تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۵۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۸۷-۹۰
آيه و ترجمه
قَالُوا يَشعَيْب أَ صلَوتُك تَأْمُرُك أَن نَّترُك مَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فى أَمْوَلِنَا مَا نَشؤُا إِنَّك لاَنت الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ(۸۷) قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنت عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ رَزَقَنى مِنْهُ رِزْقاً حَسناً وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلى مَا أَنْهَامْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلا الاصلَحَ مَا استَطعْت وَ مَا تَوْفِيقِى إِلا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ أُنِيب (۸۸) وَ يَقَوْمِ لا يجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقى أَن يُصِيبَكم مِّثْلُ مَا أَصاب قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صلِحٍ وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنكم بِبَعِيدٍ(۸۹) وَ استَغْفِرُوا رَبَّكمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبى رَحِيمٌ وَدُودٌ(۹۰) ترجمه : ۸۷ - گفتند: اى شعيب آيا نمازت تو را دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك گوئيم ؟ و آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ تو مرد بردبار و رشيدى هستى ؟. ۸۸ - گفت : اى قوم من ! هر گاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق خوبى بمن داده باشد (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟) من هرگز
نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم ، من جز اصلاح تا آنجا كه توانائى دارم نمى خواهم ، و توفيق من جز به خدا نيست ، بر او توكل كردم و به سوى او باز گشتم . ۸۹ - و اى قوم من دشمنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما بهمان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست . ۹۰ - از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او باز گرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است . تفسير : منطق بياساس لجوجان . اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس - العملى نشان داد. آنها كه بتها را آثار نياكان و نشانه اصالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى بردند، در برابر شعيب چنين گفتند: اى شعيب ! آيا اين نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را «پدرانمان مى پرستيدند ترك گوئيم »؟! (قالوا يا شعيب أ صلوتك تامرك ان نترك ما يعبد آبائنا). و يا آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و نتوانيم به دلخواهمان در اموالمان تصرف كنيم ؟ (او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء ). «تو كه آدم بردبار. پر حوصله و فهميده اى »، از تو چنين سخنانى بعيد است ! (انك لانت الحليم الرشيد). در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا آنها روى «نماز» شعيب تكيه كردند ؟.
بعضى از مفسران گفته اند، اين به دليل آن بوده كه شعيب بسيار نماز مى خواند و به مردم مى گفت : نماز انسان را از كارهاى زشت و منكرات باز مى دارد، ولى جمعيت نادان كه رابطه ميان نماز و ترك منكرات را درك نمى كردند، از روى مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو فرمان به تو مى دهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ مذهبى خود را زير پا بگذاريم ، و يا نسبت به اموالمان مسلوب الاختيار شويم ؟!. بعضى نيز احتمال داده اند كه «صلوة » اشاره به آئين و مذهب است ، زيرا آشكارترين سمبل دين نماز است . بهر حال اگر آنها درست انديشه مى كردند، اين واقعيت را در مى يافتند كه نماز حس مسئوليت و تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى و حقشناسى را در انسان زنده مى كند، او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد، گرد و غبار خودپسندى و خودپرستى را از صفحه دل او مى شويد، و او را از جهان محدود و آلوده دنيا به جهان ماوراء طبيعت به عالم پاكيها و نيكيها متوجه مى سازد، و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد. سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا آنها جمله انك لانت الحليم الرشيد: «تو مرد عاقل و فهميده و بردبارى » را از روى واقعيت و ايمان مى گفتند و يا به عنوان مسخره و استهزاء ؟. مفسران هر دو احتمال را داده اند، ولى با توجه به تعبير استهزاء آميزى كه در جمله قبل خوانديم (جمله أ صلوتك تامرك ) چنين به نظر مى رسد كه اين جمله را از روى استهزاء گفتند، اشاره به اينكه آدم حليم و بردبار كسى است كه تا مطالعه كافى روى چيزى نكند و به صحت آن اطمينان پيدا ننمايد، اظهار نمى نمايد، و آدم رشيد و عاقل كسى است كه سنتهاى يك قوم را زير پا
نگذارد، و آزادى عمل را از صاحبان اموال ، سلب نكند، پس معلوم مى شود، نه مطالعه كافى دارى و نه عقل درست و نه انديشه عميق ، چرا كه عقل درست و انديشه عميق ايجاب مى كند انسان دست از روش نياكان خود برندارد و آزادى عمل را از كسى سلب نكند!. اما شعيب در پاسخ آنها كه سخنانش را حمل بر سفاهت و دليل بر بيخردى گرفته بودند گفت : اى قوم من ! (اى گروهى كه شما از منيدو من هم از شما، و آنچه را براى خود دوست مى دارم براى شما هم مى خواهم ) هر گاه خداوند دليل روشن و وحى و نبوت به من داده باشد و علاوه بر اين روزى پاكيزه و مال بقدر نياز بمن ببخشد، آيا در اين صورت ، صحيح است كه من مخالفت فرمان او كنم و يا نسبت به شما قصد و غرضى داشته باشم و خير خواهتان نباشم ؟! (قال يا قوم أ رأ يتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا). شعيب با اين جمله مى خواهد بگويد من در اين كار تنها انگيزه معنوى و انسانى و تربيتى دارم ، من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد و هميشه انسان دشمن چيزى است كه نمى داند. جالب توجه اينكه در اين آيات تعبير يا قوم (اى قوم من ) تكرار شده است ، به خاطر اينكه عواطف آنها را براى پذيرش حق بسيج كند و به آنها بفهماند كه شما از من هستيد و من هم از شما (خواه قوم در اينجا به معنى قبيله باشد و طايفه و فاميل ، و خواه به معنى گروهى كه او در ميان آنها زندگى مى كرد و جزء اجتماع آنها محسوب مى شد). سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند «گمان مبريد كه من ميخواهم شما را
از چيزى نهى كنم ولى خودم به سراغ آن بروم » (و ما اريد ان اخالفكم الى ما انها كم عنه ). به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد، اما خودم با انجام اين اعمال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خودم در برابر آنها سر تعظيم فرود آورم ، نه هرگز چنين نيست . از اين جمله چنين بر مى آيد كه آنها شعيب را متهم مى كردند كه او قصد سودجوئى براى شخص خودش دارد، و لذا صريحا اين موضوع را نفى مى كند. سرانجام به آنها مى گويد: «من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شما است تا آنجا كه در قدرت دارم » (ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ). اين همان هدفى است كه تمام پيامبران آن را تعقيب مى كردند، اصلاح عقيده اصلاح اخلاق ، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى . و براى رسيدن به اين هدف «تنها از خدا توفيق مى طلبم » (و ما توفيقى الا بالله ). و به همين دليل براى انجام رسالت خود، و رسيدن به اين هدف بزرگ «تنها بر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم » (عليه توكلت و اليه انيب ). براى حل مشكلات ، با تكيه بر يارى او تلاش مى كنم ، و براى تحمل شدائد اين راه ، به او باز مى گردم . سپس آنها را متوجه به يك نكته اخلاقى مى كند و آن اينكه بسيار مى شود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى ، و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى ، تمام مصالح خويش را ناديده مى گيرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد، به آنها مى گويد «اى قوم من ! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه
و عصيان و سركشى وا دارد» (و يا قوم لا يجرمنكم شقاقى ). «مبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهائى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد» (ان يصيبكم مثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح ). «حتى قوم لوط با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن از شما چندان دور نيستند» (و ما قوم لوط منكم ببعيد). نه زمان آنها از شما چندان فاصله دارد، و نه مكان زندگيشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!. البته «مدين » كه مركز قوم شعيب بود از سرزمين قوم لوط فاصله زيادى نداشت ، چرا كه هر دو از مناطق شامات بودند، و از نظر زمانى هر چند فاصله داشتند اما فاصله آنها نيز آنچنان نبود كه تاريخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد، و اما از نظر عمل هر چند ميان انحرافات جنسى قوم لوط و انحرافات اقتصادى قوم شعيب ، ظاهرا فرق بسيار بود، ولى هر دو در توليد فساد، در جامعه و به هم ريختن نظام اجتماعى و از ميان بردن فضائل اخلاقى و اشاعه فساد با هم شباهت داشتند، به همين جهت گاهى در روايات مى بينم كه يكدرهم ربا كه طبعا مربوط به مسائل اقتصادى است با زنا كه يك آلودگى جنسى است مقايسه شده است .
و سرانجام دو دستور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه مى دهد: نخست اينكه «از خداوند آمرزش بطلبيد» تا از گناه پاك شويد، و از شرك و بت پرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد (و استغفروا ربكم ). «و پس از پاكى از گناه به سوى او باز گرديد كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت » (ثم توبوا اليه ). در واقع استغفار، توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى او است كه وجودى است بى انتها. و بدانيد گناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد، راه بازگشت به روى شما باز است «چرا كه پروردگار من ، هم رحيم است و هم دوستدار بندگان » (ان ربى رحيم ودود). «ودود» صيغه مبالغه از ود به معنى محبت است ، ذكر اين كلمه بعد از كلمه «رحيم » اشاره به اين است كه نه تنها خداوند به حكم رحيميتش به بندگان گنهكار توبه كار توجه دارد بلكه از اين گذشته آنها را بسيار دوست مى دارد كه هر كدام از اين دو (رحم و محبت ) خود انگيزه اى است براى پذيرش استغفار و توبه بندگان .
آيه ۹۱-۹۳
آيه و ترجمه
قَالُوا يَشعَيْب مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِّمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنرَاك فِينَا ضعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطك لَرَجَمْنَك وَ مَا أَنت عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ(۹۱) قَالَ يَقَوْمِ أَ رَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكم مِّنَ اللَّهِ وَ اتخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِياًّ إِنَّ رَبى بِمَا تَعْمَلُونَ محِيطٌ(۹۲) وَ يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَمِلٌ سوْف تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كَذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنى مَعَكمْ رَقِيبٌ(۹۳) ترجمه : ۹۱ - گفتند اى شعيب ! بسيارى از آنچه را ميگوئى ما نمى فهميم ، و ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم ، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى . ۹۲ - گفت : اى قوم ! آيا قبيله كوچك من نزد شما از خداوند، عزيزتر است در حالى كه (فرمان ) او را پشت سر انداخته ايد؟ پروردگارم با آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد (و آگاه است ). ۹۳ - اى قوم ! هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد من هم كار خود را خواهم كرد!، و به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او مى آيد و چه كسى دروغگو است ، شما انتظار بكشيد من هم در انتظارم . تفسير : تهديدهاى متقابل شعيب و قومش شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين
به عنوان خطيب الانبياء لقب گرفته ، گفتارش را كه بهترين راهگشاى زندگى مادى و معنوى اين گروه بود با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد، اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند. آنها با چهار جمله كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بى خبرى مى كرد جواب دادند. نخست اينكه «گفتند: اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو را نمى فهميم » (قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول ). اساسا سخنان تو سروته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما بخواهيم پيرامون آن بينديشيم ! و به همين دليل چيزى نيست كه بخواهيم آنرا ملاك عمل قرار دهيم ، بنابراين زياد خود را خسته مكن و به سراغ ديگران برو! ديگر اينكه «ما تو را در ميان خود ضعيف و ناتوان مى يابيم » (و انا لنريك فينا ضعيفا). بنابراين اگر فكر كنى حرفهاى بى منطقت را با قدرت و زور مى توانى به كرسى بنشانى ، آنهم اشتباه است . گمان مكن اگر ما حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت تو است ، «اگر ملاحظه قوم و قبيله ات و احترامى كه براى آنها قائل هستيم نبود ترا به بدترين صورتى به قتل مى رسانديم يعنى ترا سنگباران مى كرديم »! (و لو لا رهطك لرجمناك ). جالب اينكه آنها از قبيله شعيب به عنوان «رهط» ياد كردند، كه در لغت عرب به يك جمعيت كم از سه تا هفت يا ده و يا حداكثر به گفته بعضى به چهل نفر اطلاق مى شود، اشاره به اينكه گروه قبيله تو نيز در نظر ما قدرتى
ندارند، بلكه ملاحظات ديگر است كه ما را از اين كار باز مى دارد و اين درست به آن ميماند كه ما به ديگرى مى گوئيم اگر ملاحظه اين چهار نفر قوم و فاميل تو نبود حق تو را در دستت مى گذاشتيم ، در حالى كه واقعا فاميل و قبيله او چهار نفر نيست بلكه منظور بيان اين نكته است كه آنها اهميتى از نظر قدرت ندارند. سرانجام گفتند «تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى » (و ما انت علينا بعزيز). تو هر چند از بزرگان قبيله ات محسوب مى شوى ، به خاطر برنامه اى كه در پيش گرفتى در نظر ما قرب و منزلتى ندارى . شعيب بدون اينكه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شيوا و بيان رسا به آنها چنين پاسخ گفت : اى قوم ! آيا اين چند نفر قوم و قبيله من نزد شما «ازخداوندعزيزترند»؟ (قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من الله ). شما كه به خاطر فاميل من كه به گفته خودتان چند نفرى بيش نيستند به من آزار نمى رسانيد چرا به خاطر «خدا» سخنانم را نمى پذيريد؟ آيا چند نفر در برابر عظمت پروردگار به حساب مى آيند ؟. آيا شما براى خدا احترام قائليد؟ «با اينكه او و فرمان او را پشت سرانداخته ايد»؟ (و اتخذ تموه و رائكم ظهريا). و در پايان مى گويد: فكر نكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را نمى شنود، «يقين بدانيد كه پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد،
احاطه دارد» (ان ربى بما تعملون محيط). سخنگوى بليغ كسى است كه در برابر تمام موضع گيرى هاى طرف مقابل موضع خود را در لابلاى سخنانش مشخص كند، از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخر سخنان خود، او را تهديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند، و قدرت خود را به رخ او كشيدند، شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند: «اى قوم من ! هر چه در قدرت داريد انجام دهيد و كوتاهى نكنيد و هر كارى از دستتان ساخته است مضايقه ننمائيد» (و يا قوم اعملوا على مكانتكم ). «من نيز كار خودم را مى كنم » (انى عامل ). «اما بزودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خوار كننده خواهد شد من يا شما و چه كسى دروغگو است ، من يا شما؟» (سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب ). و حال كه چنين است ، شما در انتطار بمانيد، من هم در انتظارم (و ارتقبوا انى معكم رقيب ). «شما در انتظار اين باشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر من پيروز شويد من هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى بزودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحه گيتى بر اندازد»!
آيه ۹۴-۹۵
آيه و ترجمه
وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا شعَيْباً وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظلَمُوا الصيْحَةُ فَأَصبَحُوا فى دِيَرِهِمْ جَثِمِينَ(۹۴) كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلا بُعْداً لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَت ثَمُودُ(۹۵) ترجمه : ۹۴ - و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد شعيب و آنها را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود، نجات داديم و آنها را كه ستم كردند صيحه (آسمانى ) فرو گرفت و در ديار خود به رو افتادند (و مردند). ۹۵ - آنچنان كه گوئى هرگز از ساكنان آن ديار نبودند، دور باد مدين (از رحمت خدا) همانگونه كه قوم ثمود دور شدند!. تفسير : پايان عمر تبهكاران مدين . در سرگذشت اقوام پيشين بارها در قرآن مجيد خوانده ايم كه در مرحله نخست ، پيامبران به دعوت آنها به سوى خدا بر مى خاستند و از هر گونه آگاه سازى و اندرز و نصيحت مضايقه نمى كردند، در مرحله بعد كه اندرزها براى گروهى سود نمى داد، روى تهديد به عذاب الهى تكيه مى كردند، تا آخرين كسانى كه آمادگى پذيرش دارند تسليم حق شوند و به راه خدا باز گردند و اتمام حجت شود، در مرحله سوم كه هيچيك از اينها سودى نمى داد به حكم سنت الهى در زمينه تصفيه و پاكسازى روى زمين ، مجازات فرا مى رسيد و اين خارهاى سر راه را از ميان مى برد. در مورد قوم شعيب يعنى مردم مدين نيز، سرانجام مرحله نهائى فرا رسيد، چنانكه قرآن گويد:
((هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج ) فرا رسيد، نخست شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم (و لما جاء امرنا نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه برحمة منا). سپس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين ، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت (و اخذت الذين ظلموا الصيحة ). صيحه همانگونه كه سابقا هم گفتهايم به معنى هر گونه صداى عظيم است ، و قرآن حكايت از نابودى چند قوم گنهكار بوسيله صيحه آسمانى مى كند، اين صيحه احتمالا وسيله صاعقه و مانند آن بوده است ، و همانگونه كه در داستان قوم ثمود بيان كرديم ، گاهى ممكن است امواج صوتى بقدرى قوى باشد كه سبب مرگ گروهى شود. و به دنبال آن مى فرمايد: قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه هاى خود برو افتادند و مردند و اجساد بيجانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ). آنچنان طومار زندگانى آنها در هم پيچيده شد كه گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند (كان لم يغنوا فيها). تمام آن ثروتهائى كه به خاطر آن گناه و ظلم و ستم كردند و تمام آن كاخها و زينتها و زرق و برقها و غوغاها، همه از ميان رفت و همه خاموش شدند. سرانجام همان گونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد ميفرمايد دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همانگونه كه قوم ثمود دور شدند (الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود). روشن است كه منظور از مدين در اينجا اهل مدين است ، آنها بودند كه از رحمت خدا دور افتادند.
درسهاى تربيتى در داستان شعيب . خاطرات پيامبران و ماجراى زندگى اقوام پيشين هميشه الهام بخش براى اقوام بعد است چرا كه آزمايشهاى زندگى آنان - همان آزمايشهائى كه گاهى دهها سال يا صدها سال بطول انجاميده - در لابلاى چند صفحه از تاريخ در اختيار همگان قرار مى گيرد، و هر كس مى تواند در زندگى خود از آن الهام بگيرد. سرگذشت اين پيامبر بزرگ (شعيب ) نيز درسهاى فراوانى به ما مى دهد از جمله : ۱ - اهميت مسائل اقتصادى - در اين سرگذشت خوانديم كه شعيب بعد از دعوت به توحيد آنها را دعوت به حق و عدالت در امور مالى و تجارت كرد، اين خود نشان مى دهد كه مسائل اقتصادى يك جامعه را نمى توان ساده شمرد، و نيز نشان مى دهد كه پيامبران فقط مامور مسائل اخلاقى نبوده اند، بلكه اصلاح وضع نابسامان اجتماعى و اقتصادى نيز بخش مهمى از دعوت آنها را تشكيل مى داده است تا آنجا كه آنرا بعد از دعوت به توحيد قرار مى دادند. ۲ - اصالتها را نبايد فداى تعصب كرد - در اين سرگذشت خوانديم كه يكى از عوامل سقوط اين قوم گمراه در دامان بدبختى اين بود كه آنها به خاطر كينه ها و عداوتهاى شخصى ، حقايق را بدست فراموشى مى سپردند، در حالى كه انسان عاقل و واقع بين كسى است كه حق را از هر كس هر چند دشمن شماره يك او باشد بشنود و بپذيرد. ۳ - نماز دعوت به توحيد و پاكى مى كند - قوم گمراه شعيب از روى تعجب از او پرسيدند كه آيا اين نماز تو دعوت به ترك پرستش بتها و ترك كم فروشى و تقلب ميكند؟. شايد آنها فكر ميكردند اين حركات و اذكار چه اثرى ميتواند در اين
امور بگذارد، در حالى كه ما مى دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار است ، اگر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد، اين حضور نردبان تكامل و وسيله تربيت روح و جان و پاك كننده زنگار گناه از قلب او است ، اين حضور، اراده انسان را قوى ، عزمش را راسخ و غرور و كبر را از او دور مى سازد. ۴ - خود بينى رمز توقف است - قوم شعيب چنانكه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خودخواه و خودبين بودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى - پنداشتند، او را به باد مسخره مى گرفتند، سخنانش را بى محتوا و شخصش را ضعيف و ناتوان مى خواندند، و اين خود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت و آنها را به خاك سياه نشاند!. نه تنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مى گويند: يك نفر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آن نهر كوچك و كم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت ، مرد حكيمى فرا رسيد و گفت : آب نهر را به هم زنيد تا گل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند و از او نكته حل مشكل را خواستند. مرد حكيم گفت : هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مى ديد و مى پنداشت خود او است ، و حاضر نبود پا به روى خويشتن بگذارد، همين كه آب گل آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت !. ۵ - ايمان و عمل از هم جدا نيستند - هنوز بسيارند كسانى كه فكر مى كنند با داشتن يك عقيده ساده مى توان مسلمان بود، هر چند عملى از آنها سر نزند، هنوز زيادند كسانى كه دينى را ميخواهند كه بر سر راه هوسهاى سركش آنها مانعى ايجاد نكند و از هر نظر آنان را آزاد بگذارد.
داستان شعيب نشان مى دهد كه اين قوم نيز خواهان چنين آئينى بودند، لذا به او مى گفتند ما نه حاضريم بتهاى نياكان را فراموش كنيم و نه آزادى عمل در اموال و ثروتمان را از دست دهيم . آنها فراموش كرده بودند كه اصولا ميوه درخت ايمان ، عمل است و آئين انبياء براى اين بوده است كه خودكامگيها و انحرافات عملى انسان را اصلاح كنند وگرنه يك درخت بى شاخ و برگ و ميوه به هيچ كار جز سوزاندن نمى آيد. امروز اين طرز فكر، با نهايت تاسف ، در ميان عده اى از مسلمانان قوت گرفته كه اسلام را در مجموعه اى از عقائد خشك خلاصه مى كنند كه در داخل مسجد همراه آنها است و همينكه از در مسجد بيرون آمدند با آن خداحافظى مى كنند و در ادارات و بازارها و محوطه كار آنها اثرى از اسلام نيست . سير و سياحت در بسيارى از كشورهاى اسلامى حتى كشورهائى كه كانون ظهور اسلام بوده اين واقعيت تلخ را نشان مى دهد كه اسلام در يك مشت عقيده و چند عبادت كم روح خلاصه شده ، نه از آگاهى ، و نه از عدالت اجتماعى ، و نه از رشد فرهنگى ، و نه از بينش و اخلاق اسلامى در آنها خبرى نيست . هر چند خوشبختانه در پرتو پارهاى از انقلابهاى اسلامى مخصوصا در ميان قشر جوان يكنوع حركت به سوى اسلام راستين و آميزش ايمان و عمل پيدا شده است ، و ديگر اين جمله كه اسلام را با اعمال ما چكار؟ يا اسلام مربوط به دل است نه زندگى كمتر شنيده مى شود. و نيز اين تز كه گروههاى التقاطى مى گويند ما عقيده را از اسلام و اقتصاد را از ماركس گرفته ايم ، كه شبيه طرز تفكر گمراهان قوم شعيب است نيز محكوم شمرده مى شود، ولى بهر حال اين جدائى و تفرقه از قديم بوده و امروز نيز هست كه بايد با آن به مبارزه برخاست .
۶ - مالكيت بيقيد و شرط سرچشمه فساد است - قوم شعيب نيز گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچكس نمى تواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود حتى از شعيب تعجب مى كردند و مى گفتند: مثل تو با اين عقل و درايت ممكن است جلو آزادى عمل ما را در اموال ما بگيرد اين سخن را خواه به عنوان استهزاء خواه به عنوان حقيقت گفته باشند نشان مى دهد كه آنها محدوديت در تصرفات مالى را دليل بر عدم عقل و درايت مى دانستند! در حالى كه اشتباه بزرگ آنها همين بود اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد و بدبختى فرا خواهد گرفت ، هميشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شدهاى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد. ۷ - هدف پيامبران تنها اصلاح بود - شعار ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ، تنها شعار شعيب نبوده ، بلكه از شعارهاى همه انبياء و تمام رهبران راستين بوده است گفتار و كردار آنها نيز شاهدى بر اين هدف محسوب مى شود، آنها نه براى سر گرمى مردم آمده بودند و نه بخشش گناهان ، و نه فروختن بهشت به آنان ، و نه براى حمايت از زورمندان و تخدير توده ها بلكه هدفشان ، اصلاح به معنى مطلق و به معنى وسيع كلمه بود، اصلاح در تفكر و انديشه ، اصلاح در اخلاق ، اصلاح در نظامات فرهنگى و اقتصادى و سياسى جامعه ، اصلاح در همه ابعاد اجتماع . و در تحقق اين هدف تكيه گاهشان تنها خدا بود، و از هيچ توطئه و تهديدى هراس نداشتند چنانكه شعيب گفت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
آيه ۹۶ - ۹۹
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَتِنَا وَ سلْطنٍ مُّبِينٍ(۹۶) إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ(۹۷) يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْس الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ(۹۸) وَ أُتْبِعُوا فى هَذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِئْس الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ(۹۹) ترجمه : ۹۶ - ما موسى را با آيات خود و دليل آشكار فرستاديم . ۹۷ - به سوى فرعون و اطرافيانش ، اما آنها از فرمان فرعون پيروى كردند در حالى كه فرمان فرعون مايه رشد و نجات نبود. ۹۸ - او در پيشاپيش قومش روز قيامت خواهد بود و آنها را (بجاى چشمه هاى زلال بهشت ) وارد آتش مى كند و چه بد است كه آتش آبگاه انسان باشد. ۹۹ - آنها در اين جهان و روز قيامت از رحمت خدا دور خواهند بود و چه بد عطائى به آنها داده ميشود. تفسير : قهرمان مبارزه با فرعون . بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشه اى از سرگذشت موسى بن عمران و مبارزاتش با فرعون مى كند و اين هفتمين داستان پيامبران در اين سوره است . سرگذشت موسى (عليه السلام ) از تمام پيامبران در قرآن بيشتر آمده است ، زيرا در بيش از سى سوره بيش از صد بار به ماجراى موسى و فرعون و بنى اسرائيل
اشاره شده است . ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبرانى همچون شعيب و صالح و هود و لوط كه در گذشته خوانديم ، اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه ، قيام كردند، ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامهاى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود. اصولا هميشه آب را بايد از سرچشمه صاف كرد، و تا حكومتهاى فاسد بر سر كارند هيچ جامعه اى روى سعادت نخواهد ديد، و رهبران الهى در اين گونه اجتماعات قبل از همه بايد اين كانونهاى فساد را درهم بكوبند. ولى بايد توجه داشت كه در اين قسمت از سرگذشت موسى ، تنها يك گوشه را مى خوانيم گوشه اى كه در عين كوچكى ، پيام بزرگى براى همه انسانها دارد. نخستين آيه مى گويد: ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم و منطقى قوى و نيرومند فرستاديم (و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين ). سلطان كه به معنى تسلط است گاهى در سلطه ظاهرى و زمانى در سلطه منطقى به كار مى رود سلطه اى كه مخالف را در بن بست قرار دهد به گونه اى كه هيچ راهى براى فرار نيابد! در آيه فوق به نظر مى رسد كه سلطان در همان معنى دوم به كار رفته و آيات اشاره به معجزات روشن موسى است (مفسران احتمالات ديگرى نيز درباره اين دو كلمه داده اند). به هر حال موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند به سوى فرعون و ملاء او فرستاديم (الى فرعون و ملائه ). همانگونه كه بارها گفته ايم ملا به كسانى گفته مى شود كه ظاهر آنها چشمها را پر مى كند هر چند توخالى هستند، و در منطق قرآن بيشتر به اعيان
و اشراف و شخصيتهاى قلابى كه اطراف قدرتهاى ستمگر را مى گيرند، اطلاق شده . اما اطرافيان فرعون كه با قيام موسى ، منافع نامشروع خود را در خطر مى ديدند، حاضر نشدند در برابر او و معجزات و منطقش تسليم گردند لذا از فرمان فرعون پيروى كردند (فاتبعوا امر فرعون ). اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مايه رشد و نجات نبود (و ما امر فرعون برشيد). البته اين موفقيت براى فرعون به سادگى بدست نيامد، او از هر گونه نيرنگ و توطئه و نيروئى براى پيشرفت اهداف خود و شوراندن مردم بر ضد موسى (عليه السلام ) استفاده مى كرد و در اين راه حتى هيچ نكته روانى را از نظر دور نمى داشت . گاهى مى گفت : موسى مى خواهد سرزمينهاى شما را بگيرد و شما را كه صاحبان اصلى آنها هستيد بيرون كند، يريد ان يخرجكم من ارضكم (سوره اعراف آيه ۱۱۰). گاهى احساس مذهبى قوم خود را تحريك مى كرد و مى گفت : من از اين مرد مى ترسم كه آئين شما را دگرگون سازد انى اخاف ان يبدل دينكم (سوره غافر آيه ۲۶). من از اين مى ترسم او سرزمين شما را به فساد بكشد او ان يظهر فى الارض الفساد (سوره غافر آيه ۲۶). و گاهى به موسى تهمت مى زد، و زمانى تهديد مى كرد و بار ديگر قدرت و شوكت خود را به رخ مردم مصر مى كشيد و زمانى ادعاى رهبرى داهيانه اى كه ضامن خير و صلاحشان است داشت . از آنجا كه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش ، وارد محشر مى شوند و پيشوايان اين جهان ، پيشوايان آن جهانند، فرعون نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود، در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مى شود
(يقدم قومه يوم القيامة ). اما به جاى اينكه اين پيشوا پيروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمه گوارائى از آب زلال ببرد آنها را به آتش دوزخ وارد مى سازد (فاوردهم النار). و چقدر زشت و ناپسند است كه آتش آبشخور گاه انسان باشد كه بر آن وارد گردد (و بئس الورد المورود). همان چيزى كه به جاى تسكين عطش تمام وجود انسانرا مى سوزاند و در عوض سيراب كردن بر تشنگيش مى افزايد. بايد توجه داشت كه ورود در اصل به معنى حركت به طرف آب ، و نزديك شدن به آن است ولى بعدا به هر نوع داخل شدن بر چيزى كلمه ورود اطلاق شده است . ورد (بر وزن ذكر) به معنى آبى است كه انسان بر آن وارد مى شود، و به معنى ورود بر آب نيز آمده است . و مورود به معنى آبى است كه بر آن وارد مى شوند (اسم مفعول است ). بنابراين معنى جمله بئس الورد المورود چنين مى شود آتش بد آبشخور گاهى است كه بر آن وارد مى شوند. ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه جهان پس از مرگ همانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم عالمى است كه اعمال و افعال ما در اين دنيا در مقياس
وسيعى در آنجا مجسم مى شود، خوشبختيها و بدبختيهاى آن جهان پرتوى است از كارهاى ما در اين جهان ، آنها كه در اينجا رهبران بهشتيان بودند در آنجا نيز گروهها را به سوى بهشت و سعادت مى برند و، آنها كه رهبر ستمگران و گمراهان و دوزخيان بودند، در آنجا نيز پيروان خود را به سوى جهنم مى برند و خود جلودار آنها هستند!. سپس مى گويد: آنها در اين جهان به لعنت خدا ملحق گشتند و به مجازات و كيفرهاى سخت او گرفتار شدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند و در روز رستاخيز نيز از رحمت خدا دور خواهند بود (و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيامة ). نام ننگين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مى گردد، بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر. و آتش دوزخ چه بد عطائى است كه به آنها داده شده است (بئس الرفد المرفود). رفد در اصل به معنى كمك كردن به انجام كارى است ، حتى اگر چيزى را تكيه به چيز ديگرى بدهند، از آن تعبير به رفد مى كنند ولى كم كم اين كلمه بر عطا و بخشش اطلاق شده ، چرا كه كمكى است از ناحيه عطا كننده به شخص عطا شونده .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |