تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۵۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۱۳ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۸۶

آيه ۸۱ - ۸۳

آيه و ترجمه

قَالُوا يَلُوط إِنَّا رُسلُ رَبِّك لَن يَصِلُوا إِلَيْك فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِت مِنكمْ أَحَدٌ إِلا امْرَأَتَك إِنَّهُ مُصِيبهَا مَا أَصابهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصبْحُ أَ لَيْس الصبْحُ بِقَرِيبٍ(۸۱) فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَلِيَهَا سافِلَهَا وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضودٍ(۸۲) مُّسوَّمَةً عِندَ رَبِّك وَ مَا هِىَ مِنَ الظلِمِينَ بِبَعِيدٍ(۸۳) ترجمه : ۸۱ - گفتند: اى لوط! ما رسولان پروردگار توايم ، آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد، در دل شب با خانواده ات (از اين شهر) حركت كن و هيچيك از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسر تو كه او هم بهمان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد، موعد آنها صبح است ، آيا صبح نزديك نيست ؟!. ۸۲ - هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن (شهر و ديار) را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ : گلهاى متحجر متراكم بر روى هم بر آنها نازل نموديم . ۸۳ - (سنگهائى كه ) نزد پروردگارت نشاندار بود و آن از ستمگران دور نيست . تفسير : پايان زندگى اين گروه ستمكار. سرانجام هنگامى كه رسولان پروردگار نگرانى شديد لوط را مشاهده كردند كه در چه عذاب و شكنجه روحى گرفتار است ، پرده از روى اسرار كار خود برداشتند و به او گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم نگران مباش ، و بدان كه آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد! (قال يا

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۸۷

لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ). جالب اينكه فرشتگان خدا نمى گويند به ما آسيبى نمى رسد بلكه مى گويند به تو اى لوط دست نمى يابند كه آسيب برسانند. اين تعبير يا به خاطر آن است كه آنها خود را از لوط جدا نمى دانستند چون به هر حال ميهمان او بودند و هتك حرمت آنها هتك حرمت لوط بود، و يا به خاطر اين است كه مى خواهند به او بفهمانند، ما رسولان خدا هستيم و عدم دسترسى به ما مسلم است ، حتى به تو هم كه انسانى همنوع آنان هستى به لطف پروردگار دست نخواهند يافت . در آيه ۳۷ سوره قمر مى خوانيم : و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اعينهم : آنها قصد تجاوز به ميهمان لوط داشتند ولى ما چشمهاى آنها را نابينا ساختيم اين آيه نشان مى دهد كه در اين هنگام قوم مهاجم به اراده پروردگار بينائى خود را از دست دادند و قادر بر حمله نبودند. در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنها پاشيد و آنها نابينا شدند. بهر حال اين آگاهى لوط از وضع ميهمانان و ماموريتشان همچون آب سردى بود كه بر قلب سوخته اين پيامبر بزرگ ريخته شد، و در يك لحظه احساس كرد بار سنگين غم و اندوه از روى قلبش برداشته شد، برق شادى در چشمش درخشيدن گرفت ، و همچون بيمار شديدى كه چشمش به طبيب مسيحادمى بيفتد احساس ‍ آرامش نمود، و فهميد دوران اندوه و غم در شرف پايان است و زمان شادى و نجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيده است !. ميهمانان بلافاصله اين دستور را به لوط دادند كه تو همين امشب در دل تاريكى خانواده ات را با خود بردار و از اين سرزمين بيرون شو (فاسر با هلك بقطع من الليل ).

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۸۸

ولى مواظب باشيد كه هيچيك از شما به پشت سرش نگاه نكند (و لا يلتفت منكم احد). تنها كسى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلائى كه به قوم گناهكار مى رسد گرفتار خواهد شد همسر معصيتكار تو است (الا امرأ تك انه مصيبها ما اصابهم ). در تفسير جمله لا يلتفت منكم احد مفسران چند احتمال داده اند: نخست اينكه هيچكس به پشت سر نگاه نكند. ديگر اينكه به فكر مال و وسائل زندگى خود در شهر نباشيد تنها خود را از اين مهلكه بيرون ببريد. ديگر اينكه هيچيك از شما خانواده از اين قافله كوچك عقب نماند. چهارم اينكه به هنگام خروج شما زمين لرزه و مقدمات عذاب شروع خواهد شد به پشت سر خود نگاه نكنيد و به سرعت دور شويد. ولى هيچ مانعى ندارد كه همه اين احتمالات در مفهوم آيه جمع باشد. سرانجام آخرين سخن را به لوط گفتند كه : لحظه نزول عذاب و ميعاد

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۸۹

آنها صبح است و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد (ان موعد هم الصبح ). اكنون برخيزيد و هر چه زودتر شهر را ترك گوئيد مگر صبح نزديك نيست (اليس الصبح بقريب ). در بعضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه فرشتگان موعد عذاب را صبح ذكر كردند لوط از شدت ناراحتى كه از اين قوم آلوده داشت همان قومى كه با اعمال ننگينشان قلب او را مجروح و روح او را پر از غم و اندوه ساخته بودند، از فرشتگان خواست كه حالا كه بنا است نابود شوند چه بهتر كه زودتر! ولى آنها لوط را دلدارى دادند و گفتند مگر صبح نزديك نيست . سرانجام لحظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد، همانگونه كه قرآن مى گويد: هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و رو كرديم ، و بارانى از سنگ ، از گلهاى متحجر متراكم بر روى هم ، بر سر آنها فرو ريختيم (فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود). سجيل در اصل يك كلمه فارسى است كه از سنگ و گل گرفته شده است بنابراين چيزى است كه نه كاملا مانند سنگ سخت شده و نه همچون گل سست است بلكه برزخى ميان آن دو مى باشد. منضود از ماده نضد به معنى رويهم قرار گفتن و پى در پى آمدن است يعنى اين باران سنگ آنچنان سريع و پى در پى بود كه گوئى سنگها بر هم سوار ميشدند. ولى اين سنگها، سنگهاى معمولى نبودند بلكه سنگهائى بودند نشاندار،

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۰

نزد پروردگار تو (مسومة عند ربك ). اما تصور نكنيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند، آنها از هيچ قوم و جمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند (و ما هى من الظالمين ببعيد). اين قوم منحرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان ، هم سرنوشت ملتشان را ببازى گرفتند و هم ايمان و اخلاق انسانى را، و هر قدر رهبر دلسوزشان فرياد زد، گوش فرا ندادند و مسخره كردند، و قاحت و بى شرمى را به آنجا رساندند كه حتى مى خواستند به حريم ميهمانهاى رهبرشان نيز تجاوز كنند. اينها كه همه چيز را وارونه كرده بودند! بايد شهرشان هم واژگونه شود! نه فقط زير و رو شود كه بارانى از سنگ ، آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد و آنها را زير پوشش خود دفن كند، به گونه اى كه حتى اثرى از آنها در آن سرزمين ديده نشود، تنها بيابانى وحشتناك و بهم ريخته و قبرستانى خاموش و مدفون زير سنگ ريزه ها، از آنها باقى بماند. آيا تنها قوم لوط بايد چنين مجازات شوند، مسلما نه ، هر گروه منحرف و ملت ستم پيشه اى چنين سرنوشتى در انتظار او است گاهى زير باران سنگريزه ها، و گاهى زير ضربات بمبهاى آتشزا، و زمانى زير فشارهاى اختلافات كشنده اجتماعى ، و بالاخره هر كدام به شكلى و به صورتى .

نكته ها :

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: ۱ - چرا لحظه نزول عذاب صبح بود؟ - دقت در آيات بالا اين سؤ ال را در ذهن خواننده ترسيم مى كند كه صبح در اين ميان چه نقشى داشت ؟ چرا در دل شب عذاب نازل نشد. آيا به خاطر آن است كه گروه مهاجم به خانه لوط هنگامى كه نابينا

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۱

شده اند به سوى قوم برگشتند و جريان را بازگو كردند، و آنها كمى در فكر فرو رفتند كه جريان چيست و خداوند اين مهلت را تا صبح به آنها داد و شايد بيدار شوند و به سوى او باز گردند؟!. يا اينكه خداوند نمى خواست در دل شب ، بر آنها شبيخون زند و به همين دليل دستور داد تا فرا رسيدن صبح ماموران عذاب دست نگهدارند. در تفاسير تقريبا چيزى در اين زمينه ننوشته اند ولى آنچه در بالا گفتيم احتمالاتى بود كه قابل مطالعه است . ۲ - زير و رو چرا؟ - گفتيم عذاب بايد تناسبى با نحوه گناه داشته باشد از آنجا كه اين قوم در طريق انحراف جنسى همه چيز را دگرگون ساختند، خداوند نيز شهرهاى آنها را زير و رو كرد و از آنجا كه - طبق روايات - بارانى از سخنان ركيك به طور مداوم بر هم مى ريختند، خداوند هم بارانى از سنگ بر سر آنان فرو ريخت . ۳ - باران سنگ چرا؟ - آيا بارش سنگريزه قبل از زير و رو شدن شهرهاى آنها بود، يا همراه آن ، يا بعد از آن ؟ در ميان مفسران گفتگو است و آيات قرآن نيز صراحتى در اين زمينه ندارد، زيرا اين جمله با واو، عطف شده كه ترتيب از آن استفاده نمى شود. ولى بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار معتقد است ، اين باران سنگ يا قبل از زير و رو شدن بوده ، يا در اثناء آن ، و فلسفه آن ، اين بوده كه افراد پراكنده اى كه در گوشه و كنار قرار داشتند و زير آوارها مدفون نشدند، سالم در نروند، آنها نيز به كيفر اعمال زشتشان برسند!. روايتى كه مى گويد: همسر لوط، صدا را كه شنيد سر بر گردانيد و در

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۲

همان حال سنگى به او اصابت كرد و او را كشت ، نشان مى دهد كه اين دو (زير و رو شدن و باران سنگ ) با هم صورت گرفته است . ولى اگر از اينها صرف نظر كنيم ، مانعى ندارد كه براى تشديد عذاب و محو آثار آنها سنگريزه حتى پس از زير و رو شدن بر آنها نازل شده باشد به طورى كه سرزمينشان زير آن پنهان گردد و آثارش محو شود. ۴ - نشاندار چرا؟ - گفتيم جمله مسومة عند ربك اين نكته را مى فهماند كه اين سنگها از نزد خدا نشاندار بودند، ولى در اينكه چگونه نشاندار بود، در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند در اين سنگها علاماتى بود كه نشان مى داد سنگ معمولى نيست ، بلكه مخصوصا براى عذاب الهى نازل شده است ، تا با ريزش ‍ سنگهاى ديگر اشتباه نشود، و به همين دليل بعضى ديگر گفته اند، سنگها شباهتى با سنگهاى زمينى نداشت ، بلكه مشاهده وضع آنها نشان مى داد، نوعى سنگ آسمانى است كه از خارج كره زمين به سوى زمين سرازير شده است !. بعضى نيز گفته اند اينها علائمى در علم پروردگار داشته كه هر كدام از آنها درست براى فرد معين و نقطه معين نشانه گيرى شده بود، اشاره به اينكه آنقدر مجازاتهاى الهى روى حساب است كه حتى معلوم است كدام شخص با كدام سنگ بايد در هم كوبيده شود، بيحساب و بى ضابطه نيست . ۵ - تحريم همجنس گرائى . همجنس گرائى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است . حد همجنس گرائى در مردان خواه فاعل باشد يا مفعول اعدام است ، و براى اين اعدام طرق مختلفى در فقه بيان شده است ، البته اثبات اين گناه بايد

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۳

از طرق معتبر و قاطعى كه در فقه اسلامى و روايات وارده از معصومين ذكر شده صورت گيرد، و حتى سه مرتبه اقرار هم به تنهائى كافى نيست و بايد حداقل چهار بار اقرار به اين عمل كند. و اما حد همجنس گرائى در زنان پس از چهار بار اقرار و يا ثبوت بوسيله چهار شاهد عادل (به شرائطى كه در فقه گفته شده ) صد تازيانه است ، و بعضى از فقها گفته اند اگر زن شوهردارى اين عمل را انجام بدهد حد او اعدام است . اجراى اين حدود، شرائط دقيق و حساب شده اى دارد كه در كتب فقه اسلامى آمده است . رواياتى كه در مذمت همجنس گرائى از پيشوايان اسلام نقل شده آنقدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعه آن هر كس احساس مى كند كه زشتى اين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد. از جمله در روايتى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم لما عمل قوم لوط ما عملوا بكت الارض الى ربها حتى بلغ دموعها الى السماء، بكت السماء حتى بلغ دموعها العرض ، فاوحى الله الى السماء ان احصبيهم ، و اوحى الى الارض ان اخسفى بهم : هنگامى كه قوم لوط آن اعمال ننگين را انجام دادند زمين آنچنان ناله و گريه سر داد كه اشكهايش به آسمان رسيد، و آسمان آنچنان گريه كرد كه اشكهايش به عرش ‍ رسيد، در اين هنگام خداوند به آسمان وحى فرستاد كه آنها را سنگباران كن ! و به زمين وحى فرستاد كه آنها را فرو بر! (بديهى است گريه و اشك جنبه تشبيه و كنايه دارد). و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من جامع غلاما جاء يوم القيامة جنبا لا ينقيه ماء الدنيا و غضب الله عليه و لعنه و اعد له جهنم و سائت مصيرا... ثم قال ان الذكر يركب الذكر فيهتز

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۴

العرض لذلك : هر كس با نوجوانى آميزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مى شود، آنچنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد، و خداوند او را غضب مى كند و از رحمت خويش دور مى دارد و دوزخ را براى او آماده ساخته است و چه بد جايگاهى است ... سپس فرمود: هر گاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : آنها كه تن به چنين كارى در مى دهند بازماندگان سدوم (قوم لوط) هستند سپس اضافه فرمود: من نمى گويم از فرزندان آنها هستند ولى از طينت آنها هستند سؤ ال شد همان شهر سدوم كه زيرورو شد، فرمود: آرى چهار شهر بودند سدوم و صريم و لدنا و غميرا (عمورا). در روايت ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم چنين مى گفت : لعن الله المتشبهين من الرجال بالنساء و المتشبهات من النساء بالرجال : لعنت خدا بر آن مردانى باد كه خود را شبيه زنان مى سازند، (با مردان آميزش جنسى مى كنند) و لعنت خدا بر زنانى باد كه خود را شبيه مردان مى كنند. فلسفه تحريم هم جنس گرائى . گر چه در دنياى غرب كه آلودگيهاى جنسى فوق العاده زياد است ، اين گونه زشتيها مورد تنفر نيست و حتى شنيده مى شود در بعضى از كشورها همانند انگلستان طبق قانونى كه با كمال وقاحت از پارلمان گذشته اين موضوع جواز

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۵

قانونى پيدا كرده !! ولى شيوع اين گونه زشتيها هرگز از قبح آن نمى كاهد و مفاسد اخلاقى و روانى و اجتماعى آن در جاى خود ثابت است . گاهى بعضى از پيروان مكتب مادى كه اينگونه آلودگيها را دارند براى توجيه عملشان مى گويند ما هيچگونه منع طبى براى آن سراغ نداريم !. ولى آنها فراموش كرده اند كه اصولا هر گونه انحراف جنسى در تمام روحيات و ساختمان وجود انسان اثر مى گذارد و تعادل او را بر هم مى زند. توضيح اينكه : انسان به صورت طبيعى و سالم تمايل جنسى به جنس مخالف دارد و اين تمايل از ريشه دارترين غرائز انسان و ضامن بقاء نسل او است . هر گونه كارى كه تمايل را از مسير طبيعيش منحرف سازد، يكنوع بيمارى و انحراف روانى در انسان ايجاد مى كند. مردى كه تمايل به جنس موافق دارد و يا مردى كه تن به چنين كارى مى دهد هيچكدام يك مرد كامل نيستند، در كتابهاى امور جنسى هموسكو آليسم (همجنس گرائى ) به عنوان يكى از مهمترين انحراف ذكر شده است . ادامه اين كار تمايلات جنسى را نسبت به جنس مخالف در انسان تدريجا مى كشد و در مورد كسى كه تن به اين كار در مى دهد احساسات زنانه تدريجا در او پيدا مى شود، و هر دو گرفتار ضعف مفرط جنسى و به اصطلاح سرد مزاجى مى شوند، به طورى كه بعد از مدتى قادر به آميزش طبيعى (آميزش با جنس مخالف ) نخواهند بود. با توجه به اينكه احساسات جنسى مرد و زن هم در ارگانيسم بدن آنها مؤ ثر است و هم در روحيات و اخلاق ويژه آنان ، روشن مى شود كه از دست دادن احساسات طبيعى تا چه حد ضربه بر جسم و روح انسان وارد مى سازد، و حتى ممكن است افرادى كه گرفتار چنين انحرافى هستند، چنان گرفتار ضعف جنسى شوند كه ديگر قدرت بر توليد فرزند پيدا نكنند.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۶

اين گونه اشخاص از نظر روانى غالبا سالم نيستند و در خود يكنوع بيگانگى از خويشتن و بيگانگى از جامعه اى كه به آن تعلق دارند احساس مى كنند. قدرت اراده را كه شرط هر نوع پيروزى است تدريجا از دست مى دهند، و يكنوع سرگردانى و بى تفاوتى در روح آنها لانه مى كند. آنها اگر به زودى تصميم به اصلاح خويشتن نگيرند و حتى در صورت لزوم از طبيب جسمى يا روانى كمك نخواهند و اين عمل به صورت عادتى براى آنها در آيد، ترك آن مشكل خواهد شد، ولى در هر حال هيچوقت براى ترك اين عادت زشت دير نيست ، تصميم مى خواهد و عمل . بهر حال سرگردانى روانى تدريجا آنها را به مواد مخدر و مشروبات الكلى و انحرافات اخلاقى ديگر خواهد كشانيد و اين يك بدبختى بزرگ ديگر است . جالب اينكه در روايات اسلامى در عباراتى كوتاه و پر معنى اشاره به اين مفاسد شده است ، از جمله در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه كسى از او سؤ ال كرد لم حرم الله اللواط: چرا خداوند لواط را حرام كرده است فرمود: من اجل انه لو كان اتيان الغلام حلالا لاستغنى الرجال عن النساء و كان فيه قطع النسل و تعطيل الفروج و كان فى اجازة ذلك فساد كثير: اگر آميزش با پسران حلال بود مردان از زنها بى نياز (و نسبت به آنان بى ميل ) مى شدند، و اين باعث قطع نسل انسان مى شد و باعث از بين رفتن آميزش طبيعى جنس ‍ موافق و مخالف مى گشت و اين كار مفاسد زياد اخلاقى و اجتماعى ببار مى آورد. ذكر اين نكته نيز قابل توجه است كه اسلام يكى از مجازاتهائى را كه براى چنين افرادى قائل شده آنست كه ازدواج خواهر و مادر و دختر شخص مفعول بر فاعل حرام است يعنى اگر چنين كارى قبل از ازدواج صورت گرفته شد، اين زنان براى او حرام ابدى مى شوند.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۷

آخرين نكته اى كه در اينجا بايد يادآور شويم اين است كه كشيده شدن افراد به اينگونه انحراف جنسى علل بسيار مختلفى دارد و حتى گاهى طرز رفتار پدر و مادر با فرزندان خود، و يا عدم مراقبت از فرزندان همجنس ، و طرز معاشرت و خواب آنها با هم در خانه ممكن است از عوامل اين آلودگى گردد. گاهى ممكن است انحراف اخلاقى ديگر سر از اين انحراف بيرون آورد. قابل توجه اينكه در حالات قوم لوط مى خوانيم كه عامل آلودگى آنها به اين گناه اين بود كه آنها مردمى بخيل بودند و چون شهرهاى آنها بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت و آنها نمى خواستند از ميهمانان و عابرين پذيرائى كنند در آغاز چنين به آنها وانمود مى كردند كه قصد تجاوز جنسى به آنان دارند تا ميهمانان و عابرين را از خود فرار دهند، ولى اين عمل تدريجا به صورت عادت براى آنها در آمد و تمايلات انحراف جنسى تدريجا در وجود آنها بيدار شد و كارشان به جائى رسيد كه از فرق تا قدم آلوده شدند. حتى شوخى هاى بى موردى كه گاهى در ميان پسران و يا دختران نسبت به همجنسان خود مى شود گاهى انگيزه كشيده شدن به اين انحرافات مى گردد، به هر حال بايد به دقت مراقب اينگونه مسائل بود، و آلودگان را به سرعت نجات داد و از خدا در اين راه توفيق طلبيد. اخلاق قوم لوط. در روايات و تواريخ اسلامى اعمال زشت و ننگين ديگرى به موازات انحراف جنسى از آنها نقل شده است از جمله در سفينة البحار مى خوانيم : قيل كانت مجالسهم تشتمل على انواع المناكير مثل الشتم و السخف و الصفح و القمار و ضرب المخراق و خذف الاحجار على من مربهم و ضرب المعازف و المزامير و كشف العورات :

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۸

گفته مى شود مجالس آنها مملو بود از انواع منكرات و اعمال زشت ، فحشهاى ركيك و كلمات زننده با هم رد و بدل مى كردند، با كف دست بر پشت يكديگر مى كوبيدند، قمار مى كردند، و بازيهاى بچهگانه داشتند، سنگ به عابران پرتاب مى كردند و انواع آلات موسيقى را بكار مى بردند و در حضور جمع بدن خود را برهنه و كشف عورت مى نمودند!. روشن است در چنان محيط آلودهاى ، انحراف و زشتى هر روز ابعاد تازه اى بخود مى گيرد، و اصولا قبح اعمال ننگين برچيده مى شود و آنچنان در اين مسير پيش مى روند كه هيچ كارى در نظر آنها زشت و منكر نيست !. و از آنها بدبختتر اقوام و ملتهائى هستند كه در عصر پيشرفت علوم و دانشها در همان راه گام برمى دارند و حتى گاهى اعمالشان بقدرى ننگين و رسوا است كه اعمال قوم لوط را به فراموشى مى سپارد.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۱۹۹

آيه ۸۴ - ۸۶

آيه و ترجمه

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ وَ لا تَنقُصوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ إِنى أَرَام بخَيرٍ وَ إِنى أَخَاف عَلَيْكمْ عَذَاب يَوْمٍ محِيطٍ(۸۴) وَ يَقَوْمِ أَوْفُوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ وَ لا تَبْخَسوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِينَ(۸۵) بَقِيَّت اللَّهِ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كنتُم مُّؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بحَفِيظٍ(۸۶) ترجمه : ۸۴ - و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، گفت اى قوم من ! الله را پرستش كنيد كه جز او معبود ديگرى براى شما نيست و پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به كم فروشى نزنيد) من خير خواه شما هستم و من از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم !. ۸۵ - و اى قوم من !، پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء (و اجناس ) مردم عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد. ۸۶ - سرمايه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد، و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ايمان ) نيستم . تفسير : مدين سرزمين شعيب . با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم شعيب و مردم مدين مى رسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردان شدند، نه تنها بت كه در هم و دينار و مال و ثروت خويش را مى پرستيدند، و به خاطر آن كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۰۰

در آغاز مى گويد: و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم : (و الى مدين اخاهم شعيبا) كلمه اخاهم (برادرشان ) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود باز گو كند، نه فقط به خاطر اينكه از افراد قبيله و طائفه آنها بود بلكه علاوه بر آن خير خواه و دلسوز آنها همچون يك برادر بود. مدين (بر وزن مريم ) نام آبادى شعيب و قبيله او است ، اين شهر در مشرق خليج عقبه قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند. امروز شهر مدين به نام معان ناميده مى شود ولى بعضى از جغرافيون نام مدين را بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سينا مى زيسته اند. در تورات نيز نام مديان آمده ، اما به عنوان بعضى از قبائل (و البته اطلاق يك نام بر شهر و صاحبان شهر معمول است ). اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همانگونه كه شيوه همه پيامبران در آغاز دعوت بود نخست آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى توحيد دعوت كرد و گفت : اى قوم ! خداوند يگانه يكتا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ). چرا كه دعوت به توحيد دعوت به شكستن همه طاغوتها و همه سنتهاى جاهلى است ، و هر گونه اصلاح اجتماعى و اخلاقى بدون آن ميسر نخواهد بود. آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و در آن زمان در ميان اهل مدين سخت رائج بود اشاره كرده و گفت : به هنگام خريد و فروش پيمانه و وزن اشياء را كم نكنيد (و لا تنقصوا المكيال

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۰۱

و الميزان ). مكيال و ميزان به معنى پيمانه و ترازو است و كم كردن آنها به معنى كم فروشى و نپرداختن حقوق مردم است . رواج اين دو كار در ميان آنها نشانه اى بود از نبودن نظم و حساب و ميزان و سنجش در كارهايشان ، و نمونه اى بود از غارتگرى و استثمار و ظلم و ستم در جامعه ثروتمند آنها. اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند: نخست مى گويد: قبول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود، پيشرفت امر تجارت ، پائين آمدن سطح قيمتها، آرامش جامعه ، خلاصه من خير خواه شما هستم و مطمئنم كه اين اندرز نيز سرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود. (انى اراكم بخير). اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: من شما را داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مى بينم بنابراين دليلى ندارد كه تن به پستى در دهيد و حقوق مردم را ضايع كنيد و به جاى شكر نعمت كفران نمائيد. ديگر اينكه ، من از آن مى ترسم كه اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى ، عذاب روز فراگير، همه شما را فرو گيرد (و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط). محيط در اينجا صفت براى يوم است ، يعنى يك روز فراگير و البته فراگير بودن روز به معنى فراگير بودن مجازات آن روز است ، و اين مى تواند اشاره به عذاب آخرت و همچنين مجازاتهاى فراگير دنيا باشد. بنابراين هم شما نياز به اين گونه كارها نداريد و هم عذاب خدا در كمين شما است پس بايد هر چه زودتر وضع خويش را اصلاح كنيد.

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۰۲

آيه بعد مجددا روى نظام اقتصادى آنها تاكيد مى كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده ، مى گويد: اى قوم ! پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد (و يا قوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط). و اين اصل يعنى اقامه قسط و عدل و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعه شما حكومت كند. سپس قدم از آن فراتر نهاده ، مى گويد: بر اشياء و اجناس مردم عيب مگذاريد، و چيزى از آنها را كم مكنيد (و لا تبخسوا الناس اشيائهم ). بخس (بر وزن نحس ) در اصل به معنى كم كردن به عنوان ظلم و ستم است . و اينكه به زمينهائى كه بدون آبيارى زراعت مى شود بخس گفته مى شود به همين علت است كه آب آن كم است (تنها از باران استفاده مى كند) و يا آنكه محصول آن نسبت به زمينهاى آبى كمتر مى باشد. و اگر به وسعت مفهوم اين جمله نظر بيفكنيم دعوتى است به رعايت همه حقوق فردى و اجتماعى براى همه اقوام و همه ملتها، بخس حق در هر محيط و هر عصر و زمان به شكلى ظهور مى كند، و حتى گاهى در شكل كمك بلا عوض ! و تعاون و دادن وام ! (همانگونه كه روش استثمار گران در عصر و زمان ما است ). در پايان آيه باز هم از اين فراتر رفته ، مى گويد: در روى زمين فساد مكنيد (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ). فساد از طريق كم فروشى ، فساد از طريق غصب حقوق مردم و تجاوز به حق ديگران ، فساد به خاطر بر هم زدن ميزانها و مقياسهاى اجتماعى ، فساد از طريق عيب گذاشتن بر اموال و اشخاص ، و بالاخره فساد به خاطر تجاوز به حريم حيثيت

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۰۳

و آبرو و ناموس و جان مردم !. جمله «لا تعثوا» به معنى فساد نكنيد است بنابراين ذكر «مفسدين » بعد از آن به خاطر تاءكيد هر چه بيشتر روى اين مساءله است . دو آيه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساءله اعتقاد به توحيد و ايدئولوژى صحيح ، يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است ، و نيز نشان مى دهد كه بهم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود. سرانجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش كميت ثروت - ثروتى كه از راه ظلم و ستم و استثمار ديگران بدست آيد - سبب بى نيازى شما نخواهد بود، بلكه «سرمايه حلالى كه براى شما باقى مى ماند هر چند كم و اندك باشد اگر ايمان به خدا و دستورش داشته باشيد بهتر است » (بقية الله خير لكم ان كنتم مؤ منين ). تعبير به «بقية الله » يا به خاطر آن است كه سود حلال اندك چون به فرمان خدا است «بقية الله » است . و يا اينكه تحصيل حلال باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركات مى شود. و يا اينكه اشاره به پاداش و ثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هر چند دنيا و تمام آنچه در آن است فانى شود، آيه ۴۶ سوره كهف و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا نيز اشاره به همين است . و تعبير به ان كنتم مؤ منين (اگر ايمان داشته باشيد) اشاره به اين است كه اين واقعيت را تنها كسانى درك مى كنند كه ايمان به خدا و حكمت او و فلسفه فرمانهايش داشته باشند. در روايات متعددى ميخوانيم كه بقية الله تفسير به وجود مهدى (عليهالسلام ) يا بعضى از امامان ديگر شده است ، از جمله در كتاب اكمال الدين از امام باقر

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۰۴

(عليه السلام ) چنين نقل شده : اول ما ينطق به القائم عليه السلام حين خرج هذه الاية بقية الله خير لكم ان كنتم مؤ منين ، ثم يقول انا بقية الله و حجته و خليفته عليكم فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقية الله فى ارضه : ((نخستين سخنى كه مهدى (عليه السلام ) پس از قيام خود مى گويد اين آيه است «بقية الله خير لكم ان كنتم مؤ منين » سپس مى گويد منم بقية الله و حجت و خليفه او در ميان شما، سپس هيچكس بر او سلام نمى كند مگر اينكه ميگويد: السلام عليك يا بقية الله فى ارضه )). بارها گفته ايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر و وسيع تر، تطبيق شود. درست است كه در آيه مورد بحث ، مخاطب قوم شعيبند، و منظور از «بقية الله » سود و سرمايه حلال و يا پاداش الهى است ، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد، «بقية الله » محسوب مى شود. تمام پيامبران الهى و پيشوايان بزرگ «بقية الله »اند. تمام رهبران راستين كه پس از مبارزه با يك دشمن سر سخت براى يك قوم و ملت باقى ميمانند از اين نظر بقية الله اند. همچنين سربازان مبارزى كه پس از پيروزى از ميدان جنگ باز مى گردند آنها نيز بقية الله اند. و از آنجا كه مهدى موعود (عليه السلام ) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است يكى از روشنترين مصاديق «بقية الله » مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر است ، بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است .

تفسير نمونه جلد ۹ صفحه ۲۰۵

در پايان آيه مورد بحث از زبان شعيب مى خوانيم كه مى گويد: وظيفه من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم و «من مسئول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم » اين شما و اين راه و اين چاه ! (و ما انا عليكم بحفيظ).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←