تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذَا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَستَئْذِنُوهُ...»:
ذكر جملۀ «الَّذِينَ آمَنُوا بِالله وَ رَسُولِهِ»، براى بيان مؤمنان با اين كه معناى كلمه مؤمنان روشن بود، براى اين بود كه دلالت كند بر اتصافشان به حقيقت معناى ايمان، و معنايش اين است كه: مؤمنان، عبارتند از آن هايى كه به خدا و رسولش ايمان حقيقى دارند، و به وحدانيت خدا و رسالت رسولش باور و اعتقاد قلبى دارند.
و به همين جهت دنبالش فرمود: «و چون با او بر سر امرى اجتماع و اتفاق مى كنند، نمى روند تا اجازه بگيرند»، و مقصود از امر جامع، امرى است كه خود به خود، مردم را دور هم جمع مى كند، تا درباره آن بينديشند و مشورت كنند، و سپس تصميم بگيرند، مانند جنگ و امثال آن.
و معناى آيه اين است كه: چون با رسول او بر سرِ امرى از امور عمومى اجتماع مى كنند، پى كار خود نرفته و از آن جناب روى نمى گردانند، مگر بعد از آن كه كسب اجازه كرده باشند.
و چون چنين بود، دنبالش فرمود: «كسانى كه از تو اجازه مى گيرند، كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان دارند»، و اين در حقيقت، به منزله عكس صدر آيه است، تا دلالت كند بر ملازمه و اين كه ايمان از كسب اجازه جدا نمى شود.
«فَإذَا استَأذَنُوكَ لِبَعضِ شَأنِهِم فَأذَن لِمَن شِئتَ مِنهُم » - در اين جمله، خداى تعالى، رسول گرامى خود را اختيار مى دهد كه به هر كس خواست، اجازه رفتن بدهد، و به هر كس خواست، ندهد.
«وَ استَغفِر لَهُمُ الله إنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ » - در اين جمله، رسول گرامى خود را دستور مى دهد تا به منظور دلخوش كردن آنان، و تا رحمتى باشد براى آنان، از خدا برايشان طلب مغفرت كند.
نهى از بى اعتنايى كردن به دعوت و فراخوان رسول اللّه «ص»
«لا تجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً...»:
«دعاء رسول»، به معناى اين است كه آن جناب مردم را براى كارى از كارها دعوت كند، مانند دعوتشان به سوى ايمان و عمل صالح و به سوى مشورت در امرى اجتماعى و به سوى نماز جماعت، و امر فرمودنش به چيزى از امور دنيا و آخرتشان، همه اين ها، دعا و دعوت او است.
شاهد اين معنا، جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد:
«قَد يَعلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُم لِوَاذاً»، و نيز تهديدى كه دنبال آيه درباره مخالفت امر آن جناب آمده، و شهادت اين دو فقره بر مدّعاى ما روشن است. و اين معنا با آيه قبلى هم مناسب تر است. زيرا در آن آيه، مدح مى كرد كسانى را كه دعوت آن حضرت را اجابت مى كردند، و نزدش حضور مى يافتند، و از او بدون اجازه اش مفارقت نمى كردند، و اين آيه مذمت مى كند كسانى را كه وقتى آن جناب دعوتشان مى كند، سرِ خود را مى خارانند، و به دعوت آن جناب اعتنایی نمى كنند.
از اين جا، معلوم مى شود اين كه بعضى گفته اند: «مراد از دعاى رسول، خطاب كردن او و صدا زدن او است، كه مردم آن جناب را مثل ساير مردم صدا نزنند، بلكه با مردم فرق گذاشته، او را محترمانه صدا بزنند، مثلا، نگويند يا محمّد، و يا ابن عبدالله، بلكه بگويند يا رسول اللّه»، معناى درستى نيست.
و همچنين تفسير ديگرى كه بعضى كرده اند كه مراد از «دعاء»، نفرين كردن آن جناب است، كه نفرين او را مثل نفرين سايرين ندانند، كه در حقيقت، آيه شريفه مردم را نهى مى كند از اين كه خود را در معرض نفرين آن جناب قرار دهند. يعنى او را به خشم در نياورند. چون خدا نفرين او را بى اثر نمى گذارد. و وجه ضعف و نادرستى اين دو معنا، اين است كه ذيل آيه با آن ها سازگارى ندارد.
كلمۀ «تَسَلُّل» در آيه مورد بحث، به معناى اين است كه كسى خود را از زيرِ بار و تكليفى به طور آرام بيرون بكشد، كه ديگران نفهمند. و اين كلمه از «سلّ سيف»، يعنى بيرون كردن شمشير از غلاف گرفته شده.
و كلمۀ «لِوَاذاً»، به معناى ملاوذه است، و «ملاوذة»، آن است كه انسانى به غير خود پناهنده شده و خود را پشت سرِ او پنهان كند. و معناى آيه اين است كه: خداى عزِوجلِ، از ميان شما آن كسانى را كه از مابين مردم با حيله و تزوير بيرون مى شوند، در حالى كه به غير خود پناهنده مى شوند و به اين وسيله خود را پنهان مى كنند و هيچ اعتنايى به دعوت رسول ندارند، مى شناسد.
«فَليَحذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَن أمرِهِ أن تُصِيبَهُم فِتنَةً أو يُصِيبَهُم عَذَابٌ ألِيم » - ظاهر سياق آيه با در نظر داشتن معنايى كه گذشت، اين است كه: ضمير «عَن أمرِهِ»، به رسول خدا بر مى گردد، و امرش همان دعاى او است. در نتيجه، آيه شريفه كسانى را كه از امر و دعوت آن جناب سر مى تابند، تحذير مى كند از اين كه بلا و يا عذابى دردناك به آنان برسد.
بعضى از مفسران گفته اند: ضمير در «عَن أمرِهِ»، به خداى سبحان بر مى گردد، و در آيه شريفه، هر چند كه امرى از ناحيه خدا وجود ندارد تا ضمير بدان برگردد، وليكن همان نهى كه كرد و فرمود: «دعاى رسول را چون دعاى يك نفر عادى قرار ندهيد»، در حقيقت، در معناى امر و به صورت نهى است. چون معنايش اين است كه دعوت او را بپذيريد، و كلمه «بپذيريد»، امر است، و از ميان اين دو وجه، وجه اولى بهتر است.
«أَلا إِنَّ للَّهِ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ...»:
اين جمله، بيان عموميت ملك است، و اين كه هر چيزى بدون استثناء مملوك خداى سبحان و قائم به او است. پس به همين دليل با جميع خصوصيات وجودش معلوم براى او است. پس او آنچه را كه وى بدان محتاج باشد، مى داند، و مردم هم يكى از موجودات اند، كه خدا به حقيقت حالشان و آنچه بدان نيازمندند، آگاه است.
پس مى فهميم كه آنچه از شرايع دين هم كه براى آنان تشريع كرده، امورى است كه در حياتشان بدان نيازمندند، همچنان كه ارزاقى كه برايشان آفريده، مورد حاجتشان بوده، و بدون آن بقاء و دوام نخواهند داشت.
پس اين كه فرمود: «قَد يَعلَمُ مَا أنتُم عَلَيه: او مى داند آنچه را كه شما بر آن هستيد، و حقيقت حال شما را آگاه است، و مى داند كه چه احتياجاتى داريد»، به منزلۀ نتيجه اى است كه بر حجت مذكور مترتب مى شود. و معنايش اين است كه: مالكيت خدا بر شما و هر چيز ديگر، مستلزم علم او به حال و احتياجات شما است.
آرى، او به علت اين كه مالك شما است، مى داند كه چه قسم شريعت و احكامى مورد احتياج شما است، همان را برايتان تشريع نموده، و بر شما واجب مى كند.
و جملۀ «وَ يَومَ يُرجَعُونَ إلَيهِ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَئ عَلِيم»، عطف است بر جملۀ «مَا أنتُم عَلَيه»، و معنايش اين است كه: او، هم در دنيا عالِم به احوال شما است، و هم در روزى كه به سويش باز مى گرديد. يعنى روز قيامت كه در آن روز، هر كسى را به حقيقت عملى كه كرده، خبر مى دهد، و خدا به هر چيزى دانا است.
خداى تعالى در اين جمله ذيل، مردم را تحريك بر اطاعت و انقياد نسبت به احكام شرع خود، و عمل به آن فرموده، به اين بيان كه به زودى، ايشان را به حقيقت اعمالشان خبر مى دهد. همچنان كه در صدر آيه تحريك مى كرد به اين كه شرع را بپذيرند، چون خدا آن را تشريع كرده، كه عالِم به حوايج مردم است، و اين شريعت حوايج آنان را بر مى آورد.
بحث روایتی: (رواياتى درباره برخی از از آيات گذشته)
در الدرالمنثور است كه سعيد بن منصور و ابن ابى شيبه و ابوداوود و ابن مردويه، و بيهقى، در سنن خود، از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «یَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَستَأذِنُكُم» گفته است: آيه «اذن»، از جمله آياتى است كه بيشتر مردم به آن عمل نكردند، ولى من همواره به اين دخترم - كنيزى كوتاه قد بالاى سرش ايستاده بود - يادآورى مى كنم كه از من اجازه بگيرد، و سپس بر من وارد شود.
و در تفسير قمى، درباره همين آيه، از قول امام «عليه السلام» گفته: خداى تعالى، مردم را نهى كرد از اين كه در اين سه هنگام - كه ذكر فرموده - داخل خانه كسى بشوند. چه اين كه پدر باشد، يا خواهر و يا مادر و يا خادم، مگر به اذن ايشان، و آن سه وقت، عبارت است از: بعد از طلوع فجر و ظهر و بعد از عشاء، و غير اين سه هنگام را مطلق گذاشته و فرموده: «لَيسَ عَلَيكُم جُنَاحٌ بَعدَهُنَّ». يعنى بعد از اين سه هنگام «طَوَّافُونَ عَلَيكُم بَعضُكُم عَلَى بَعضٍ».
و در كافى، به سند خود، از زراره، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير جملۀ «مَلَكَت أيمَانُكُم» فرموده: اين حكم، تنها مخصوص مردان است، نه زنان.
زراره مى گويد پرسيدم: پس زنان در اين سه هنگام بايد اجازه بگيرند؟ فرمود: نه، وليكن مى توانند داخل و خارج شوند. و درباره كلمۀ «مِنكُم» در جملۀ «وَ الَّذِينَ لَم يَبلُغُوا الحُلُمَ مِنكُم» فرمود: يعنى از خودتان. آنگاه اضافه فرمود كه: بر شما است (بر ايشان است - نسخه بدل) كه مانند كسانى كه بالغ شده اند، در اين سه ساعت استيذان كنند.
مؤلف: در اين مسأله كه حكم مخصوص مردان است، روايات ديگرى نيز از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» رسيده.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه مورد بحث گفته: معنايش اين است كه: به غلامان و كنيزان خود دستور دهيد وقتى مى خواهند به شما و در محل خلوت شما وارد شوند، از شما اجازه بگيرند (نقل از ابن عباس).
بعضى ديگر گفته اند: تنها عبيد مورد نظرند، (نقل از ابن عُمَر). البته به اين مضمون، از امام ابى جعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» نيز روايت شده.
مؤلف: با اين روايات و با ظهور خود آيه، روايتى كه حاكم از على «عليه السلام» نقل كرده، ضعيف مى شود، و آن، اين است كه مراد زنان اند، و اما مردان بايد استيذان كنند.
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه، و ابن مردويه، از ابن عُمَر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: اعراب بر شما مسلمانان غلبه نكنند در ناميدن نماز عشاء به نماز عتمه. چون اين نماز در كتاب خدا «عشاء» ناميده شده، كلمۀ «عتمه» مربوط به دوشيدن شتران در آن هنگام است.
مؤلف: نظير اين روايت، از عبدالرحمان بن عوف، به اين عبارت نقل شده كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: اعراب در مراسم نماز شما بر شما غلبه نكنند، كه خداى تعالى فرموده: «وَ مِن بَعدِ صَلَوةِ العِشَاء»، و عتمه مربوط به شتران است.
و در كافى، به سند خود، از حريز، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه آيه «أن يَضَعنَ ثِيَابَهُنَّ» را قرائت نموده و فرمودند: مراد از آن «جلباب» و «خِمار» است، در صورتى كه زن سالخورده باشد.
مؤلف: و در اين معنا، اخبار ديگرى نيز هست.
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير، و ابن ابى حاتم، از ضحاك روايت كرده كه گفت: اهل مدينه قبل از آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» مبعوث شود، رسمشان چنين بود كه افراد كور و مريض و چلاق را در غذا با خود شركت نمى دادند، و فكر مى كردند كه افراد كور، تشخيص نمى دهند كدام لقمه لذيذتر و بهتر است. مريض هم كه نمى تواند مانند سالم غذا بخورد، و چلاق هم حريف اشخاص سالم نيست، ولى بعد از بعثت، اجازه داده شد كه با آنان غذا بخورند.
و نيز، در همان كتاب است كه ثعلبى، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: حارث با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» به عزم جهاد بيرون شد، و خالد بن زيد را جانشين خود در امور خانواده اش كرد، و خانواده حارث، از اين كه با خالد كه بيمار بود، غذا بخورند، ناراحت بودند، پس اين آيه نازل شد.
و نيز، در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابن ابى حاتم، از قتاده روايت كرده اند كه گفت: اين قبيله كه از بنى كنانه بن خزيمه است، در جاهليت تنها غذا خوردن را ننگ مى دانستند، حتى پيش مى آمد كه يكى از آنان بر شدت گرسنگى غذا را با خود مى گردانيد، تا شايد كسى را پيدا كند كه با او غذا بخورد و آب بياشامد، ولى در اسلام اجازه هر دو قسم غذا خوردن داده شد، و آيه شريفه «لَيسَ عَلَيكُم جُنَاحٌ أن تَأكُلُوا جَمِيعاً أو أشتَاتاً» نازل گرديد.
مؤلف: و در معناى اين روايت، روايات ديگرى نيز هست.
و در كافى، به سند خود از زراره، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در معناى آيه «أو مَا مَلَكتُم مَفَاتِحَهُ أو صَدِيقِكُم»، فرمود: اين ها كه خداى عزوجل در اين آيه نامشان را برده، بدون اجازه از خرما و خورش و طعام يكديگر مى خوردند، و همچنين زن بدون اجازه از خانه شوهرش مى تواند بخورد، و غير اين ها نمى توانند.
و در همان كتاب، به سند خود از ابوحمزه ثمالى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به مردى فرمود: تو و آنچه مال دارى، ملك پدرت هستى. آنگاه امام فرمود: در عين حال من دوست نمى دارم كه پدرى از مال پسر بردارد، مگر آن مقدارى كه ناچار از آن است. چون خدا فساد را دوست نمى دارد.
و در همان كتاب، به سند خود، از محمد بن مسلم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه از آن جناب در مورد مردى پرسيدم كه پسرش توانگر است، و پدر محتاج؟ فرمود: پدر مى تواند از مال او بخورد، و اما مادر نخورد، مگر به عنوان قرض.
و باز در همان كتاب، به سند خود، از جميل بن درّاج، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: زن مى تواند بخورد، و صدقه دهد، و دوست هم مى تواند از منزل برادرش بخورد، و صدقه دهد.
و در همان كتاب، به سند خود، از ابن ابى عُمَير، از شخصى كه نامش را برد، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جمله «أو مَا مَلَكتُم مَفَاتِحَهُ» فرمود: مثل كسى كه وكيلى در اموال خود دارد، و او بدون اجازه وى، از مال وى مى خورد.
و در مجمع البيان در ذيل جمله: «أن تَأكُلُوا مِن بُيُوتِكُم» گفته: بعضى گفته اند معنايش «مِن بُيُوتِ أولَادِكُم» است، به دليل اين كه امام به فرزند كسى فرمود: تو و مالت مال پدرت هستى.
و نيز همان جناب فرموده: پاكيزه ترين رزقى كه انسان مى خورد، آن است كه از كسبش باشد، و فرزند او نيز، از جمله كسب او است.
مؤلف: و در اين معانى، روايات بسيارى ديگر است.
و در كتاب معانى، به سند خود، از ابى الصباح روايت كرده كه گفت: از امام باقر «عليه السلام»، از معناى آيه «فَإذَا دَخَلتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أنفُسِكُم...» پرسيدم.
فرمود: اين همان سلام كردن شخص به اهل خانه است. وقتى كه به خانه وارد مى شود، و جواب سلام اهل خانه به او است، زيرا همين سلام و عليك، سلام بر خودتان است.
مؤلف: در تفسير همين آيه، اشاره به اين معنا گذشت.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «إنَّمَا المُؤمِنُون الَّذِين... حَتَّى يَستَأذِنُوهُ» فرموده اند: اين آيه درباره عده اى نازل شد كه هر وقت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، ايشان را براى امرى از امور جمع مى كرد، تا پى كارى يا جنگى كه پيش آمده بود، بفرستد، بدون اجازه او متفرق مى شدند. خداى تعالى، ايشان را از اين رفتار نهى فرمود.
و در همان كتاب، در ذيل آيه «فَإذَا استَأذَنُوكَ لِبَعضِ شَأنِهِم فَأذَن لِمَن شِئتَ مِنهُم» فرمود: اين آيه درباره حنظلة بن ابى عياش نازل شد، و جريانش چنين بود كه:
او در شبى كه فردايش جنگ اُحُد شروع مى شد، عروسى كرده بود. پس از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» اجازه گرفت تا نزد اهلش بماند. پس خداى عزَوجلَ، اين آيه را فرو فرستاد. حنظله نزد اهلش ماند. صبح در حال جنابت به ميدان جنگ آمد و شهيد شد.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: من خود ديدم كه ملائكه، حنظله را با آب ابرها، و روى تخته هايى از نقره در ميان آسمان و زمين غسل مى دادند، و به همين جهت او را «غسیل الملائكه» ناميدند.
باز در همان كتاب، در ذيل آيه «لَا تَجعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَينَكُم كَدُعَاءِ بَعضِكُم بَعضاً»، از قول امام «عليه السلام» گفته: يعنى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را مثل يك فرد عادى صدا نزنيد.
و در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه در معناى آيه مذكور مى فرمود: نگوييد: يا محمّد، و يا اباالقاسم، بلكه بگوييد: يا نبىّ الله، و يا رسُول الله.
مؤلف: نظير اين حديث، از ابن عباس روايت شده، وليكن در سابق گفتيم كه ذيل آيه شريفه با اين معنا آن طور كه بايد، سازگار نيست.
آيات ۱ - ۳ سوره فرقان
- سوره «فرقان»، مكّى است و هفتاد و هفت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
تَبَارَك الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً(۱)
الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شرِيكٌ فى الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَئٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً(۲)
وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لاَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَيَوةً وَ لا نُشُوراً(۳)
به نام خداى رحمان و رحيم.
بزرگ و لايق بزرگى است آن خدايى كه اين فرمان را به بنده خويش نازل كرد، تا بيم رسان جهانيان باشد. (۱)
همان كه فرمانروايى آسمان ها و زمين خاصّ او است، فرزندى نگرفته و در فرمانروايى شريك ندارد، و همه چيز را او آفريده و آن را به اندازه كرده، اندازه اى دقيق. (۲)
(ولى گروهى) سواى خدا، خدايانى گرفتند كه چيزى خلق نكنند و خودشان مخلوق اند، اختيار سود و زيان خويش ندارند و اختيار مرگ و زندگى و تجديد حيات ندارند. (۳)
غرض اين سوره، بيان اين حقيقت است كه دعوت رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، دعوتی است حق، و ناشى از رسالتى از جانب خداى تعالى، و كتابى نازل شده از ناحيه او.
و نيز در اين سوره، چند نوبت پشت سرِ هم، ايرادهايى كه كفار بر نبوت آن جناب از ناحيه خدا، و بر نازل بودن كتابش از جانب خدا كرده اند، دفع شده، و در اين دفع، عنايتى بالغ به كار رفته.
و چون بيان اين غرض، مستلزم احتجاج بر مسأله توحيد و نفى شريك، و بيان پاره اى از اوصاف قيامت، و صفات پسنديده اى از مؤمنى نبود، لذا به اين مسائل نيز پرداخته، ولى همه اين بيانات را با لحن انذار و تخويف ايفاء نمود، نه تبشير و تشويق.
اين را هم بايد گفت كه اين سوره، به شهادت سياق عمومى آيات آن در مكه نازل شده، جز اين كه چه بسا بعضى از مفسران، سه آيه آن را استثناء كرده، گفته اند كه: در مدينه نازل شده است. و آن سه آيه، عبارت است از آيه: «وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مَعَ اللّه إلَهاً آخَر... غَفُوراً رَحِيماً».
و شايد وجه در آن، اين باشد كه در اين سه آيه، مسأله حرمت زنا مطرح شده، ولى شما خواننده عزيز، به خاطر داريد كه در تفسير آيه خمر، از سوره «مائده»، آن جا كه اخبار را نقل كرديم، گفتيم كه: حرمت زنا و شراب از اول ظهور دعوت اسلامى معروف بوده، كه يكى از احكام اين دين است.
و عجيب از بعضى از مفسران است كه گفته اند: همه سوره مدنى است، مگر سه آيه از آن، كه اولش: «تَبَارَكَ الَّذِى»، و آخرش كلمۀ «نُشُوراً» است.
توضيح آيه: «تَبَارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الفُرقَانَ عَلَى عَبدِهِ...»
«تَبَارَك الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً»:
كلمۀ «تَبَارَك»، از ماده «بَرَكة» - به دو فتحه - است، كه به معناى ثبوت خير در هر چيز است.
مانند ثبوت آب در بركه (آب انبار). و اين معنا از واژه «بَرَكَ البَعِير» گرفته شده، كه به معناى آن است كه: شتر سينه به زمين بگذارد و بخوابد. كلمۀ «تَبَارَك» هم، از همان ريشه اشتقاق يافته، و معنايش ثبوت خير است در هر چيزى كه مى گوييم «مبارك» است.
چيزى كه هست، صيغه «تَبَارَك»، علاوه بر افادۀ معناى مزبور - به طورى كه گفته اند - مبالغه در آن را نيز مى رساند. و اين صيغه، تقريبا مى توان گفت از كلماتى است كه جز در مواردى نادر، بر غير خدا اطلاق نمى شود.
كلمه «فرقان» به معناى فرق است، و اگر قرآن كريم را «فرقان» ناميد، از آن جهت بوده كه آياتش بين حق و باطل جدايى مى اندازد، و يا از اين جهت بوده كه آياتش، جدا جدا نازل شده. مؤيد معناى اول، اين است كه اين كلمه در قرآن كريم، بر تورات هم اطلاق شده، با اين كه تورات يكباره نازل شد.
راغب، در مفردات گفته: كلمۀ «فرقان»، از كلمه «فرق»، بليغ تر است. براى اين كه «فرقان»، تنها در فرق نهادن بين حق و باطل استعمال مى شود، مانند «قنعان»، كه تنها در مردى استعمال مى شود كه ديگران به حكم او، قناعت مى كنند. و اين كلمه، اسم است نه مصدر. به خلاف «فرق»، كه هم مصدر است، و هم در فرق بين حق و باطل و غير آن، استعمال مى شود.
كلمه «عَالَمين»، جمع «عالَم» است، كه معنايش خلق است. در صحاح اللغه گفته: «عالَم»، به معناى خلق است، و جمع آن «عوالم» مى آيد، و «عالَمُون»، به معناى اصناف خلق است.
و اين لفظ، هر چند شامل همه خلق از جماد و نبات و حيوان و انسان و جن و ملك مى شود، وليكن در خصوص آيه مورد بحث، به خاطر سياقى كه دارد، يعنى «انذار» را غايت و نتيجه «تنزيل قرآن» قرار داده، مراد از آن، خصوص مكلفان از خلق است، كه ثَقَلان، يعنى جن و انس است. البته ما تنها از مكلّفان، اين دو صنف را مى شناسيم.
با اين بيان روشن شد، اين كه بعضى از مفسران گفته اند: آيه شريفه دلالت مى كند بر عموم رسالت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، و اين كه آن جناب، بر تمامى ماسوى اللّه مبعوث است، صحيح نيست. چون اين مفسّر، غفلت كرده از اين كه چرا از رسالت تعبير به انذار فرموده. و نظير آيه مورد بحث در دلالت بر عموميت، آيه: «وَ اصطَفَاكَ عَلَى نِسَاءِ العَالَمِين»، و آيه: «وَ فَضَّلنَاهُم عَلَى العَالَمِين» مى باشد.
كلمه «نذير» - به طورى كه گفته اند - به معناى «مُنذِر: بيم رسان» است، و «إنذار»، با «تخويف»، قريب المعنا است.
پس اين كه فرمود: «تَبَارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الفُرقَانَ عَلَى عَبدِهِ»، معنايش اين است كه خير بسيار در كسى كه فرقان را بر عبد خود، محمّد «صلى اللّه عليه و آله» نازل كرد، ثابت شد.
و ثبوت خير كثير در خدا، با اين كه آن خير عايد خلقش مى شود، كنايه است از جوشش و فوران خير از او بر خلق او. به خاطر اين كه كتابى بر بنده اش نازل كرده كه فارق ميان حق و باطل، و نجات دهنده عالَميان از ضلالت، و سوق دهنده به سوى هدايت است.
و اگر در آيه شريفه، نزول قرآن را از ناحيه خدا، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» را فرستاده او، و «نذير» براى عالَميان خوانده، و نيز قرآن را «فرقان» و جدا كننده حق از باطل ناميده، و رسول را بنده خداوند، بر عالَميان معرفى كرده، إشعار دارد بر اين كه مملوك خدا است، و هيچ اختيارى از خود ندارد، همه به منظور زمينه چينى براى مطالبى است كه بعدا از مشركان حكايت مى كند، كه به قرآن طعنه زدند كه اين افتراء بر خدا است، و محمّد «صلى اللّه عليه و آله»، آن را از پيش خود تراشيده، و قومى ديگر نيز او را كمك كرده اند، و اين كه پيغمبر طعام مى خورد، و در بازارها راه مى رود، و طعنه هاى ديگرى كه زدند، و پاسخى كه از طعنه هاى ايشان داده.
پس حاصل كلام اين شد كه: قرآن، كتابى است كه با حجت هاى باهره خود، بين حق و باطل جدايى مى اندازد. پس خودش جز حق نمى تواند باشد. چون باطل ممكن نيست ميان حق و باطل فارق باشد، و اگر خود را به صورت حق جلوه مى دهد، براى فريب دادن مردم است.
و آن كسى كه اين كتاب را آورده، عبدى است مطيع خدا، كه عالَميان را با آن انذار نموده، و به سوى حق دعوت مى كند. پس او نيز، جز بر حق نمى باشد. و اگر بر باطل بود، به سوى حق دعوت نمى كرد، بلكه از حق گمراه مى ساخت. علاوه بر اين، خداى سبحان در كلام معجز خود، به صدق رسالت او شهادت داده، و كتاب او را نازل از ناحيه خود خوانده.
از اين جا معلوم مى شود اين كه بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «فرقان»، مطلق - كتاب هاى آسمانى و نازل بر انبياء است، و مراد از «عبد او»، عموم انبياء است، صحيح نيست، و دورى اش از ظاهر لفظ آيه بر كسى پوشيده نمى باشد.
«لام» در جملۀ «لِيَكُونَ لِلعَالَمِينَ نَذِيراً»، لام تعليل است، و مى رساند كه هدف از تنزيل فرقان بر عبدش، اين است كه بيم دهنده جميع عالَم، از انس و جن باشد. چون كلمه جمع در صورتى كه «الف و لام» بر سرش در آمده باشد، استغراق و كليت را مى رساند.
و همين تعبير، يعنى آوردن صيغه جمع با «الف و لام»، خالى از اشاره به اين معنا نيست كه براى همه عالَم، يك إله و معبود است، نه آن طور که وثنی مذهبان معتقدند كه هر قومى براى خود، الهى غير از اله ديگران دارد.
و اگر در آيه مورد بحث، تنها به ذكر «انذار» اكتفاء كرد، و نامى از «تبشير» نبرد، براى اين بود كه كلام در اين سوره، در سياق انذار و تخويف بود.
اثبات مُلك مطلق براى خداوند
«الَّذِى لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض...»:
كلمۀ «ملك» - به كسره ميم و ضمّ آن، هر دو - به معناى اين است كه چيزى قائم به وجود چيز ديگر باشد، به طورى كه هر طور كه بخواهد در آن تصرف كند، چه اين كه اصل رقبه اش قائم به وجود مالك باشد، مانند رقبه مال كه قائم به مالك است كه مى تواند هر نوع تصرفى در آن بكند، و يا اين كه در تحت فرمان او قرار گيرد، و او با امر و نهى و حكم راندن بر وى مسلط باشد، مانند تسلطى كه يك سلطان بر رعيت خود، و آنچه در دست ايشان است دارد، كه قسم دوم را «مُلك» - به ضمه ميم - تعبير مى كنند.
پس «مِلك» - به كسره ميم - عمومى تر است از «مُلك» - به ضمّه ميم - همچنان كه راغب نيز گفته: «مَلِك» - به فتحه ميم و كسره لام - به معناى متصرف به امر و نهى است در مردم، و اين كلمه، تنها به كسى اطلاق مى شود كه سياست و اداره امور آدميان را به عهده دارد. و بدين جهت گفته مى شود: فلانى مَلِك مردم است، ولى گفته نمى شود مَلِك اين اشياء است.
تا آن جا كه مى گويد: پس «مُلك» - به ضمّه ميم - به معناى ضبط شئ مورد تصرف است، به وسيله حكم. و «مِلك» - به كسره ميم - نظير جنس براى مطلق ملك است. پس هر مُلك - به ضمّه ميم - مِلك به كسره ميم - هست، ولى هر مِلك - به كسرۀ ميم، مُلك - به ضمه ميم - نيست. و چه بسا مى شود كه مِلك - به كسره - مختص به مالكيت رقبه، و مُلك - به ضمّه ميم - مختص به غير آن مى شود.
پس اين كه فرمود: «الَّذِى لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض» - با در نظر داشتن اين كه «لام»، اختصاص را مى رساند - اين معنا را افاده مى كند كه آسمان ها و زمين، مملوك خدايند، و به هيچ وجهى از وجوه، از خود استقلال نداشته، و از خدا و تصرفات او با حكمش بى نياز نيستند، و حكم در آن و اداره و گرداندن آسياى آن، مختص به خداى تعالى است. پس تنها خدا، مليك و متصرف به حكم در آن است، آن هم متصرف على الاطلاق.
و با اين بيان، ترتب جملۀ «وَ لَم يَتَّخِذ وَلَداً» بر ماقبل، روشن مى شود. چون داشتن مُلک علی الاطلاق، حاجتى باقى نمى گذارد براى اتخاذ فرزند. چون اتخاذ فرزند براى يكى از دو حاجت است:
يا براى اين است كه فرزند به قسمتى از امورش برسد، چون خودش به تنهايى نمى تواند امور خود را اداره كند، و خداى سبحان كه مالك هر چيزى است و تواناى بر هر كارى است كه بخواهد انجام دهد، چنين فرضى درباره اش نمى شود.
و يا براى اين است كه هستى اش محدود، و بقايش تا زمانى معين است، و هرچه را مالك است، تا مدتى معين مالك است، لذا فرزند مى گيرد تا بعد از خود، جانشينش شود، و بعد از خودش به امورش قيام نمايد، و خداى سبحان كه مالك هر چيز است و هستى اش سرمدى و ابدى است و فنا در او راه ندارد، به هيچ وجه حاجتى به اتخاذ فرزند ندارد. اين بيان، هم ردّ بر مشركان است و هم ردّ بر نصارا.
و همچنين جمله بعدى كه مى فرمايد: «وَ لَم يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِى المُلك»، چون احتياج به شريك در جايى كه مُلك شامل همه امور نباشد، تصور مى شود، و مُلك خدا، عام و شامل تمامى موجودات عالَم با همه جهات آن ها است، و هيچ چيز از تحت ملكيت او بيرون نيست. اين جمله نيز، ردّ بر مشركان است.
و جملۀ «وَ خَلَقَ كُلَّ شَئٍ فَقَدَّرَهُ تَقدِيراً»، بيان رجوع تدبير عامۀ امور به سوى خداى تعالى به تنهايى است. هم خلقت آن ها و هم تقدير آن ها. پس او، ربُّ العالَمين است، و هيچ ربّى، سواى او نيست.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |