گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۷۹: خط ۷۹:
<span id='link334'><span>
<span id='link334'><span>


==نهى از تجسس عيوب ديگران و از غيبت كردن و بيان مفسده آنها ==
==نهى از تجسّس عيوب ديگران و از غيبت كردن و بيان مفسدۀ آن ها ==
«'''و لا تجسسوا'''» - كلمه ((تجسس (( - با جيم - به معناى پى گيرى و تفحص از امور مردم است ، امورى كه مردم عنايت دارند پنهان بماند و تو آنها را پى گيرى كنى تا خبردار شوى . كلمه ((تحسس (( - با حاء بى نقطه - نيز همين معنا را مى دهد، با اين تفاوت كه تجسس - با جيم - در شر استعمال مى شود، و تحسس - با حاء - در خير به كار مى رود، و به همين جهت بعضى گفته اند: معناى آيه اين است كه : دنبال عيوب مسلمانان را نگيريد، و در اين مقام بر نياييد كه امورى را كه صاحبانش مى خواهند پوشيده بماند تو آنها را فاش سازى .
«'''وَ لا تَجَسَّسُوا'''» - كلمه «تجسّس» - با جيم - به معناى پىگيرى و تفحصّ از امور مردم است. امورى كه مردم عنايت دارند پنهان بماند و تو آن ها را پىگيرى كنى، تا خبردار شوى.  


«'''و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه'''» - كلمه ((غيبت (( - به طورى كه در مجمع البيان معنا كرده - عبارت است از اينكه در غياب كسى عيبى از او بگويى كه حكمت و وجدان بيدار تو را از آن نهى كند. البته فقهاء اين كلمه را به خاطر اختلافى كه در مصاديقش از حيث وسعت دارد، به عبارتهاى مختلفى تفسير كرده اند كه برگشت همه آن عبارتها به اين است كه در غياب كسى در باره او چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود. و به همين جهت بدگويى دنبال سر فردى كه تظاهر به فسق مى كند را جزء غيبت نشمرده اند، (چون اگر بشنود كه دنبال سرش چنين گفته اند ناراحت نمى شود).
كلمۀ «تحسّس» - با حاء بى نقطه - نيز همين معنا را مى دهد، با اين تفاوت كه تجسّس - با جيم - در شرّ استعمال مى شود، و تحسس - با حاء - در خير به كار مى رود. و به همين جهت، بعضى گفته اند: معناى آيه اين است كه: دنبال عيوب مسلمانان را نگيريد، و در اين مقام بر نياييد كه امورى را كه صاحبانش مى خواهند پوشيده بماند، تو آن ها را فاش سازى.


و شارع اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه : غيبت اجزاى مجتمع بشرى را يكى پس از ديگرى فاسد مى سازد، و از صلاحيت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كسى توقعش مى رود ساقط مى كند، و آن آثار صالح عبارت است از اينكه هر فرد از افراد جامعه با فرد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود، و ترسى از ناحيه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحيح بداند، و در نتيجه با او ماءنوس شود. نه اينكه از ديدن او بيزار باشد و او را فردى پليد بشمارد. در اين هنگام است كه از تك تك افراد جامعه آثارى صالح عايد جامعه مى گردد، و جامعه عينا مانند يك تن واحد متشكل مى شود. و اما اگر در اثر غيبت و بدگويى از او بدش بيايد و او را مردى معيوب بپندارد، به همين مقدار با او قطع رابطه مى كند، و اين قطع رابطه را هر چند اندك باشد، وقتى در بين همه افراد جامعه در نظر بگيريم ، آن وقت مى فهميم كه چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده ، پس در حقيقت عمل غيبت و اين بلاى جامعه سوز به منزله خوره اى است كه در بدن شخص راه يابد، و اعضاى او را يكى پس از ديگرى بخورد، تا جايى كه به كلى رشته حياتش را قطع سازد.
«'''وَ لا يَغتَب بَعضُكُم بَعضاً أيُحِبُّ أحَدُكُم أن يَأكُلَ لَحمَ أخِيهِ مَيتاً فَكَرِهتُمُوهُ'''» - كلمه «غيبت» - به طورى كه در مجمع البيان معنا كرده - عبارت است از اين كه: در غياب كسى، عيبى از او بگويى كه حكمت و وجدان بيدار تو را از آن نهى كند. البته فقهاء اين كلمه را به خاطر اختلافى كه در مصاديقش از حيث وسعت دارد، به عبارت هاى مختلفى تفسير كرده اند كه برگشت همه آن عبارت ها به اين است كه: در غياب كسى، در باره او چيزى بگويى كه اگر بشنود، ناراحت شود. و به همين جهت، بدگويى دنبال سرِ فردى كه تظاهر به فسق مى كند را، جزء غيبت نشمرده اند. (چون اگر بشنود كه دنبال سرش چنين گفته اند، ناراحت نمى شود).
 
و شارع اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه: غيبت اجزاى مجتمع بشرى را، يكى پس از ديگرى فاسد مى سازد، و از صلاحيت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كسى توقعش مى رود، ساقط مى كند. و آن آثار صالح عبارت است از: اين كه هر فرد از افراد جامعه، با فرد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود، و ترسى از ناحيه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحيح بداند، و در نتيجه با او مأنوس شود. نه اين كه از ديدن او بيزار باشد و او را فردى پليد بشمارد.  
 
در اين هنگام است كه از تك تك افراد جامعه، آثارى صالح عايد جامعه مى گردد، و جامعه، عينا مانند يك تن واحد متشكل مى شود. و اما اگر در اثر غيبت و بدگويى، از او بدش بيايد و او را مردى معيوب بپندارد، به همين مقدار با او قطع رابطه مى كند، و اين قطع رابطه را، هر چند اندك باشد، وقتى در بين همه افراد جامعه در نظر بگيريم، آن وقت مى فهميم كه چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده.
 
پس در حقيقت، عمل غيبت و اين بلاى جامعه سوز، به منزلۀ خوره اى است كه در بدن شخص راه يابد، و اعضاى او را يكى پس از ديگرى بخورد، تا جايى كه به كلّى رشته حياتش را قطع سازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۸۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۸۵ </center>
<span id='link335'><span>
<span id='link335'><span>


و انسان كه از روز ازل به حكم ضرورت ، اجتماع تشكيل داد، براى اين تشكيل داد كه يك زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شايسته و صالح باشد، منزلتى كه به خاطر آن ديگران با او بياميزند، و او با ديگران بياميزد، او از خير ديگران بهره مند، و ديگران از خير او برخوردار شوند. و غيبت عامل مؤ ثرى است براى اينكه او را از اين منزلت ساقط كند و اين هويت را از او بگيرد. در آغاز يك فرد را از عدد مجتمع صالح كم كند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا كه در اثر شيوع غيبت تمامى افراد جامعه از صلاحيت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت ديگر افراد جامعه با هم انس نگيرند، و از يكديگر ايمن نباشند، و به يكديگر اعتماد نكنند، آن وقت است كه دواء كه همان تشكيل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء درمى آيد.
و انسان كه از روز ازل به حكم ضرورت، اجتماع تشكيل داد، براى اين تشكيل داد كه يك زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شايسته و صالح باشد. منزلتى كه به خاطر آن ديگران با او بياميزند، و او با ديگران بياميزد. او از خير ديگران بهره مند، و ديگران از خير او برخوردار شوند.  
 
و غيبت، عامل مؤثرى است براى اين كه او را از اين منزلت ساقط كند و اين هويت را از او بگيرد. در آغاز يك فرد را از عدد مجتمع صالح كم كند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آن جا كه در اثر شيوع غيبت، تمامى افراد جامعه از صلاحيت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد. و آن وقت ديگر افراد جامعه با هم انس نگيرند، و از يكديگر ايمن نباشند، و به يكديگر اعتماد نكنند. آن وقت است كه دواء كه همان تشكيل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء در مى آيد.


پس غيبت در حقيقت ابطال هويت و شخصيت اجتماعى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاعى ندارند و خبر ندارند كه دنبال سرشان چه چيزهايى مى گويند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى كه اين كار برايشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى جويند و نمى گذارند پرده اى را كه خدا بر روى عيوبشان انداخته به دست ديگران پاره شود، چون خداى سبحان اين پرده پوشيها را بدين منظور كرده كه حكم فطرى بشر اجراء گردد، يعنى اينكه فطرت بشر او را وامى داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، اين غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با يكديگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گر نه اگر اين پرده پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اينكه هيچ انسانى منزه از تمامى عيوب نيست ، هرگز اجتماعى تشكيل نمى شد.
پس غيبت در حقيقت، ابطال هويت و شخصيت اجتماعى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاعى ندارند و خبر ندارند كه دنبال سرشان چه چيزهايى مى گويند. و اگر خبر داشته باشند و از خطرى كه اين كار برايشان دارد، اطلاع داشته باشند، از آن احتراز مى جويند و نمى گذارند پرده اى را كه خدا بر روى عيوبشان انداخته، به دست ديگران پاره شود. چون خداى سبحان، اين پرده پوشی ها را بدين منظور كرده كه حكم فطرى بشر اجراء گردد. يعنى اين كه فطرت بشر او را وا مى داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد. اين غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند. با يكديگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گرنه اگر اين پرده پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اين كه هيچ انسانى منزّه از تمامى عيوب نيست، هرگز اجتماعى تشكيل نمى شد.
<span id='link336'><span>
<span id='link336'><span>


۱۷٬۰۵۲

ویرایش