گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۴۲: خط ۱۴۲:
<span id='link45'><span>
<span id='link45'><span>


==معنائى كه آيه (ولو اتبع الحق اهدائهم لفسدت السموات و الارض ) بيانگر آن است . ==
==معناى آيه: «وَ لَوِ اتّبَعَ الحَقّ أهوَائَهُم لَفَسَدَتِ السّمَاوَاتُ وَ الأرضُ» ==
به عبارت دقيق تر و نيز به بيان سازگارتر با آنچه كه قرآن در باره دين قيم دارد: انسان يكى از حقايق اين عالم است كه وجودش مرتبط با تمامى عالم مى باشد و اين موجود نيز در نوعيتش غايتى دارد كه همان سعادت او است و براى رسيدنش به آن ، خط مشى و مسيرى برايش معين شده ، همانطور كه ساير انواع موجودات نيز چنينند. پس هستى عام عالمى انسان و هستى خصوصى اش وى را مجهز به قوا و آلاتى كرده كه مايه سعادت و كمال او است و طريقى از اعتقاد و عمل برايش معين نموده كه او را به آن سعادت مى رساند. پس طريقى كه آدمى را به سعادت برساند - يعنى اعتقادات و اعمالى معين - واسطه بين او و بين سعادت او است كه نامش را دين و يا سنت حياتى مى گذاريم كه به مقتضاى نظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعيين يافته است . و به عبارتى ديگر آن را فطرت نام مى گذاريم ، و اين طريق و اين واسطه تابع آن نظام است .
به عبارت دقيق تر و نيز به بيان سازگارتر با آنچه كه قرآن در باره دين قيم دارد: انسان يكى از حقايق اين عالَم است كه وجودش مرتبط با تمامى عالَم مى باشد. و اين موجود نيز، در نوعيتش، غايتى دارد كه همان سعادت او است و براى رسيدنش به آن، خط مشى و مسيرى برايش معين شده. همان طور كه ساير انواع موجودات نيز چنين اند. پس هستى عام عالمى انسان و هستى خصوصى اش، وى را مجهز به قوا و آلاتى كرده كه مايه سعادت و كمال او است، و طريقى از اعتقاد و عمل برايش معين نموده كه او را به آن سعادت مى رساند. پس طريقى كه آدمى را به سعادت برساند - يعنى اعتقادات و اعمالى معين - واسطه بين او و بين سعادت او است، كه نامش را «دين» و يا «سنت حياتى» مى گذاريم، كه به مقتضاى نظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعيين يافته است. و به عبارتى ديگر، آن را «فطرت» نام مى گذاريم، و اين طريق و اين واسطه تابع آن نظام است.
و اين همان است كه خداى تعالى به آن اشاره نموده و مى فرمايد: «'''فاقم وجهك للد ين حنيفا فطره الله التى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم '''»
 
پس معلوم شد كه آن سنت حياتى كه سالك خود را به سعادت انسانى اش مى رساند يك سنت است ، سنتى است كه نظام عالمى و آدمى آن را اقتضاء دارد. خواهى گفت : از كجا بايد فهميد كه نظام عام و خاص مزبور اقتضاى آن را دارد؟ در جواب مى گوييم : از اينكه مى بينيم جهازات وجودى خود ما نيز آن را اقتضا دارد. خواهى گفت از كجا بفهميم جهازات وجودى ما چنين اقتضايى را به حق دارد؟ مى گوييم از اين جا كه مى بينيم اقتضاهاى آن قوانينى است «'''لا يتغير'''» كه در تمامى نظام عالمى كه يكى از اجزاى آن آدمى است جريان دارد، و حاكم بر آن و مدبر آن است ، و آن را به سوى غايتى كه دارد سوق مى دهد، به همان غايتى
و اين همان است كه خداى تعالى به آن اشاره نموده و مى فرمايد: «'''فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم'''».
 
پس معلوم شد كه آن سنت حياتى، كه سالك خود را به سعادت انسانى اش مى رساند، يك سنت است. سنتى است كه نظام عالمى و آدمى آن را اقتضاء دارد. خواهى گفت: از كجا بايد فهميد كه نظام عام و خاص مزبور، اقتضاى آن را دارد؟ در جواب مى گوييم: از اين كه مى بينيم جهازات وجودى خود ما نيز، آن را اقتضا دارد. خواهى گفت: از كجا بفهميم جهازات وجودى ما چنين اقتضايى را به حق دارد؟ مى گوييم: از اين جا كه مى بينيم اقتضاهاى آن قوانينى است «لا يتغير»، كه در تمامى نظام عالمى كه يكى از اجزاى آن آدمى است جريان دارد، و حاكم بر آن و مدبّر آن است، و آن را به سوى غايتى كه دارد سوق مى دهد، به همان غايتى که خدای سبحان مقدّر فرموده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۵ </center>
كه خداى سبحان مقدر فرموده .
با اين حال، اگر حق، پيروِ هوى و هوس ايشان شود، يعنى شرع و دين را به مقتضاى هواى دل آن ها گزاف و بيهوده تشريع كند، جز به اين ممكن نيست، مگر آن که به كلى اجزاى عالَم را از آنچه كه بايد باشد، تغيير داده و علل و اسباب جارى در آن را با علل و اسبابى ديگر عوض كند. و نيز روابط منظم در اجزاى آن را به روابطى گزاف و بيهوده تبديل نمايد - روابطى مختل و مناقض - تا هر يك مطابق دلخواه يكى از افراد بشر باشد، كه معلوم است چنين تغييرى مساوى است با فساد عالَم. كار زمين و آسمان و موجودات بين آن دو و تدبير جارى در آن را به تباهى مى كشاند، چون نظام جارى در همه عالَم و تدبير آن به هم پيوسته است و اين طور نيست كه عالَم و بشريت، هر يك براى خود نظام جداگانه اى داشته باشد.
با اين حال اگر حق پيرو هوى و هوس ايشان شود، يعنى شرع و دين را به مقتضاى هواى دل آنها گزاف و بيهوده تشريع كند، جز به اين ممكن نيست . مگر آنكه به كلى اجزاى عالم را از آنچه كه بايد باشد تغيير داده و علل و اسباب جارى در آن را با علل و اسبابى ديگر عوض كند، و نيز روابط منظم در اجزاى آن را به روابطى گزاف و بيهوده تبديل نمايد - روابطى مختل و مناقض - تا هر يك مطابق دلخواه يكى از افراد بشر باشد، كه معلوم است چنين تغييرى مساوى است با فساد عالم . كار زمين و آسمان و موجودات بين آن دو و تدبير جارى در آنرا به تباهى مى كشاند،چون نظام جارى در همه عالم و تدبير آن به هم پيوسته است و اين طور نيست كه عالم و بشريت هر يك براى خود نظام جداگانه اى داشته باشد.
 
اين آن معنايى است كه آيه شريفه «'''و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن '''» بيانگر آن است .
اين آن معنايى است كه آيه شريفه: «و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن»، بيانگر آن است.
وجه اينكه از قرآن كريم به «'''ذكر'''» تعبير شده است .
 
و در جمله «'''بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون '''» بدون شك مراد از «'''ذكر'''»، قرآن كريم است ، همچنان كه در آيه «'''۵۰'''» سوره انبياء آنرا ذكر ناميده و فرموده : «'''و هذا ذكر مبارك '''» و نيز در آيه «'''۴۴'''» سوره زخرف فرموده : «'''و انه لذكر لك و لقومك '''» همچنين در آياتى ديگر و شايد نكته اينكه بعد از اين تهمت آنان كه گفتند «'''به جنة '''» از قرآن كريم تعبير به ذكر كرده ، اين باشد كه خواسته در پاسخ اينكه گفتند: «'''يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون '''» مقابله اى قرار داده باشد. توضيح اينكه : آنها گفته بودند اى كسى كه ذكر بر او نازل شده تو ديوانه اى در پاسخ مى فرمايد: اين ذكر، ذكر خود آنان است و آنان از ذكر خودشان اعراض مى كنند.
==وجه اين كه از قرآن كريم، به «ذكر» تعبير شده است ==
و به هر حال قرآن را ذكر ناميد چون قرآن ايشان را به ياد خدا مى اندازد، و يا دين خدا را به يادشان مى آورد و اعتقاد حق و عمل صالح را بدانها خاطر نشان مى كند. البته از اين دو احتمال دومى با صدر آيه - به آن معنايى كه ما برايش كرديم - بهتر مى سازد، و اگر كلمه «'''ذكر را'''» به ضمير «'''هم - ايشان '''» اضافه كرده بدين جهت است كه دين - يعنى دعوت حق - نسبت به مردم مختلف است ، به اين معنا كه دين خدا و به اجمال و تفصيل به بشر رسيده و هر چه بشر پيش مى آمده دين براى او مفصلتر مى شده ، تا در آخر در قرآن مفصلترين مراحل دين براى بشر بيان شده ، چون شريعت قرآن آخرين شرايع است .
و در جمله «بل اتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون»، بدون شك مراد از «ذكر»، قرآن كريم است، همچنان كه در آيه «۵۰» سوره انبياء، آن را «ذكر» ناميده و فرموده: «و هذا ذكر مبارك». و نيز در آيه «۴۴» سوره زخرف فرموده: «و إنّه لذكر لك و لقومك». همچنين در آياتى ديگر، و شايد نكته اين كه بعد از اين تهمت آنان كه گفتند: «بِهِ جِنّةٌ»، از قرآن كريم تعبير به «ذكر» كرده، اين باشد كه خواسته در پاسخ اين كه گفتند: «يا أيّها الذى نُزّل عليه الذكر إنّك لمجنون»، مقابله اى قرار داده باشد. توضيح اين كه: آن ها گفته بودند: اى كسى كه ذكر بر او نازل شده، تو ديوانه اى. در پاسخ مى فرمايد: اين ذكر، ذكر خود آنان است، و آنان از ذكر خودشان، اعراض مى كنند.
 
و به هر حال، قرآن را «ذكر» ناميد، چون قرآن ايشان را به ياد خدا مى اندازد، و يا دين خدا را به يادشان مى آورد و اعتقاد حق و عمل صالح را بدان ها خاطر نشان مى كند. البته از اين دو، احتمال دومى با صدر آيه - به آن معنايى كه ما برايش كرديم - بهتر مى سازد، و اگر كلمه «ذكر» را به ضمير «هُم = ايشان» اضافه كرده، بدين جهت است كه دين - يعنى دعوت حق - نسبت به مردم مختلف است. به اين معنا كه دين خدا و به اجمال و تفصيل به بشر رسيده، و هرچه بشر پيش مى آمده، دين براى او مفصل تر مى شده، تا در آخر، در قرآن مفصل ترين مراحل دين براى بشر بيان شده، چون شريعت قرآن، آخرين شرايع است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۶ </center>
و معناى آيه اين است كه : حق از هوى و هوس مردم پيروى نمى كند، بلكه ما براى آنان كتابى آورده ايم تا ياد آورنده ايشان باشد - و يا به وسيله آن متذكر شوند - دينشان را، آن دينى كه اختصاص به ايشان دارد. در نتيجه اگر ايشان از آن دين اعراض مى كنند، از دينى اعراض كرده اند كه اختصاص به خودشان دارد.
و معناى آيه اين است كه: حق از هوى و هوس مردم پيروى نمى كند، بلكه ما براى آنان كتابى آورده ايم تا ياد آورنده ايشان باشد - و يا به وسيله آن متذكر شوند - دينشان را. آن دينى كه اختصاص به ايشان دارد. در نتيجه، اگر ايشان از آن دين اعراض مى كنند، از دينى اعراض كرده اند كه اختصاص به خودشان دارد.
بسيارى از مفسرين گفته اند كه اضافه شدن دين به ضمير هم براى اختصاص نيست بلكه براى تشريف است نظير اينكه فرموده : «'''و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون '''» و معنايش اين است كه ما مايه شرف و افتخار ايشان را برايشان آورديم ، و به همين جهت بايد با كاملترين وجه بدان اقبال نمايند، و اينان با اين رفتارى كه كردند از فخر و شرف خود اعراض نمودند.
 
ولى اين تفسير صحيح نيست ، براى اينكه اگر چه قرآن كريم مايه شرافت و افتخار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است چون به قلب نازنين او نازل شده ، و نيز مايه سر بلندى اهل بيت اوست چون در خاندان ايشان نازل شده ، و نيز مايه افتخار عرب است چون به لغت و به زبان عرب نازل شده ، و نيز مايه افتخار همه امت اسلام است چون به منظور هدايت آنان نازل شده ، ولى اضافه در جمله «'''بذكرهم '''» به اين عنايت نبوده بلكه اين عنايت مورد نظر است كه بفهماند اين دين مختص به اين امت و اين دوره از بشريت است و اين با صدر آيه موافق تر است ، البته بنا بر آن معنايى كه ما براى صدر آيه كرديم .
بسيارى از مفسران گفته اند كه: اضافه شدن «دين» به ضمير «هم»، براى اختصاص نيست، بلكه براى تشريف است. نظير اين كه فرموده: «و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون»، و معنايش اين است كه: ما مايه شرف و افتخار ايشان را برايشان آورديم، و به همين جهت بايد با كامل ترين وجه بدان اقبال نمايند، و اينان با اين رفتارى كه كردند، از فخر و شرف خود اعراض نمودند.
أَمْ تَسئَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّك خَيرٌ وَ هُوَ خَيرُ الرَّزِقِينَ
 
در مجمع البيان مى گويد: اصل خراج و خرج هر دو به يك معنا بوده ، و آن عبارت است از در آمدى كه بر اساس وظيفه پرداخت شود.
ولى اين تفسير صحيح نيست، براى اين كه اگرچه قرآن كريم مايه شرافت و افتخار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است، چون به قلب نازنين او نازل شده، و نيز مايه سربلندى اهل بيت اوست، چون در خاندان ايشان نازل شده، و نيز مايه افتخار عرب است، چون به لغت و به زبان عرب نازل شده، و نيز مايه افتخار همه امت اسلام است، چون به منظور هدايت آنان نازل شده؛ ولى اضافه در جمله «بِذِكرِهِم»، به اين عنايت نبوده، بلكه اين عنايت مورد نظر است كه بفهماند اين دين، مختص به اين امت و اين دوره از بشريت است و اين با صدر آيه، موافق تر است. البته بنابر آن معنايى كه ما براى صدر آيه كرديم.
اين جمله چهارمين عذرى است كه در آيات مورد بحث براى ايشان تصور كرده ، و آن را رد نموده ، و بر آن توبيخشان نموده . خداوند مى فرمايد: و يا تو از ايشان خرجى خواسته اى يعنى مالى از ايشان خواسته اى كه به عنوان باج و ماهيانه و مزد به تو بدهند؟ آنگاه بى نيازى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را از آن ذكر نموده ، مى فرمايد: خراج پروردگارت بهتر است و او بهترين رازقان است يعنى رازق تو خدا است ، و تو احتياجى به خرجى ايشان
 
«'''أَمْ تَسئَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّك خَيرٌ وَ هُوَ خَيرُ الرَّازِقِينَ'''»:
 
در مجمع البيان مى گويد: اصل خراج و خرج، هر دو به يك معنا بوده، و آن عبارت است از: درآمدى كه بر اساس وظيفه پرداخت شود.
 
اين جمله، چهارمين عذرى است كه در آيات مورد بحث براى ايشان تصور كرده، و آن را رد نموده، و بر آن توبيخشان نموده. خداوند مى فرمايد: و يا تو از ايشان خرجى خواسته اى، يعنى مالى از ايشان خواسته اى كه به عنوان باج و ماهيانه و مزد به تو بدهند؟ آنگاه بى نيازى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را از آن ذكر نموده، مى فرمايد: خراج پروردگارت بهتر است و او بهترين رازقان است. يعنى رازق تو خدا است، و تو احتياجى به خرجى ايشان نداری.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۷ </center>
ندارى .
و در قرآن كريم، بى نيازى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از مال مردم، مكرر بيان و اعلام شده. مثلا از آن جمله، در سوره انعام، آيه: «۹۰» فرموده: «'''قل لا اسئلكم عليه اجرا'''»، و نظير همين مضمون، در آيه «۲۳» سوره شورى آمده.
و در قرآن كريم بى نيازى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از مال مردم مكرر بيان و اعلام شده ، مثلا از آن جمله در سوره انعام آيه «'''۹۰'''» فرموده : «'''قل لا اسئلكم عليه اجرا'''» و نظير همين مضمون در آيه «'''۲۳'''» سوره شورى آمده .
 
گفتيم در اين آيات چهار عذر براى اعراض كنندگان از دعوت حق آمده : اولين آنها جمله «'''افلم يدبروا القول '''» بود كه مربوط به فهم قرآن بود. دومى آنها جمله «'''ام جاءهم مالم يات آباءهم الاولين '''» بود، كه مربوط به شريعت اسلام است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به سوى آن دعوت مى كرد. سومى جمله «'''ام يقولون به جنة '''» بود كه مربوط به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود. چهارمى جمله «'''ام تسئلهم خرجا'''» است كه راجع به سيره و رفتار آن جناب مى باشد.
گفتيم در اين آيات، چهار عذر براى اعراض كنندگان از دعوت حق آمده. اولين آن ها جمله: «أفلم يدبروا القول» بود كه مربوط به فهم قرآن بود. دومى آن ها جمله: «أم جاءهم ما لم يأت آباءهم الاولين» بود، كه مربوط به شريعت اسلام است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به سوى آن دعوت مى كرد. سومى جمله: «أم يقولون به جنة» بود كه مربوط به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بود. چهارمى جمله: «أم تسئلهم خرجا» است كه راجع به سيره و رفتار آن جناب مى باشد.




۱۶٬۸۸۰

ویرایش