالح، بلكه عمل صالحى كه از اعتقاد حق منشاء گرفته باشد. خيرات اين ها است كه مى بينيم مؤمنين بر سر آن از يكديگر سبقت مى گيرند، نه آنچه نزد كفار از مال و اولاد است، و ايشان آنرا خيرات پنداشته اند، و خيال كرده اند به خاطر احترامى كه نزد خدا دارند خدا در دادن خيرات به ايشان سرعت كرده.
خط ۵۱: خط ۵۱:
پس در دين خدا به هيچ عمل و اعتقاد طاقت فرسا تكليف نشده، يعنى هيچ حكمى حرجى ناشى از مصلحتى حرجى تشريع نشده، و همين خود منتى است كه خداى سبحان بر بندگان خود نهاده، و در آيه مورد بحث با تذكر دادن آن، دل هاى بشر را به سوى اوصاف مؤمنين تشويق نموده است.
پس در دين خدا به هيچ عمل و اعتقاد طاقت فرسا تكليف نشده، يعنى هيچ حكمى حرجى ناشى از مصلحتى حرجى تشريع نشده، و همين خود منتى است كه خداى سبحان بر بندگان خود نهاده، و در آيه مورد بحث با تذكر دادن آن، دل هاى بشر را به سوى اوصاف مؤمنين تشويق نموده است.


آيه شريفه «'''و لا نكلف نفسا الا وسعها'''»، دلالت بر اين معنا و بيش از اين مى كند. چون علاوه بر اين كه تشريع احكام حرجى - از قبيل رهبانيت  و قربانى كردن اولاد - را نفى كرده، تكليفى را هم كه در اصل حرجى نيست ولى در خصوص موردى حرجى شده - مانند ايستاده نماز خواندن براى مريض - را نيز نفى كرده، با اين كه امتنان خدا با نفى قسم اولى به تنهايى تمام بود.
آيه شريفه «و لا نكلف نفسا الا وسعها»، دلالت بر اين معنا و بيش از اين مى كند. چون علاوه بر اين كه تشريع احكام حرجى - از قبيل رهبانيت  و قربانى كردن اولاد - را نفى كرده، تكليفى را هم كه در اصل حرجى نيست ولى در خصوص موردى حرجى شده - مانند ايستاده نماز خواندن براى مريض - را نيز نفى كرده، با اين كه امتنان خدا با نفى قسم اولى به تنهايى تمام بود.


دليل بر اين كه اين گونه تكاليف را هم نفى كرده، اين است كه نفى تكليف متعلق به نفس شده، و نفس هم نكره در سياق نفى است، و افاده عموم مى كند. در نتيجه، هر نفسى در هر حادثه اى كه فرض شود، مكلف نيست، مگر به قدر وسعش، و به هيچ تكليف حرجى مكلف نيست، نه تكليفى كه در اصل حرجى باشد، و نه تكليفى كه در مورد خاصى حرجى شده. اين معنا نيز روشن شد كه آيه شريفه مراتب مختلف اعتقاد را كه در اثر اختلاف درجه عقول مختلف مى شود، همه را امضاء كرده و در اين مرحله نيز، حرج را به هر دو قسمش رفع نموده.
دليل بر اين كه اين گونه تكاليف را هم نفى كرده، اين است كه نفى تكليف متعلق به نفس شده، و نفس هم نكره در سياق نفى است، و افاده عموم مى كند. در نتيجه، هر نفسى در هر حادثه اى كه فرض شود، مكلف نيست، مگر به قدر وسعش، و به هيچ تكليف حرجى مكلف نيست، نه تكليفى كه در اصل حرجى باشد، و نه تكليفى كه در مورد خاصى حرجى شده. اين معنا نيز روشن شد كه آيه شريفه مراتب مختلف اعتقاد را كه در اثر اختلاف درجه عقول مختلف مى شود، همه را امضاء كرده و در اين مرحله نيز، حرج را به هر دو قسمش رفع نموده.
خط ۶۰: خط ۶۰:
كه آنچه را كه در آن ثابت است، بى پرده و فاش بيان مى كند. آرى، به آنچه از اعمال صالح كه در آن كتاب نوشته شده، گويا نيست مگر به حق، چون اين كتاب از زياده و نقصان و تحريف محفوظ است. حساب قيامت هم بر اساس آنچه در كتاب است، رسيدگى مى شود. و جمله «ينطق»، اشاره به همين است. پاداش هم بر اساس نتايجى است كه از محاسبه به دست مى آيد، و جمله «و هم لا يظلمون»، اشاره به همين است.  
كه آنچه را كه در آن ثابت است، بى پرده و فاش بيان مى كند. آرى، به آنچه از اعمال صالح كه در آن كتاب نوشته شده، گويا نيست مگر به حق، چون اين كتاب از زياده و نقصان و تحريف محفوظ است. حساب قيامت هم بر اساس آنچه در كتاب است، رسيدگى مى شود. و جمله «ينطق»، اشاره به همين است. پاداش هم بر اساس نتايجى است كه از محاسبه به دست مى آيد، و جمله «و هم لا يظلمون»، اشاره به همين است.  


پس مؤمنين از اين كه ظلم شوند ايمن اند، و اجرشان به هيچ وجه فراموش نمى شود، و از دادنش دريغ نمى كنند، و يا كمتر از آنچه هست نمى دهند، و يا عوض و بدل نمى شود، همچنان كه از خطر اين كه اعمالشان حفظ نشود، و يا بعد از حفظ فراموش شود، و يا به وجهى از وجوه تغيير كند، ايمن اند.
پس مؤمنين از اين كه ظلم شوند ايمن اند، و اجرشان به هيچ وجه فراموش نمى شود، و از دادنش دريغ نمى كنند، و يا كمتر از آنچه هست نمى دهند، و يا عوض و بدل نمى شود، همچنان كه از خطر اين كه اعمالشان حفظ نشود، و يا بعد از حفظ فراموش شود، و يا به وجهى از وجوه تغيير كند، ايمن اند.


فخر رازى در تفسير كبير گفته: اگر كسى بگويد: فايده اين كتاب چيست؟ اگر عرضه بر كسى شود كه دروغ را بر خدا محال مى داند كه حاجت به كتاب ندارد، هرچه خدا بگويد، قبول مى كند، چه كتابى در ميان باشد و چه نباشد، و اگر بر كسى عرضه شود كه دروغ گفتن را از خدا ممكن و جايز مى داند، چنين كسى آنچه را كه خدا بگويد، تكذيب مى كند. چه در كتابى نوشته شده باشد و چه نشده باشد، چون براى دروغگو همان طور كه دروغ گفتن ممكن است، همچنين دروغ نوشتن هم جايز است. پس به هر دو تقدير، نوشتن اعمال فايده اى ندارد. در جواب مى گوييم: خدا هرچه بخواهد مى كند، ولى آنچه ممكن است گفته شود: اين است كه شايد در اين كار مصلحتى براى ملائكه باشد.
فخر رازى در تفسير كبير گفته: اگر كسى بگويد: فايده اين كتاب چيست؟ اگر عرضه بر كسى شود كه دروغ را بر خدا محال مى داند كه حاجت به كتاب ندارد، هرچه خدا بگويد، قبول مى كند، چه كتابى در ميان باشد و چه نباشد، و اگر بر كسى عرضه شود كه دروغ گفتن را از خدا ممكن و جايز مى داند، چنين كسى آنچه را كه خدا بگويد، تكذيب مى كند. چه در كتابى نوشته شده باشد و چه نشده باشد، چون براى دروغگو همان طور كه دروغ گفتن ممكن است، همچنين دروغ نوشتن هم جايز است. پس به هر دو تقدير، نوشتن اعمال فايده اى ندارد.  
 
در جواب مى گوييم: خدا هرچه بخواهد مى كند، ولى آنچه ممكن است گفته شود: اين است كه شايد در اين كار مصلحتى براى ملائكه باشد.


مؤلف: پاسخى كه فخر رازى داده، مبتنى بر مسلكى است كه در فعل خداى تعالى دارد، چون او معتقد است كه افعال خدا از روى غرض و مصلحت نيست و عمل خرافى را از خداى تعالى جايز مى داند.
مؤلف: پاسخى كه فخر رازى داده، مبتنى بر مسلكى است كه در فعل خداى تعالى دارد، چون او معتقد است كه افعال خدا از روى غرض و مصلحت نيست و عمل خرافى را از خداى تعالى جايز مى داند.
خط ۷۸: خط ۸۰:
«'''بَلْ قُلُوبهُمْ فى غَمْرَةٍ مِّنْ هَذَا وَ لهَُمْ أَعْمَالٌ مِّن دُونِ ذَلِك هُمْ لَهَا عَامِلُونَ'''»:
«'''بَلْ قُلُوبهُمْ فى غَمْرَةٍ مِّنْ هَذَا وَ لهَُمْ أَعْمَالٌ مِّن دُونِ ذَلِك هُمْ لَهَا عَامِلُونَ'''»:


مناسب با سياق آيات اين است كه كلمه «هذا»، اشاره به اوصافى باشد كه خداى سبحان در آيات قبل براى مؤمنين آورد كه يكى از آن ها، مسارعت در خيرات بود. ولى ممكن هم هست بگوييم اشاره به قرآن كريم است، و اين احتمال را جمله بعدى اش: «'''قد كانت آياتى تتلى عليكم '''» تاءييد مى كند.
مناسب با سياق آيات اين است كه كلمه «هذا»، اشاره به اوصافى باشد كه خداى سبحان در آيات قبل براى مؤمنين آورد كه يكى از آن ها، مسارعت در خيرات بود. ولى ممكن هم هست بگوييم اشاره به قرآن كريم است، و اين احتمال را جمله بعدى اش: «قد كانت آياتى تتلى عليكم» تاءييد مى كند.


كلمه «غمرة» به معناى غفلت شديد و يا جهل شديدى است كه صاحبش را فرا گرفته باشد، و جمله «و لهم اعمال من دون ذلك»، بيان حال كفار است كه در عمل و اوصاف، نقطه مقابل مؤمنين هستند، و معنايش به طور كنايه اين است كه: كفار «شاغلى» دارند كه ايشان را از خيرات و اعمال صالح باز داشته، نمى گذارد موفق به آن شوند، و آن «شاغل»، عبارت است از اعمال زشت خبيث.
كلمه «غمرة» به معناى غفلت شديد و يا جهل شديدى است كه صاحبش را فرا گرفته باشد، و جمله «و لهم اعمال من دون ذلك»، بيان حال كفار است كه در عمل و اوصاف، نقطه مقابل مؤمنين هستند، و معنايش به طور كنايه اين است كه: كفار «شاغلى» دارند كه ايشان را از خيرات و اعمال صالح باز داشته، نمى گذارد موفق به آن شوند، و آن «شاغل»، عبارت است از اعمال زشت خبيث.
خط ۸۶: خط ۸۸:
«'''حَتى إِذَا أَخَذْنَا مُترَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يجْئَرُونَ'''»:
«'''حَتى إِذَا أَخَذْنَا مُترَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يجْئَرُونَ'''»:


كلمه «'''جوار'''» - به ضمه جيم - به معناى آواز وحوش از قبيل آهو و امثال آن است، آوازى كه در هنگام فزع در مى آورند، و اين تعبير در آيه شريفه، كنايه است از اين كه مترفين، وقتى گرفتار عذاب مى شوند، صدا به استغاثه و تضرع بلند مى كنند. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آن، شيون و جزع است، ولى آيات بعدى معناى اول را تاييد مى كند.
كلمه «جوار» - به ضمه جيم - به معناى آواز وحوش از قبيل آهو و امثال آن است، آوازى كه در هنگام فزع در مى آورند، و اين تعبير در آيه شريفه، كنايه است از اين كه مترفين، وقتى گرفتار عذاب مى شوند، صدا به استغاثه و تضرع بلند مى كنند. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آن، شيون و جزع است، ولى آيات بعدى معناى اول را تاييد مى كند.


و اگر مترفين را متعلق عذاب دانسته، از اين جهت است كه روى سخن در آيات قبل آن جا كه مى فرمود: «ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين»، با رؤساى قوم بود كه در لذت هاى مادى افراط مى كردند، و ديگران تابع ايشان بودند.
و اگر مترفين را متعلق عذاب دانسته، از اين جهت است كه روى سخن در آيات قبل آن جا كه مى فرمود: «ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين»، با رؤساى قوم بود كه در لذت هاى مادى افراط مى كردند، و ديگران تابع ايشان بودند.
خط ۹۶: خط ۹۸:
«'''قَدْ كانَت ءَايَتى تُتْلى عَلَيْكُمْ...تَهْجُرُونَ'''»:
«'''قَدْ كانَت ءَايَتى تُتْلى عَلَيْكُمْ...تَهْجُرُونَ'''»:


كلمه «'''نكوص '''» به معناى برگشتن به عقب است، و كلمه «سامر» از «سمر» به معناى گفتگو كردن در شب است. بعضى گفته اند: «سامر» مانند «حاضر» هم بر فرد اطلاق مى شود و هم بر جمع. البته در آيه مورد بحث «سمرا»، به ضم «سين» و تشديد «ميم» هم قرائت شده كه در آن صورت، جمع سامر است، و اين قرائت بهتر است، و نيز «سمارا» به ضم سين و تشديد ميم قرائت شده و كلمه «هجر»، به معناى هذيان است.
كلمه «نكوص» به معناى برگشتن به عقب است، و كلمه «سامر» از «سمر» به معناى گفتگو كردن در شب است. بعضى گفته اند: «سامر» مانند «حاضر» هم بر فرد اطلاق مى شود و هم بر جمع. البته در آيه مورد بحث «سمرا»، به ضم «سين» و تشديد «ميم» هم قرائت شده كه در آن صورت، جمع سامر است، و اين قرائت بهتر است، و نيز «سمارا» به ضم سين و تشديد ميم قرائت شده و كلمه «هجر»، به معناى هذيان است.


و اين كه مى بينيم آيه شريفه مورد بحث، به طور فصل آمده (يعنى و او عاطفه بر سر آن نيامده) بدين جهت است كه در مقام تعليل است و معناى آيه اين است كه: شما از ناحيه ما يارى نمى شويد، براى اين كه آيات من بر شما قرائت شد و شما از آن روى گردان بوديد و به اعقاب خود بر مى گشتيد، و از درِ استكبار عارتان مى شد كه به آن گوش دهيد و در باره آن، شب ها هذيان مى گفتيد. بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير «بِهِ»، به «بيت» و يا به «حرم» بر مى گردد، ولى نظريه شان خوب نيست.
و اين كه مى بينيم آيه شريفه مورد بحث، به طور فصل آمده (يعنى و او عاطفه بر سر آن نيامده) بدين جهت است كه در مقام تعليل است و معناى آيه اين است كه: شما از ناحيه ما يارى نمى شويد، براى اين كه آيات من بر شما قرائت شد و شما از آن روى گردان بوديد و به اعقاب خود بر مى گشتيد، و از درِ استكبار عارتان مى شد كه به آن گوش دهيد و در باره آن، شب ها هذيان مى گفتيد. بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير «بِهِ»، به «بيت» و يا به «حرم» بر مى گردد، ولى نظريه شان خوب نيست.
خط ۱۰۴: خط ۱۰۶:
در اين آيه شروع مى كند به قطع عذر ايشان، عذرى كه براى اعراض خود از قرآن مى آوردند، قرآنى كه براى هدايت ايشان نازل شد، و ايشان دعوت حقه را كه آورنده آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بود، اجابت نكردند.
در اين آيه شروع مى كند به قطع عذر ايشان، عذرى كه براى اعراض خود از قرآن مى آوردند، قرآنى كه براى هدايت ايشان نازل شد، و ايشان دعوت حقه را كه آورنده آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بود، اجابت نكردند.


پس اينكه فرمود: «'''افلم يدبروا القول'''» استفهامى است كه انكار را مى رساند، و الف و لام در «'''القول'''» الف و لام عهد است ، و مراد از «قول»، قرآن تلاوت شده بر آنان است.
پس اين كه فرمود: «افلم يدبروا القول»، استفهامى است كه انكار را مى رساند، و الف و لام در «القول» الف و لام عهد است ، و مراد از «قول»، قرآن تلاوت شده بر آنان است.


و اين فقره از كلام متفرع بر ماقبل است كه مى فرمود: «'''ايشان در غفلتند و شاغلى دارند كه از آن بازشان مى دارد'''» و معناى كلام اين مى شود: آيا حق را نفهميدند و در حالى كه
و اين فقره از كلام متفرع بر ماقبل است كه مى فرمود: «ايشان در غفلت اند و شاغلى دارند كه از آن بازشان مى دارد». و معناى كلام اين مى شود: آيا حق را نفهميدند و در حالى كه
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۲ </center>
بازدارنده داشتند، در كتاب تدبر نكردند تا بفهمند كه حق است و در نتيجه ايمان بياورند؟
بازدارنده داشتند، در كتاب تدبر نكردند تا بفهمند كه حق است و در نتيجه ايمان بياورند؟
خط ۱۱۷: خط ۱۱۹:
«'''أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسولهَُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ'''»:
«'''أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسولهَُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ'''»:


مراد از معرفت رسول معرفت به حسب و نسب و خلاصه به سجاياى روحى و ملكات نفسى او است - اعم از آن ملكاتى كه كسب كرده يا آن ملكاتى كه از اعقاب خود به ارث برده - تا بدانند كه آنچه مى گويد و ادعا مى كند صادق است ، و خودش هم بدان ايمان دارد و از نزد خدا مؤيد است. قريش رسول خدا را به اين خصوصيات مى شناختند و سوابق حال او را داشتند كه كودكى بود. يتيم كه پدر و ما در خود را در كودكى از دست داده بود و در هيچ مكتبى درس نخوانده و از هيچ مؤدبى، ادب نياموخته و هيچ كس در تربيت او دخالت نداشته و تا آن روز، احدى از او كار زشتى نديده و عملى كه طبع سليم و عقل سالم آن را قبيح بداند، انجام نداده. نه به مِلك كسى طمع كرده و نه حرص بر مالى داشته و نه حرصى به جاه از خود نشان داده.
مراد از معرفت رسول معرفت به حسب و نسب و خلاصه به سجاياى روحى و ملكات نفسى او است - اعم از آن ملكاتى كه كسب كرده يا آن ملكاتى كه از اعقاب خود به ارث برده - تا بدانند كه آنچه مى گويد و ادعا مى كند صادق است ، و خودش هم بدان ايمان دارد و از نزد خدا مؤيد است.  
 
قريش، رسول خدا را به اين خصوصيات مى شناختند و سوابق حال او را داشتند كه كودكى بود يتيم كه پدر و ما در خود را در كودكى از دست داده بود و در هيچ مكتبى درس نخوانده و از هيچ مؤدبى، ادب نياموخته و هيچ كس در تربيت او دخالت نداشته و تا آن روز، احدى از او كار زشتى نديده و عملى كه طبع سليم و عقل سالم آن را قبيح بداند، انجام نداده. نه به مِلك كسى طمع كرده و نه حرص بر مالى داشته و نه حرصى به جاه از خود نشان داده.


خوب، وقتى چنين كسى مردم را به سوى فلاح و سعادتشان دعوت نمود و به آنچه از معارف كه عقل در برابرش زانو مى زند، و به شريعتى و كتابى كه عقل ها را خيره مى سازد، دعوت مى كند، بايد او را بپذيرند.
خوب، وقتى چنين كسى مردم را به سوى فلاح و سعادتشان دعوت نمود و به آنچه از معارف كه عقل در برابرش زانو مى زند، و به شريعتى و كتابى كه عقل ها را خيره مى سازد، دعوت مى كند، بايد او را بپذيرند.
خط ۱۴۳: خط ۱۴۷:


==معناى آيه: «وَ لَوِ اتّبَعَ الحَقّ أهوَائَهُم لَفَسَدَتِ السّمَاوَاتُ وَ الأرضُ» ==
==معناى آيه: «وَ لَوِ اتّبَعَ الحَقّ أهوَائَهُم لَفَسَدَتِ السّمَاوَاتُ وَ الأرضُ» ==
به عبارت دقيق تر و نيز به بيان سازگارتر با آنچه كه قرآن در باره دين قيم دارد: انسان يكى از حقايق اين عالَم است كه وجودش مرتبط با تمامى عالَم مى باشد. و اين موجود نيز، در نوعيتش، غايتى دارد كه همان سعادت او است و براى رسيدنش به آن، خط مشى و مسيرى برايش معين شده. همان طور كه ساير انواع موجودات نيز چنين اند. پس هستى عام عالمى انسان و هستى خصوصى اش، وى را مجهز به قوا و آلاتى كرده كه مايه سعادت و كمال او است، و طريقى از اعتقاد و عمل برايش معين نموده كه او را به آن سعادت مى رساند. پس طريقى كه آدمى را به سعادت برساند - يعنى اعتقادات و اعمالى معين - واسطه بين او و بين سعادت او است، كه نامش را «دين» و يا «سنت حياتى» مى گذاريم، كه به مقتضاى نظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعيين يافته است. و به عبارتى ديگر، آن را «فطرت» نام مى گذاريم، و اين طريق و اين واسطه تابع آن نظام است.
به عبارت دقيق تر و نيز به بيان سازگارتر با آنچه كه قرآن در باره دين قيم دارد: انسان يكى از حقايق اين عالَم است كه وجودش مرتبط با تمامى عالَم مى باشد. و اين موجود نيز، در نوعيتش، غايتى دارد كه همان سعادت او است و براى رسيدنش به آن، خط مشى و مسيرى برايش معين شده. همان طور كه ساير انواع موجودات نيز چنين اند. پس هستى عام عالمى انسان و هستى خصوصى اش، وى را مجهز به قوا و آلاتى كرده كه مايه سعادت و كمال او است، و طريقى از اعتقاد و عمل برايش معين نموده كه او را به آن سعادت مى رساند.  
 
پس طريقى كه آدمى را به سعادت برساند - يعنى اعتقادات و اعمالى معين - واسطه بين او و بين سعادت او است، كه نامش را «دين» و يا «سنت حياتى» مى گذاريم، كه به مقتضاى نظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعيين يافته است. و به عبارتى ديگر، آن را «فطرت» نام مى گذاريم، و اين طريق و اين واسطه تابع آن نظام است.


و اين همان است كه خداى تعالى به آن اشاره نموده و مى فرمايد: «'''فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم'''».
و اين همان است كه خداى تعالى به آن اشاره نموده و مى فرمايد: «'''فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم'''».


پس معلوم شد كه آن سنت حياتى، كه سالك خود را به سعادت انسانى اش مى رساند، يك سنت است. سنتى است كه نظام عالمى و آدمى آن را اقتضاء دارد. خواهى گفت: از كجا بايد فهميد كه نظام عام و خاص مزبور، اقتضاى آن را دارد؟ در جواب مى گوييم: از اين كه مى بينيم جهازات وجودى خود ما نيز، آن را اقتضا دارد. خواهى گفت: از كجا بفهميم جهازات وجودى ما چنين اقتضايى را به حق دارد؟ مى گوييم: از اين جا كه مى بينيم اقتضاهاى آن قوانينى است «لا يتغير»، كه در تمامى نظام عالمى كه يكى از اجزاى آن آدمى است جريان دارد، و حاكم بر آن و مدبّر آن است، و آن را به سوى غايتى كه دارد سوق مى دهد، به همان غايتى که خدای سبحان مقدّر فرموده.
پس معلوم شد كه آن سنت حياتى، كه سالك خود را به سعادت انسانى اش مى رساند، يك سنت است. سنتى است كه نظام عالمى و آدمى آن را اقتضاء دارد. خواهى گفت: از كجا بايد فهميد كه نظام عام و خاص مزبور، اقتضاى آن را دارد؟ در جواب مى گوييم: از اين كه مى بينيم جهازات وجودى خود ما نيز، آن را اقتضا دارد. خواهى گفت: از كجا بفهميم جهازات وجودى ما چنين اقتضايى را به حق دارد؟  
 
مى گوييم: از اين جا كه مى بينيم اقتضاهاى آن قوانينى است «لا يتغير»، كه در تمامى نظام عالمى كه يكى از اجزاى آن آدمى است جريان دارد، و حاكم بر آن و مدبّر آن است، و آن را به سوى غايتى كه دارد سوق مى دهد، به همان غايتى که خدای سبحان مقدّر فرموده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۵ </center>
با اين حال، اگر حق، پيروِ هوى و هوس ايشان شود، يعنى شرع و دين را به مقتضاى هواى دل آن ها گزاف و بيهوده تشريع كند، جز به اين ممكن نيست، مگر آن که به كلى اجزاى عالَم را از آنچه كه بايد باشد، تغيير داده و علل و اسباب جارى در آن را با علل و اسبابى ديگر عوض كند. و نيز روابط منظم در اجزاى آن را به روابطى گزاف و بيهوده تبديل نمايد - روابطى مختل و مناقض - تا هر يك مطابق دلخواه يكى از افراد بشر باشد، كه معلوم است چنين تغييرى مساوى است با فساد عالَم. كار زمين و آسمان و موجودات بين آن دو و تدبير جارى در آن را به تباهى مى كشاند، چون نظام جارى در همه عالَم و تدبير آن به هم پيوسته است و اين طور نيست كه عالَم و بشريت، هر يك براى خود نظام جداگانه اى داشته باشد.
با اين حال، اگر حق، پيروِ هوى و هوس ايشان شود، يعنى شرع و دين را به مقتضاى هواى دل آن ها گزاف و بيهوده تشريع كند، جز به اين ممكن نيست، مگر آن که به كلى اجزاى عالَم را از آنچه كه بايد باشد، تغيير داده و علل و اسباب جارى در آن را با علل و اسبابى ديگر عوض كند.  
 
و نيز روابط منظم در اجزاى آن را به روابطى گزاف و بيهوده تبديل نمايد - روابطى مختل و مناقض - تا هر يك مطابق دلخواه يكى از افراد بشر باشد، كه معلوم است چنين تغييرى مساوى است با فساد عالَم. كار زمين و آسمان و موجودات بين آن دو و تدبير جارى در آن را به تباهى مى كشاند، چون نظام جارى در همه عالَم و تدبير آن به هم پيوسته است و اين طور نيست كه عالَم و بشريت، هر يك براى خود نظام جداگانه اى داشته باشد.


اين آن معنايى است كه آيه شريفه: «و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن»، بيانگر آن است.
اين آن معنايى است كه آيه شريفه: «و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن»، بيانگر آن است.


==وجه اين كه از قرآن كريم، به «ذكر» تعبير شده است ==
==وجه اين كه از قرآن كريم، به «ذكر» تعبير شده است ==
و در جمله «بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون»، بدون شك مراد از «ذكر»، قرآن كريم است، همچنان كه در آيه «۵۰» سوره انبياء، آن را «ذكر» ناميده و فرموده: «و هذا ذكر مبارك». و نيز در آيه «۴۴» سوره زخرف فرموده: «و إنّه لذكر لك و لقومك». همچنين در آياتى ديگر، و شايد نكته اين كه بعد از اين تهمت آنان كه گفتند: «بِهِ جِنّةٌ»، از قرآن كريم تعبير به «ذكر» كرده، اين باشد كه خواسته در پاسخ اين كه گفتند: «يا أيّها الذى نُزّل عليه الذكر إنّك لمجنون»، مقابله اى قرار داده باشد. توضيح اين كه: آن ها گفته بودند: اى كسى كه ذكر بر او نازل شده، تو ديوانه اى. در پاسخ مى فرمايد: اين ذكر، ذكر خود آنان است، و آنان از ذكر خودشان، اعراض مى كنند.
و در جمله «بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون»، بدون شك مراد از «ذكر»، قرآن كريم است، همچنان كه در آيه «۵۰» سوره انبياء، آن را «ذكر» ناميده و فرموده: «و هذا ذكر مبارك». و نيز در آيه «۴۴» سوره زخرف فرموده: «و إنّه لذكر لك و لقومك».  
 
همچنين در آياتى ديگر، و شايد نكته اين كه بعد از اين تهمت آنان كه گفتند: «بِهِ جِنّةٌ»، از قرآن كريم تعبير به «ذكر» كرده، اين باشد كه خواسته در پاسخ اين كه گفتند: «يا أيّها الذى نُزّل عليه الذكر إنّك لمجنون»، مقابله اى قرار داده باشد. توضيح اين كه: آن ها گفته بودند: اى كسى كه ذكر بر او نازل شده، تو ديوانه اى. در پاسخ مى فرمايد: اين ذكر، ذكر خود آنان است، و آنان از ذكر خودشان، اعراض مى كنند.


و به هر حال، قرآن را «ذكر» ناميد، چون قرآن ايشان را به ياد خدا مى اندازد، و يا دين خدا را به يادشان مى آورد و اعتقاد حق و عمل صالح را بدان ها خاطر نشان مى كند. البته از اين دو، احتمال دومى با صدر آيه - به آن معنايى كه ما برايش كرديم - بهتر مى سازد، و اگر كلمه «ذكر» را به ضمير «هُم = ايشان» اضافه كرده، بدين جهت است كه دين - يعنى دعوت حق - نسبت به مردم مختلف است. به اين معنا كه دين خدا و به اجمال و تفصيل به بشر رسيده، و هرچه بشر پيش مى آمده، دين براى او مفصل تر مى شده، تا در آخر، در قرآن مفصل ترين مراحل دين براى بشر بيان شده، چون شريعت قرآن، آخرين شرايع است.
و به هر حال، قرآن را «ذكر» ناميد، چون قرآن ايشان را به ياد خدا مى اندازد، و يا دين خدا را به يادشان مى آورد و اعتقاد حق و عمل صالح را بدان ها خاطر نشان مى كند. البته از اين دو، احتمال دومى با صدر آيه - به آن معنايى كه ما برايش كرديم - بهتر مى سازد، و اگر كلمه «ذكر» را به ضمير «هُم = ايشان» اضافه كرده، بدين جهت است كه دين - يعنى دعوت حق - نسبت به مردم مختلف است. به اين معنا كه دين خدا و به اجمال و تفصيل به بشر رسيده، و هرچه بشر پيش مى آمده، دين براى او مفصل تر مى شده، تا در آخر، در قرآن مفصل ترين مراحل دين براى بشر بيان شده، چون شريعت قرآن، آخرين شرايع است.
خط ۱۷۰: خط ۱۸۲:
اين جمله، چهارمين عذرى است كه در آيات مورد بحث براى ايشان تصور كرده، و آن را رد نموده، و بر آن توبيخشان نموده. خداوند مى فرمايد: و يا تو از ايشان خرجى خواسته اى، يعنى مالى از ايشان خواسته اى كه به عنوان باج و ماهيانه و مزد به تو بدهند؟ آنگاه بى نيازى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را از آن ذكر نموده، مى فرمايد: خراج پروردگارت بهتر است و او بهترين رازقان است. يعنى رازق تو خدا است، و تو احتياجى به خرجى ايشان نداری.
اين جمله، چهارمين عذرى است كه در آيات مورد بحث براى ايشان تصور كرده، و آن را رد نموده، و بر آن توبيخشان نموده. خداوند مى فرمايد: و يا تو از ايشان خرجى خواسته اى، يعنى مالى از ايشان خواسته اى كه به عنوان باج و ماهيانه و مزد به تو بدهند؟ آنگاه بى نيازى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را از آن ذكر نموده، مى فرمايد: خراج پروردگارت بهتر است و او بهترين رازقان است. يعنى رازق تو خدا است، و تو احتياجى به خرجى ايشان نداری.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۷ </center>
و در قرآن كريم، بى نيازى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از مال مردم، مكرر بيان و اعلام شده. مثلا از آن جمله، در سوره انعام، آيه: «۹۰» فرموده: «'''قل لا اسئلكم عليه اجرا'''»، و نظير همين مضمون، در آيه «۲۳» سوره شورى آمده.
و در قرآن كريم، بى نيازى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از مال مردم، مكرر بيان و اعلام شده. مثلا از آن جمله، در سوره انعام، آيه: «۹۰» فرموده: «قل لا اسئلكم عليه اجرا»، و نظير همين مضمون، در آيه «۲۳» سوره شورى آمده.


گفتيم در اين آيات، چهار عذر براى اعراض كنندگان از دعوت حق آمده. اولين آن ها جمله: «أفلم يدبروا القول» بود كه مربوط به فهم قرآن بود. دومى آن ها جمله: «أم جاءهم ما لم يأت آباءهم الاولين» بود، كه مربوط به شريعت اسلام است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به سوى آن دعوت مى كرد. سومى جمله: «أم يقولون به جنة» بود كه مربوط به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بود. چهارمى جمله: «أم تسئلهم خرجا» است كه راجع به سيره و رفتار آن جناب مى باشد.
گفتيم در اين آيات، چهار عذر براى اعراض كنندگان از دعوت حق آمده. اولين آن ها جمله: «أفلم يدبروا القول» بود كه مربوط به فهم قرآن بود. دومى آن ها جمله: «أم جاءهم ما لم يأت آباءهم الاولين» بود، كه مربوط به شريعت اسلام است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به سوى آن دعوت مى كرد. سومى جمله: «أم يقولون به جنة» بود كه مربوط به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بود. چهارمى جمله: «أم تسئلهم خرجا» است كه راجع به سيره و رفتار آن جناب مى باشد.
۱۶٬۸۸۰

ویرایش