تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۵۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۶۹ - ۷۳
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ جَاءَت رُسلُنَا إِبْرَهِيمَ بِالْبُشرَى قَالُوا سلَماً قَالَ سلَمٌ فَمَا لَبِث أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ(۶۹) فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكرَهُمْ وَ أَوْجَس مِنهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تخَف إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلى قَوْمِ لُوطٍ(۷۰) وَ امْرَأَتُهُ قَائمَةٌ فَضحِكَت فَبَشرْنَهَا بِإِسحَقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسحَقَ يَعْقُوب (۷۱) قَالَت يَوَيْلَتى ءَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعْلى شيْخاً إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ عَجِيبٌ(۷۲) قَالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَت اللَّهِ وَ بَرَكَتُهُ عَلَيْكمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مجِيدٌ(۷۳) ترجمه : ۶۹ - فرستادگان ما با بشارت نزد ابراهيم آمدند گفتند: سلام (او نيز) گفت سلام ، و طولى نكشيد كه گوساله بريانى (براى آنها) آورد. ۷۰ - (اما) هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمى رسد (و از آن نمى خورند) آنها را زشت شمرد و در دل احساس ترس نمود (اما به زودى ) به او گفتند نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شديم . ۷۱ - و همسرش ايستاده بود خنديد او را بشارت به اسحاق و پس از او يعقوب داديم . ۷۲ - گفت : اى واى بر من ! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم و اين شوهرم پير مردى است اين راستى چيز عجيبى است . ۷۳ - گفتند از فرمان خدا تعجب مى كنى اين رحمت خدا و بركاتش بر شما خانواده است چرا كه او حميد و مجيد است . تفسير : فرازى از زندگى بت شكن اكنون نوبت فرازى از زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است ، البته شرح زندگى پرماجراى اين پيامبر بزرگ (عليه السلام ) در سوره هاى ديگر قرآن
مفصلتر از اينجا آمده (مانند سوره بقره ، آل عمران ، نساء، انعام ، انبياء، و غير آن ) ولى در اينجا تنها به يك قسمت از زندگانى او كه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اين گروه آلوده عصيانگر است ، ذكر شده ، نخست ميگويد: فرستاده هاى ما نزد ابراهيم آمدند در حالى كه حامل بشارتى بودند (و لقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى ). همانگونه كه از آيات بعد استفاده مى شود اين فرستادگان الهى همان فرشتگانى بودند كه مامور در هم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند، ولى قبلا براى دادن پيامى به ابراهيم (عليه السلام ) نزد او آمدند. در اينكه اين بشارتى كه آنها حامل آن بودند چه بوده است ، دو احتمال وجود دارد كه جمع ميان آن دو نيز بى مانع است : نخست بشارت به تولد اسماعيل و اسحاق ، زيرا يك عمر طولانى بر ابراهيم گذشته بود و هنوز فرزندى نداشت ، در حالى كه آرزو مى كرد فرزند يا فرزندانى كه حامل لواى نبوت باشند داشته باشد، بنابراين اعلام تولد اسحاق و اسماعيل بشارت بزرگى براى او محسوب مى شد. ديگر اينكه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود، هنگامى كه با خبر شد آنها چنين ماموريتى دارند، خوشحال گشت . بهر حال : هنگامى كه رسولان بر او وارد شدند، سلام كردند (قالوا سلاما) او هم در پاسخ با آنها سلام گفت (قال سلاما) و چيزى نگذشت كه گوساله بريانى براى آنها آورد (فما لبث ان جاء بعجل حنيذ) عجل به معنى گوساله ، و حنيذ به معنى بريان است ، و بعضى احتمال داده اند كه حنيذ هر نوع بريان را نمى گيرد بلكه تنها به گوشتى گفته مى شود كه روى سنگها مى گذارند و در كنار آتش قرار مى دهند و بى آنكه آتش به
آن اصابت كند نرم نرم بريان و پخته مى شود. از اين جمله استفاده مى شود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا را هر چه زودتر براى او آماده كنند، چرا كه مهمان وقتى از راه مى رسد مخصوصا اگر مسافر باشد غالبا خسته و گرسنه است ، هم نياز به غذا دارد، و هم نياز به استراحت ، بايد زودتر غذاى او را آماده كنند تا بتواند استراحت كند. ممكن است بعضى خرده گيران بگويند براى چند مهمان يك گوساله بريان زياد است ! ولى با توجه به اينكه اولا در تعداد اين مهمانها كه قرآن عددشانرا صريحا بيان نكرده گفتگو است ، بعضى سه و بعضى چهار و بعضى نه و بعضى يازده نفر نوشته اند، و از اين بيشتر هم احتمال دارد، و ثانيا ابراهيم هم پيروان و دوستانى داشت و هم كاركنان و آشنايانى ، و اين معمول است كه گاه به هنگام فرا رسيدن ميهمان غذائى درست مى كنند چند برابر نياز ميهمان ، و همه از آن استفاده مى كنند. اما در اين هنگام واقعه عجيبى اتفاق افتاد و آن اينكه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازه وارد دست بسوى غذا دراز نمى كنند، اين كار براى او تازگى داشت و به همين دليل احساس بيگانگى نسبت به آنها كرد و باعث وحشت او شد (فلمارآ ايديهم لا تصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة ). اين موضوع از يك رسم و عادت ديرينه سرچشمه مى گرفت كه هم اكنون نيز در ميان اقوامى كه به سنتهاى خوب گذشته پايبندند وجود دارد، كه اگر كسى از غذاى ديگرى تناول كند و به اصطلاح نان و نمك او را بخورد، قصد سوئى درباره او نخواهد كرد. و به همين دليل اگر كسى واقعا قصد سوئى نسبت به ديگرى داشته باشد سعى مى كند نان و نمك او را نخورد، روى اين
جهت ابراهيم از كار اين مهمانان نسبت به آنها بد گمان شد و فكر كرد ممكن است قصد سوئى داشته باشند. رسولان كه به اين مساله پى برده بودند، بزودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردند و به او گفتند نترس ما فرستادگانى هستيم بسوى قوم لوط يعنى فرشته ايم و مامور عذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمى خورد (قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط). در اين هنگام همسر ابراهيم (ساره ) كه در آنجا ايستاده بود خنديد (و امراته قائمة فضحكت ). اين خنده ممكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سرور او گشت . اين احتمال نيز هست كه اين خنده از روى تعجب و يا حتى وحشت بوده باشد، چرا كه خنده مخصوص به حوادث سرورانگيز نيست ، بلكه گاه مى شود كه انسان از شدت وحشت و ناراحتى خنده مى كند، و در ميان عرب ضرب المثل معروفى است شر الشدائد ما يضحك : بدترين شدائد آنست كه انسان را بخنده آورد. و يا خنده به خاطر اين بود كه چرا مهمانهاى تازه وارد با اينكه وسيله پذيرائى آماده شده دست به سوى طعام نمى برند. اين احتمال را نيز داده اند كه خنده او از جهت خوشحالى به خاطر بشارت بر فرزند بوده باشد، هر چند ظاهر آيه اين تفسير را نفى مى كند، زيرا بشارت به اسحق بعد از اين خنده به او داده شد مگر اينكه گفته شود نخست به ابراهيم بشارت دادند كه صاحب فرزندى خواهد شد و ساره اين احتمال را داد كه او
چنين فرزندى را براى ابراهيم خواهد آورد ولى تعجب كرد كه مگر ممكن است پيرزنى در اين سن و سال براى شوهر پيرش فرزند بياورد، لذا با تعجب از آنها سؤ ال كرد و آنها صريحا به او گفتند كه آرى اين فرزند از تو خواهد شد، دقت در آيات سوره ذاريات نيز اين معنى را تاييد مى كند. قابل توجه اينكه بعضى از مفسران اصرار دارند كه ضحكت را در اينجا از ماده ضحك (بر وزن درك ) به معنى عادت زنانه بوده باشد و گفته اند درست در همين لحظه بود كه ساره در آن سن زياد و بعد از رسيدن به حد ياس ، بار ديگر عادت ماهيانه را كه نشانه امكان تولد فرزند بود پيدا كرد و لذا وقتى او را بشارت به تولد اسحق دادند كاملا توانست اين مساله را باور كند، آنها به اين استدلال كرده اند كه در لغت عرب اين جمله گفته مى شود ضحكت الارانب يعنى خرگوشها عادت شدند! ولى اين احتمال از جهات مختلفى بعيد است ، زيرا اولا شنيده نشده است كه اين ماده در مورد انسان در لغت عرب به كار رفته باشد، و لذا راغب در كتاب مفردات هنگامى كه اين معنى را ذكر مى كند، صريحا مى گويد كه اين تفسير جمله فضحكت نيست آن گونه كه بعضى از مفسران پنداشته اند، بلكه معنى جمله همان معنى خنديدن است ولى مقارن حالت خنده عادت ماهانه نيز به او دست داد، و اين دو با هم اشتباه شده است . ثالثا اگر اين جمله به معنى پيدا شدن آن حالت زنانه بوده باشد نبايد ساره بعد از آن از بشارت به اسحق تعجب كند چرا كه با وجود اين حالت ، فرزند آوردن عجيب نيست ، در حالى كه از جمله هاى بعد در همين آيه استفاده مى شود كه او نه تنها تعجب كرده بلكه صدا زد: واى بر من مگر ممكن است من پيرزن فرزند آوردم ؟! به هر حال اين احتمال در تفسير آيه بسيار بعيد به نظر مى رسد.
سپس اضافه مى كند: به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد و پس از اسحاق ، يعقوب از اسحاق متولد مى گردد (فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ). در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند، و هم نوه ، يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند. همسر ابراهيم ساره كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مايوس و نوميد بود، با لحن بسيار تعجب آميزى فرياد كشيد كه اى واى بر من ! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پير زنم ، و شوهرم نيز پير است ، اين مساله بسيار عجيبى است ؟! (قالت يا ويلتا أ أ لد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا الشى ء عجيب ). او حق داشت تعجب كند زيرا اولا طبق آيه ۲۹ سوره ذاريات در جوانى نيز زن عقيمى بود و در آن روز كه اين مژده را به او دادند طبق گفته مفسران و سفر تكوين تورات نود سال يا بيشتر داشت و همسرش ابراهيم حدود يكصد سال يا بيشتر. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا ساره هم به پير بودن خود استدلال كرد و هم پيرى همسرش در حالى كه مى دانيم زنان معمولا بعد از پنجاه سالگى عادت ماهيانه شان كه نشانه آمادگى براى تولد فرزند است قطع مى شود و پس از آن احتمال ، فرزند آوردن در مورد آنها ضعيف است ، ولى آزمايشهاى پزشكى نشان داده كه مردان از نظر توليد نطفه آمادگى پدر شدن را تا سنين بالا دارند ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است كه در مردان نيز اين موضوع هر چند امكان دارد ولى به هر صورت در مورد آنها نيز در سنين خيلى بالا اين احتمال ضعيف خواهد بود، و لذا طبق آيه ۵۴ سوره حجر، خود ابراهيم نيز از اين بشارت
به خاطر پيرى تعجب كرد. به علاوه از نظر روانى نيز ساره شايد بى ميل نبود، كه تنها گناه را به گردن نگيرد!. به هر حال رسولان پروردگار فورا او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فوق العاده الهى را بر اين خانواده و نجات معجز آسايشان را از چنگال حوادث يادآور شدند و به او گفتند: آيا از فرمان خداوند تعجب مى كنى ؟ (قالوا اتعجبين من امر الله ). در حالى كه رحمت خدا و بركاتش بر شما اهلبيت بوده و هست (رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت ). همان خدائى كه ابراهيم را از چنگال نمرود ستمگر رهائى بخشيد، و در دل آتش سالم نگاه داشت ، همان خدائى كه ابراهيم قهرمان بت شكن را كه يك تنه بر همه طاغوتها تاخت قدرت و استقامت و بينش داد اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد، چه بركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) كه در اين خاندان آشكار شده اند. بعضى از مفسران با اين آيه استدلال كرده اند كه همسر انسان نيز در عنوان اهل البيت وارد است ، و اين عنوان مخصوص به فرزندان و پدر و مادر نيست ، البته اين استدلال صحيح است ، و حتى اگر اين آيه هم نبود، از نظر محتواى كلمه اهل اين معنى درست است ، اما هيچ مانعى ندارد كسانى جزء اهلبيت پيامبرى همچون پيامبر اسلام باشند و بر اثر جدا كردن مكتب خود از نظر معنوى
از اهل بيت خارج شوند (شرح بيشتر در اين باره به خواست خدا ذيل آيه ۳۳ سوره احزاب خواهد آمد). و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر، فرشتگان گفتند او خدائى است كه حميد و مجيد است (انه حميد مجيد) در واقع ذكر اين دو صفت پروردگار دليلى است براى جمله قبل ، زيرا حميد به معنى كسى است كه اعمال او ستوده است ، اين نام خدا اشاره اى به نعمتهاى فراوانى است كه او بر بندگانش دارد كه در مقابل آن حمدش را مى كنند، و مجيد به كسى گفته مى شود كه حتى قبل از استحقاق ، نعمت مى بخشد، آيا از خداوندى كه داراى اين صفات است ، عجيب مى آيد كه چنين نعمتى (يعنى فرزندهاى برومند) به خاندان پيامبرش بدهد؟.
آيه ۷۴ - ۷۶
آيه و ترجمه
فَلَمَّا ذَهَب عَنْ إِبْرَهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشرَى يجَدِلُنَا فى قَوْمِ لُوطٍ(۷۴) إِنَّ إِبْرَهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّهٌ مُّنِيبٌ(۷۵) يَإِبْرَهِيمُ أَعْرِض عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّك وَ إِنهُمْ ءَاتِيهِمْ عَذَابٌ غَيرُ مَرْدُودٍ(۷۶) ترجمه : ۷۴ - هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست و بشارت به او رسيد، با ما، درباره قوم لوط مجادله مى كرد. ۷۵ - چرا كه ابراهيم ، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود. ۷۶ - اى ابراهيم از اين كار صرف نظر كن كه فرمان پروردگارت فرا رسيده و عذاب (الهى ) بطور قطع به سراغ آنها مى آيد و برگشت ندارد. تفسير : حال در آيات گذشته ديديم كه ابراهيم بزودى دريافت كه ميهمانهاى تازه وارد، افراد خطرناك و مزاحمى نيستند، بلكه رسولان پروردگارند، كه به گفته
خودشان براى انجام ماموريتى به سوى قوم لوط مى روند. هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها زائل شد، و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندى به او دادند، فورا به فكر قوم لوط كه آن رسولان مامور نابودى آنها بودند افتاد و شروع به مجادله و گفتگو در اين باره با آنها كرد (فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جائته البشرى يجادلنا فى قوم لوط) در اينجا ممكن است ، اين سؤ ال پيش آيد كه چرا ابراهيم درباره يك قوم آلوده گنهكار به گفتگو برخاسته و با رسولان پروردگار كه ماموريت آنها به فرمان خدا است به مجادله پرداخته است (و به همين دليل تعبير به يجادلنا شده ، يعنى با ما مجادله مى كرد) در حالى كه اين كار ازشان يك پيامبر، آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است . لذا قرآن بلافاصله در آيه بعد مى گويد: ابراهيم بردبار، بسيار مهربان ، و متوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوى او بود (ان ابراهيم لحليم اواه منيب ). در واقع با اين سه جمله پاسخ سر بسته و كوتاهى به اين سؤ ال داده شده است . توضيح اينكه : ذكر اين صفات براى ابراهيم به خوبى نشان مى دهد كه مجادله او مجادله ممدوحى بوده است ، و اين به خاطر آنست كه براى ابراهيم
روشن نبود كه فرمان عذاب به طور قطع از ناحيه خداوند صادر شده ، بلكه اين احتمال را مى داد كه هنوز روزنه اميدى براى نجات اين قوم باقى است ، و احتمال بيدار شدن درباره آنها مى رود، و به همين دليل هنوز جائى براى شفاعت وجود دارد، لذا خواستار تاخير اين مجازات و كيفر بود، چرا كه او حليم و بردبار بود، و نيز بسيار مهربان بود و نيز در همه جا به خدا رجوع مى كرد. بنابراين اينكه بعضى گفته اند اگر مجادله ابراهيم با خدا بود كه معنى ندارد و اگر با فرستادگان او بود آنها نيز از پيش خود نمى توانستند كارى انجام دهند، پس در هر صورت اين مجادله نمى توانست صحيح باشد؟ پاسخ اين است كه در برابر يك حكم قطعى نمى توان گفتگو كرد، اما فرمانهاى غير قطعى را با تغيير شرائط و اوضاع مى توان تغيير داد چرا كه راه بازگشت در آن بسته نيست و به تعبير ديگر فرمانهائى است مشروط نه مطلق . اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه مجادله درباره نجات مؤ منان بوده و از آيه ۳۱ و ۳۲ سوره عنكبوت بر اين مطلب استشهاد كرده اند، آنجا كه مى گويد: و لما جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين : هنگامى كه رسولان با بشارت نزد ابراهيم آمدند گفتند كه ما اهل اين قريه (شهر قوم لوط) را هلاك خواهيم كرد، چرا كه اهل آن ستمكارند ابراهيم گفت : در آنجا لوط زندگى مى كند گفتند ما به كسانى كه در آنجا هستند آگاهتريم ، او و خانواده اش جز همسرش را كه در ميان قوم باقى ميماند نجات خواهيم داد. صحيح نيست زيرا با آيه بعد كه هم اكنون از آن بحث خواهيم كرد به هيچوجه سازگار نمى باشد.
در آيه بعد ميفرمايد: رسولان بزودى به ابراهيم گفتند اى ابراهيم از اين پيشنهاد صرف نظر كن و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست (يا ابراهيم اعرض عن هذا) چرا كه فرمان حتمى پروردگارت فرا رسيده (انه قد جاء امر ربك ) و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد (و انهم آتيهم عذاب غير مردود). تعبير به ربك (پروردگارت ) نشان مى دهد كه اين عذاب نه تنها جنبه انتقامى نداشته بلكه از صفت ربوبيت پروردگار كه نشانه تربيت و پرورش بندگان و اصلاح مجتمع انسانى است ، سرچشمه گرفته !. و اينكه در بعضى از روايات مى خوانيم : ابراهيم به رسولان پروردگار گفت : اگر در ميان اين قوم صد نفر از مؤ منان باشد آيا باز هم آنها را هلاك خواهيد ساخت گفتند نه ، گفت اگر پنجاه نفر باشد، گفتند نه ، گفت اگر سى نفر گفتند نه ، گفت اگر ده نفر، گفتند: نه ، گفت اگر پنج نفر گفتند نه گفت حتى اگر يك نفر در ميان آنها با ايمان باشد گفتند نه ، ابراهيم گفت بطور مسلم لوط در ميان آنها است آنها پاسخ گفتند ما آگاهتريم : او و خاندانش را بجز همسرش نجات خواهيم داد اين روايت به هيچوجه دليل بر آن نيست كه منظور از مجادله اين گفتگو باشد بلكه اين گفتگو درباره مؤ منان بوده و از گفتگوئى كه درباره كافران داشته است جدا است ، و از اينجا روشن مى شود كه آيات سوره عنكبوت نيز با تفسيرى كه در بالا آمد منافاتى ندارد. (دقت كنيد).
آيه ۷۷ - ۸۰
آيه و ترجمه
وَ لَمَّا جَاءَت رُسلُنَا لُوطاً سى ءَ بهِمْ وَ ضاقَ بهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ(۷۷) وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِن قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ قَالَ يَقَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتى هُنَّ أَطهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تخْزُونِ فى ضيْفِى أَ لَيْس مِنكمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ(۷۸) قَالُوا لَقَدْ عَلِمْت مَا لَنَا فى بَنَاتِك مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّك لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ(۷۹) قَالَ لَوْ أَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ ءَاوِى إِلى رُكْنٍ شدِيدٍ(۸۰) ترجمه : ۷۷ - و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و گفت امروز روز سختى است !. ۷۸ - و قومش به سرعت به سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مى دادند - گفت اى قوم من ! اينها دختران منند، براى شما پاكيزهترند (با آنها ازدواج كنيد و از اعمال شنيع صرفنظر نمائيد) از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانهايم رسوا مسازيد، آيا در ميان شما يك مرد رشيد وجود ندارد؟! ۷۹ - گفتند تو كه ميدانى ما حق (و ميلى ) در دختران تو نداريم و خوب ميدانى ما چه مى خواهيم ؟! ۸۰ - گفت (افسوس ) اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود (آنگاه مى دانستم با شما ددمنشان چه كنم ؟!). تفسير : زندگى ننگين قوم لوط در آيات سوره اعراف ، اشاره به گوشه اى از سر نوشت قوم لوط شده ، و تفسير آن را در آنجا ديديم ، اما در اينجا به تناسب شرح داستانهاى پيامبران و اقوام آنها، و به تناسب پيوندى كه آيات گذشته با سر گذشت لوط و قومش داشت پرده از روى قسمت ديگرى از زندگانى اين قوم منحرف و گمراه بر مى دارد، تا
هدف اصلى را كه نجات و سعادت كل جامعه انسانى است از زاويه ديگرى تعقيب كند. نخست مى گويد: هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار از آمدن آنها ناراحت شد و فكر و روحش پراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش را فرا گرفت (و لما جائت رسلنا لوطا سيى ء بهم و ضاق بهم ذرعا) در روايات و تفاسير اسلامى آمده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خود كار مى كرد ناگهان ، عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند و مايلند مهمان او باشند، علاقه او به پذيرائى از مهمان از يكسو، و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا، در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است ، موجب انواع دردسر و احتمالا آبروريزى است ، او را سخت در فشار قرار داد اين مسائل به صورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد، و آهسته با خود گفت امروز روز سخت و وحشتناكى است (و قال هذا يوم عصيب ) سيى ء از ماده ساء به معنى بدحال شدن و ناراحت گشتن است . ذرع را بعضى به معنى قلب و بعضى به معنى خلق گرفته اند بنابراين ضاق بهم ذرعا يعنى دلش به خاطر اين مهمانهاى ناخوانده در چنين شرائط سختى تنگ و ناراحت شد. ولى به طورى كه فخر رازى در تفسيرش از از هرى نقل كرده ، ذرع در اين گونه موارد به معنى طاقت است ، و در اصل فاصله ميان دستهاى شتر به هنگام راه رفتن مى باشد. طبيعى است هنگامى كه بر پشت شتر بيش از مقدار طاقتش بار بگذارند مجبور است دستها را نزديكتر بگذارد و فاصله آن را به هنگام راه رفتن كمتر كند، به همين مناسبت اين تعبير تدريجا به معنى ناراحتى به خاطر سنگينى
حادثه آمده است . از بعضى از كتب لغت مانند قاموس استفاده مى شود كه اين تعبير در موقعى گفته مى شود كه شدت حادثه بقدرى باشد كه انسان تمام راههاى چاره را به روى خود بسته ببيند. عصيب از ماده عصب (بر وزن اسب ) به معنى بستن چيزى به يكديگر است ، و از آنجا كه حوادث سخت و ناراحت كننده انسان را در هم مى پيچد و گوئى در لابلاى ناراحتى قرار مى دهد، عنوان عصيب به آن اطلاق مى شود، و عرب روزهاى گرم و سوزان را نيز يوم العصيب مى گويد. به هر حال لوط، راهى جز اين نداشت كه ميهمانهاى تازه وارد را به خانه خود بپذيرد و از آنها پذيرائى كند، اما براى اينكه آنها را اغفال نكرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گوشزد كرد، كه اين شهر مردم شرور و منحرفى دارد، تا اگر مهمانها توانائى مقابله با آنان را ندارند، حساب كار خويش بكنند. در روايتى مى خوانيم كه خداوند به فرشتگان دستور داده بود كه تا اين پيامبر، سه بار شهادت بر بدى و انحراف اين قوم ندهد، آنها را مجازات نكنند (يعنى حتى در اجراى فرمان خدا نسبت به يك قوم گناهكار بايد موازين يك دادگاه و محاكمه عادلانه انجام گردد!) و اين رسولان شهادت لوط را در اثناء راه سه بار شنيدند. در پاره اى از روايات آمده كه لوط آنقدر مهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت و آبروى از آنان پذيرائى كند. ولى چه مى توان كرد. وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد.
همسر لوط كه زن بى ايمانى بود و به اين قوم گنهكار كمك مى كرد، از ورود اين ميهمانان جوان و زيبا آگاه شد بر فراز بام رفت . نخست از طريق كف زدن ، و سپس با روشن كردن آتش و برخاستن دود، گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربى به دام افتاده ! در اينجا قرآن مى گويد: قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند (و جائه قومه يهرعون اليه ). همان قوم و گروهى كه صفحات زندگانيشان سياه و آلوده به ننگ بود و قبلا اعمال زشت و بدى انجام مى دادند (و من قبل كانوا يعملون السيئات ). لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشد و به آنها گفت من حتى حاضرم دختران خودم را به عقد شما در آورم ، اينها براى شما پاكيزه ترند (قال يا قوم هؤ لاء بناتى هن اطهر لكم ). بيائيد و از خدا بترسيد، آبروى مرا نبريد، و با قصد سوء در مورد ميهمانانم مرا رسوا مسازيد (فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى ). اى واى مگر در ميان شما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد كه شما را از اين اعمال ننگين و بى شرمانه باز دارد (اءليس منكم رجل رشيد). ولى اين قوم تبهكار در برابر اينهمه بزرگوارى لوط پيامبر بى شرمانه پاسخ گفتند: تو خود به خوبى ميدانى كه ما را در دختران تو حقى نيست (قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق ). و تو مسلما ميدانى ما چه چيز مى خواهيم ؟! (و انك لتعلم ما نريد).
در اينجا بود كه اين پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصره حادثه ديد و ناراحت شد كه فرياد زد: اى كاش قوه و قدرتى در خود داشتم تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيره سران را در هم بكوبم (قال لو ان لى بكم قوة ). يا تكيه گاه محكمى از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند در اختيار من بود تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم (او آوى الى ركن شديد).
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد ۱ - اين جمله اى كه لوط به هنگام حمله قوم به خانه او به قصد تجاوز به مهمانانش گفت كه اين دختران من براى شما پاك و حلال است از آنها استفاده كنيد و گرد گناه نگرديد، در ميان مفسران سؤ الاتى را برانگيخته است . نخست اينكه آيا منظور دختران نسبى و حقيقى لوط بوده اند؟ در حالى كه آنها طبق نقل تاريخ دو يا سه نفر بيشتر نبودند، چگونه آنها را به اين جمعيت پيشنهاد مى كند؟ يا اينكه منظور همه دختران قوم و شهر بوده است كه مطابق معمول بزرگ قبيله از آنها به عنوان دختران خود ياد مى كند. احتمال دوم ضعيف به نظر مى رسد چرا كه خلاف ظاهر است و صحيح همان احتمال اول است و اين پيشنهاد لوط به خاطر آن بود كه مهاجمين عده اى از اهل قريه بودند نه همه آنها، به علاوه او مى خواهد نهايت فداكارى خود را در اينجا نشان دهد كه من حتى حاضرم براى مبارزه با گناه و همچنين حفظ حيثيت ميهمانانم دختران خودم را به همسرى شما درآورم ، شايد آنها با اين فداكارى بى نظير، وجدان خفته شان بيدار شود و به راه حق باز گردند. ديگر اينكه مگر ازدواج دختر با ايمانى مانند دختران لوط با كفار
بى ايمان جائز بود كه چنين پيشنهادى را كرد؟! پاسخ اين سؤ ال را از دو راه گفته اند: يكى اينكه در آئين لوط همانند آغاز اسلام تحريم چنين ازدواجى وجود نداشت ، لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دختر خود را زينب به ازدواج ابى العاص قبل از آنكه اسلام را بپذيرد در آورد، ولى بعدا اين حكم منسوخ گشت . ديگر اينكه منظور لوط پيشنهاد ازدواج مشروط بود (مشروط به ايمان ) يعنى اين دختران من است ، بيائيد ايمان آوريد تا آنها را به ازدواج شما درآورم . و از اينجا روشن مى شود كه ايراد بر لوط پيامبر كه چگونه دختران پاك خود را به جمعى از اوباش پيشنهاد كرد نادرست است زيرا پيشنهاد او مشروط و براى اثبات نهايت علاقه به هدايت آنها بود. ۲ - بايد توجه داشت كه كلمه اطهر (پاكيزه تر) مفهومش اين نيست كه عمل زشت و ننگين آنها پاك بوده ، و ازدواج از آن پاكيزه تر، بلكه اين تعبيرى است كه در زبان عرب و زبانهاى ديگر به هنگام مقايسه گفته مى شود، مثلا به كسى كه با سرعت سرسام آورى رانندگى مى كند مى گويند: دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است . و يا چشم از غذاى مشكوك پوشيدن بهتر از آن است كه انسان جان خود را به خطر بيندازد. در روايتى نيز مى خوانيم كه امام به هنگام شدت تقيه و احساس خطر از ناحيه خلفاى بنى عباسى فرمود و الله افطر يوما من شهر رمضان احب الى من ان يضرب عنقى : يك روز از ماه رمضان را - همانروزى را كه خليفه وقت عيد اعلام كرده بود در حالى كه عيد نبود - افطار كنم (و سپس آن روز را قضا كنم ) بهتر از آن است كه كشته
شوم با اينكه نه كشته شدن خوب است و نه هرگز نرسيدن و مانند آن ، اما اين تعبير گفته مى شود. ۳ - تعبير لوط كه در پايان سخنش گفت : آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست اين حقيقت را بازگو مى كند كه حتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم و قبيله براى جلوگيرى از اعمال ننگينشان كافى است يعنى اگر يك انسان عاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمى آمديد. اين تعبير نقش رجل رشيد را در رهبرى جوامع انسانى به خوبى روشن مى سازد اين همان واقعيتى است كه در طول تاريخ بشر نمونه هاى زيادى از آن را ديده ايم . ۴ - عجب اينكه آن قوم گمراه به لوط گفتند ما به دختران تو حق نداريم اين تعبير بيانگر نهايت انحراف اين گروه است ، يعنى يك جامعه آلوده كارش به جائى مى رسد كه حق را باطل و باطل را حق مى بيند ازدواج با دختران پاك و باايمان را اصلا در قلمرو حق خود نمى شمارد، ولى به عكس انحراف جنسى را حق خود مى شمارد. عادت كردن و خو گرفتن به گناه در مراحل نهائى و خطرناكش چنين است كه ننگينترين و زشتترين اعمال را حق خود مى شمارد و پاكترين تمتع و بهره گيرى جنسى را ناحق مى داند.
۵ - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه در تفسير آيات فوق فرمود: منظور از قوه همان قائم است و ركن شديد ۳۱۳ نفر يارانش !. اين روايت ممكن است عجيب به نظر برسد كه چگونه مى توان باور كرد لوط در عصر خودش آرزوى ظهور چنين شخص با چنين يارانى را كرده باشد. ولى آشنائى با رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده تاكنون اين درس را به ما داده است كه غالبا يك قانون كلى را در چهره يك مصداق روشنش بيان مى كند، در واقع لوط آرزو مى كرد كه اى كاش مردانى مصمم با قدرت روحى و جسمى كافى براى تشكيل يك حكومت الهى همانند مردانى كه حكومت جهانى عصر قيام مهدى (عليه السلام ) را تشكيل مى دهند در اختيار داشت ، تا قيام كند و با تكيه بر قدرت ، با فساد و انحراف مبارزه نمايد، و اينگونه افراد خيره سر بى شرم را در هم بكوبد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |