قُرْآنَه
ریشه کلمه
قاموس قرآن
اين لفظ در اصل مصدر است به معنى خواندن. چنانكه در بعضى از آيات معناى مصدرى مراد است مثل [قيامة:18-17]. قرآن در اينجا مصدر است مثل فرقان و رجحان و هر دو ضمير راجع به وحى اند يعنى در قرآن عجله نكن زيرا جمع كردن آنچه وحى مىكنيم و خواندن آن برعهده ماست... و چون آن را خوانديم از خواندنش پيروى كن و بخوان. سپس قرآن عَلَم است به كتاب حاضر كه بر حضرت رسول «صلى الله عليه واله»نازل شده به اعتبار آنكه خواندنى است و آن مصدراز براى مفعول(مقرو) است، قرآن كتابى است خواندنى بايد آن را خواند و در معانى اش دقت و تدبر نمود به نظر نگارنده همان خواندن سبب تسميه اين كتاب عظيم به اين نام است. چنانكه خود قرآن به خواندن آن كاملاً اهميت مىدهد [نمل:92]. [مزّمل:4]. [مزّمل:20]. بعضىها قرآن را در اصل به معنى جمع گرفتهاند كه اصل قرء به معنى جمع است در اينصورت مىتوانند بگويند كه: آن مصدر از براى فاعل است قرآن يعنى جامع حقائق و فرمودههاى الهى. ولى با ملاحظه آنچه گذشت معناى اول مقبولتر بلكه منحصربفرد است. الميزان نيز آن را اختيار كرده است. اوصاف قرآن خداوند در قرآن اوصافى براى قرآن ذكر مىكند كه مبين مقام شامخ اين كتاب الهى است و موقعيت و عظمت آن را به طور واضح متجلى مىسازد از قبيل: 1- [بقره:2]. 2- [بقره:185]. 3- [حجر:1]. 4- [حجر:87]. 5- [اسراء:9]. 6- [اسراء:82]. 7- [يس:2]. 8- [بروج:21]. 9- [واقعة:77]. 10- [فصّلت:42]. 11- [تكوير:27]. 12- [نحل:89]. 13- [فصّلت:41]. اينها نمونهاى از اوصاف حميده قرآن مجيد است، با توجه به آنها خواهيم ديد كه اين كتاب سبب سعادت هر دو جهان و رشحهاى از رحمت واسعه خدا بر بندگان است. مسلمانان بايد در فراگرفتن و عمل به آن آنچه مىتوانند سعى كنند تا سعادت هر دو جهان يابند. اعجاز قرآن معنى اعجاز قرآن آن است كه بشر از آوردن نظير آن عاجز و ناتوان است، قرآن از اول نزول پيوسته اين مطلب را يادآوري كرده و گويد: بشر از آوردن نظير من ناتوان است. و اگر عاجز نيست يك سوره مانند مرا بياورد اين حريف طلبى قرآن و آن زبونى اهل سخن و خاصه فصحاى عرب دليل بارز اعجاز آن است. 1- [اسراء:88]. بگو اگر انس و جن جمع شوند كه نظير اين قرآن را بياورند نمىتوانند هرچند با همديگر همكارى كنند. 2- [طور:34]. 3- [بقره:22-23]. آيه در مقام تعجيز انسان حتى از آوردن يك سوره است و با نفى ابدى مىگويد «وَلَنْ تَفْعَلُوا» و هرگز نمىتوانيد آن دليل است كه در آينده نيز اين كار امكان نخواهد داشت ايضاً آيه [يونس:38]. در مقام تعجيز است. 4- [هود:13-14]. در اينجا صحبت از آوردن ده سوره است و جمله «اَنَّما اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» روشن مىكند كه خدا علم قرآن سازى را به بشر نداده است. آيه اول در مقام تعجيز شامل يك آيه هم مىشود زيرا كلمه قرآن به همه قرآن و به ابعاض آن اطلاق مىشود، و آيه اول از آيات مكى است، آنوقت همه قرآن نازل نشده بود. ولى باز فرموده «هذَا الْقُرْآن» با وجود اين به نظر نگارنده منظور قرآن از مبارزهطلبى مجموع قرآن يا چند سوره و يا يك سوره يا چند آيه است نه نسبت به فرد فرد آيات مثل «اِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ» مثلاً و در قرآن «فَأْتُوا بِآيَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» نيامده است. وجوه اعجاز قرآن درباره جهات اعجاز قرآن كه اجتماع آنها بشر را از آوردن مثل آن عاجز كرده در المنار وجوه زير را نقل مىكند: 1- اشتمال قرآن بر نظم و وزن عجيب و اسلوبى كه غير از اسلوب بلغاء و فصحاست اسلوبى كه در آن زمان معمول نبود و كاملاً بديع و بى سابقه است. 2- بلاغت قرآن كه بلاغت و فصاحت سخن سرايان هيچ وقت به بلاغت آن نرسيد واحدى از اهل بيان در اين مطلب شك نكردند. (قرآن با بلاغتى القاء مطلب مىكند كه ديگران از القاء مطلب با آن بيان عاجز اند). 3- اشتمال قرآن بر اخبار غيبى نسبت به گذشتگان و نسبت به آينده. مثل خبر از غلبه روم بر فارس كه بعداً تحقق يافت اخبار از وضع و آينده منافقان كه مو به مو جاى خويش را مىگرفت. 4- سلامت قرآن از اختلاف و تعارض و تناقض در طول مدت 23 سال. [نساء:82]. (درباره اين مطلب توضيح بيشترى خواهيم داد). 5- اشتمال قرآن بر علوم الهيه و عقائد دينيه، و احكام و فضائل و اخلاق و قواعد سياسى و مدنى. 6- اينكه هيچ يك از گفتههاى قرآن قابل نقض و ابطال نيست و هرچه گفته هميشه حق و صدق بوده و خواهد بود. 7- در قرآن مسائلى مطرح و تحقيق شده كه بر بشر آن روز مجهول بود مثل «وَ اَرسَلنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ - اَنَّ السَّمواتِ وَالاَرضَ کانَتارَتقاً فَفَتَقناهُما وَ جَعَلنا مِنَ الماءِ کُّلَ شَیءٍ حَیٍّ - ثُمَّ استَوی اِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ - وَ مِن کُلِّ شَیءٍ خَلَقنا زَوجَینِ» و امثال اينها (المنار ذيل آيه 23 بقره به اختصار). در الميزان از وجوه گذشته وجه دوم، سوم، چهارم، و پنجم را به طور مشروح ذكر و بررسى مىكند و وجه ديگرى مىافزايد و آن اينكه آوردن چنين قرآنى از كسى كه درس نخوانده و معلم نديده غير ممكن است. مرحوم مجلسى در بحار ج 17 صفحه 159 به بعد اقوال را در اين باره به طور مبسوط جمع كرده است *** ناگفته نماند: خلاصه آنچه تا اينجا در وجه اعجاز گفته شد اين است كه قرآن مجموعاً معجزه است و بشر از آوردن مثل آن ناتوان مىباشد، اين از هر جهت قابل قبول است زيرا با ملاحظه وجوهى كه مجملاً نقل شد آوردن نظير قرآن از بشر ساخته نيست. ولى قرآن همانطور كه نسبت به تمام آن اعجاز است و مبارزطلبى كرده نسبت به ده سوره (بعشر سور) و حتى به يك سوره نيز مبارزطلبى كرده است «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ» اما وجوهى كه از المنار و الميزان نقل شد همه را در سوره كوثر مثلا نمىتوان يافت با آنكه اين سوره هم معجزه است. با استفاده از خود قرآن مىشود گفت وجوه عمده اعجاز دو چيز است يكى تركيب آنگونه الفاظ با حفظ آنگونه معانى. ديگر عدم وجود اختلاف در آن. اينك اين دو وجه را بررسى مىكنيم: 1- ما در آوردن نظير قرآن اگر نظم و اسلوب الفاظ را در نظر بگيريم و بخواهيم الفاظى در نظم و ترتيب قرآن بسازيم معانى از دست خواهد رفت يعنى معانى خيلى سبك و خنده آور خواهد شد و اگر معانى خوب را در نظر بگيريم الفاظ را در اسلوب قرآن نتوانيم جمع كرد. مثلا از مسيلمه كذاب لعنه اللَّه در تاريخ كامل ج 2 ص 244 و سفينةالبحار نقل شده كه در مقابله با سوره مرسلات و ذاريات گفت: «و المبديات زرعاً. و لحاصدات حصداً. و الذاريات قحماً. و الطاحنات طحناً. و الخابزات خبزاً. و الثاردات ثرداً. و اللاقمات لقماً... اين فرومايه به تقليد از سبك قرآن الفاظى چند قالب زده ولى معنى آنها چنين درآمده: قسم به آشكاركنندگان كشت، قسم به دروگران، قسم به پاشندگان گندم، قسم به آرد كنندگان، قسم به نانواها، قسم به آبگوشت پزان، قسم به آنانكه لقمه بر دهان مىگذارند... در تنظيم الفاظ آنچه قدرت داشته به كار برده ولى ملاحظه مىشود كه معانى چقدر مضحك و سند رسوائى گوينده است و همه كارهاى بالا را به زنان مختص كرده است. اين راجع به الفاظ و اگر معانى خوب در نظر گرفته شود قهراً الفاظ در اسلوب قرآن جمع نخواهد شد ظاهراً روى اين حساب است كه فرموده: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» يعنى حتى يك سوره كوچك مثل سوره كوثر هم قدرت آوردن نداريد و با جمله «وَلَنْ تَفْعَلُوا» روشن مىكند كه اين كار از بشر ساخته نيست و نخواهد بود و با جمله «فَاعْلَمُوا اَنَّما اُنزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» بيان مىكند كه اين زائيده علم خداست و شما علم آن را نداريد «وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلَّا قَليلاً». از اينجاست كه نگارنده احتمال مىدهم نظر قرآن در تعجيز بيشتر به اسلوب كلام با حفظ معانى صحيح و حقيقى آن است گرچه وجوه نقل شده از المنار و الميزان نيز كاملاً واقعى و مقبول است، ولى چنانكه گفته شد آن وجوه راجع به مجموع قرآن است نه هر سوره. 2- [نساء:82]. اين آيه راجع به مجموع قرآن و در عين حال قابل دقت است، توضيح اينكه بشر از اول ادراك تا آخر عمرش در يك حال، يك عقيده و يك راى نمىماند نظر او نسبت به دوران عمر و نسبت به پيشامدها تغيير مىيابد، بزرگان عالم و سياستمداران دنيا را مىبينيم كه هر چند روز يا چند ماه يا لااقل چند سال در عقايد و تصميمات خويش تجديد نظر مىكنند و آنچه دیروز حق و مطابق واقع میدیدند امروز تخطئه میکنند و بر آن خط بطلان مىكشند، نهرو نخست وزير متوفى هندوستان نامههاى متعددى به دخترش نوشت روزى كه خواستند آنها را به صورت كتاب به نام نگاهى به تاريخ جهان چاپ كنند راضى شد و گفت: ولى اگر امروز آنها را مىنوشتم طور ديگر مىنوشتم ولى من ديگر آن فرصت را ندارم. كسى اگر كتابى بنويسد و بيست سال بعد بخواهد آن كتاب را بار ديگر بنويسد و چاپ كند ناممكن است تغييرى در آن ندهد و بگويد همانطور كه بيست سال قبل نوشتهام احتياج به تجديد نظر ندارد، همينطور است هر فرد فرد بشر نسبت به كارها و افكار خويش در دوران زندگى پس بشر نمىتواند از خود رويه هائى راجع به همه شئون زندگى و غيره ايجاد كرده و تا آخر عمر در آنها ثابت و يكنواخت بماند حتماً مقدار كثيرى از آنها و يا همه آنها را تغيير خواهد داد، حال اگر بشرى پيدا شد و در عرض 23 سال عقائدى و روشهائى نسبت به همه شئون زندگى اظهار كرد و تا پاى جان از آنها دفاع نمود و از هيچ يك هم در آن مدت برنگشت خواهيم دانست كه آنها از خودش نيست و گرنه بشر چنين ساخته نشده است. «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اختِلافاً كَثيراً». وجه ديگر كتابهائى كه در دنيا نوشته مىشود از حيث مطالب سبك بخصوصى دارند مثلا آنكه در جغرافيا نوشته مىشود از اول تا آخر جغرافيا است و آنچه در تاريخ نوشته مىشود همهاش تاريخ است و اگر مثلا در دو رشته باشد در دو بخش جداگانه نوشته مىشود. ولى قرآن طورى نازل شده كه آميخته است در يك آيه و يك سوره مىبينى هم مطلب علمى است هم اشاره به معاد، هم فضيلت اخلاقى و هم تهديد ظالمان وغيره و آوردن چنين كتابى با اين طرز از طاقت بشر خارج است «فَأْتُوا بِسُورَةٍ» با اطلاقش به اين حقيقت نيز شامل مىباشد . عدم تحريف در قرآن اين مسئله كه در قرآن تحريف هست يا نيست به اختلاف قرائتها و اختلاف بعضى از كلمات و حركات راجع نمىباشد كه چنين چيزهائى هست و ضررى به قرآن مجيد ندارد، موضوع عمده در اين باره دو چيز است: 1- آيا در قرآن فعلى مطالب اضافه هست و مقدارى از آن از كلام خداوند نيست بلكه بر آن اضافه شده است يا نه؟ 2- آيا در قرآن فعلى نقيصه هست و مقدارى از آن از بين رفته و آنچه در دست ماست قسمتى از قرآن اصلى است يا نه ؟ تحريف به معناى اول به اجماع مسلمين باطل بلكه بطلانش ضرورى است و قرآن فعلى همهاش كلام خداست بدون شبهه. در مقدمه مجمع البيان در فن پنجم فرموده به اجماع مسلمين در قرآن زيادت نيست، در الميزان ج 12 ص 111 فرموده: بر نفى زيادت با اجماع استدلال کردهاند، در البیان فرموده تحریف به معنی زیادت به اجماع مسلمين باطل بلكه بطلانش به ضرورت ثابت است. اما تحريف به معناى دوم (وجود نقيصه در قرآن) متسالم عليه ميان مسلمين آن است كه اينگونه تحريف در قرآن نيست و اين قول حق است و دلائلش بعداً نقل خواهد شد. در البيان ص 218 مىگويد: معروف ميان مسلمانان عدم وقوع تحريف در قرآن است و اينكه قرآن موجود در دست ما همه قرآن است كه بر پيغمبر «صلى اللَّه عليه و آله» نازل شده، بسيارى از بزرگان بر اين عقيده تصريح كردهاند از جمله صدوق محمد بن بابويه كه قول به عدم تحريف را از معتقدات اماميه شمرده از جمله شيخ طوسى در اول تفسير «تبيان» و آن را از استادش علم الهدى با استدلال قاطع نقل مىكند، هكذا مفسر شهير طبرسى در مقدمه مجمع البيان، ايضاً شيخ جعفر كاشف الغطاء در بحث قرآن از كتاب «كشف الغطاء» و نيز علامه شهشهانى در بحث قرآن از كتاب «عروة وثقى» و نيز قول به عدم تحريف را به جمهور مجتهدين نسبت داده، از جمله محدث كاشانى در دو كتابش (وافى ج 5 ص 274 و علم اليقين ص 130) همچنين علامه شيخ محمدجواد بلاغى در مقدمه تفسير «آلاءالرحمن». نگارنده گويد: اگر در اقوال بزرگان اهل تفسير و غيره تفحص كنيم كمتر كسى خواهيم يافت كه قائل به تحريف به معنى نقيصه باشند مگر بعضى از آنانكه خيلى سطحى و سادهاند ولى دانشمندان بزرگ اسلامى كه عدهاى از آنها نام برده شد و بزرگانى همچون علامه طباطبائى در الميزان و غيره و علامه خوئى در «البيان» و نويسندگانى امثال فريد وجدى در دائرةالمعارف و غيره و غيره به جنگ اينگونه اشخاص نادر شتافتهاند البته با دلائل قاطع كه نقل خواهد شد. *** عدهاى از محدثين شيعه و جمعى از محدثان اهل سنت قائل شدهاند كه در قرآن تحريف وجود دارد و مقدارى از آن حذف شده است، در مقدمه مجمع اين قول را به جمعى از علماء شيعه و عدهاى از حشويه اهل سنت نسبت داده است، حشويه چنانكه در دائرةالمعارف وجدى است گروهى از معتزله هستند كه به ظواهر قرآن تمسك كرده و قائل به جسم بودن خدااند. منسوبند به حشو يعنى مردمان رذيل. دلائل عدم تحريف دليل قائلين به وجود تحريف رواياتى است كه از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده كه نقل و رد آنها در اين كتاب مهم نيست طالبان تفصيل به كتب مفصل رجوع كنند از جمله الميزان ج12 ص 106 به بعد و البيان آيةاللَّه خوئى فصل «صيانة القرآن من التحريف» ولى مقدارى از دلائل عدم تحريف به قرار زير است: 1- [حجر:9]. مراد از «اَلذِّكْر» قرآن است وچند آيه قبل فرموده: «وَقالُوا يااَيَّهَاالَّذى نُزِلَ عَلَيْهِ الذِكْرُاِنَّكَ لَمَجْنُونٌ». در اين ايه خداوند با قاطعيت تمام فرموده:قرآن را ما نازل كردهايم و ما حتما حافظ و نگهدارنده آن هستيم با دو تأكيد «انّ» و «لام» پس مطمئناخداوند آن را از نقصان و زيادت و ازهرجهت ديگر محفوظ خواهد داشت. بعضى احتمال دادهاند كه ضمير «له» به حضرت رسول «صلى الله عليه واله» راجع است ولى اين قول بر خلاف ظاهر است و هر كس در آيه دقت كند يقين خواهد كرد كه مراد از «لَهُ لَحافِظُونَ» حفظ قرآن و«له» بر قرآن راجع است. 2- [فصّلت:42-41]. مراد از«بَيْنَ يَدَيْهِ» زمان نزول و از «مِنْخَلْفِهِ» زمان بعد است يعنى او كتاب با عزتى است كه نه حالا و نه در آينده باطل را بر آن راه ندارد تا به واسطه زيادت و يا نقصان و يا به هر شكل ديگرى بر ان راه يافته واز حجيت بياندازد. اين قولى است قطعى كه خداوندقرآن را از راه يافتن باطل بركنار كرده است و اگر نقصى در آن راه يابد بر خلاف آن خواهدبود. 3- حديث ثقلين كه فريقين به طور متواتر از رسول «صلى الله عليه واله» نقل كردهاند فرمود: «اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِقْلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى اَهْهُ بَيْتى ما اِنْ تَمَسَكْتُمْ بِهِمالَنْ تَضِلُوا اَبَداً اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَّىَ الْحَوْضَ» من در ميان شما دو چيز مهم و گرانقدر مىگذارم كتاب خدا و عترم كه اهل بيت مناند هر گاه به آن دو چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد بود آن دو هيچگاه از هم جدا نمىشوند تا در حوض پيش من آيند. اين حديث وجوب تمسك به قرآن را ايجاب مىكند بايد قرآن تحريف نشده باشد وگرنه تمسك به كتاب محرف معنايى ندارد و از ضلالت باز نمىدارد، جمله «اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا» معين مىكند كه كتاب و اهل بيت تا قيامت باقى است پس تا قيامت بايد اهل بيت و كتاب باشند و از هم جدا نشوند ولى بودن يكى از اهل بيت همواره ضرورى نيست مخصوصادر زمان غيبت بلكه بودن احاديث آنها و بودن مجتهدين كه حافظ و راوى احاديث اند كافى است و تمسك به اهل بيت محقق مىشود ولى تمسك به قران ميسر نيست مگر به وصول قرآن، بدين طريق مىدانيم كه قرآن دست نخورده ميان ما موجود است و زيادت و نقصانى در آن نيست. هكذا سائر روايات كه در بيان صحت و سقم اخبار تطبيق آنها را با قرآن لازم دانسته است، ايضاً رواياتيكه مىگويند امامان عليهم السلام در استفاده ازاحكام و غيره بر قرآن موجود استناد كردهاند. در آينده خواهيم گفت: قرآنيكه اميرالمومنين «عليه السلام» نوشته فرقش با قران فعلى فقط در ترتيب سورهها است،در البيان مىگويد: اين هم باطل است كه بگوييم قرآن در نزد امام غائب «عليه السلام» محفوظ و موجود است زيرا وجود واقعى آن در تمسك امت كافى نيست . 4- از جمله براهين كه اقامه كردهاند اين است: قرآن مجيد اوصافى براى خود بيان مىدارد كه آن اوصاف در قرآن فعلى وجود دارد مثلا مىگويد: [اسراء:9]. قرآن مردم را به استوارترين راه هدايت مىكند. قرآن براى مومنان شفاست و كافران را جز خسران نيافزايد [اسراء:82].اگر جن و انس جمع شوند قدرت آوردن چنين قرآنى را ندارند [اسراء:88]. قرآن به بنى اسرائيل بيشتر آنچه را كه در آن اختلاف دارند حكايت مىكند[نمل:76]. قرآن به تمام مردم هادى و راهنماست [بقره:185]. قرآن هدايت براى متقين است [بقره:2]. آيا در قرآن تدبر نمىكنند يا در قلوبشان قفلهايى است [محمّد:24]. از خداوند براى شما نور و كتاب روشن آمده است [مائده:15]. و صدها نظير اين آيات در مطالب دنيا و آخرت . ما آنگاه كه در قرآن موجود دقت مىكنيم تمام اين اوصاف را در آن مىيابيم و در نتيجه مىدانيم كه از قرآن كم نشده است. 5- فريدو جدى در دائرةالمعارف اهتمام مسلمين را در حفظ و تأليف و تعليم قرآن دليل عدم تحريف آن دانسته و گويد اهتماميكه مسلمين بر قرآن داشتند احتمال نقصان آن را از ميان بر مىدارد. اين همان دليل متقنى است كه مرحوم علم الهدى (بنابر آنچه در مقدمه مجمع البيان است) بدان تمسك جسته و فرمايد:علم به صحت قرآن مانند علم به وجود شهرها و وقايع بزرگ... است... علماء مسلمين در حفظ و حمايت آن كوشيدهاند... چطور ممكن است كه با آن عنايت صادقه و ضبط شديد تغييرى يا نقصانى در ان راه يابد (مختصر آنچه دو دانشمند فوق گفتهاند) علامه طباطبايى در كتاب «قرآن در اسلام» ص 115 در اين زمينه فرموده: آيات قرآنى در دست عامه مسلمانان بود و براى نگهدارى آنچه داشتند كمال جديت را به خرج مىدادند علاوه بر آن گروه زيادى از صحابه و تابعين قارى قرآن بودند كه كارى جز آن نداشتند و جمع آورى قرآن در يك مصحف جلو چشم همه انجام مىگرفت و همگان مصحفى را كه آماده نموده در دسترسشان گذاشتند پذيرفتند و نسخه هايى از آن برداشتند و رد و اعتراض نكردند... على «عليه السلام» با اينكه خودش... قرآن مجيد را به ترتيب نزول جمع آورى كرده بود و به جماعت نشان داده بود... مصحف دائر را پذيرفت و تا زنده بود حتى در زمان خلافت خود دم از خلاف نزد. كاتبان وحى ابوعبدالله زنجانى در تاريخ قران مىنويسد: مورخين عرب همه اتفاق دارند بر اينكه خط بواسطه حرب بن امية بن عبدشمس به مكه داخل شده و آن را اين شخص در سفرهايى كه نموده از چند تن فراگرفته بود كه ازآن جمله بشربن عبدالملك برادر اكيدر صاحب دومة الجندل بوده. بشر باحرب بن اميه در مكه حضور يافته و دختر او صهبا را به زنى گرفت و به جمعى از اهل مكه خط آموخت و از دنيا رفت. جرجى زيدان در تاريخ آداب اللغة العربيّه ج 1 ص 227 آنچه مرحوم زنجانى در باره بشربن عبدالملك گفته نقل مىكند بعد مىگويد: پس عدهاى كثير از قريش در وقت ظهور اسلام نوشتن بلد بودند... اسلام آمد در حاليكه خط در حجاز معروف ولى غيرشايع بود و آن وقت در مكه فقط درحدود 14 نفر نوشتن بلد بودندكه عبارت بودند از على بن ابيطالب، عمربن خطاب، طلحة بن عبيدالله، عثمان بن سعيد، ابان بن سعيد، يزيدبن ابى سفيان، حاطب بن عمرو، علاءبن حضرمى، ابوسلمة بن عبدالاشهل، عبدالله بن ابى سعدبن ابى سرح، حويطب بن عبدالعزى، ابوسفيان، معاويه، وجهيم بن صلت. فريد وجدى در دائره المعارف ماده «خط» مىگويد: خط تا نزديكيهاى ظهور اسلام در ميان عرب حجاز نبود... بعظى از آنهابه عراق يا شام سفر كرده و خط نبطى و عبرى و سريانى رايادگرفتند و كلام عربى را با آنها نوشتند، پس از آمدن اسلام از خط نبطى خط نسخ و از سريانى خط كوفى به وجود آمد، وجدى آنگاه به جريان بشربن عبدالملك كه گذشت اشاره كرده و گويد: وقت آمدن اسلام نوشتن را درعرب جز 14نفر( بضعة عشر) نمىدانستند از جمله على بن ابيطالب، عمر، عثمان، ابوسفيان، معاويه، طلحه و ديگران بودند. ابوعبدالله زنجانى در تاريخ قرآن ص 44 ترجمه سحاب عدد نويسندگان وحى را كه با خط نسخ معمول آن زمان در مكه و مدينه قرآن را به محض نزول مىنوشتند چهل و سه نفر ذكر كرده و 29 نفر از مشهوران آنها را نام برده از آن جمله على بن ابيطالب«عليه السلام» زيدبن ثابت، زبيربن عوام، عبدالله بن ارقم، عبدالله بن رواحه، ابى بن كعب ثابت بن قيس، ابوسفيان، معاويه، خالدبن وليد و عمروبن عاص است. ناگفته نماند خالد بن وليد و عمروبن عاص در سال هفتم هجرت شش ماه به فتح مكه مانده اسلام آوردند معاويه و پدرش ابوسفيان پس از فتح مكه به اسلام داخل شدند، اينان تا قدرت داشتند با اسلام جنگيدند و آنگاه كه صيت وغلبه اسلام را ديدند به آن روى آوردند و آن وقت فقط در حدود دوسال از عمر رسول خدا «صلى الله عليه واله» مانده بود، من احتمال نزديك به يقين دارم كه اين روسياهان كه همواره نان را به قيمت روز مىخوردند براى اينكه براى خود در ميان مسلمانان جا باز كنند چند آيه يا سوره را نوشته و خود را كاتب وحى قلمداد كردند يعنى رسول خدا «صلى الله عليه واله» ما را هم به حساب گرفته است و گرنه اعتبار آنها كمتر از آن بود كه آن حضرت كتابت وحى را به ايشان محول كند وانگهى آنوقت در حدود نوددرصد قرآن نازل شده بود به نظر بعضى: معاويه فقط بعضى از نامههاى آن حضرت را نوشته است. *** در تاريخ قرآن آمده: از اين نويسندگان دو نفر بيشتر ملازمت حضور ونوشتن قرآن را داشتند كه آن دو على بن ابيطالب«عليه السلام»و زيدبن ثابت بود. جرجى زيدان مىگويد: در عهد رسول خدا از همه بيشتر على بن ابيطالب، عبدالله بن مسعود، ابوالدرداءمعاذبن جبل، ثابت بن زيد و ابى بن كعب... به تدوين قرآن عنايت داشتند (تاريخ آداب اللغة العربيه ج1ص 225) او اين مطلب را در تاريخ تمدن اسلام ج 3 ص 83 ترجمه جواهركلام نيز گفته است . قرآن روى چه چيز نوشته مىشد جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام مىنويسد: قلم را از نى مىساختند و مركب را كه مداد مىگفتنداز گرد ذغال و يا گرد سياه ديگرى تهيه كرده مايع لزجى مثل صمغ و مانند آن به آن مىافزودند. اما كاغذ اعراب در ابتداء پوست بود كه آن را رق مىگفتند گاه هم روى پارچه مىنوشتند و مشهورترين آن، پارچه بافت مصر بنام قباطى بود و معلقات سبع پيش از اسلام بر روى همان پارچه يا پوست به دست نمىآوردند روى چوب يا استخوان يا سنگ يا سفال و مانند آن مىنوشتند در ج 3 ص 83 همان كتاب هست: هر آيه و سوره كه نازل مىشد آن را كاتبان وحى روى تكههاى پوست يا استخوانهاى پهن مانند كتف و دندهها يا روى ليف خرما و يا روى سنگهاى پهن سفيد مىنوشتند، در تاريخ قرآن ص 47 پارچه و حرير را اضافه كرده و گويد آنها را صحف مىگفتند، و يك كتاب از اين گونه صحف براى پيغمبر نوشته و به او دادند كه حضرت آنها را در خانه خود مىگذاشت. از اين نقل معلوم مىشودكه نويسندگان وحى يك نسخه هم به حضرت رسول «صلى الله عليه واله» مىدادهاند و آن حضرت آنها را جمع مىكرده است «وافى ج 5 ص 274 در آخر كتاب صلوة از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه رسول خدا «صلى الله عليه واله» (درهنگام فوت) فرمود: يا على قرآن در پشت سر خوابگاه من در صحيفهها و حرير و قرطاسهاست آنها را جمع كنيد و نگذاريد قرآن ضايع شود چنانكه يهود تورات را ضايع كردند على «عليه السلام» قرآن را در پارچهاى زرد نوشت و درخانهاش به اتمام رسانيد و فرمود تا قرآن را جمع نكنم عبا به دوشم نخواهم انداخت گاهى شخصى مىخواست دم در آن حضرت را ملاقات كند بدون عبا مىآمد تا قرآن را جمع نمود... جمع قرآن در يك مصحف در زمان پيغمبراكرم «صلى الله عليه واله» بعضى از صحابه تمام قرآن را جمع كرده و بعضى مقدارى از آن راجمع و بعد از وفات آن حضرت تأليف نمودند. محمدبن اسحق در فهرست مىگويد جمع كنندگان قرآن در دوره رسول اكرم «صلى الله عليه واله» عبارت بودند از اميرالمومنين على بن ابيطالب، سعد بن عبيد، ابوالدرداء، معاذبن جبل بن اوس، ثابت بن زيدبن نعمان، ابى بن كعب، و زيدبن ثابت. در تاريخ قرآن بعد از نقل اين سخن چند روايت از بخارى و اتقان سيوطى واز بيهقى و مناقب خوارزمى و غيره در اين زمينه نقل كرده است. ناگفته نماند: آنچه نبايد ترديد كرد اين است كه در زمان رسول خدا «صلى الله عليه واله»قرآن بدانگونه كه گفته شد جمع گرديد و حتى يك نسخه از آن در منزل آن حضرت بود كه به على «عليه السلام» سفارش آن را كرد، قطع نظر از حافظان قرآن كه آنها را قراء مىگفتند و از آن گروه بود كه چهل يا هفتادنفر در واقعه بثر معونه يكجا شهيد شدند. در مجمع البيان از سيد مرتضى علم الهدى نقل مىكند: قرآن در عهد رسول خدا «صلى الله عليه واله»به صورتيكه امروز هست تأليف شده بود به دليل آنكه: قرآن در آن روز درس خوانده مىشد و همهاش را حفظ مىكردند و آن را به رسول خدا نشان مىدادند و بر وى مىخواندند و عدهاى مانند عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب و ديگران آن را چندين بار بر پيغمبر خواندند(مجمع ج1 ص 15). در تاريخ قرآن آمده:آمدى در كتاب الافكار الابكار مىنويسد: قرآنهاى مشهور در دوره صحابه قرائت و بر پيغمبر عرض شده بود و مصحف عثمان بن عفان آخرين قرآن است كه بر حضرت عرض شد... پيغمبر جمعى از قراء را براى ياددادن قرآن به مدينه فرستاد بخارى به اسناد از براء روايت كرده كه گفت: اول كسى كه از ياران پيغمبر پيش ما آمد مصعب بن عميرو ابن ام مكتوم بود آنها آمده شروع كردند كه قرآن را به ما ياد بدهند پس از آن عمار و بلال آمدند، وقتيكه پيغمبر مكه را فتح نمود معاذبن جبل را براى تعليم قرآن در آنجا گذاشت (تاريخ قرآن ص42 ترجمه سحاب). نگارنده گويد: در اينكه رسول خدا«صلى الله عليه واله» دركار تدوين و تعليم قرآن دقت مىفرمودند شكى نيست و نمايندگانى كه براى تعليم قرآن اعزام و منصوب مىشدند هر يك آنچه از قرآن تا آن وقت نازل شده بود و يا مقدارى از آن را مىدانستند ولى ظاهرا جمع همه قرآن در يك پارچه و يا پوستها به صورت كتاب بعد از رحلت آن حضرت صورت گرفته و پيش از آن به صورت الواح و صحف در نزد كاتبان وحى و يك نسخه هم نزد خود آن حضرت بود. قرآن پس از رحلت پس از رحلت آن حضرت اولين كسى كه به انزوا پرداخته قرآن را به ترتيب نزول دريك مصحف جمع آورى كرد على بن ابيطالب «عليه السلام» بود وهنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود كه از نوشتن آن فراغت يافت. اين مطلب در گذشته از وافى نقل گرديد و در تاريخ قرآن از اتقان سيوطى وشرح كافى ملاصالح قزوينى و در كتاب قرآن در اسلام ازاتقان و مصحف سجستانى نقل شده است ابن ابى الحديد د رمقدمه شرح نهج البلاغه در حالات على «عليه السلام» گويد: «وَ هُوَ اَوَّلُ مَنْ جَمَعَ الْقُرْآنَ». پس از يكسال و خردهاى كه از رحلت مىگذشت جنگ يمامه اتفاق افتاد كه در آن هزارو دويست نفر از مسلمين از جمله هفتصد تن از قراء قرآن كشته شدند دركتاب «قرآن در اسلام» عده آنها را هفتاد تن نقل كرده ولى جرجى زيدان در تاريخ آداب اللغة العربيه و تاريخ تمدن اسلام آنهارا هفتصد نفر از مجموع 1200 تن نقل كرده است. به هر حال مقام خلافت از كشته شدن قراء به وحشت افتاده به فكر جمع قرآن افتاد زيدبن ثابت را مأمور اين كار كردند كه عدهاى از صحابه تحت تصدى او سور و آيات قرآن را از الواح و شاخههاى نخله خرما و قطعات سفيد سنگها و از آنچه د رخانه پيغمبر اكرم «صلى الله عليه واله» و در نزد صحابه بود جمع كرده و در يك مصحف قرار دادند .جرجى زيدان در دو كتاب فوق و ابن اثير در تاريخ كامل وقايع سال 30 هجرى گويد آن نسخه نزد ابوبكر بود پس از وى به عمر رسيد و پس از عمر دخترش حفصه آن را نزد خود نگاه داشت ولى در «قرآن در اسلام ص 114» فرموده: نسخه هايى از آن به اطراف و اكناف فرستاده شد. در خلافت عثمان بن عفان به وى خبر دادند كه مردم قرآن را با قرائتهاى مختلف مىخوانند و با همان اختلاف استنساخ مىكنند اهل دمشق و حمص از مقداد، اهل كوفه از عبدالله مسعودو ديگران از ديگران قرائتهاى خويش را نقل مىكنند حذيقة بن يمان كه در جنگ ارمنيه و آذربايجان شركت كرده بود ديد ميان مسلمين اختلاف قراآت زياد شده چون به مدينه برگشت دستگاه خلافت را از اين خطر مطلع ساخت. خليفه دستور داد قرآنى را كه به دستور ابوبكر نوشته بودند و نزد حفصه دختر عمر بود به امانت گرفتند،پنج نفر از قراء را كه يكى زيدبن ثابت بود مأموريت داد تا نسخه هايى از آن بردارند تا اصل ساير نسخهها قرار گيرد، چندين نسخه از روى آن نوشته شد، يكى در مدينه ماند، يكى را به مكه، يكى را به شام، يكى را به كوفه، يكى را به بصره و به قولی یکی را به یمن و يكى را به بحرين فرستادند و اين نسخهها را مصحف امام مىخواندند كه اصل ساير نسخهها بود آنگاه عثمان دستور داد ساير قرآنها را كه به دست مردم در ولايات بود جمع آورى كرده و هرچه به مدينه رسيد سوزاندند. در تاريخ قرآن هست: عثمان مصحف عبدالله بن مسعود و سالم مولى ابى حذيفه را گرفت و به آب شست و نيز نقل مىكند كه 12 نفر از صحابه در مجلس مشورت اين كار شركت داشتهاند و نيز نقل مىكند كه ابى بن كعب و عبدالله بن مسعود و سالم با اين كار مخالفت كردند ولى عثمان به رأى على بن ابيطالب «عليه السلام» اين كار را كرد. نگارنده گويد: در تاريخ كامل ضمن حوادث سال 30 هجرى نقل شده: چون اميرالمومنين «عليه السلام» در زمان خلافت وارد كوفه شد مردى برخاست و از عثمان انتقاد كرد كه مردم را بر يك مصحف وادار كرد امام «عليه السلام» صدازد: ساكت شو و در حضور ما و با رأى ما آن كار كرد اگر به جاى عثمان بودم من نيز همان كار را مىكردم، معلوم مىشود كه اميرالمومنين «عليه السلام» به صلاحيت اين عمل رأى داده و حق هم همان بوده است. رجوع شود به تاريخ كامل، تاريخ قرآن، قرآن در اسلام،تاريخ آداب اللغةالعربيه و تاريخ تمدن اسلام. نزول اولين سوره در مقدمه تفسير برهان ج 1 ص 29 از كلينى به اسنادش از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: اولين چيزيكه به رسول خد «صلى الله عليه واله» نازل شد «بِسْمِاللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. اِقْرَءبِاسْمِ رَبِكَ...» تا آخر و آخرين سوره كه نازل شد«اِذا جاءَ نَصْرُاللهِ» بود. همين حديث را از صدوق با سندش از حضرت رضا«عليه السلام» نيز نقل كرده و فقط درآن «الى آخره» ندارد. واحدى در مقدمه اسباب النزول ص 5 در حدود پنج حديث نقل كرده كه اولين نازل شده سوره «اِقْرَءبِاسْمِ رَبِكَ» است در بعضىها تا آيه پنجم كه «عَلَّمَالْاِنْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ» است. در مجمع در تفسير سوره علق فرمود: اكثر مفسران قائل اند كه اولين چيزيكه نازل شد پنج آيه از اول سوره علق است و به قولى سوره مدثر و به قولى سوره حمد است. ناگفته نماند: سوره نصر بنابر آن كه نقل شد آخرين سوره تمام است كه نازل شده نه آخرين آيه و گرنه رسول خدا «صلى الله عليه وآله» بعد از نزول آن دو سال زندگى كرده است. الميزان نيز اول مانزل را سوره علق دانسته و بعيد نمىداند كه همهاش يكجا نازل شده باشد و در تفسير سوره مدثر گفته: آيات سوره تكذيب مىكند كه اولين سوره باشد زيرا آيات صريح اند در اينكه قبل از اين آن حضرت آياتى بر مردم خوانده بود كه تكذيب كرده بودند، به عقيده اهل سنت ظاهرا آخرين سوره نازل شده سوره برائت است چنانكه واحدى در مقدمه اسباب النزول گفته و از بخارى نيز نقل كرده است. آخرين آيه نازل شده اهل سنت به روايت براء بن عازب آخرين آيه نازل شده را آيه [نساء:176]. به روايت ابن عباس [بقره:281]. و به روايت ابى بن كعب [توبه:128]. مىدانند چنانكه واحدى در مقدمه اسباب النزول ص 8 نقل كرده است. در مجمع در ذيل آيه «وَاتَّقُوا يَوْماً...» از ابن عباس وسدى نقل كرده كه آخرين آيه قرآن اين آيه است و چون نازل گرديد جبرئيل گفت: آن را در رأس آيه 280(سوره) بقره بگذار، آنگاه از مفسران نقل كرده كه اين آخرين آيه نازل شده است رسول خدا «صلى الله عليه وآله» پس از آن بيست و يك روز و به قول ابن جريح نه روز و به قول ديگران هفت شب در دنيا ماند. در تفسير برهان آن را از واحدى نقل كرده كه آن حضرت بعد از نزول آيه، 21 روز در دنيا ماندند، الميزان آن را از درالمنثور نقل و پسنديده است. در كشاف نيز از ابن عباس نقل كرده و گويد: جبرئيل به آن حضرت گفت: آن را در رأس آيه 280 بقره بگذار. ابن كثير نيز آن را در تفسير خود آورده است. تركيب سورهها بايد دانست تركيب سورههاى قرآن به دستور رسول خدا«صلى الله عليه و آله» بوده است چنانكه از مجمع و كشاف نقل شده كه فرمودآيه «وَاتَّقُوا يَوْماً...» را آيه 281 سوره بقره گردانيد حال آنكه بقره در اوائل هجرت نازل شده درمجمع گويد همهاش مدنى است مگر آيه 281«وَ اتَّقُوا يَوْماً...» كه در حجة الوداع نازل شده و اينكه قرآن فرموده«فَاْتُو بِسُوَرةٍ مِثْلِهِ - فَأتُْوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ» روشن مىكند كه سورهها مفروض و جدا از هم بودند علامه طباطبايى فرموده: نمىشود انكار كرد كه اكثر سور قرآنى پيش از رحلت در ميان مسلمانان دائر و معروف بودند، در دهها و صدها حديث... همچنين در وصف نمازهائيكه خوانده و سيرتيكه در تلاوت قرآن داشتند نام اين سورهها آمده است و همچنين نامهائيكه براى گروه گروه اين سورهها در صدر اسلام دائر بوده مانند سورطوال و مئين و مثانى و مفصلات در احاديثى كه از زمان حيات پيغمبر اكرم «صلى الله عليه واله» حكايت مىكنند به چشم مىخورد(قرآن در اسلام ص 112). شيخ طوسى در امالى نقل كرده: عبدالله بن مسعود هفتاد سوره از رسول اكرم وباقى را از على بن ابيطالب يادگرفته. بخارى از سلمه نقل نموده كه گفت: عبدالله بن مسعود بر ماخطبه خواند و بعد گفت: به خدا قسم كه من از دهان پيغمبر هفتادوچند سوره گرفتم...(تاريخ اسلام ص 36). ابن عباس گويد: رسول خدا«صلى الله عليه واله» تمام شدن سوره را نمىدانست تا آنكه بِسْمِ الَّلهِالرَّحمنِالرَّحيم ِ نازل مىشد.(مقدمه اسباب النزول واحدى ص 9). نتيجه اينكه تركيب سورهها و تعيين اول و آخر آنها به راهنمايى حضرت رسول «صلى الله عليه واله» انجام مىگرفت و كاتبان وحى تركيب آنها را حفظ مىكردند لذا مىبينيم بعضى از سورهها آخر آياتشان با نون، بعضىها با الف، بعضىها با ميم و غيره ختم مىشوند، بيشتر سورههاى قرآن همه يكبار نازل مىشد و اگر هم در نزول فاصله داشت حضرت جاى آنها را معين مىفرمود چنانكه در آيه 281 سوره بقره ديديم حال آنكه آن آيه با خود سوره از حيث نزول شايد 9 سال فاصله داشته است. قرآن بر هفت حرف نازل شده؟ در بسيارى از روايات اهل سنت وارد شده كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است در صحيح بخارى و مسلم وترمذى بابى تحت عنوان«قرآن بر هفت حرف نازل شده» منعقد كردهاند. رجوع كنيد به صحيح بخارى ج 6كتاب تفسير ص 227 و صحيح مسلم ج 1 ص 325 كتاب صلوة و صحيح ترمذى ج ص 193 كتاب قراآت. حديث زير در صحيح بخارى و مسلم هر دو آمده است «عَنْ اِبْنِ عَبَّاسِ اَنَّ رَسُول اللهِ «صلى الله و عليه وآله» قالَ اَقْرَأَنى جِبْرِئيل عَلى حَرْفٍ فَراجَعْتُهُ فَلَمْ اَزَلْ اَسْتَزيدُهُ وَ يَزيدُنُى حَتَّى اِنْتَهى اِلى سَبْعَةِ اَحْرُفٍ» جبرئيل قرآن را بر يك حرف بر من آموخت، من پيوسته زيادت مىخواستم و او زياد مىكرد تا به هفت حرف رسيد. در هر سه كتاب فوق آمده: عمر بن خطاب مىگفت: هشام بن حكيم را شنيدم سوره فرقان را مىخواند به قرائتش گوش مىكردم ديدم آنطور كه رسول خدا بر من آموخته بر خلاف آن مىخواند نزديك بود در نماز بر او حمله كنم ولى صبر كردم تا سلام نماز را داد، از لباسش گرفته گفتم: كى تو را اين سوره آموخت كه مىخواندى؟ گفت: رسول خدا. گفتم دورغ گفتى رسول خدا مرا غير از اين آموخته، او را پيش رسول خدا آوردم گفتم: اين سوره فرقان را طورى مىخواند كه به من آن طور نياموختهاى. فرمود: او را رها كن. بعد فرمود: يا هشام بخوان او همان قرائت را خواند كه در نماز خوانده بود حضرت فرمود: اين طور نازل شده است، بعد فرمود: عمر تو بخوان. من با قرائتى كه به من آموخته خواندم، فرمود اينطور نازل شده است قرآن بر هفت حرف نازل شده آنچه ميسر باشد بخوانيد (ترجمه از صحيح بخارى). در صحيح ترمذى آمده: «لَقِىَ رَسُولُ اللَّهِ «صلى اللَّه عليه و آله» جَبْرَئيلَ فَقالَ يا جَبْرَئيلُ اِنّى بُعِثْتُ اِلى اُمَّةٍ اُميّيّنَ: مِنْهُمُ الْعَجُوزُ، وَالشَّيْخُ الْكَبيرُ، وَالْغُلامُ وَالْجارِيَةُ، وَالرَّجُلُ الژَذى لَمْ يَقْرَءْ كِتاباً قَطُّ قالَ: يا مُحَمَّدُ اِنَّ الْقُرْآنَ اُنْزِلَ عَلى سَبْعَةِ اَحْرُفٍ». در اينكه مراد از هفت حرف چيست اختلاف كردهاند. يك قول اين است كه قرآن را مىشوند با هفت لفظ خواند به شرط آنكه معنى متفاوت نباشد مثلا در آيه «فَاسْعَوْا اِلى ذِكْرِ اللَّهِ» كه در سوره جمعه است مىشود «فَاسْعَوْا، فَامْضُوا، فَاذْهَبُوا» خواند كه هر سه به معنى رفتن است و در آيه [احزاب:18]. مىشود «هَلُمَّ، تَعال، عَجِّل، اَسْرِعْ» خواند كه همه تقريباً به يك معنى اند. اين وجه در تاريخ قرآن از مقدمه تفسير طبرى نقل شده به دليل آنچه گويند: عمر، عبداللَّه بن مسعود، ابى بن كعب در قرائت قرآن اختلاف لفظى داشتند نزد پيامبر آمدند قرائتها مختلفه آنها را تصويب فرمود در «البيان» گفته: اين مختار طبرى و جماعتى است و قرطبى در تفسير خود گفته: مختار اكثر اهل علم همين است. دوم اينكه مراد از هفت حرف هفت قسم است كه در قرآن آمده: امر، نهى، حلال، حرام، محكم، متشابه، و امثال. سوم اينكه مراد هفت لغت فصيح عرب است كه قرآن مطابق آنها نازل شده: لغت قريش، هذيل، هوازن، يمن، كنانه، تميم، ثقيف. بطلان اين قول اين روايات از نظر شيعه و محققين متاخرين از اهل سنت مردود و غير قابل قبول است و اين جز بازى با كلام خدا معناى ديگرى ندارد كه هر كس مطابق دلخواه خويش كلمات قرآن را عوض كند و شايد بعضى از مسلمانان غير عرب هم بگويند: ما كلمات تركى، فارسى يا غيره را به جاى كلمات عربى مىگذاريم كه در معنى يكى اند. بزرگان شيعه از قبيل شيخ طوسى و ابن طاوس و غير هم بر بطلان آن تصريح كردهاند. در حديث از زراره از امام باقر «عليه السلام» منقول است: «اِنَّ الْقُرْآنَ واحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ واحِدٍ وَلكِنَّ الْاِخْتِلافَ يَجيىءُ مِنْ قِبَلِ الرُّواةِ» و از فضيل بن يسار نقل شده كه به امام صادق «عليه السلام» عرض كردم: مردم مىگويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده فرمود: دشمنان خدا دروغ مىگويند، قرآن بر يك حرف نازل شده از جانب خداى واحد «كَذَبُوا اَعْداءُ اللَّهِ وَ لكِنَّهُ نُزِّلَ عَلى حَرْفٍ واحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْواحِدِ» (كافى كتاب القرآن باب النوادر حديث 12 و 13). بهترين توجيه براى اين روايات هفت حرف وجه سوم است چنانكه ابن اثير در نهايه و فيروزآبادى در قاموس هر دو در لغت «حرف» حديث را نقل كردهاند و گفتهاند قرآن بر هفت لغت از لغات عرب نازل شده ولى مراد آن نيست كه در يك حرف (كلمه) هفت وجه جايز است بلكه هفت لغات در مجموع قرآن به كار رفته است (تمام شد). اما اشكال آن است كه هفت حرف را هفت لغت معنى كردن صحيح نيست وآنگهى مضمون روايات مانع از آن است و با معناى اول بسيار مىسازد كه آن هم مردود است، از طرف ديگر از عمر نقل شده كه قرآن به لغت مُضر نازل شده و ابن مسعود چون «حَتَّى حين» را «عَتَّى حين» خواند عمر به وى نوشت: قرآن به لغت هذيل نازل نشده قرآن را به مردم با لغت قريش ياد بده نه لغت هذيل (البيان ص 302 نقل از تبيان) و در مفتاح كنوز السنة ماده «قرآن» از بخارى و ترمذى نقل شده كه «اُنْزِلَ الْقُرْآنُ بِلُغَةِ قُرَيْشٍ» در صحيح ترمذى آخرين حديث از تفسير سوره توبه آمده كه به وقت نوشتن قرآن اختلاف كردند مثلاً «التابوت» بنويسند يا «التابوه» عثمان گفت: التابوت بنويسيد كه قرآن به لغت قريش نازل شده. سورههاى مكّى و مدنى دوران رسالت حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» به دو بخش تقسيم مىشود: دوره اول سيزده سال است كه در مكّه مشغول تبليغ بودند، دوره دوم ده سال است كه به مدينه هجرت فرموده و در آن مدت دين خود را تكميل فرمودند. آنچه از قرآن در دوره اول نازل شده آيات و سورههاى مكى نامند خواه در خود مكه نازل شده باشد يا نه، و آيات و سوره هائى كه در عرض ده سال بعد نازل گشته مدنى نام دارند خواه در خود مدينه نازل گرديدهاند يا در جاهاى ديگر. بيشتر قرآن در مكه در عرض سيزده سال مذكور نازل شده است در تاريخ قرآن ص 66 از فهرست ابن نديم از ابن عباس روايت شده: در مكه 85 سوره و در مدينه 28 سوره نازل گشتهاند. ناگفته نماند مجموع 113 سوره مىشود، در تعداد ابن عباس سوره حمد نيست و با آن جمع سور 114 مىباشد در مجمع البيان ترتيب نزول سور مكى از ابن عباس به شرح ذيل نقل شده: 1- اِقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّكَ. (علق) 2- ن وَالْقَلَمِ. 3- مُزَّمِّلُ. 4- مُدَّثِّرُ. 5- تَبَّتْ يَدا. 6- اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ. 7- سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْاَعْلى. 8- وَاللَّيْلِ اِذا يَغْشى. 9- وَالْفَجْرِ. 10- وَالضُّحى. 11- اَلَمْ نَشْرَحْ. 12- وَالْعَصْرِ. 13- وَالْعادِياتِ. 14- اِنَّا اَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ. 15- اَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ. 16- اَرَأَيْتَ الَّذى. 17- اَلْكافِرُون. 18- اَلَمْ تَرَكَيْفَ فَعَلَ. 19- قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ. 20- قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. 21- قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ. 22- وَالنَّجْم. 23- عَبَسَ. 24- انَّا اَنْزَلْنا. 25- وَالشَّمْسِ. 26- بُرُوج. 27- وَالتّينِ. 28- لِايلافِ. 29- قارِعَة. 30- قِيامَة. 31- هُمَزَهْ. 32- وَالْمُرْسَلاتِ. 33- ق وَالْقُرْآنِ. 34- لااُقْسِمُ بِهذَاالْبَلَدِ. 35- طارِق. 36- اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ. 37- ص. 38- اَعْراف. 39- قُلْ اُوحِىَ. 40- يس. 41- فُرْقان. 42- مَلائِكه. (فاطِر). 43- كهيعص. (مريم). 44- طه. 45- وَاقِعَة. 46- شُعَراء. 47- نَمْل. 48- قَصَص. 49- بَنِى اِسْرائيل. (اَلْاِسْراء). 50- يُونُس «عليه السلام» 51- هُود «عليه السلام» 52- يُوسُف «عليه السلام» 53- حُجْر. 54- اَنْعام. 55- صافّات. 56- لُقْمان. 57- قَمَر. 58- سَبَاء. 59- زُمَر. 60- حم مُؤْمِن. (غافر) 61- حم سجده. (فصلت) 62- حم عسق. (شورى) 63- زخرف. 64- دخان. 65- جاثية. 66- احقاف. 67- ذاريات. 68- غاشية. 69- كهف. 70- نحل. 71- نوح «عليه السلام» 72- ابراهيم «عليه السلام» 73- انبیاء «عليهم السلام» 74- مؤمنون. 75- الم تنزيل. 76- طور. 77- ملك. 78- حاقه. 79- ذُوالْمَعارِج. 80- عَمَّ يَتَسائَلُون. 81- نازعات. 82- انفطار. 83- انشقاق. 84- روم. 85- عنكبوت. 86- مطففين. اين سورهها در مكه نازل شدهاند مرحوم طبرسى آنها را 85 فرموده ولى 86 سورهاند و سور مدنى به قرار ذيل اند: 87- بقره. 88- انفال. 89- آل عمران. 90- احزاب. 91- ممتحنه. 92- نساء. 93- زلزال. 94- حديد. 95- محمد «صلى اللَّه عليه و آله» 96- رعد. 97- رحمن. 98- هَلْ اَتى. (انسان-دهر) 99- طلاق. 100- لَمْ يَكُن. 101- حشر. 102- نصر. 103- نور. 104- حج. 105- منافقون. 106- مجادله. 107- حجرات. 108- تحريم. 109- جمعه. 110- تغابن. 111- صف. 112- مائده. 113- توبه. (مجمع البيان تَفْسيرِ هَلْ اَتى). اينها هم 27 سورهاند كه در مجمع 28 (ثمان و عشرون) شمرده است مجموع سور فوق صد و سيزده سوره است ولى سوره حمد در ميان آنها نيست و با اضافه سوره حمد مجموع سورهها 114 مىشود چنانكه در قرآنهاى فعلى است در مجمع از على بن ابيطالب «عليه السلام» نقل كرده: از رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» از ثواب قرآن پرسيدم، از ثواب هر سوره بر نحوى كه نازل شده خبرم داد پس اولين سوره كه در مكه نازل شد فاتحة الكتاب (حمد) سپس اقرأ باسم... است. در تاريخ قرآن هست حمد بعد از مدثر نازل شده است. دقت اين ترتيب كه درباره سورههاى مكى و مدنى نقل شد همان است كه در تاريخ قرآن ص 93 به بعد از فهرست ابن نديم و چند كتاب ديگر و در كتاب قرآن در اسلام ص 106 به بعد از اتقان سيوطى و در مقدمه تفسير خازن (فصل جمع القرآن) با مختصر تفاوت از حيث پس و پيش و مكى و مدنى بودن نقل شده ولى نگارنده از مجمع البيان نقل كردم. در مجمع از ابن عباس نقل شده: اول هر سوره كه در مكه نازل مىشد در مكه نوشته مىشد سپس خدا آنچه مىخواست در مدينه بر آن مىافزود، از اين معلوم مىشود مقدار بعضى از سورهها در مكه نازل شده و بقيه در مدينه نازل گشته است. ولى نقل اين ترتيبات به ابن عباس مىرسد كه سه سال پيش از هجرت به دنيا آمده و در رحت رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» سيزده يا چهارده ساله بود و جز زمان اندكى از دوره آن حضرت را درك نكرده است و نيز در آنها نام امثال عكرمه، عطا، مجاهد، ضحاك و غيره به چشم مىخورد كه نمىتوان به نقل آنها اعتماد كرد چنانكه خواهيم گفت. در «قرآن در اسلام» ص 110 فرموده: اين روايات نه ارزش روايت دينى دارند و نه ارزش نقل تاريخى: زيرا اتصال به پيغمبر ندارند تا ارزش روايت دينى داشته باشند و تازه روشن نيست كه ابن عباس اين ترتيب را از خود پيغمبر اكرم «صلى اللَّه عليه و آله» فرا گرفته يا از كسان ديگر كه معلوم نيست چه كسانى بودهاند و از راه اجتهاد كه تنها براى خودش حجيت دارد. اما ارزش نقل تاريخى ندارند زيرا ابن عباس جز زمان ناچيزى از حيات پيغمبر اكرم «صلى اللَّه عليه و آله» را درك نكرده و در نزول اينهمه سورههاى قرآن حاضر نبوده است گذشته از اينها اين روايات با فرض صحت خبر واحد هستند و خبر واحد در غير احكام شرعيه خالى از اعتبار است. پس تنها راه براى تشخيص ترتيب سورههاى قرآنى و مكى يا مدنى بودن آنها تدبر در مضامين آنها و تطبيق آن با اوضاع و احوال پيش از هجرت و پس از هجرت مىباشند اين روش براى تشخيص ترتيب سور و آيات قرآنى و مكى و مدنى بودن آنها سودمند مىباشد چنانكه مضامين سورههاى انسان، عاديات و مطففين به مدنى بودن آنها گواهى مىدهد اگر چه برخى از اين روايات آنها را جزء سورههاى مكى قرار مىدهند (به اختصار). *** مخفى نماند: موضوع مكى و مدنى بودن در دست عدهاى دستاويز شده است مثلا در آيه [شورى:23]. عده كثيرى از اهل سنت منجمله زمخشرى دركشاف مىنويسد از رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» پرسيدند: «اَلْقُرْبى» كه به دوستى و پيروى آنها مأمور شدهايم كدام اند؟ فرموده «عَلِّىٌ وَ فاطِمَةَ وَ ابْناهُما» يعنى ذى القربى على و فاطمه و دو پسر آنها (حسن و حسين) عليهم السلام اند. آنكه حاضر به قبول حق حتى اگر مورد اتفاق فريقين باشد نيست، مىگويد: اين چطور مىشود حال آنكه سوره شورى مكى است و آنروز على و فاطمه ازدواج نكرده و فرزندى نداشتند. يا مثلاً دهها روايت در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده كه آيات اول سوره هل اتى درباره جريان نذر اهل بيت عليهم السلام است كه افطاريه خويش را به مسكين و يتيم و اسير دادند مىگويد: اين چطور ممكن است حال آنكه به عقيده عطا چنانكه نقل شده سوره هل اتى مكى است و اين جريان در مدينه واقع شده است؟ در جواب مىگوئيم مكى و مدنى بودن آيات و سورهها نوعاً از ابن عباس نقل شده كه گفته شد معلوم نيست از كدام شخص ياد گرفته و يا اجتهاد خودش بوده است و نيز از عطاء بن ابن رباح كه تابعى است و زمان رسول خدا را درك نكرده و همان است كه از طرف بنى اميه در مكه ندا مىكردند: جز از عطاء بين ابى رباح از كسى فتوى نپرسيد چنانكه در دائرة المعارف وجدى است در جامع الرواة گفته او از اصحاب اميرالمؤمنين «عليه السلام» و خلط كننده بود (ظاهراً در روايت يا دوستى اهل بيت را به دوستى بنى اميه) و ايضاً از عكرمه كه غلام ابن عباس بود و حصين بن خبر او را به عبداللَّه بن عباس آنگاه كه حكومت بصره داشت بخشيد و هر چه آموخت از ابن عباس آموخت و زمان وحى را هرگز درك نكرد. در رجال اردبيلى از خلاصه علامه نقل شده «عَكْرَمَة مُولى اِبْنِ عَباسِ لَيْسَ عَلى طَريقِنا وَ لامَنْ اَصْحابِنا» اين شخص از خوارج و از دشمنان على «عليه السلام» است رجوع شود به «اَهْل البيت» در اين كتاب. و ضحاك بين مزاحم مفسر مشهور تابعى است در سال 102 از دنيا رفته و زمان وحى را اصلا نديده است. حالا بيائيم در مكى و مدنى بودن آيات و سورهها به اقوال اينان اعتماد كنيم بى آنكه دليل متقنى در دست داشته باشيم. به هر حال در تشخيص مكى و مدنى بودن بايد به نظر صاحب «قرآن در اسلام» اعتماد كرد و نيز به روايات فريقين كه در شأن نزول وارده شده به شرطى كه قابل اعتماد باشند. عدد آيات قرآن در مجمع البيان تفسير «هَلْ اَتى» از رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» نقل شده فرمود: جميع سورههاى قرآن صد و چهارده سوره و جميع آيات آن شش هزار و دويست و سى و شش (6236) آيه است و حروف قرآن سيصد و بيست و يك هزار و دويست و پنجاه (321250) حرف مىباشد... در وافى و مرآة العقول از تفسير سيد حيدر آملى عدد سور و آيات و كلمات و حروف و فتحهها و ضمهها و كسرهها و تشديدها و الفها و مدهاى قرآن نيز نقل شده كه آنها ضرور نيست ولى حاكى از كثرت اهتمام مسلمين به قرآن مجيد است. در «قرآن در اسلام» ص 128 از اتقان سيوطى از ابو عمرودانى در عددآيات قرآن شش قول نقل شده: مجموع قرآن شش هزار آيه است، به قولى شش هزار و دويست و چهار آيه به قولى شش هزار دويست و چهارده آيه، به قولى شش هزار و دويست و نوزده آيه، به قولى شش هزار و دويست و بيست و پنج آيه، و به قول شش هزار دويست و سى و شش آيه است، از اين شش قول دو قول از آن قراء اهل مدينه و چهار قول از آن قراء... مكه و كوفه و بصره و شام مىباشد. ناگفته نماند اختلاف در عدد آيات ناشى از اختلاف قراء در تعداد آيات است كه نسبت به نظر خويش مختلف شمرده اند مثلا در مجمع درباره سوره بقره فرموده: عدد آيات در تعداد كوفى كه از على «عليه السلام» نقل شده 288 و در عدد بصرى 287 و در عدد حجازى 285 و در عدد شامى 284 است. بدين طريق ملاحظه مىشود كه در تعداد آيات بقره مجموعاً چهار اختلاف دارند هكذا در سورههاى ديگر. علامه طباطبائى فرمايد: تعداد آيات قرآنى به زمان پيغمبر اكرم مىرسد و در رواياتى از آن حضرت آيات با عدد مانند ده آيه از آل عمران ذكر شده و حتى از آن حضرت شماره آيات برخى از سور قرآنى رسيده مانند اينكه سوره حمد هفت آيه و سوره ملك سى آيه است (قرآن در اسلام نقل از اتقان). اعراب قرآن قرآن مجيد در زمان حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» با خط كوفه استنساخ مىشد چنانكه در «قرآن در اسلام» از اتقان نقل شده و جرجى زيدان در تاريخ آداب اللغة العربيه ج 1 ص 228 مىگويد: قرآن را با خط كوفى و نامهها را با خط نبطى مىنوشتند ولى صاحب تاريخ قرآن در ص 44 همان كتاب مىنويسد: قرآن را با خط نسخى كه در آن زمان معمول بود مىنوشتند. به هر حال خط آن زمان داراى نقطه و حركه نبود و عربها بنابر لغت خويش كه ملكه ايشان بود آيات را درست و صحيح مىخواندند و چون اسلام در ممالكت غير عربى منتشر گرديد مسلمانان غير عرب نتوانستند صحيح بخوانند لذا در زمان عبدالملك مروان توسط ابوالاسود دئلى كه اصول عم نحو را از على «عليه السلام» ياد گرفته بود، قرآن مجيد نقطه گذارى شد و تا حدى ابهام خواندن آن رفع گرديد. و بالاخره به دست خليل بن احمد نحوى واضع علم عروض اشكالى از قبيل مد، فتحه، ضمه، كسره، تنوين و غيره وضع گرديد و كلمات قرآن با آنها علامت گذارى شده و بدين طريق ابهام تلفظ رفع گرديد و پيش از آن مدتى با نقطه به حركت الفاظ اشاره مىشد و مثلا به جاى فتحه بالاى حرف اول كلمه نقطه مىگذاشتند و به جاى كسره زير حرف اول و به جاى ضمه بالاى حرف طرف آخر. رجوع شود به (تاريخ قرآن) فصل نهم و دهم و (قرآن در اسلام) ص 130.