تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



توضيح اين كه «خلقت»، «تقدير» و «تدبير»، منحصرا از آنِ خداوند است

توضيح اين كه: خلقت از آن جا كه همواره با وساطت اسبابى مقدم و اسباب ديگرى مقارن صورت مى گيرد، ناگزير خلقت مستلزم اين است كه وجودهاى اشياء هر يك، به ديگران مرتبط باشد، و وجود هر چيز و آثار وجودى اش به اندازه و مقدارى باشد كه علل و عوامل متقدم و مقارن، آن را تقدير مى كند.

پس حوادث جارى در عالَم، طبق اين نظام مشهود مختلط است به «خلقت»، و تابع است علل و عواملى را كه يا قبل از آن حادثه دست در كار بوده، و يا مقارن حدوث آن. و چون هيچ خالقى به غير از خداى سبحان نيست، پس براى هيچ امرى، مدبّرى هم غير از او نيست. پس هيچ ربّى كه مالك اشياء و مدبّر امور آن ها باشد، به غير از خداى سبحان وجود ندارد.

پس همين كه مُلك آسمان ها و زمين از خدا باشد، و او حاكم و متصرف على الاطلاق در آن ها باشد، خود مستلزم آن است كه «خلقت»، قائم به او باشد. چون اگر قائم به غير او باشد، مُلك هم از آنِ غير خواهد بود. قيام خلقت به او، مستلزم اين است كه «تقدير» هم قائم به او باشد. چون «تقدير»، فرع بر «خلقت» است، و قيام تقدير به وجود او، مستلزم اين است كه «تدبير» هم، قائم به او باشد. پس «مُلك» و «تدبير»، فقط از آنِ او است. پس او به تنهايى، ربّ است و لا غير.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۴۳

و مالكيت خداى تعالى بر آسمان ها و زمين، هرچند مستلزم آن است كه «خلقت» و «تقدير» را مستند به او بدانيم، وليكن از آن جايى كه وثنى مذهبان، با تسليم نسبت به عموم ملكيت او معتقدند كه مالكيت و ربوبيت او براى همه عالَم، منافات ندارد با اين كه آلهه نيز، مالك و ربّ باشند، و خود خدا به آن ها واگذار كرده باشد. پس هر الهى مليك در ظرف الوهيت خويش، و ربّ براى مربوبين خويش است، و خداى سبحان، ملك الملوك و ربّ الارباب و إله الالهه است.

لذا در آيه شريفه، به جملۀ «الَّذِى لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، براى اثبات اختصاص ربوبيت به خداى تعالى اكتفاء نكرد، بلكه لازم دانست كه جملۀ «وَ خَلَقَ كُلَّ شَئٍ فَقَدَّرَهُ تَقدِيراً» را اضافه كند.

پس گويا كسى گفته است: بر فرض هم كه مُلك خدا، نسبت به آسمان ها و زمين، او را از اتخاذ فرزند و شريك بى نياز كند و ديگر فرزند و شريك ملكيت او را نسبت به بعضى از موجودات سلب نكند، ليكن چرا جايز نباشد كه بعضى از مخلوقات خود را شريك خود كند، و پاره اى از امور را، به آن ها تفویض نمايد، و در عين حال، خود بر ملكيت خويش و حتى نسبت به آنچه واگذار كرده، باقى باشد؟

اين، همان اعتقادى است كه مشركان داشتند، كه در تلبيه حج مى گفتند: «لَبَّيكَ لَا شَرِيكَ لَكَ إلّا شَرِيكاً هُوَ لَكَ تَملِكُهُ وَ مَا مَلَكَ».

و در پاسخش فرموده كه: «خلقت» و «تقدير» از خداى سبحان است. چون تقدير ملازم با خلقت است، و چون اين دو با هم جمع شدند، ملازم آن ها «تدبير» است. پس «تدبير» هر چيزى، از خداى سبحان است. پس با مُلك او، هيچ مُلكى و با ربوبيت او، هيچ ربوبيتى نيست.

پس معلوم شد كه جملۀ «الَّذِى لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض وَ لَم يَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِى المُلكِ» در مقام بيان توحيد، و يكتايى ربوبيت، و نفى فرزند و شريك است. چيزى كه هست، اين معانى را از طريق اثبات مُلك مطلق اثبات مى كند.

و نيز معلوم شد كه: جملۀ «وَ خَلَقَ كُلَّ شَئٍ فَقَدَّرَهُ تَقدِيراً»، تقرير و بيان معناى عموم مُلك است. مى فرمايد: مُلكى است متقوم به خلق، و تقديرش چنين است: تقومى كه باعث مى شود خداى تعالى متصدى هر حكم و تدبيرى باشد، بدون اين كه چيزى از آن را، به احدى از خلق خود تفويض كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۴۴

و مفسران در تفسير اين آيه و آيه قبلى اش حرف هايى دارند، كه چون فايده اى در نقل آن ها نديديم، از نقلش صرف نظر كرديم.

نكوهش آلهۀ مشركان، كه خالق چيزى نبوده، مالك نفع و ضرر، و موت و حيات و نشورى نيستند

«وَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ...»:

بعد از آن كه خود را به اين صفت كه «خالق» و «مقدّر» هر چيز است، و مُلك آسمان ها و زمين از او است، ستوده و نتيجه گرفت كه پس بايد او به تنهايى إله معبود باشد، در اين جمله به گمراهى مشركان اشاره كرده، كه بتهايى مى پرستند، كه نه خالق چيزى هستند، چون خودشان آن بت ها را درست كرده اند، و نه مالك چيزى براى خود و براى غيرند.

ضمير در «وَ اتَّخَذُوا»، به طورى كه از سياق بر مى آيد، به مشركان بر مى گردد، هرچند كه اين كلمه قبلا ذكر نشده بود، و اين گونه تعبيرها تحقير و اهانت را مى رساند.

و مراد از آلهه در جملۀ «مِن دُونِهِ آلِهَةً لَا يَخلُقُونَ شَيئاً وَ هُم يُخلَقُون»، همان بت هايى است كه به دست خود درست مى كردند، اگر از چوب بود مى تراشيدند و اگر چيز ديگرى بود، طورى ديگر درست مى كردند. و اگر اول آن ها را آلهه خواند، با اين كه بعدا فرمود: «نه تنها چيزى خلق نمى كنند، بلكه خودشان مخلوق اند»، براى اشاره به اين معنا بود كه از الوهيت جز اسم ندارند. آن اسم را هم مردم روى آن ها گذاشته اند، بدون اين كه از حقيقت الوهيت چيزى دارا باشند. همچنان كه فرمود: «إن هِىَ إلَّا أسمَاءٌ سَمَّيتُمُوهَا أنتُم وَ آبَاءُكُم».

كلمۀ «شَيئاً»، در جملۀ «لَا يَخلُقُونَ شَيئاً»، از آن جايى كه نكره است و در جمله منفى قرار گرفته، مبالغه در توبيخ آنان را مى رساند، كه از خداى سبحان، كه آفريدگار هر چيزى است، اعراض نموده، به بت هايى چسبيده اند كه نه تنها چيزى خلق نمى كنند، بلكه از اين نيز پست ترند. براى اين كه بت ها، تراشيده و مصنوع پرستندگان و مخلوق اوهام ايشان اند. و نظير اين كلام، در جملۀ «ضَرّاً وَ لَا نَفعاً»، و جملۀ «مَوتاً وَ لَا حَيَوةً وَ لَا نُشُوراً» جريان دارد.

« وَ لَا يَملِكُونَ لِأنفُسِهِم ضَرّاً وَ لَا نَفعاً» - در اين جمله، مالكيت از بت ها نفى شده، و مالك نبودن آن ها بديهى است، و نفى اين امر بديهى، به خاطر اين است كه بت پرستان، آن ها را مى پرستند، تا ضررها را از ايشان دور نموده، منافع را برايشان جلب كنند. و چون بت ها مالك نفع و ضرر، حتى براى خود نيستند، ناگزير عبادتشان، جز ضلالت و گيجى چيزى نيست.

با اين بيان، روشن مى شود كه واقع شدن جملۀ «لِأنفُسِهِم» در سياق، توبيخ بيشترى را مى رساند، و كلام را در معنايش ترقى مى دهد. چون معنايش اين مى شود: اين بت ها، مالك ضرر و نفع خود

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۴۵

نیستند، تا آن را دفع و اين را جلب كنند. آن وقت چگونه مالك نفع و ضرر غير هستند، و اگر در آيه، «ضرر» را از «نفع» جلوتر آورد، براى اين بود كه دفع ضرر، مهمتر از جلب نفع است.

«وَ لَا يَملِكُونَ مَوتاً وَ لَا حَيَوةً وَ لَا نُشُوراً» - يعنى: مالك مرگ نيستند، تا آن را از پرستندگان خود و يا از هر كس كه بخواهند، دور كنند و نيز مالك حياتى نيستند تا از هر كس بخواهند آن را بگيرند، و يا به هر كس كه بخواهند، بدهند. و نيز مالك نشور هم نيستند، تا مردم را به دلخواه خود مبعوث و زنده كرده و در مقابل كرده هايشان، آنان را جزا بدهند، و إله، آن كسى است كه مالك اين امور باشد.

بحث روايتى

در كافى، به سند خود، از ابن سنان، از شخصى كه نامش را برده، روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، معناى «قرآن» و «فرقان» را پرسيدم كه آيا دو چيزند، يا يك چيز؟

فرمود: (به يك اعتبار دو چيزند، و به اعتبارى ديگر يك چيز). قرآن، مجموع آيات است، و فرقان، تنها آن آيات محكمى است كه مربوط به دستور العمل ها است.

و در اختصاص مفيد، در حديث عبداللّه بن سلام، كه حاكى از گفتگوى او، با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است، آمده (كه مى گويد: به حضرت) عرضه داشتم: آيا خداوند كتابى بر تو نازل كرده؟ فرمود: بله. گفتم: آن كتاب كدام است. فرمود: فرقان است.

پرسيدم: چرا پروردگارت، آن را فرقان ناميد؟ فرمود: براى اين كه آيات و سوره هاى اين كتاب، جداى از هم است. مانند تورات و مانند انجيل و زبور در الواح و صحف نازل نشد، به خلاف آن ها كه در الواح و اوراق و يك مرتبه نازل شدند. گفتم: درست فرمودى، يا محمّد.

مؤلف: هر يك از دو روايت، ناظر به يكى از دو معناى «فرقان» است، كه گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۴۶

آيات ۴ - ۲۰ سوره فرقان

وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلّا إِفْكٌ افْترَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاءُو ظُلْماً وَ زُوراً(۴)

وَ قَالُوا أَسَاطِيرُ الاَوَّلِينَ اكتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكرَةً وَ أَصِيلاً(۵)

قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِرَّ فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً(۶)

وَ قَالُوا مَا لِهَذَا الرَّسولِ يَأْكلُ الطعَامَ وَ يَمْشى فى الاَسوَاقِ لَوْلا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً(۷)

أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكلُ مِنْهَا وَ قَالَ الظالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلّا رَجُلاً مَّسحُوراً(۸)

انظُرْ كيْف ضَرَبُوا لَك الاَمْثَالَ فَضلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سَبِيلاً(۹)

تَبَارَك الَّذِى إِن شَاءَ جَعَلَ لَك خَيراً مِّن ذَلِك جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَارُ وَ يَجْعَل لَّك قُصُورَا(۱۰)

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنَا لِمَن كذَّب بِالسَّاعَةِ سَعِيراً(۱۱)

إِذَا رَأَتْهُم مِّن مَّكانِ بَعِيدٍ سَمِعُوا لهََا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً(۱۲)

وَ إِذَا أُلْقُوا مِنهَا مَكاناً ضيِّقاً مُّقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِك ثُبُوراً(۱۳)

لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَاحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كثِيراً(۱۴)

قُلْ أَذَلِك خَيرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَت لهَُمْ جَزَاءً وَ مَصِيراً(۱۵)

لهَُّمْ فِيهَا مَا يَشاءُونَ خَالِدِينَ كانَ عَلى رَبِّك وَعْداً مَّسئُولاً(۱۶)

وَ يَوْمَ يَحْشرُهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ ءَ أَنتُمْ أَضلَلْتُمْ عِبَادِى هَؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السبِيلَ(۱۷)

قَالُوا سُبْحَانَك مَا كانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِك مِنْ أَوْلِيَاءَ وَ لَكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَ آبَاءَهُمْ حَتى نَسُوا الذِّكرَ وَ كانُوا قَوْمَا بُوراً(۱۸)

فَقَدْ كذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَستَطِيعُونَ صرْفاً وَ لا نَصراً وَ مَن يَظلِم مِّنكمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كبِيراً(۱۹)

وَ مَا أَرْسلْنَا قَبْلَك مِنَ الْمُرْسلِينَ إِلا إِنَّهُمْ لَيَأْكلُونَ الطعَامَ وَ يَمْشونَ فى الاَسوَاقِ وَ جَعَلْنَا بَعْضكمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصبرُونَ وَ كانَ رَبُّك بَصِيراً(۲۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۴۷
«ترجمه آیات»

كسانى كه كافرند، گويند: اين ادعا جز دروغ چيزى نيست، كه آن را وى ساخته و گروهى ديگر، وى را در ساختن آن يارى كرده اند، حقا كه ستم و دروغى پيش آوردند. (۴)

و گويند داستان هاى گذشتگان و افسانه هاى قديمى است، كه آن را مى نويسند و بامداد و پسين، به او القاء مى كنند. (۵)

بگو كه در آسمان ها و زمين داناى راز است، اين را نازل كرده كه وى، آمرزنده و رحيم است. (۶)

گويند اين چه پيغمبرى است كه چون مردم عادى غذا مى خورد و در بازارها گام مى زند؟ چرا فرشته اى به او نازل نشده، كه با وى بيم رسان باشد؟(۷)

يا چرا گنجى براى او از آسمان نيفتاده، يا باغى ندارد كه از ميوه آن بخورد، و ستمگران گويند به جز مرد جادو زده اى را پيروى نمى كنيد. (۸)

بنگر چگونه براى تو مَثَل ها زدند و گمراه شدند و راهى نتوانند (جست). (۹)

بزرگ است آن كه اگر خواهد بهتر از اين ها به تو مى دهد، بهشت هايى كه در آن، جوى ها روان است و براى تو قصرهايى پديد آورد. (۱۰)

(اين حرف ها كه مى زنند، همه بهانه است) واقع قضيه، اين است كه اينان، رستاخيز را دروغ مى شمارند و ما براى هر كس كه رستاخيز را دروغ شمارد، آتشى افروخته آماده كرده ايم. (۱۱)

آتشى كه چون از مكانى دور به چشمشان رسد، غليان و صفير هول انگيز آن را بشنوند. (۱۲)

و چون دست بسته به تنگناى آن در افتند، در آن جا آرزوى هلاكت كنند. (۱۳)

ديگر هلاكتتان يكى نيست، بلكه هلاكت هاى بسيار بخواهيد. (۱۴)

بگو: آيا اين بهتر است، يا بهشت جاويد كه پرهيزكاران را به عنوان پاداش و سرانجام، وعده داده اند. (۱۵)

و در آن جا، جاودانه هرچه بخواهند دارند، وعده اى كه به عهدۀ پروردگار تو است و همه بايد آن را درخواست كنند و در طلبش برخيزند. (۱۶)

و اين وعده، در روزى وفا مى شود كه مشركان با آنچه سواى خدا مى پرستند، محشورشان كند و گويد شما اين بندگان را گمراه كرديد، يا خودشان راه را گم كردند. (۱۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۲۴۸

گويند: تقديس تو مى كنيم، ما را سزاوار نبود كه جز تو معبود، اوليایى بگيريم، ولى تو ايشان و پدرانشان را نعمت دادى و در نتيجه مستى نعمت، ياد تو را فراموش كردند و گروهى هلاكت زده شدند. (۱۸)

خدايان تان، شما را در آنچه درباره آن ها مى گوييد، تكذيب مى كنند و قدرت دفع عذاب از شما و يارى شما ندارند و هر كس از شما شرك آوردهف او را عذابى بزرگ كنيم. (۱۹)

پيش از تو پيغمبرانى نفرستاديم، مگر آن ها نيز غذا مى خوردند و در بازار قدم مى زدند، ما شما را مايه امتحان يكديگر كرده ايم، آيا صبورى مى كنيد كه پروردگار تو بينا است. (۲۰)

«بیان آیات»

اين آيات، طعنه هايى را كه مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و درباره قرآن كريم زده اند، حكايت نموده، جواب مى دهد.

بیان طعنه ها و افترائات كفار باره قرآن كريم، به رسول خدا «ص»

«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا إِفْكٌ افْترَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ...»:

در اين آيه، با اين كه مى توانست بفرمايد: «وَ قَالُوا»، چون قبلا در آيه: «وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً» ذكر كفار به ميان آمده بود، فرمود: «قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا» و اين، براى اشاره به اين معنا بود كه بفهماند گويندگان اين حرف ها، كفار عرب اند، نه مطلق مشركان.

و مشارٌ إليه به اشارۀ «هَذَا»، قرآن كريم است، و اگر به اشاره اكتفاء نموده، نام و يا اوصاف آن را ذكر نكردند، منظورشان اهانت و پايين آوردن قدر و منزلت قرآن بوده.

كلمۀ «إفك»، به معناى كلامى است كه از وجهۀ اصلى اش، منحرف شده باشد، و مراد كفار از «افك» بودن قرآن، اين است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، آن را از پيش خود درست كرده، و آن را به خدا نسبت داده.

و سياق آيات، از اشاره به اين معنا خالی نيست كه مراد از «قَومٌ آخَرُون»، بعضى از اهل كتاب است. در روايات هم آمده كه «قوم آخرين»، عبارت بودند از:

«عداس»، مولاى حُوَيطب بن عبدالعُزّى، و «يسار»، مولاى علاء بن حضرمى، و «جبر»، مولاى عامر، كه هر سه از اهل كتاب بودند و تورات مى خواندند. بعد از آن كه مسلمان شدند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» با ايشان پيمان بست. در نتيجه كفار، اين حرف ها را زدند، كه اين چند نفر هم، او را در اين افتراء كمك كردند.

«فَقَد جَاءُو ظُلماً وَ زُوراً» - در مجمع البيان گفته: كلمۀ «جَاءَ» و كلمۀ «أتَى»، چه بسا مى شود كه معناى «فَعَلَ: كرد» را مى دهد، و به همين جهت مانند «فعل»، متعدى استعمال می شود. در نتيجه معناى آيه، اين مى شود كه: كفار، ظلم كردند و دروغ گفتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۴۹

بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «ظُلماً» به وسيلۀ «جَاءَ»، منصوب نشده، بلكه به خاطر حذف حرف جر بوده، و تقدير كلام «فَقَد جَاءُوا بِظُلمٍ» بوده.

بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ مذكور، حال است، و تقدير كلام: «فَقَد جَاءُوا ظَالِمِين: آمدند در حالى كه از ستمكاران بودند»، بوده. ولى اين حرف، بسيار سخيف و بى پايه است.

و نيز در مجمع البيان است كه: اگر گفته شود كه چرا در پاسخشان به همين كلام كوتاه اكتفا كرده؟

در جواب مى گوييم: چون در سابق با كفار تحدّى كرده بود، كه اگر درباره قرآن شك داريد، نظيرش را بياوريد، و چون از آوردن نظير آن عاجز شدند، لذا در اين جا، به همين مقدار اكتفاء فرمود. چون فقط مى خواست متنبه شان كند به عجز و ناتوانی شان.

ولى گويا جواب از اين سخن كفار، «إن هَذَا إلّا إفكٌ افتَرَيهُ»، و از اين كه گفتند: «أسَاطِيرُ الأوَّلِين اكتَتَبَهَا»، جملۀ «قُل أنزَلَهُ الَّذِى يَعلَمُ السِّرَّ...» است، كه به زودى اين معنا را روشن مى كنيم، و جمله اى كه صاحب مجمع آن را جواب پنداشته، يعنى جمله: «فَقَد جَاءُوا ظُلماً وَ زُوراً»، جواب نيست، بلكه صرفا ردّ كلام كفار است، كه در معناى ردّ كلام خصم است با سند، و سندش، همان آيات تحدّى است.

و كوتاه سخن اين كه: معناى آيه چنين است: كسانى كه از عرب كفر ورزيدند، گفتند اين قرآن، نيست مگر كلامى منحرف از وجهه اى كه بايد داشته باشد. چون كلام خود محمّد است كه به خدا نسبتش داده، و در اين افتراء جمعى از اهل كتاب نيز، او را كمك كرده اند، و اين اعراب كافر، با اين سخن خود، ظلم و دروغى مرتكب شدند.

«وَ قَالُوا أَساطِيرُ الاَوَّلِينَ اكتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكرَةً وَ أَصِيلاً»:

كلمۀ «أساطِير»، جمع «اُسطُوره» است، كه به معناى «خبر نوشته شده» است، ولى بيشتر در اخبار خرافى استعمال مى شود.

و كلمۀ «اكتتاب»، به معناى كتابت و نوشتن است، و اگر نوشتن را به آن جناب نسبت داده اند، با اين كه مى دانستند آن حضرت نوشتن را نمى داند، از باب مجاز، و يا از اين باب است كه به درخواست او، ديگران نوشته باشند. همچنان كه امير مى گويد: من به فلانى چنين و چنان نوشتم، با اين كه مُنشى او، به دستور او نوشته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۲۵۰

به شهادت اين كه دنبالش گفتند: «فَهِىَ تُملَى عَلَيهِ بُكرَةً وَ أصِيلاً: پس اين قرآن، صبح و شام بر او املاء مى شود». چون اگر خودش نويسنده آن بود، ديگر املاء معنا نداشت.

بعضى ديگر از مفسران گفته اند: اصلا كلمۀ «اكتتاب»، به معناى استكتاب است. يعنى اين كه از كسى بخواهد برايش بنويسد.

كلمۀ «املاء»، به معناى القاى كلام است به مخاطب به عين لفظ، تا آن را حفظ و از بر كند. و يا براى نويسنده، تا آن را بنويسد. و مراد از «املاء» در آيه شريفه، معناى اول است. چون از سياق «اكتَتَبَهَا فَهِىَ تُملَى عَلَيه» اين معنا بهتر استفاده مى شود. زيرا كه «اكتتاب»، با يكبار نوشتن حاصل مى شود، ولى ظاهر «املاء»، القاى تدريجى و مستمر است.

پس به نظر كفار، «قرآن»، مجموعه نوشته اى بوده نزد آن حضرت، كه ديگران، پشت سرِ هم، برايش مى خوانده اند، و او حفظ مى شده و براى مردم مى خوانده.

دو كلمۀ «بُكرَة و أصيل»، به معناى صبح و شام است، و اين كنايه از وقتى است بعد از وقتى ديگر، و خلاصه پشت سرِ هم است.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد «اول روز»، و قبل از بيرون شدن مردم از خانه ها، و «آخر روز»، بعد از برگشت مردم به خانه ها است. و اين، كنايه است از اين كه اين املاء، مخفيانه و دور از نظر مردم صورت مى گرفته.

اين آيه، به منزله تفسيرى است براى آيه قبل. گويا كفار كلام سابق خود را كه گفتند «قرآن، افك و افتراء به خدا است و قومى او را كمك مى كنند»، توضيح مى دهند، كه آن قوم، اساطير قديمى را برايش مى نويسند و سپس به قدرى املاء مى كنند تا حفظ شود. آنگاه به عنوان كلام خدا براى مردمش مى خواند.

پس آيه شريفه، تمامی اش كلام كفار است، نه اين كه به قول بعضى از مفسران، جملۀ «اكتَتَبَهَا فَهِىَ تُملَى عَلَيه» تا آخر آن، به عنوان پرسش انكارى خدا از اساطير الاولين باشد و قبل از آن از كفار. چون اين معنا با سياق درست در نمى آيد.

تقرير و تبيين پاسخ خداى تعالى، به كافران، در بارۀ قرآن

«قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السرَّ فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً»:

در اين آيه، به رسول گرامى خود دستور مى دهد گفتار و تكذيب آنان را و طعنه اى را كه به قرآن زدند، رد كند و اثبات كند كه قرآن، افتراء به خدا، و اساطير الاولين نيست، و جمعى، آن را بر وى، املاء نكرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۵۱

و اگر فرمود: «آن را خدايى نازل كرده كه اسرار در آسمان ها و زمين را مى داند»، معنايش اين است كه خدا، امور خفيه و بواطن امور آسمان ها و زمين را مى داند، تا بدين وسيله اعلام كند كه اين كتابى كه او نازل كرد، مشتمل بر اسرارى است كه از عقول بشر پنهان است. و در اين بيان، تعريض و تهديدى است به اين كه در مقابل جنايت هايشان، كه يكى نسبت افتراء و خرافات به قرآن دادن است، مجازات دارند.

و اين كه فرمود: «إنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً»، تعليل اين معنا است كه چرا فورا عقوبتشان نمى كند، و در مقابل جنايت و تكذيب حق و جرأت بر خداى سبحان، هنوز مهلتشان مى دهد؟ مى فرمايد: چون خدا «آمرزنده» و «رحيم» است.

و معناى آيه، اين است كه: بگو قرآن آن طور كه شما مى گوييد، افك مفترى نيست، و از اساطير اولين هم نيست، بلكه كتابى است نازل شده از ناحيه خداى سبحان، كه آن را متضمن اسرارى نهانى كرده، كه عقول شما به كُنه آن پى نمى برد، و نوع درك شما به اوج رفيع آن نمى رسد.

و به همين جهت، اين كه مى گوييد «إفك است و اساطير»، و چنين جسورانه آن را تكذيب مى كنيد، جنايت عظيمى مرتكب مى شويد، كه به خاطر آن، مستحق عقوبت مى شويد. چيزى كه هست، فعلا خدا مهلت تان داده و عقوبت تان را تأخير انداخته. چون او داراى صفت «مغفرت» و «رحمت» است، و همين خود اقتضاء مى كند كه عقوبت بدكاران را تأخير بيندازد. اين، خلاصه معنايى است كه مفسران درباره آيه كرده اند.

ولى متأسفانه سياق، با اين معنا مساعد نيست. چون حاصل اين معنايى كه كردند، اين شد كه آيه شريفه، ردّ ادعاى مشركان بر افك و مفترى بودن و از اساطير بودن قرآن است. به اين بيان كه: نه، قرآن نازل از ناحيه خدا، و مشتمل بر اسرارى نهانى است، كه كفار نمى توانند بر آن واقف شوند. و اين در حقيقت، ردّ ادعاى خصم است به يك ادعاى ديگر، كه يا مثل آن است و يا نامفهوم تر از آن.

علاوه بر اين، تعليل به جملۀ «إنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً» در جايى به كار مى رود كه بخواهند علت برداشتن اصل عذاب را بيان كنند، نه تأخير آن را. و مناسب براى تعليل تأخير، اسماء ديگر خدا از قبيل «حليم»، و «عليم» است، نه «غفور» و «رحيم».

پس موافق تر به مقام مباحثه و مخاصمه و دفاع، به وسيله روشن كردن حق، و تعليل به مغفرت و رحمت، اين است كه جمله: «إنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً» تعليل باشد براى اين كه چرا كتاب را نازل كرد. اتفاقا قبلا هم تصريح فرموده بود كه: «أنزَلَهُ عَلَى عَبدِهِ لِيَكُونَ لِلعَالَمِينَ نَذِيراً: آن را نازل كرد تا براى همه عالَميان، نذير باشد»، و نذير بودن براى عالَميان، همان نبوت است، و در چنين مقامى، توصيف خود به اين كه سرّ آسمان ها و زمين را مى داند، براى اشاره به این نکته است که سرّ خود کفار را هم می داند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۲۵۲

و مى داند كه سرّ ايشان، استدعاى شمول مغفرت و رحمت الهى به ايشان را دارد، و هرچند به زبان چنين تقاضايى ندارد، چون كافرند، ولى فطرت آنان، طالب سعادت و حُسن عاقبت است، كه حقيقتش، همان سعادت انسانيت مى باشد. و سعادت انسانيت، با شمول مغفرت و رحمت دست مى دهد، هرچند كه بسيارى از كفار آن را از غير مغفرت و رحمت مى طلبند، و در تمتع از حيات مادى و زينت هاى ناپايدار آن جستجو مى كنند.

بنابراين، معنايى كه ما براى آيه كرديم، آيه شريفه حجتى است برهانى بر حقيقت دعوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، كه قرآن مشتمل بر آن است، و بر بطلان ادعاى كفار كه آن را «إفك» و از «اساطير اولين» خواندند.

و بيان حجت مذكور اين است كه:

خداى سبحان، سرّ نهفته در آسمان ها و زمين را مى داند. در نتيجه، اسرارى را هم كه در جبلّت و فطرت شما نهفته است، مى داند، و خبر دارد كه شما فطرتا، دوستدار سعادت و طالب حُسن عاقبت ايد، و حقيقت آن سعادت، همانا رستگارى در دنيا و آخرت است، و چون خداى سبحان، «غفور» و «رحيم» است، لازمه اين دو صفتش، اين است كه آنچه را كه شما به زبان فطرت، و سرّ خود مى طلبيد، اجابت كند، و شما را به راه رسيدن به خواسته تان هدايت فرمايد، و در نتيجه شما را به سعادتتان نائل سازد.

و اين كتاب، همان راه را براى شما بيان مى كند، پس افك مفترى بر خدا نيست، و از قبيل اساطير اولين نيز نيست، بلكه كتابى است متضمن آنچه شما به فطرت خود مى خواهيد، و در سرّ خود استدعايش مى كنيد. ناگزير اگر داعى اين كتاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را اجابت كنيد، مغفرت و رحمت شامل حالتان مى شود، و اگر سرپيچى نماييد، از آن محروم مى مانيد.

پس اين قرآن، كتابى است نازل از طرف خدا. چون اگر آن طور كه خود اين كتاب مى گويد، نباشد، يعنى نازل از طرف خدا نباشد، و به سوى حقيقت سعادت رهنمون نباشد، و به سوى حق محض دعوت نكند، به طور مسلّم بايد بياناتش مختلف شود. گاهى شما را به چيزى بخواند كه خيرتان در آن است. يعنى شما را به سوى مغفرت و رحمت خدا بخواند، و زمانى شما را به سوى شر و ضررتان دعوت كند. يعنى به چيزى بخواند كه خشم خداى را بر مى انگيزد، و شما را مستوجب عقوبت مى كند.

طعنه كفار به پيامبر «ص»، كه او همچون دیگران غذا مى خورد و...

«وَ قَالُوا مَا لِهَذَا الرَّسولِ يَأْكلُ الطعَامَ وَ يَمْشى فى الاَسوَاقِ لَوْلا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً * أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكلُ مِنْهَا»:

اين آيه، حكايت طعنه اى است كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» مى زدند، بعد از آيه قبل كه طعن به قرآن را از ايشان حكايت مى كرد، و مى فرمود: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إن هَذَا إلّا إفكٌ افَتَريهُ...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۵۳

و اگر از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» به «هَذَا الرَّسُول» تعبیر كردند، با اين كه رسول بودنش را قبول نداشتند، از باب تمسخر و ريشخند است.

و جملۀ «مَا لِهَذَا الرَّسُولُ يَأكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمشِى فِى الأسوَاق: اين، چه رسولى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود»، استفهام از تعجب است، و وجه آن، اين است كه:

وثنى مذهبان، اتصال به غيب را براى بشر ممكن نمى دانستند. چون وجود او مادى، و فرو رفته در ظلمت هاى ماده، و ملوث به قذارت هاى آن است، و به همين جهت بود كه در توجه به سوى «لاهوت» متوسل به ملائكه مى شدند، و آن ها را عبادت مى كردند تا ملائكه نزد خدا شفاعتشان كنند و به خدا نزديكشان سازند.

پس از نظر بت پرستان، ملائكه مقربان نزد خدايند و متصل به غيب هستند. آن هايند كه مى توانند از طرف غيب، رسالتى - البته اگر رسالتى باشد - بگيرند، ولى چنين چيزى، براى بشر ممكن نيست.

پس از همين جا معلوم مى شود كه مرادشان از اين استفهام، اين بوده كه رسالت با غذا خوردن و راه رفتن در بين مردم و كاسبى كردن براى معاش نمى سازد. چون رسالت اتصالى است غيبى، و اتصال به غيب با علاقه مندى و ارتباط با ماديات جمع نمى شود، و جز براى ملائكه دست نمى دهد. لذا قرآن در جاى ديگرى از آنان حكايت كرده كه گفتند: «اگر خدا براستى رسالتى داشت، ملائكه را نازل مى كرد»، و يا عباراتى ديگر نظير آن.

پس اين نيز معلوم شد كه جملۀ «لَولَا أُنزِلَ إلَيهِ مَلَكٌ فَيَكُونُ مَعَهُ نَذِيراً»، در حقيقت تنزلى است از مشركان در پيشنهاد خود، و معنايش، اين است كه: چگونه اين مدعى رسالت ممكن است رسول باشد، با اين كه غذا مى خورد، و در بازار، آمد و شد دارد و حال آن كه رسول، جز ملائكه منزّه از اين گونه خصال مادى نمى تواند باشد؟ حال از اين اشكال چشم مى پوشيم، و تنزل مى كنيم و رسالتش را تسليم مى شويم، و مى گوييم ممكن است بشر هم رسول شود، ولى حداقل كه يك فرشته بايد همراهش بيايد، تا او نذير باشد، و انذار او و تبليغ رسالت از غيب، به وسيله ملك انجام شود.

و همچنين جملۀ «أو يُلقَى إلَيهِ كَنزٌ»، باز تنزل از جمله قبل است، و معنايش اين است كه: گيرم رسول از جنس بشر هم مى شود، و گيرم كه احتياج به رسولى از ملك هم نداشته باشد، ولیکن حداقل باید

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۵۴

گنجى از آسمان برايش بيفتد، كه ديگر در حوائج مادى اش، احتياج به تلاش در بازارها نداشته باشد. اين كه از نزول ملك و معاونتش در تبليغ رسالت آسانتر است.

و همچنين جملۀ «أو تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأكُلُ مِنهَا»، باز تنزل از پيشنهاد قبلى است، و معنايش اين است كه بر فرض هم لازم نباشد كه گنج از آسمان برايش بيفتد، لااقل بايد باغى داشته باشد كه از (حاصل) آن بخورد، و محتاج كسب معاش نشود. اين كه از نزول گنج، آسان تر است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←