تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اعتراف انسان ها به ربوبيت خداى سبحان، در عالم ذر، بیانگر فقر ذاتى انسان به خداست

پس احتياج آدمى به پروردگارى كه مالك و مدبر است، جزو حقيقت و ذات انسان است، و فقر به چنين پروردگارى، در ذات او نوشته شده، و ضعف بر پيشانی اش مكتوب گشته. و اين معنا بر هيچ انسانى كه كمترين درك و شعور انسانى را داشته باشد، پوشيده نيست. عالم و جاهل، صغير و كبير، و شريف و وضيع، همه در اين درك مساوی اند.

آرى، انسان در هر منزلى از منازل انسانيت قرار داشته باشد، از ناحيه ذات خود، اين احساس را مى كند كه براى او، پروردگارى است كه مالك او و مدبر امور او است، و چطور ممكن است اين احساس را نداشته باشد، با اين كه احتياج ذاتی اش را درك مى كند؟ و چگونه تصور دارد كه شعور او حاجت را درك بكند، وليكن آن كسى را كه احتياجش به او است، درك نكند؟ پس اين كه فرمود: «ألستُ بربكم»، بيان آن چيزى است كه بايد به آن شهادت داد. و جمله «بلى شهدنا»، اعتراف انسان ها است به اين كه اين مطلب را، ما شاهد بوديم و چنين شهادتى از ما واقع شد.

و لذا بعضى گفته اند: آيه شريفه، اشاره است به آن مواردى كه انسان در زندگى دنيايش، به احتياج خود در جميع جهات زندگى و متعلقات و لوازم و احكام وجودش پى مى برد. و معنايش اين است كه: ما بنى آدم را در زمين خلق كرديم و ايشان را در اقطار زمين پراكنده نموده،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۲

و با توالد و تناسل، از يكديگر متمايزشان ساختيم، و ايشان را به محتاج بودن و مربوب بودنشان واقف ساختيم. و در نتيجه، همه به اين معنا اعتراف كرده و گفتند: «آرى، ما شاهديم كه تو پروردگار مايى».

و بنابراين، جمله: «بلى شهدنا»، از قبيل زبان حال و يا لازمه گفتار را به صاحب گفتار نسبت دادن است. چون وقتى محتاج بودن خود را اعتراف كنند، لازمه اش، اين است كه به وجود آن كسى كه به او احتياج دارند، نيز اعتراف كرده باشند.

و فرق ميان زبان حال و ميان أخذ به لازمۀ كلام، اين است كه اولى، از باب به دست آوردن معنا از ناحيه دلالت صفتى از صفات و حالى از احوال است. چه اين كه صاحب صفت و حال، خودش به آن معنا متوجه باشد، يا نباشد. مانند دلالتى كه آثار باستانى بر حال ساكنان خود دارد، و اين كه چگونه دست روزگار، با آنان بازى كرده و به ديار خاموشى، رهسپارشان ساخته است. و نيز مانند دلالتى كه چهره افسردۀ مسكين بر فقر و مسكنت و بدحالی اش دارد.

و دومى، انكشاف و درز كردن معنا از قائل است. به اين معنا كه قائل حرفى بزند كه علاوه بر معناى تحت اللفظى، مستلزم معناى ديگرى نيز باشد، و يا حرفى بزند كه به دلالت التزامىف بر آن معنا دلالت كند.

در آيه مورد بحث، جمله: «بلى شهدنا»، كه حكايت اعتراف بنى نوع بشر است، بايد به يكى از دو نحو كلامى كه شرح داديم، حمل شود. البته اگر به اولى از آن دو حمل شود، هم نزديك تر و هم مناسب تر است. چون در مقام شهادت، جز به دلالت صريح و مطابقى كلام، به چيز ديگر اكتفا نمى شود. يعنى دلالت التزامى آن كفايت نمى كند.

و پر واضح است كه اين شهادت، به هر نحوى كه صورت گرفته باشد، از سنخ همان استشهادى است كه جمله: «ألستُ بربكم»، از آن حكايت مى كند، و جوابى كه داده، به همان زبانى بوده كه سؤال با آن صورت گرفته.

چند وجه، در مورد سؤال و جواب در آیه: «ألستُ بربّكم قالوا بلى»

اين جا است كه مى توان گفت به غير از آن دو نحو كلامى كه گذشت، نحو سومى نيز هست، كه ممكن است سؤال و جواب مورد بحث را، بر آن حمل نمود، و آن به نحوى از تحليل، عبارت است از ايجاد. چون كلام چيزى است كه كشف از منويات كند، و در خداى تعالى، فعل او است، كه كشف از مقاصد او مى كند، و فعل او، همان ايجاد است. و اين مطلب، به طور مكرر، در مباحث سابق ما گذشته است. و بنابراين مى توان گفت كه: سؤال «ألستُ بربكم»، جواب «بلى شهدنا»، از همين باب است، و به زودى، تتمه اى براى اين مطلب خواهد آمد.

و به هر حال، آيه: «و إذ أخذ ربك من بنى آدم...»، دلالت دارد بر اين كه تمامى افراد بشر، مورد اين استشهاد واقع شده، و يكايك ايشان، به ربوبيت پروردگار اعتراف نموده اند، و ذيل آن و همچنين آيه بعدش، يعنى جمله: «أن تقولوا يوم القيامة إنا كنا عن هذا غافلين»، و جمله: «أو تقولوا إنما أشرك آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم أفتهلكنا بما فعل المبطلون»، غرض از اين اخذ و استشهاد را بيان مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۳

و اين دو جمله، به طورى كه از سياق كلام استفاده مى شود، ابطال دو حجت را كه ممكن است بندگان به آن ها احتجاج كنند، مى رساند، و مى فهماند كه اگر اين أخذ و إشهاد از بندگان و أخذ ميثاق بر انحصار ربوبيت نبود، بندگان مى توانستند در روز قيامت، به يكى از آن دو تمسك جسته، و حجتى را كه خداوند عليه شرك ايشان اقامه مى كند و به استناد آن، مشركان را محكوم به آتش مى سازد، دفع نمايند. و دقت در اين دو آيه، مخصوصا با در نظر داشتن اين كه دو حجت بندگان، با حرف او كه ترديد را مى رساند، عطف به هم شده، و اين كه مبناى هر دو حجت بر إشهاد است، كه خود مستلزم علم است، و اين كه هر دو از يكايك بنى آدم نقل شده، اين معنا را دست مى دهد كه: حجت هاى مذكور، بنابراين كه أخذ و إشهادى نمى بود، تمام بود.

چه اين كه اصلا أخذ و إشهادى نبود و چه اين كه از تمامى افراد صورت نمى گرفت، و چنين استفاده مى شود كه ما ذريه بنى آدم را از پشت هايشان گرفته و يك يك ايشان را، عليه خودشان گواه گرفتيم، و همه به ربوبيت ما اعتراف كردند. و در نتيجه، حجت ما در قيامت، عليه ايشان تمام شد، و اگر چنين نمى كرديم، و فرد فرد ايشان را، هر كدام را عليه خودش شاهد نمى گرفتيم، و به كلى إشهادى در كار نمى آورديم، و يا اگر مى آورديم، در كار همه افراد نمى آورديم، حجت ما تمام نمى شد.

زيرا اگر به كلى از اين كار صرف نظر مى كرديم و احدى را شاهد بر خودش نمى گرفتيم، و احدى به ربوبيت ما شهادت نمى داد، و به اين معنا، علم و اطلاعى به هم نمى رسانيد، همه در قيامت بر ما اقامه حجت مى كردند، و مى گفتند: ما، در دنيا از ربوبيت پروردگار غافل بوديم، و بر غافل هم تكليف و مؤاخذه اى نيست: «أن تقولوا يوم القيامة إنا كنا عن هذا غافلين».

و اگر به كلى از اين كار صرف نظر نمى كرديم، وليكن در تمامى افراد اعمال نمى نموديم، و به إشهاد بعضى از آنان اكتفاء مى كرديم. مثلا تنها پدران را مورد اين امر عظيم قرار مى داديم، در اين صورت نيز، حجت آنان بر ما تمام بود. زيرا اگر پدران كه به حسب فرض ميثاق داده اند، شرك مى ورزيدند، مقصر و گناهكار شناخته مى شدند، ولى فرزندان در اين گمراهى هيچ تقصيرى نداشتند. براى اين كه در يك امرى كه جز تقليد از پدران، هيچ راه ديگرى نسبت به آن ندارند و هيچ گونه علمى، نه اجمالى و نه تفصيلى، به آن نداشته و نمى توانستند داشته باشند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۴

از پدران خود پيروى كرده اند. اين پدران بوده اند كه با علم به حقيقت امر، فرزندان ضعيف خود را به سوى شرك سوق داده اند و با تلقينات سوء خود، آنان را بر اين رسم نكوهيده بار آوردند. حتى فرزندان اطلاعى از ضلالت و إضلال پدران هم نداشتند. و به همين جهت، حجت آنان بر ما تمام بود، و مى توانستند بگويند:

شرك و عصيان و ابطال حق، همه از پدران ما بوده، و تنها آنان مستحق مؤاخذه هستند، ما حقى را نمى فهميديم تا مأمور به احقاق آن شده، و در صورت عصيان آن امر، مورد مؤاخذه قرار بگيريم. پس ما در عين اين كه همه عمر مشرك بوده ايم، مع ذلك هيچ گناهى از ما سر نزده، و هيچ حقى را ابطال نكرده ايم: «أو تقولوا إنما أشرك آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم أفتهلكنا بما فعل المبطلون»، و حرفشان هم حسابى بود.

جواب به اين احتمال كه تنها ذريه يا بعض ذريه، إشهاد شده باشند

ممكن است كسى بگويد: در اين جا دو فرض ديگر هست، كه بيان سابق، وافى به آن نيست و آيه شريفه هم آن را دفع نمى كند. يكى اين كه: پدران، اصلا إشهاد نشده و تنها ذريه مورد إشهاد قرار گرفته باشند. و آن ديگر اين كه: بعضى از ذريه إشهاد شده باشند، و خيلى هم بعيد نيست.

براى اين كه به طور كلى، تكامل نوع انسانى در علم و تمدن، به وسيله ذريه ها و نسل ها صورت گرفته. يعنى مردم هر دوره، مقدارى از علم و تمدن را از نسل سابق خود ارث برده و مقدارى را هم، خود بر آن افزوده و مى افزايند. و در نتيجه، مردم هر دوره، از علم و تمدن چيزى را دارا هستند كه دوره سابق بر ايشان، داراى آن نبوده اند (و از كجا كه إشهاد هم، به اين منوال نبوده باشد: مترجم).

جواب اين گفتار، اين است كه: بنابر اين دو فرض، حجت خدا بر همه ذريه و يا آن عده كه مورد إشهاد قرار گرفته اند، تمام است. و به عكس فرض ما، پدران به خاطر غفلتى كه درباره مسأله ربوبيت پروردگار داشته و در شرك خود مستقل نبوده اند، معذورند. چون به حسب فرض، نه مورد إشهاد واقع شده اند، و نه نسل ديگرى قبل از ايشان بوده، تا از آن نسل تقليد كرده باشند. در نتيجه، بنابر اين دو فرض، جمله: «إنّا كنا عن هذا غافلين»، زبان حال پدران و ذريه اى كه إشهاد نشده اند، مى شود.

و اما داستان تكامل نوع انسانى در علم و تمدن، در جاى خود صحيح است، وليكن نبايد مسأله إشهاد را به آن قياس كرد. تكامل انسان در علوم نظرى و اكتسابى است، كه نتايج و فروعى است كه تدريجا براى انسان حاصل مى شود. به خلاف إشهاد و خودبينى انسان، و اين كه من محتاج به مربى هستم كه تربيتم كند. زيرا اين معنا، از مواد علم است، و قبل از نتايج براى انسان حاصل مى شود، و از علوم فطرى و اولين نقشى است كه در نفس منتقش مى گردد، و بعد از اين انتقاش است، كه نتايج و فروع متفرع بر آن مى شود، و چنين علمى معقول نيست كه بعد از علوم ديگر، براى انسان حاصل شود. و چگونه ممكن است و حال آن كه ساير علوم، مولود احتياج انسان است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۵

و همان طور كه در جاى خود مسلم شده و نوع انسانى، در اين علوم، به تدريج و به مقدار احساس باطنى خود به احتياج پيش رفته و مى رود.

كلام برخی از مفسران، در بارۀ ردّ عالَم ذر

پس آنچه كه از دو آيه مورد بحث به دست آمد، اين شد كه: خداى سبحان، نسل بشر را از يكديگر متمايز كرده و بعضى (فرزندان) را، از بعض ديگر (پدران) أخذ نموده. آنگاه همه آنان را بر خودشان گواه و از همه بر ربوبيت خود، پيمان گرفته. پس هيچ فردى از سلسله پدران و فرزندان از اين إشهاد و از اين ميثاق غافل نمانده، تا آن كه بتوانند همه ايشان به غفلت و يا فرزندان به شرك و عصيان پدران احتجاج كنند و خود را تبرئه نمايند.

و لذا عده اى از مفسران گفته اند: مقصود از ظرف «إذ» در جملۀ «و إذ أخذ ربك» دنيا است، و اين دو آيه، اشاره دارند به سنت خلقت الهى. آن سنتى كه خداوند در خلقت انسان در دنيا جارى نموده.

چون خداى سبحان، ذريه انسان را از پشت پدران بيرون و به ارحام مادران منتقل و از آن جا به دنيا مى آورد، و همگى را در خلال زندگی شان، بر نفوس خود گواه گرفته، و آثار صنع و آيات وحدانيت خود را به همه ايشان ارائه مى دهد، و آنان را به وجوه احتياجات كه از همه طرف ايشان را احاطه و مستغرق نموده، واقف مى سازد. و از همين راه، به وجود و وحدانيت خود راهنمایي شان مى كند. گويا در اين شرايط، ايشان را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: آيا من پروردگار شما نيستم؟

و ايشان به زبان حال، جواب مى دهند: چرا، ما خود به اين معنا شهادت مى دهيم، و معترفيم كه تویى ربّ ما و به غير از تو، ما را ربّى نيست. و خداوند اين كار را كرد، تا در روز قيامت، عليه او احتجاج نكنند و نگويند: ما از معرفت تو غافل بوديم. و يا ذريه ايشان نگويند كه پدران ما مشرك شدند و ما را مشرك بار آوردند، و ما هيچ گونه معرفتى به اين مطلب نداشتيم.

همين عده از مفسران، رواياتى را كه دلالت بر عالَم ذَر دارد و مى گويد: «خداوند، ذريه آدم را از پشت او بيرون كشيده و ايشان را كه به شكل ذره هايى بودند، عليه خود آن ها گواه گرفته، و خود را به ايشان شناسانيد، و از آنان بر ربوبيت خود گواه گرفت، و بدين وسيله، حجت را بر ايشان تمام كرد»، طرح نموده و آن ها را حجت ندانسته و در ابطال دلالت اين دو آيه، بر عالَم ذَر و طرح روايات مزبور و مخالفت آن ها با ظاهر قرآن، وجوهى ذكر كرده اند، كه ذيلا ايراد مى گردد:

۱- بنا به مضمون اين روايات، داستان عالَم ذَر، از دو حال بيرون نيست. يا اين است كه: ذريه را كه خداوند از صلب آدم استخراج كرده، به آن ها عقل داده و سپس مورد خطاب خود قرارشان داده است. و يا اين كه: عقل نداده. اگر عقل نداده، پس چگونه مسأله توحيد را درك نموده و خطاب خداوند را فهميده اند؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۶

و اگر عقل داده و آنگاه از آنان ميثاق گرفته و همين معنا را، مبناى صحت تكليف قرار داده، بايستى هيچ يك از افراد ذريه اين ميثاق را فراموش ‍ نكنند. چون به نفس آيه شريفه كه مى فرمايد: «أن تقولوا يوم القيامة إنا كنا عن هذا غافلين»، وقتى اخذ ميثاق، حجت را تمام مى كند و مبناى صحت تكليف مى تواند باشد، كه مكلف، آن ميثاق را به ياد داشته باشد و فراموش نكند. و حال آن كه ما كه همان ذريه هستيم، جز همين خلقت دنيوى خود، چيزى از عالَم ذَر به خاطر نداريم، و اين، خود شاهد است كه منظور آيه شريفه، جز همين موقف دنيايى انسان و احساس حاجتش به ربّى كه مالك و مدبر او و ربّ هر چيز ديگرى باشد، چيز ديگرى نيست.

۲ - معقول نيست كه از تمامى عقلا و گروه بى شمار آنان، يك نفر يافت نشود كه خاطرات عالَمى را كه ديده و شناخته، به يادش نمانده باشد، و حال آن كه اين خاطره، دورتر از خاطرات دنيايى بهشتيان نيست. بهشتيان، به طورى كه قرآن كريم، در چند جا حكايت كرده، خاطرات دنيايى خود را از ياد نمى برند.

از آن جمله فرموده: «قال قائل منهم إنّى كان لى قرين...»، و نظير آن را از اهل دوزخ حكايت كرده و فرموده: «و قالوا ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الأشرار»، و همچنين آيات ديگر.

و اگر جايز باشد كه چنين جمعيت بى شمارى خاطره خود را فراموش كنند، چرا جايز نباشد بگوييم خداوند در روزگار گذشته، مردم را به تكاليفى مکلف كرده و پس از مرگ دوباره ايشان را زنده كرده، تا جزا و پاداش ‍آن روزشان را بدهد، و مردم آن زندگى اول خود را فراموش كرده و اين زندگى كه دارند، زندگى دوم ايشان است. و خلاصه، لازمۀ اين حرف، صحت گفتار تناسخى ها است كه مى گويند: «معاد، عبارت است از بيرون شدن جان از كالبد يك انسان، و حلول او در يك كالبد ديگر، و كيفر و پاداش ديدن در اين كالبد».

۳ - رواياتى كه مى گويد: «خداوند، ذريه آدم را از صلب آدم أخذ و از آنان ميثاق گرفته»، مخالف ظاهر آيه اى است كه مى فرمايد: «پروردگار تو از بنى آدم گرفت»، و نفرمود: «از آدم گرفت». و نيز آيه شريفه اى كه مى فرمايد: «از پشت هاى ايشان»، و نفرمود: «از پشت او». و نيز مى فرمايد: «ذريه ايشان را»، و نفرموده: «ذريه او را». علاوه بر اين، آيه شريفه مى فرمايد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۷

«پروردگار تو، اين كار را به اين خاطر كرد كه روز قيامت، نگويند ما از اين مطلب غافل بوديم، و يا بگويند: پدران ما، قبل از ما شرك ورزيده اند و ما را، كه نسل بعد از ايشانيم، چنين بار آورده اند»، و لازمه اين كلام، اين است كه: بتوان براى ذريه پدران، مشركى فرض كرد، و اين معنا، شامل فرزندان بلافصل آدم نمى شود. چون پدر ايشان مشرك نبوده است.

و از همين جهت، بعضى از مفسران ناچار شده اند بگويند: آيه شريفه عام نيست، بلكه تنها مخصوص مشركانى است كه داراى پدران مشرك بوده اند، و شامل فرزندان بلافصل آدم و جميع افراد با ايمان و همچنين مشركانى كه داراى پدران مشرك نبوده اند، نمى شود.

۴ - تفسير آيه، به عالَم ذَر با جمله: «إنما أشرك آباؤنا»، كه حكايت كلام ذريه است، منافات دارد. براى اين كه اين جمله دلالت دارد بر اين كه ذريه، پدران مشركى داشته اند و اين، با وجود دسته جمعى تمام افراد بشر در يك جا و به يك وجود منافات دارد.

۵ - اشكالى است كه بعضى از مفسران كرده و گفته اند: روايات عالَم ذَر، همه مقبول و صحت آن ها مسلم است، الا اين كه مربوط به آيه مورد بحث نيست، و داستانى كه در اين روايات راجع به عالَم ذَر آمده، حكايت عملى است كه خداى سبحان، قبل از ايجاد بنى آدم، درباره ايشان انجام داده، تا بدين وسيله افراد بشر در معرفت ربوبيتش، داراى عرق و فطرتى بوده باشند. همچنان كه در روايت آمده كه: بنى نوع بشر بر فطرت توحيد به دنيا مى آيند. و نيز گفته شده كه: نعمت هاى بهشتى اطفالى كه در سن طفوليت از دنيا رفته اند، به خاطر ايمانى است كه در عالَم ذَر آورده اند.

و اما آيه شريفه، ربطى به اين مطلب كه در روايات آمده، ندارد. آيه شريفه، در مقام بيان اين است كه با اخذ ميثاق، حجت خدا در روز قيامت تمام است، و مردم نمى توانند بگويند:

پروردگارا! تو ما را در عالَم ذَر و آن روزى كه از صلب آدم بيرونمان آوردى، بر نفوسمان گواه گرفتى و ما آن روز، مانند امروز كه روز قيامت است، به ربوبيت تو يقين داشتيم، ليكن در دنيا كه مكان تكليف و عمل بود، آن موقف إشهاد را از ياد ما بردى، و ما را در شناختن ربوبيت، به عقولمان واگذار كردى. يك دسته عقل هايشان به ربوبيت تو حكم كرد. دسته ديگرى، عقلشان آن را انكار نمود. هم دسته اول دليل عقلى داشتند، هم دسته دوم.

بنابراين گناه ما چيست؟ ما كه نمى توانستيم به مشاهده، تو را ببينيم و تو چنين چشمى به ما نداده بودى. ما بوديم و عقلمان، آن هم در پاره اى مسائل، واقع را درك مى كرد و در پاره اى از مسائل، به خطا مى رفت.

۶- آيه شريفه، نسبت به آن مطلبى كه روايات دلالت بر آن دارد، حاجت ندارد، و طورى نيست كه نتوان آن را به محمل ديگرى حمل كرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۸

بلكه ممكن است آن را حمل بر تمثيل (مجسم جلوه دادن معنا) نمود و روايات هم از حيث سند، طورى نيستند كه بتوانند مفسر آيه باشند. زيرا يا مرفوعه است و روات آخر سند در آن ها ذكر نشده، و يا موقوفه است و مروىٌ عنه ذكر نشده، و اين گونه روايات حجت نيستند.

پاسخ به اشكال هاى منكران عالَم ذَر

اين بود پاره اى از اشكالاتى كه مفسران بر دلالت آيه و حجيت روايات دال بر عالَم ذَر ايراد كرده اند، و قائلان به عالَم ذَر، كه عبارتند از همه علماى حديث و جمعى از مفسران، همه اين اشكالات را جواب داده اند. و اينك، جواب هاى هر يك از آن ها، ذيلا از نظر خواننده محترم مى گذرد.

۱ - اين كه گفتيد: بايستى هيچ يك از ذريه اين ميثاق را فراموش نكنند، صحيح نيست. زيرا فراموش كردن موقف ميثاق و خصوصيات آن، ضررى به تماميت حجت نمى زند. آنچه ضرر مى زند، فراموش كردن اصل ميثاق و از دست دادن معرفت به وحدانيت پروردگار است. و اين، نه فراموش مى شود، و نه از صفحه دل زايل مى گردد. و همين بس است براى تماميت حجت.

به شهادت اين كه: اگر جناب عالى بخواهى از شخصى ميثاق و عهدى بگيرى و او را به خانه خود دعوت نموده و پذيرائى كنى و تا آن جا كه قدرت دارى، براى گرفتن اين عهد، بيخ گوشش بخوانى، بشارتش دهى، انذارش كنى، تا سرانجام عهد را از او بگيرى، مادامى كه اين شخص، اصل ميثاق و عهد را از ياد نبرده باشد، مأخوذ به عهد خود هست، هرچند خصوصيات پذيرایى آن روز منزل تو را فراموش كرده باشد.

۲ - ممتنع بودن اين كه گروه بى شمار ذريه، همگى خاطرات عالَم ذَر را فراموش كنند، صرف استبعاد است و هيچ دليلى بر اين امتناع نيست. علاوه بر اين كه اصل ميثاق - كه همان معرفت به ربوبيت پروردگار است - فراموش نشده و نمى شود، و به ياد داشتن همين مقدار از آن خاطرات، براى تماميت حجت كافى است.

و اين كه مسأله مورد بحث را، با مسأله تناسخ قياس كرديد، صحيح نيست. زيرا بطلان تناسخ، دليلش ‍منحصر در امتناع فراموش كردن گروه بى شمار ذريه نيست، تا اگر اين امتناع باطل شد، مسأله تناسخ صحيح شود. بلكه مسأله بطلان تناسخ، دليل ديگرى دارد كه در جاى خود، ذكر شده و بايد بدان جا مراجعه كرد. و كوتاه سخن: هيچ دليلى نيست كه فراموش كردن خاطرات يك عالم را در يك عالمى ديگر ممتنع بسازد.

۳ - آيه مورد بحث از فرزندان بلافصل آدم و اين كه ايشان هم از صلب آدم بيرون آمده اند، ساكت نيست. و جمله: «و إذ أخذ ربك من بنى آدم»، به تنهايى كافى است در اين كه بر آن دلالت بكند. چون كلمه: «بنى آدم»، معنايش اين است كه از صلب آدم بيرون شده اند، و در دلالت بر اين معنا، هيچ احتياجى به مؤونه بيشترى نيست،.و همچنين، كلمه ذريه كه دلالت مى كند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۹

بر اخراج اولاد اولاد از صلب اولاد و همچنين. پس از كلمه بنى آدم استفاده مى شود كه خداى تعالى، اولاد بلافصل آدم را از صلب آدم، و از كلمه ذريه استفاده مى شود كه اولاد اولاد او را، از صلب اولاد او بيرون آورد، تا رسيد به آخرين اولاد او. عينا نظير بيرون آمدن ايشان در دنيا، كه نشئۀ توالد و تناسل است.

فخر رازى در تفسير خود، از اشكال سوم چنين پاسخ داده كه: بيرون آمدن اولاد صلبى آدم، از صلب او، از ناحيه خبر استفاده مى شود. همچنان كه بيرون آمدن اولاد اولاد از صلب پدران خود، از ناحيه آيه شريفه به دست مى آيد. پس دلالت مجموع آيه و خبر بر مجموع بنى آدم تمام است. وليكن همان طورى كه خواننده خود ملاحظه مى كند، جواب فخر رازى، قانع كننده نيست.

اما اخبارى كه مى گويد: «خداوند، ذريه آدم را از صلب او بيرون آورده و از آن ها ميثاق گرفت»، اين اخبار، در مقام شرح داستان مزبور است، نه در مقام شرح الفاظ آيه، تا در آن ها اشكال كنيد به اين كه با ظاهر قرآن موافق نيست و يا مخالف آن است.

و اما اين كه گفتيد: «و لازمۀ اين كلام، اين است كه بتوان براى ذريه، پدران مشركى فرض كرد و اين معنا، شامل فرزندان بلافصل آدم نمى شود»، و نيز اين كه گفتيد: «آيه شريفه عام نيست، بلكه تنها مخصوص مشركانى است كه داراى پدران مشرك بوده اند و فرزندان بلافصل آدم و جميع افراد با ايمان و همچنين مشركانى را كه داراى پدران مشرك نبوده اند، شامل نمى شود»، اشكال صحيحى نيست.

براى اين كه منظور آيه شريفه، اين است كه: خداى سبحان، اين كار را كرد تا مشركان در روز قيامت نگويند: «إنما أشرك آباؤنا...». اين، معنايش اين نيست كه فرد فرد مشركان بگويند: «إنما أشرك آبائى»، تا برگشت معناى آيه به اين شود كه ما اگر اين كار را نمى كرديم، يك يك افرادى را كه مى خواستيم عذاب كنيم، مى گفتند: من مشرك نشدم، بلكه نياكان من مشرك شدند، و من تابع ايشان بودم، نه متبوع. غرض آيه شريفه، متعلق به چنين معنايى نشده، بلكه گفتارى را كه نقل كرده، كلام مجموع مشركان است.

۴ - جواب از اين اشكال نيز، از جواب اشكال قبلى استفاده مى شود. آيه و روايت هم دلالت دارند بر اين كه خداوند بعد از آن كه جدا كرد، بنى آدم را، و پدران را از فرزندان متمايز ساخت. آنگاه همه را به حالت جمعيت و وحدت برگردانيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۰

۵ - اين معنا، خلاف ظاهر بعضى از روايات و خلاف صريح بعضى ديگر آن ها است. چون ظاهر آن دسته و صريح اين دسته، اين است كه در مقام بيان تأويل آيه است. و اين كه در آخر گفتند: «وليكن در دنيا، كه مكان تكليف و عمل بود، آن موقف را از ياد ما بردى»، جوابش از جواب اشكال اول معلوم مى شود.

۶ - ظهور كلام، همين كه در معنايى مستقر گرديد، كافى است در اين كه كلام حجت باشد و موقوف بر اين نيست كه در آن معنا صراحت داشته باشد. و صرف اين كه ممكن است آيه مورد بحث را، بر تمثيل حمل كرد، باعث نمى شود كه حمل بر آن هم بكنيم، مگر اين كه به خاطر موانعى نتوانيم بر ظاهرش حمل كنيم و از درِ ناچارى، بگوييم مقصود از آن، تمثيل است، و در آيه مورد بحث، چنين مانعى وجود ندارد.

و اما اين كه گفتيد: روايات ضعيف و غيرقابل اعتماد است، چنين نيست. زيرا بعضى از آن ها صحيح و بعضى ديگر موثق است، و در بحث روايتى آينده، به زودى خواهد آمد كه صدور آن ها، مورد وثوق است.

اين بود خلاصه بحث و اعتراض درباره مفاد آيه، كه در بين منكران عالَم ذَر و مثبتين آن در گرفته، و دقت كامل در آيه و روايات و تأمل در آنچه كه مثبتين، در صدد اثبات آن و منكران در مقام دفعش هستند، ما را وادار مى كند به اين كه بحث را به يك جهت ديگرى، غير آن جهتى كه دو فريق نامبرده در آن مشاجره دارند، سوق دهيم.

بيان دلیل قائلان به وجود «عالَم ذَر»، و اشکالات وارد بر آن

آن چيزى كه مثبتين از روايت فهميده و آن را بر آيه حمل نموده و بر اثبات آن همت گمارده اند، خلاصه اش، اين است كه:

خداى سبحان، بعد از آن كه آدم را به صورت انسانى تمام عيار آفريد، نطفه هايى را كه در صلب او تكون يافته و بعدها عين آن نطفه ها، اولاد بلافصل او شدند، بيرون آورد و از آن نطفه ها، نطفه هاى ديگرى، كه بعدها فرزندان نطفه هاى اول شدند، بيرون كشيد، و اجزاى آن را تجزيه نموده، اجزاء اصلى را از ساير اجزاء، جدا ساخت.

آنگاه از ميان اين اجزاء، اجزاى ديگرى را كه نطفه ساير اجزاء بودند، بيرون آورده و همچنين از اجزاء اجزاء، اجزاى ديگرى را بيرون آورد و اين عمل را، آن قدر ادامه داد تا آخرين اجزايى كه از اجزاء متعاقبه در تجزيه مشتق مى شد، بيرون آورد.

و به عبارت ديگر: نخست نطفه آدم را - كه ماده اصلى بشر است - بيرون آورد و آن را با عمل تجزيه، به عدد بى شمار بنى آدم تجزيه نمود، و نصيبى كه بر هر فرد فرد بنى نوع بشر، از نطفه پدر بزرگ خود داشتند، معلوم كرد، و در نتيجه، نطفه هاى مزبور به صورت ذراتى بى شمار در آمد.

آنگاه خداى سبحان، هر يك از اين ذرات را، به صورت انسانى تام الخلقه و عينا نظير همان انسان دنيوى كه اين ذره جزئى از آن استف در آورد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۱

به طورى كه جزئى كه از اجزاى زيد بود، عينا زيد شد و جزئى كه از اجزاى عمرو بود، عينا عمرو شد، و همه را جان داد و صاحب عقل كرد. و به آن ها چيزى كه بتوانند با آن بشنوند و چيزى كه بتوانند با آن تكلم كنند و دلى كه بتوانند معانى را در آن پنهان و يا اظهار و يا كتمان كنند، بداد.

حال، يا در موقع خلقت آدم اين عمل را انجام داد و يا قبل از آن. به هر تقدير، در اين موقع خود را به ايشان معرفى كرد و ايشان را مخاطب قرار داد. آنان نيز در پاسخ، به ربوبيتش اقرار كردند. چيزى كه هست، بعضى اقرارشان موافق با ايمان درونی شان بود، و بعضى ديگر نبود.

آنگاه بعد از آن كه اين اقرار را از ايشان گرفت، به سوى موطن اصلى شان، كه همان اصلاب است، برگردانيد، و همه در صلب آدم جمع شدند، در حالى كه آن جان و آن معرفت به ربوبيت را دارا بودند. هرچند خصوصيات ديگر آن عالَم را، يعنى عالَم ذَر و إشهاد را فراموش كردند، و همچنان در اصلاب مى گردند، تا خداوند اجازه خروج به دنيا را به ايشان بدهد. در اين موقع به دنيا مى آيند، در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را - كه در خلقت نخستين به دست آورده بودند - همراه دارند. و لذا با مشاهده احتياج ذاتى خود، حكم مى كنند به اين كه محتاج ربّ و مالك و مدبرى هستند، كه امور آنان را اداره مى كند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←