تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۹

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۰ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏وعدۀ خداى تعالى، تخلف ناپذیر است)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«بیان آیات»

اين آيات، از سنتى الهى خبر مى دهند كه همواره در ميان خلقش جارى است و آن، اين است كه:

خداى سبحان، با قضايى حق قضاء رانده و تقديرى كرده، كه نه رد مى شود و نه تبديل و آن، اين است كه به سوى هر امتى، رسولى گسيل بدارد تا رسالت ها و پيام هايش را به آن امت برساند. آنگاه خودش بين آن رسول و آن امت حكم فصل كند. يعنى آن پيامبر و گروندگان به او را حفظ نموده، منكران را كه نبوت آن پيامبر را تكذيب مى كنند، هلاك فرمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۱

در اين آيات بعد از بيان آن سنت، به رسول گرامى خود «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دستور داده كه به امتش خبر دهد كه آنچه در امت هاى گذشته جارى شده بود، در اين امت نيز، جارى خواهد شد و اين امت، هيچ گونه امتياز و استثنايى از اين كليت ندارد.

چيزى كه هست، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در آنچه كه خداى تعالى تلقينش كرده، چيزى براى پاسخ از سؤال مشركان كه پرسيده بودند: «وقت عذاب كى است»، بيان نفرموده و تنها اين را فرموده كه: «قضاى الهى، حتمى است و اين امت (نيز مانند ساير امت ها)، عمر و اجلى دارد». همان طور كه يك فرد از انسان، عمرى دارد و بعد از تمام شدن عمرش، اجلش فرا مى رسد. و اما اين كه زمان نزول آن اجل، كى است، به طور عجيبى مبهم گذاشت، و هيچ اشاره اى به آن نفرمود.

و ما در سابق، در تفسير آيه: «وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذّبَهُم وَ أنتَ فِيهِم وَ مَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ»، گفتيم كه اين آيه، از إشعار و اشاره به اين معنا خالی نيست كه امت اسلام، بعد از رحلت رسول خدا، چيزى نمی گذرد كه نعمت استغفار از آنان گرفته مى شود و آن وقت است كه عذاب بر آنان نازل می شود.

و باز در سابق گفتيم كه شواهد، همه دلالت دارد بر اين كه: اين آيه (يعنى آيه سوره انفال) مثل همه سوره «انفال»، در مدينه نازل شده. پس آيات مورد بحث كه در مكه نازل شده، قبل از آن بوده، و آن آيات نسبت به اين آيات، جنبه شرح و توضيح را دارد. در سوره «انفال»، آنچه در اين جا مبهم ذكر شده، توضيح داده، و اين خبر كه امت اسلام چنين و چنان مى شود، يكى از اخبار غيبى قرآن كريم است.

ولى بعضى از مفسران، داستان عذابى كه خداى تعالى در اين آيات ذكر فرموده، بر عذاب آخرت حمل كرده اند، در حالى كه زمينه اين آيات، با چنين حملى مساعدت ندارد.

«وَ إِمَّا نُرِيَنَّك بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّك فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شهِيدٌ عَلى مَا يَفْعَلُونَ»:

اصل كلمۀ «إمّا نُرِيَنَّكَ»، «إن نُرِكَ: اگر نشانت دهيم»، بوده، دو چيز بر آن اضافه شده: يكى حرف «ما»، و ديگرى نون تأكيد ثقليه. و ترديد، بين «نشان دادن» و بين «توفّى» و قبض روح كردن، براى اين است كه يكسان بودن آن دو را برساند، و بفهماند مطلب در هر دو فرض جريان دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۲

و معنايش اين است كه:

بازگشت خلق و اين امت به هر حال، به سوى ما است. چه اين كه در حال حيات تو، عذاب بر آنان نازل كنيم، و چه بعد از وفات تو. و كلمۀ «ثُمّ» براى افاده تأخير به حسب ترتيب كلام است، نه افاده تأخير زمانى. نمی خواهد بفرمايد: خداى تعالى بعد از آن كه امت تو به سويش برگشتند، شاهد بر اعمال آن هاست، خير، خدا امروز هم شاهد بر آنان است.

و غرض از اين آيه، دلگرم كردن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و هم اين است كه زمينه اى باشد براى آيات بعد، كه مسأله قضاى عذاب را بيان مى كنند.

و معناى آيه، اين است كه:

اى رسول گرامى من! خوشحال و دلگرم باش، كه ما آنچه به امت تو وعده داديم، واقع خواهيم ساخت. چه اين كه بعضى از آن را در حال حياتت به تو نشان بدهيم، و چه اين كه تو را قبل از نشان دادن آن، قبض روح كنيم. چون به هر حال زمام آنان به دست ماست، و ما شاهد و ناظر هستيم بر آنچه كه مى كنند، بر آن اعمالى كه به خاطر آن اعمال مستوجب عذاب مى شوند. رفتار آنان، نه از نظر ما غايب و پنهان مى ماند، و نه ما فراموششان مى كنيم.

در اين آيه، التفاتى از متكلم مع الغير (نشانت بدهيم)، به غايب (و خدا شاهد بر اعمال ايشان است)، به كار رفته تا دلالت كند بر اين كه چرا خداى تعالى، شاهد بر اعمال امت اسلام است، و بفهماند علتش اين است كه «اللّه» است و «اللّه»، شاهد بر هر عملى می باشد و مقتضاى الوهيتش، اين است كه شاهد بر اعمال هر كسى باشد.

دو قضاء الهی، در فرستادن پیامبران، برای هدایت مردم

«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضىَ بَيْنَهُم بِالْقِسطِ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ»:

اين آيه شريفه، از قضایى الهى خبر مى دهد كه به دو «قضاء» تقسيم مى شود:

يكى اين كه: هر امتى از امت ها، رسولى دارد، كه حامل رسالت و پيام هاى خداى تعالى، به سوى ايشان است، و مأمور است آن پيام ها را به آنان ابلاغ نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۳

و قضاء دوم، اين است كه: وقتى پيامبر هر امتى به سوى آن امت آمد و رسالت الهى را به آنان ابلاغ نمود، قهرا اختلاف راه انداخته، گروهى تصديقش و گروه ديگر تكذيبش كردند، در آن زمان، خداى تعالى بين آنان قضاء به حق و عدل می راند، بدون اين كه به آنان ستم روا بدارد.

اين، آن معنایى است كه از آيه شريفه، با كمك سياق و زمينه گفتار، استفاده مى شود. و از آن، بر مى آيد كه در جملۀ «فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم»، كوتاه گويى و حذف به كار رفته و نيز به جاى اسم ظاهر، ضمير به كار رفته، و تقدير كلام چنين است:

«فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم إلَيهِم وَ بَلَّغَ الرِّسَالَةَ فَاختَلَفَ قَومُهُ بِالتَّكذِيبِ وَ التَّصدِيقِ قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ: همين كه رسولشان به سوى آنان آمد و رسالت خود را ابلاغ نمود، مردم در تكذيب او و تصديقش دو دسته شدند. پس خداى تعالى، به عدالت، بين آن دو حكم كرد».

دليل بر اين كه آيه شريفه، چنين تقديرى دارد، جملۀ «قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لَا يُظلَمُون» است. چون قضاوت در جایى درست است كه پاى اختلافى در ميان باشد، و چون در جایى كه قضاوت و داورى به نفع يك طرف و قهرا به ضرر طرف ديگر است، و قهرا آن ضرر، يا حق كشى است و يا عذاب، هر جا كه سخن از قضاوت به ميان آيد، اين سؤال به ذهن شنونده وارد مى شود، كه: آيا اين قضاوت به عدالت است، يا حق كشى؟ و آيا در اين قضاوت، به آن كسى كه عليه او حكم شده، ظلم شده است، يا نه. لذا در جمله مورد بحث فرمود: خداى تعالى، به عدالت داورى مى كرده، و به هيچ قومى ستم نمی كرده.

و اما اين كه چرا نفرمود: «لِكُلِّ أُمَّةٍ نَبِىٌّ»؟

در پاسخ می گویيم: ما قبلا در مباحثى كه در جلد دوم اين كتاب، پيرامون نبوت داشتيم، فرق ميان «رسول» و «نبى» را بيان كرديم، و قضاوتى كه در آيه مورد بحث سخن از آن رفته، از خواص رسالت است، نه نبوت.

«وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»:

اين جمله، حكايت سؤالى است از ناحيه مشركان، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه زمان اين قضاوتى كه خدا وعده اش را داده، كى است. و به دليل اين كه خداى تعالى، به رسول گرامى اش دستور داده كه در پاسخ آنان بفرمايد: «بگو من براى خودم، مالك هيچ ضرر و نفعى نيستم، مگر آنچه كه خدا خواسته باشد، و براى هر امتى اجل معينى است»، منظور از آن قضاء، قضاء دنيوى است.

و نيز سؤال كنندگان، بعضى از مشركان معاصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بوده اند. چون از جمله «براى هر امتى، اجل معينى است»، مى فهميم كه خداى تعالى، به خاطر نافرمانى يك امت، آن امت را قبل از فرارسيدن اجلش، در دنيا هلاك نمى كند.

و نيز از جملۀ «بگو من مالك نفع و ضرر خويش نيستم...»، مى فهميم سؤال كنندگان، بعضى از مشركان معاصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بوده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۴

پس اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «منظور از قضاء، عذاب روز قيامت، و درخواست كنندگان، بعضى از مشركان امت هاى قبل از اسلام بوده اند»، گفتارى است كه نبايد به آن اعتناء شود.

«قُل لا أَمْلِكُ لِنَفْسى ضَرًّا وَ لَا نَفْعاً إِلّا مَا شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ ...»:

جمله سؤالى «مَتَى هَذَا الوَعدُ إن كُنتُم صَادِقِين»، در معناى اين است كه:

چه زمانى پروردگار تو، به اين وعده اى كه به تو و تهديدى كه به ما داده، وفا مى كند؟ چه زمانى است كه خدا بين ما و بين تو قضاء مى راند، و ما را هلاك و تو و ايمان آورندگان به تو را نجات مى دهد؟ و جوّ زندگى را براى تو صاف و هموار مى سازد، تا زمين يكسره در اختيار شما قرار بگيرد، و شما از شرّ ما راحت شويد، و چرا پروردگار تو در اين قضايش عجله نمى كند؟

چون كلام مشركان، كلامى بوده كه جنبه تعجيز و استهزاء داشته. در حقيقت، خواسته اند بگويند: «پروردگار تو، هيچ كارى نمى تواند بكند، و اين تهديدهاى تو، بيهوده اى بيش نيست، و گرنه چرا عجله نمى كنى و آن را عملى نمى سازى؟»

شاهد بر اين كه مشركان چنين منظورى داشته اند، اين است كه در آيات بعد، كه از استعجال مشركان سخن به ميان مى آورد، از آنان حكايت مى كند كه گفتند: «لَو مَا تَأتِينَا بِالمَلَائِكَةِ إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ».

آرى، گفتار مشركان اگر شكافته شود، چنين معنایى را مى رساند، و چون در چنين معنايى بود، خداى سبحان، به پيامبر خود تلقين كرد تا در پاسخشان، اين حقيقت را بيان كند كه:

خود آن جناب، مالك نفع و ضرر خودش نيست. نه مى تواند ضررى را از خودش دفع كند و نه مى تواند منافعش را به سوى خود جلب نمايد، و نه در جلب آن عجله كند، مگر آن ضررهايى را كه خدا خواسته باشد از آن جناب دفع شود، و آن منافعى كه خدا خواسته باشد به سوى آن جناب جلب شود. وقتى آن جناب مالك نفع و ضرر خود نيست، چگونه مى تواند پيشنهاد آنان را عملى ساخته، در قضاء و عذاب آوردن عجله كند. پس اين استعجال مشركان، از جهالت آنان است.

و آنگاه از اصل سؤال كه تعيين زمان نزول عذاب بود، پاسخى اجمالى داده و از تعيين وقت اعراض نموده و به بيان ضرورت و حتميت وقوع پرداخته.

و علت اين كه از تعيين وقت اعراض نمود، اين است كه وقت مذكور، جزء غيب عالَم است، كه به جز خداى تعالى، هيچ كس به آن آگاهى ندارد، و از عالَم امر است، كه خداى تعالى، احدى را بر آن مسلط نفرموده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۵

و همين معنا، در تفسير آيات اين سوره گذشت، آن جا كه فرمود: «وَ يَقُولُونَ لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ فَقُل إنَّمَا الغَيبُ لِلّهِ فَانتَظِرُوا إنّى مَعَكُم مِنَ المُنتَظِرِينَ...».

بر اساس قضای الهی، هر امتی، اجل و پايانى دارد

و اما اين كه چرا در پاسخ، حتميت وقوع آن را ذكر كرد، براى اين بود كه: حتميت وقوع آن عذاب، مصداقى بود از يك حقيقت، كه خود از نواميس عامه و سنت هاى جارى در عالَم است. در نتيجه، با ذكر حتميت وقوع هم پاسخ را داده و هم به حقيقتى اشاره كرده تا در نتيجه عقده اى كه موجب اين سؤال شده، حل و شبهه دفع گردد، و آن حقيقت اين است كه:

در عالَم كون، براى هر امتى، اجلى است كه به هيچ وجه از آن اجل تخطّى نمى كند، و آن اجل هم، از آن امت تخطى نمى كند، و خواه ناخواه آن اجل خواهد رسيد و هنگام رسيدن، نه در واقع شدنش در موقعى كه معين شده، اشتباه مى كند، و نه در لحظه وقوع، ساعتى جلوتر و يا عقب تر واقع مى گردد.

بيانگر اين حقيقت، جملۀ «لِكُلّ أُمَّةٍ أجَلٌ إذَا جَاءَ أجَلُهُم فَلَا يَستَأخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَستَقدِمُون» است. يعنى: و شما مسلمين نيز، امتى هستيد از امم، و خواه ناخواه شما نيز، مانند ساير امت ها اجلى داريد. وقتى اجلتان رسيد، نمى توانيد آن را پس و پيش كنيد.

مشركان، وقتى اين كلام را بشنوند، و در آن تدبر كنند، قهرا برايشان روشن مى گردد كه درخواست بيجايى كرده اند. چون هر امتى، وراء حيات فردى كه مخصوص تك تك افراد است، حیاتی اجتماعی دارد، و حيات اجتماعى، هر امتى از بقاء و عمر، آن مقدارى را دارد كه خداى سبحان، برايش مقدر كرده.

و همچنين از سعادت و شقاوت و تكليف و رشد و ضدّ رشد و ثواب و عقاب سهمى را دارد، كه خداى تعالى، برايش معين فرموده و اين حقيقت، از چيزهايى است كه تدبير الهى عنايتى به آن دارد، همچنان كه در تك تك انسان ها، طابق النعل بالنعل، چنين تقديراتى را مقدر فرموده.

بعد از تدبّر و درك اين حقيقت، آن وقت به ياد شواهد تاريخى مى افتند كه آثار باستانى و خرابه هاى عهد كهن و كاخ هاى خالى از سكنه، با زبان بى زبانى برايشان شرح مى دهد، همچنان كه قرآن كريم، اخبار بعضى از اين امت ها، از قبيل: قوم نوح و عاد، قوم هود و ثمود قوم صالح و كلده و قوم ابراهيم «عليه السلام» و اهل سدوم، و سائر مؤتفكات (قوم لوط)، و قبطيان (قوم فرعون)، و اقوامى ديگر را براى آن مشركان آورده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۶

پس اين همه اقوام كه منقرض شدند، و سر و صدا و آوازه شان به خاموشى گرایيد، جز در اثر عذاب الهى و هلاكت دسته جمعى منقرض نشدند، و معذب نگشتند، مگر بعد از آن كه پيامبرانشان با آيات و معجزاتى روشن بيامد، و هيچ رسولى به سوى آنان گسيل نشد، مگر آن كه درباره دين حقى كه او آورده بود، اختلاف كردند. بعضى ايمان آوردند و جمعى كه هميشه اكثر مردم بوده اند، دعوت او را تكذيب كردند.

اين داستان ها، مؤمنان را نيز راهنمایى مى كند به اين كه امت معاصر پيامبر اسلام نيز - كه درباره دين حقى كه آن جناب آورده بود، اختلاف كردند - به زودى دچار همان سرنوشتى خواهند شد كه آن امت ها دچار شدند، و آن، اين است كه به زودى خداى تعالى، بين آنان و بين فرستاده خودش، قضاوت عملى خواهد كرد. يعنى: به همان علتى كه آن امت ها را عذاب كرد، اينان را نيز عذاب خواهد فرمود، و خداى تعالى در كمين آنان است.

در اين جا، به عهده دانشمندان است كه به يك نكته توجه كنند و آن، اين است كه هر چند خداى تعالى، سخن را درباره خصوص مشركان آغاز كرد، ولى در بين اين سخن، مجرمان از اين امت را نيز تهديد فرمود.

پس همه آن تهديدها، شامل مجرمان اين امت نيز مى شود، و چون در ميان اهل قبله مجرمان بسيارند، پس اين امت نيز بايد منتظر عذاب الهى باشد. عذابى لازم و برقرار كه خداى تعالى، با آوردن آن بين آنان و پيامبرشان حكم فصل خواهد كرد. و آنچه را كه شيطان، تلقينشان كرده و به دل هايشان افكنده كه «اين امت، امتى مورد رحمت است و خدا به احترام پيامبر آنان، كه نبىّ رحمت است، عذاب دنيايى را از آنان برداشته، و از چنين عذابى، آن ها را در امان كرده، هر چند كه در همه اقسام گناهان و خطاها غرق شوند، و هر پرده اى از حيا را پاره سازند»، بايد فراموش كنند و متوجه باشند كه:

هيچ مسلمانى نمى تواند به چنين خرافه اى معتقد باشد و چگونه ممكن است چنين چيزى را به اسلام نسبت داد، با اين كه در منطق اسلام، احدى نزد خدا احترامى ندارد، مگر به تقوا؟ و چگونه چنين چيزى از معارف اسلام است با اين كه قرآن، مؤمنان را به امثال آيه زير خطاب كرده و فرموده: «لَيسَ بَأمَانِيِّكُم وَ لَا أمَانِىِّ أهلِ الكِتَابِ مَن يَعمَل سُوءً يُجزَ بِهِ»؟!

و اى بسا از تجاوزگرانى كه از اين مقدار هم تجاوز كرده، عذاب آخرت را نيز، بر عذاب دنيا عطف كرده و گفته اند كه: «امت اسلام، نه در دنيا عذاب مى بيند و نه در آخرت، هم نيكوكارش آمرزيده است و هم گنهكارش، و براى اين امت در دنيا باقى نمى ماند، مگر اين كرامت كه هر چه دلش خواست، بكند. براى اين كه خداى عزوجل، پرده امنيت به روى اين امت كشيده، و اما در آخرت برايش باقى نمى ماند، مگر مغفرت و بهشت».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۷

و معلوم است كه بنا به گفته اينان، براى اين ملت و شريعت باقى نمیماند مگر يك مشت احكام و تكاليف گزافى كه - العياذ باللّه - خداى تعالى، ربّ العالمين آن ها را بازيچه و سرگرمى خود قرار داده، نه از مخالفان آن احكام بازخواست مى كند كه چرا مخالفت كرديد؟ و نه براى امتثال كنندگان، فرقى با مخالفان می گذارد، بلكه هم امتثال كنندگان را به بهشت می برد و هم مخالفان و عاصيان را.

(و اگر از آنان بپرسى: آخر فايده اين احكام و تكاليف چه بود كه اين همه انبياء و اولياء، به خاطر آن كشته شدند و رنج ها تحمل كردند؟ در پاسخ خواهند گفت: كارهاى خدا چون و چرا ندارد: «لَا يُسئَلُ عَمَّا یَفعَلُ وَ هُم يُسئَلُونَ»، و «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبيراً».

همه اين نظريه هاى باطل، ناشى از اعراض از ذكر خدا و دورى از كتاب اوست، كه به گفته قرآن كريم، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در قيامت خواهد گفت: «پروردگارا! امت من از اين قرآن قهر كردند، و آن را مهجور و متروك گذاشتند».

سرزنش آنان كه از روى استهزاء، شتاب در نزول عذاب را درخواست كردند

«قُلْ أَرَأيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نهَاراً مَاذَا يَستَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ»:

كلمۀ «بيات» و كلمۀ «تبييت»، به معناى آمدن در شب است، و غالبا در مورد شرّ استعمال مى شود. مثل اين كه بخواهند از آمدن دشمن در شب خبر دهند.

و از آن جا كه جملۀ «مَتَى هَذَا الوَعدُ إن كُنتُم صَادِقِينَ»، در دو آيه قبل، در معناى اين بود كه درخواست كرده باشند خداى تعالى در فرستادن آن عذابى كه آنان را ناگزير از ايمان آوردن بسازد، عجله كند. لذا بعد از آن كه در پاسخ آنان فرمود كه اين عذاب محقق الوقوع است، اينك در اين آيه، دوباره به توبيخ و مذمت آنان پرداخته، توبيخ از دو جهت، اول از اين جهت كه در آمدن آن عذاب درخواست تعجيل كردند، با اين كه آن عذاب اگر بيايد، ناگهانى خواهد آمد، و اين براى يك انسان عاقل، از حزم و احتياط به دور است كه از چنين عذابى بر حذر نباشد و در آمدن آن درخواست، عجله كند. لذا براى افاده اين توبيخ، به رسول گرامی اش تلقين كرد كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۸

«قُل أرَأيتُم»، بگو به من خبر دهيد: «إن أتَيكُم عَذَابُهُ بَيَاتاً»، اگر عذاب خدا شبانه بيايد، «أو نَهَاراً»، و يا در روز فرا رسد، با اين كه عذابى است كه جز به ناگهانى نمى آيد، چون شما از لحظه آمدنش خبر نداريد، «مَا ذَا يَستَعجِلُ مِنهُ»، ديگر مجرمان در آمدن چه چيز عجله و شتاب را درخواست مى كنند، آيا در آمدن عذاب درخواست عجله مى كنند، با اين كه مجرم خودشان هستند و اگر عذاب بيايد، گريبان غير آنان را نمی گيرد؟

بنابراين، در جملۀ «مَا ذَا يَستَعجِلُ مِنهُ المُجرِمُون»، التفاتى از خطاب (أرَأيتُم: به من خبر دهيد)، به غيبت (يَستَعجِلُ)، به كار رفته، و گرنه بايد می فرمود: «مَا ذَا تَستَعجِلُونَ مِنهُ وَ أنتُم مُجرِمُونَ».

و گويا نكته اين التفات، اين باشد كه خواسته است رعايت حال مجرمان را كرده، رو در رو به آنان نفرموده باشد كه شما مجرميد و چنين عذابى در پى داريد، چون ملاك و علت عذاب در شما هست و آن، ارتكاب جرم است.

و توبيخ از جهت دوم، اين است كه: ايمان آوردن را تأخير انداخته اند براى روزى كه ديگر، ايمان سودى به حالشان نداشته باشد، و آن، روز نزول عذاب است. چون در آن روز، پديدار شدن نشانه هاى عذاب به طور قطع ناگزيرشان می كند به اين كه ايمان بياورند. آرى، اين معنا تجربه شده كه آدمى وقتى به هلاكت مشرف مى شود، ايمان مى آورد.

از سوى ديگر، ايمان، خود توبه اى است و توبه در هنگام پديدار شدن نشانه هاى عذاب و لحظه اى كه آدمى مشرف به مرگ مى شود، قبول نمى شود. لذا فرمود: «أثُمَّ إذَا مَا وَقَعَ» العَذَابُ («آمَنتُم بِهِ»: آيا گذاشتيد وقتى كه عذاب واقع شد، به آن (به قرآن و يا به خداى تعالى) ايمان آورديد؟ «آلئَنَ»، يعنى آيا در اين لحظه ايمان آورديد؟ در حالى كه: «وَ قَد كُنتُم بِهِ تَستَعجِلُونَ»، قبلا خود شما درخواست مى كرديد زودتر آن عذاب بيايد، و معناى اين استعجالتان، اين بود كه بفهمانيد ما به اين عذاب اعتنایی نداريم. در حقيقت با اين درخواست خود، می خواستيد تهديد خداى تعالى را تحقير و استهزاء كنيد.

«ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الخُْلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلّا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ»:

اين معنا، به ذهن نزديكتر است كه آيه شريفه، متصل باشد به آيه «لِكُلّ أُمّةٍ أجَلٌ»، كه در اين صورت، آيه اول، حتمى بودن وقوع عذاب بر مشركان و نابود كردن آنان را بيان مى كند. و آيه دوم اين نكته را می رساند كه بعد از وقوع عذاب به آنان گفته مى شود:

حال بچشيد عذاب جاودانه را، كه همان عذاب آخرت است، و شما در اين روز كيفر نمی شويد مگر به عمل خودتان، همان اعمالى كه مى كرديد و همان گناهانى كه مرتكب مى شديد، و اين است سزاى شما. و اين خطاب (ذُوقُوا: بچشيد)، خطاب زبانى نيست، بلكه خطاب تكوينى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۹

می خواهد بفرمايد: هر عملى، عكس العمل و اثرى دارد و ممكن نيست كه عذاب كفر و گناه به كافر و گنهكار نرسد.

و بنابراين معنا، اين دو آيه، يعنى آيه: «قُل أرَأيتُم» تا جملۀ «يَستَعجِلُونَ»، داراى زمينه اعتراض، و وارد در اين موردند.

«وَ يَستَنبِئُونَك أَحَقُّ هُوَ قُلْ إِى وَ رَبّى إِنَّهُ لَحَقُّ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ»:

كلمۀ «يَستَنبِئُونَكَ»، به معناى «يَستَخبِرُونَكَ» است. يعنى از تو خبر می خواهند. و جملۀ «أحَقٌّ هُوَ»، بيان همان خبرى است كه از آن سؤال كرده اند، و ضمير «هُوَ»، به طورى كه از زمينه كلام بر مى آيد، به قضاء و يا به عذاب بر مى گردد، و به هر كدام برگردد، برگشت عبارت به يك معنا است. می فرمايد: از تو خبرگيرى مى كنند كه آيا آن قضاء و يا آن عذاب حق است؟

در اين جا، خداى سبحان به پيامبرش دستور داده، پاسخ را كه عبارت است از اثبات آن عذاب، به جميع جهات تأكيد مؤكّد نموده، در جواب آنان با سوگند بگويد: اين عذاب، حتما و قطعا حق و ثابت است، براى اين كه مقتضى آن موجود و مانع آن مفقود است.

پس اين كه فرمود: «قُل إى وَ رَبِّى إنّهُ لَحَقٌّ». (براى اثبات حقيت كلام از چند جهت تأكيد شده)، يكى از جهت سوگند، دوم آوردن كلمۀ «إنّ»، و سوم آوردن حرف «لام»، و چهارم آوردن جمله، به صورت جمله اسميه (آن عذاب حق است). چون ممكن بود بفرمايد: «قُل إى وَ رَبِّى يَحِقُّ العَذَاب» و يا «يَقطَعُ العَذَابُ».

و جملۀ «وَ مَا أنتُم بِمُعجِزِينَ»، بيان عدم مانع است - همچنان كه جملۀ قبلى، وجود مقتضى را اثبات مى كرد - و می فرمايد: شما نمى توانيد خدا را از فرستادن عذاب عاجز سازيد، و از رسيدن عذاب بر خود، مانع شويد.

«وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظلَمَت مَا فى الاَرْضِ لافْتَدَت بِهِ ...»:

اين آيه، به شدت عذاب و اهميت خلاصى از آن در نزد آنان اشاره مى كند. و جملۀ «وَ أسَرُّوا النَّدَامَةَ»، به معناى اين است كه ندامت و پشيمانى خود را پنهان و كتمان مى كنند، تا گرفتار شماتت و امثال آن نشوند. و ظاهرا منظور از قضاء و عذابى كه در آيه شريفه آمده، عذاب و قضاء دنيوى است، نه غير دنيوى.

مالكيت خداى تعالى، با هیچ قدرتی قابل مقايسه نيست

«أَلا إِنَّ للَّهِ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»:

اين آيه شريفه و آيه بعدش، برهانى است بر حق بودن مطلبى كه قبلا فرموده بود و آن، اين بود كه عذاب مورد تهديد، حق است و واقع خواهد شد، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از وقوع آن منع كند.

و صورت برهان چنين است:

آنچه در آسمان ها و زمين است، از آن جا كه مملوك خداى يگانه بى شريك است، خداى تعالى مى تواند هر نوع تصرفى كه فرض شود، در آن بنمايد و هر تصرفى در آن ها به خداى تعالى منتهى مى شود، و غير از خدا، هيچ كسى سهمى از اين مالكيت ندارد، و در نتيجه، هيچ تصرفى در آن نمى توان كرد، مگر به اذن او.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۰

پس اگر غير از خداى تعالى، كسى در چيزى تصرف كرد، تصرف او، فقط مستند به اراده خداى تعالى است، و به هيچ مقتضى ديگر و خارجی اى مستند نيست. يعنى هيچ مقتضى ديگرى كه خارج از ذات مقدس او باشد، نمى تواند در ذات و اراده او تصرف و از اراده و فعل او جلوگيرى نمايد.

پس خداى تعالى، آنچه مى كند، از جانب خود مى كند، نه اين كه مقتضایى از خارج ذاتش و يا مانعى از خارج در كار او ارتباط و دخالت داشته باشد.

پس هرگاه خداى سبحان اراده اى كند، آن را به كرسى مى نشاند و انجام می دهد، بدون اين كه مددكارى او را كمك كند و يا مانعى از كارش و انفاذ اراده اش جلوگيرى كند، و چون وعده اى دهد، وعده اش حق است و تخلف ندارد، و هيچ منصرف كننده اى نيست كه او را وادار سازد به اين كه وعده اش را تغيير دهد.

پس اگر با نظرى دقيق در ملك مطلق و حقيقى خداى تعالى نظر كنيم، به اين حقيقت هدايت مى شويم و علم پيدا مى كنيم كه وعده خداى تعالى، وعده حق است، يعنى آميخته با باطل نيست، اما چه بايد كرد كه اكثر مردم - يعنى عوام الناس - اين نظر دقيق را ندارند و در نتيجه از درك آن عاجزند. و يا اگر توانایى درك آن را دارند، به فهم ساده و عوامانه خود اكتفا نموده و به آن علاقه ورزيده، حاضر نمى شوند از آن دست بردارند. در نتيجه اين اكثريت، مُلك خداى تعالى را به مُلك و سلطنت پادشاهان و انسان هایى كه بر ساير انسان ها سرورى و استكبار دارند، قياس نموده، فكر مى كنند كه خداى تعالى نيز، مانند يك پادشاه داراى سلطنت و قدرت و ساير چيزهایى است كه ديگران درباره اش سر و دست مى شكنند. و او را داراى قدرت مطلقه اى می دانند كه هر كارى بخواهد، مى تواند بكند و هر حكمى بخواهد، می تواند براند.

در عين حال، گاه مى شود كه آنچه مى خواهد واقع نمى شود و يا وعده اى كه مى دهد، عملى نمی گردد. چون مصلحت خود و يا ديگران را در وفاى به آن وعده نمی يابد، و يا مانع ديگرى او را از وفاى به وعده اش باز مى دارد. آنگاه مُلك و سلطنت خداى تعالى را به چنين سلطنتى قياس نموده، می پندارند كه خداى تعالى هم، ممكن است در اهدافى كه دارد به موانعى برخورد نموده، آنچه مى خواهد واقع شود، واقع نشود، و آنچه وعده داده به موانعى برخورد كند و نتواند به آن وفا كند. علاوه بر اين، خيال مى كنند وعده الهى هم، مانند وعده انسان ها، از مقولۀ گفتار است كه گاهى با خارج منطبق مى شود و گاهى نمى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۱

و حال آن كه حقيقت مُلك و سلطنت يك سلطان و سعۀ قدرت و نفوذ اراده او، اين است كه مردم او را به اين اعتبار می شناسند و چنين اعتقادى درباره او دارند. نه اين كه او در واقع چنين باشد.

(واقعيت او، همين است كه يك انسانى است مانند ساير انسان هاى سراپا حاجت و نقص، به شهادت اين كه) وقتى گردش گردون فلك، او را زير فشار بلاها و گرفتاری ها خرد كرد و در آخر، هلاكش ساخت و يا به خاطر عواملى عقاید مردم درباره او دگرگون شد، ديگر نه مُلكى برايش باقى مى ماند و نه قدرت و نفوذ اراده اى.

و معناى اين كه درباره اش مى گويند هر كارى بخواهد، مى كند و هر چه دوست بدارد، برايش فراهم مى شود، اين است كه: اسباب ظاهرى عالَم، مساعد با خواست او و موافق با دلخواه اوست. به شهادت اين كه اگر آن اسباب و عوامل مساعدت ننمايد و روى خوش نشان ندهد، همين آقاى پادشاه نيرومند، چاره اى به جز تسليم ندارد و نمى تواند با آن قدرت موهومى كه براى خود فرض كرده بود، اسباب و عوامل جهان را تسليم و خاضع در برابر خود بسازد، همچنان كه نمى تواند در مرگ و حيات و جوانى و پيرى و سلامت و بيمارى و امور بسيارى ديگر، دخل و تصرفى بكند.

پس روشن گرديد كه چنين افرادى نه مالك اند و نه مَلِك، و نه قادرند و نه نافذ الارادة و نه هيچ چيز ديگر. به خلاف خداى تعالى و مُلك و سلطنت و اراده او، كه او مالك حقيقى خلق خويش است. به اين معنا كه هستى هر موجودى قائم به وجود او و تكون يافته به امر او و تحول پذير به اذن اوست، و هر تصرفى كه او در خلق خود مى كند، تصرفى است كه از پيش خود می كند، نه به خاطر اقتضاى امرى خارج از ذات خود. چون هيچ موجود داراى اقتضایى كه خارج از ذات خداى تعالى باشد و خدا را وادار به تصرفى كند، وجود ندارد، همچنان كه چيزى كه او را از كارش باز بدارد و مانع شود، وجود ندارد.

پس هر چيزى و هر اثرى به طور مستقيم و به طور استقلال منسوب به خود خداى تعالى است، و اگر به غير خدا هم نسبت بدهيم، باز به اذن اوست، و به مقدار اذنى است كه او به غير خود داده، با اين حال چگونه ممكن است چيزى از مشيت او تخلف كند و به غير او برگشت نمايد، با اين كه در اين ميان غيرى نيست تا چيزى به سوى او رجوع داشته باشد و به آن غير منسوب شود؟

وعدۀ خداى تعالى، تخلف ناپذیر است

و قول خداى تعالى، همان فعل اوست، به اين معنا كه او كارى را كه مى كند، آن كار به خودى خود، بر مقصود او دلالت مى كند. خوب، با اين كه معناى قول خدا، اين است ديگر چگونه ممكن است كه در قول او دروغ راه يابد، با اين كه قول او، متن عالَم خارج است و عين خارجى است، قول او منم و تویى و سراسر اين عالَم است كه هيچ جاى آن دروغ نيست، دروغ و خطا مختص به مفاهيم ذهنى است، هر مفهوم ذهنى كه با خارج منطبق باشد، حقيقت است و خبر دادن از آن خبرى است راست، و هر مفهوم ذهنى كه با خارج منطبق نباشد، خلاف حقيقت است و خبر دادن از آن خبرى است دروغ.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۲

و همچنين چگونه ممكن است وعده او باطل باشد، با اين كه وعده او عبارت است از همان عملى كه او با ما خواهد كرد و فعلا براى ما غايب است و جنبه آينده را دارد، كه احتمال دارد تحقق بيابد و يا تحقق نيابد، ولى براى خداى تعالى، كه كليه اسباب را به سوى آن وعده متوجه ساخته، غايب نيست و ردخور ندارد.

پس دقت نظر در اين حقايق معناى ملك خداى تعالى، نسبت به آسمان ها و زمين را براى دانش پژوه متدبر روشن مى سازد و نيز روشن مى سازد كه لازمه اين چنين مالكيت، اين است كه وعدۀ او حق و غيرقابل ترديد باشد، و ترديد آن، به جز جهل به مقام خداى تعالى، هيچ انگيزه اى نداشته باشد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←