تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«ترجمه آیات»

وضع اين قرآن، وضعى نيست كه بتوان آن را به غير خدا نسبت داد، هرگز، كه اين قرآن، مصدّق كتب آسمانى قبل از خود و جدا سازنده مطالب فشرده كتب آسمانى است، هيچ ترديدى نيست كه از ناحيه خداى ربّ العالَمين است. (۳۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۸۹

ليكن مى گويند: محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، قرآن را خود پرداخته و به خدا افتراء بسته. بگو: اگر راست می گویيد كه اين قرآن ساخته و پرداخته بشر است، شما نيز مثل آن را بياوريد، و تا مى توانيد ديگران را نيز به كمك بگيريد. (۳۸)

پس علت ايمان نياوردنشان اين نيست كه تشخيص داده باشند از ناحيه غير خداست، بلكه اين است كه به معارف آن احاطه ندارند، و هنوز به تأويل آن برنخورده اند، امت هاى قبل از ايشان نيز، به همين جهت تكذيب مى كردند، پس نيك بنگر كه سرانجام ستمكاران چگونه بود. (۳۹)

بعضى از مشركان، كسانى هستند كه به اين قرآن ايمان مى آورند، و بعضى كسانی اند كه ايمان نمى آورند، و پروردگار تو، مفسدان را بهتر از هر كسى می شناسد. (۴۰)

و اگر تو را تكذيب مى كنند، بگو عمل من از آنِ من، و عمل شما از آنِ شما. (نبايد اين دو عمل با هم خلط گردد)، شما از عمل من بيزار و من از عمل شما بيزارم. (۴۱)

بعضى از آنان به تو گوش مى دهند، ولى مگر تو مى توانى حق را به گوش كسانى كه گوش دلشان بسته است و با اين كه تعقل نمی كنند، بشنوانى؟ (۴۲)

و بعضى ديگرشان كسانی اند كه به تو نگاه مى كنند، پس آيا مگر تو مى توانى كسانى را كه كوردل اند و در عين حال راه حق را نمى بينند، هدايت كنى؟(۴۳)

خدا به مردم به اندازه سر سوزنى ظلم نمی كند، وليكن اين خود مردم اند كه به خويشتن ستم مى كنند. (۴۴)

و روزى كه محشورشان كند، گویى جز ساعتى از روز نخوابيده بودند. (فاصله بين مرگ و قيامت، آن قدر در نظرشان كوتاه مى آيد كه) يكديگر را به خوبى می شناسند، آن روز كسانى كه ديدار خدا را تكذيب كرده بودند، محققا زيانكار شده، راه به جایى نمی برند. (۴۵)

«بیان آیات»

در اين آيات، به مطالب اول سوره برگشته، كه قرآن را معرفى مى كرد و می فرمود: قرآن، كتابى است نازل از ناحيه خداى تعالى و هيچ شكى در آن نيست.

و نيز در اين آيات، دليل اين معنا را تلقين مى كند، و اين آيات به آيات قبل كه می فرمود: «قُل هَل مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهدِى إلَى الحَقّ قُلِ اللّهُ يَهدِى لِلحَقّ...» اتصال دارد، و ما در آن جا گفتيم كه يكى از مراحل هدايت خداى تعالى به سوى حق، همين است كه مردم را از طريق وحى، به انبيايش و نازل كردن كتاب هایى بر آنان، خلق را به سوى دين حق، آن دينى كه خودش براى خلقش می پسندد، هدايت فرمايد.

مانند كتاب هایى كه بر نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نازل فرموده، و اين آيات، آن كتاب ها را يادآور شده، اقامه حجت مى كند بر اين كه قرآن، يكى از آن كتاب هاست كه به سوى حق هدايت مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۰

و به همين جهت، با يادآورى قرآن، اشاره اى هم به آن كتاب ها نموده، فرموده: «وَلكَِن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيهِ وَ تَفصِيلَ الكِتَابِ لَا رَيبَ فِيهِ مِن رَبِّ العَالَمِين». و در آخر آيات، به ذكر مسأله حشر، كه يكى از مقاصد اين سوره است و قبلا نيز سخن از آن رفته بود، برگشت شده.

نفى شأنيت مفترى بودن، از قرآن كريم، در جمله: «وَ مَا كَانَ هَذَا القُرآنُ أن يُفتَرَى...»

«وَ مَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْترَى مِن دُونِ اللَّهِ ...»:

در سابق اشاره كرديم كه اگر در نفى صفتى و يا معنایى، تعبير شود به نفى كون و نبود وجود آن، از اين تعبير فهميده مى شود كه آن صفت، استعداد و شأنيت تحقق و وجود ندارد. و اين قسم نفى كردن، بليغ ‌تر از نفى خود آن صفت است.

بنابراين، فرق است بين اين كه بگویيم: «مَا كَانَ زَيدٌ لِيَقُوم: زيد چنين نبود كه بايستد»، و بين اين كه بگویيم: «زَيدٌ لَم يَقُم: زيد نايستاد»، و يا بگویيم: «مَا قَامَ زَيدٌ: زيد نايستاد».

تعبير اول، می فهماند زيد استعداد ايستادن ندارد، و شأن او، چنين شأنى نيست، به خلاف تعبير دوم، كه تنها نفى قيام را می رساند و می فهماند او نايستاده، و در قرآن كريم، نمونه هاى بسيارى از تعبير اول وجود دارد. مثل آيات زير: «فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبل»، «مَا كُنتَ تَدرِى مَا الكِتَابُ وَ لَا الإيمَانُ وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيَظلِمَهُم».

پس اين كه در آيه مورد بحث فرمود: «وَ مَا كَانَ هَذَا القُرآنُ أن يُفتَرَى مِن دُونِ اللّه» خواسته است شأنيت افتراء را از قرآن كريم نفى نموده، همان طور كه ديگران نيز گفته اند، خواسته است بفرمايد: قرآن، چيزى نيست كه بتوان به آن افتراء بست و گفت كه اين كتاب از ناحيه خدا نبوده و به افتراء به خدا نسبت داده شده.

و اين تعبير، بليغ ‌تر از آن است كه نفى فعليت نموده، بفرمايد: «اين قرآن، به ناحق به خدا نسبت داده نشده». و حاصل معناى آيه، اين است كه: شأن قرآن چنين نيست، و در اين صلاحيت نيست كه ساخته و پرداخته غير خدا باشد، و به افتراء به خدا نسبت داده شود.

«وَلَكِن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيهِ » - يعنى: قرآن، تصديق آن كتاب هايى است كه فعلا موجود است، و از ناحيه خدا نازل شده، و آن، عبارت است از :تورات و انجيل، همچنان كه همين قرآن، از مسيح «عليه السلام» حكايت كرده كه آن جناب نيز، درباره كتاب آسمانى قبل از انجيلش، به بنى اسرائيل گفت: «يَا بَنِى إسرَائِيلَ إنّى رَسُولُ اللّهِ إلَيكُم مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَورَية».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۱

و اگر به جاى اين كه بفرمايد: «تَصدِيقَ الَّذِى نُزِّلَ مِن قَبلُ: تصديق آن كتابى كه قبلا نازل شده» فرمود: «تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيه» بدين جهت بوده كه قبل از آن جناب، غير از تورات و انجيل كتاب هاى ديگر آسمانى نيز بوده، مانند كتاب نوح، و كتاب ابراهيم «عليهما السلام».

بنابراين، اگر تقدّم همه اين چهار كتاب را در نظر بگيريم، آن كتابى كه از نظر زمان نزديكتر به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بوده، يعنى تورات و انجيل مى توانسته موصوف شود به اين صفت كه «بَينَ يَدَىَّ: پيش روى» آن جناب قرار دارند.

بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جملۀ «مَا بَينَ يَدَيهِ»، حوادثى است كه بعدا پيش مى آيد. نظير مسأله بعث و نشور و حساب و جزاء. ولى اين تفسير، درست و قابل اعتناء نيست.

«وَ تَفصِيلَ الكِتَابِ » - اين جمله، عطف است بر جملۀ «تَصدِيقَ الَّذی»، و منظور از كلمه «كتاب»، به دلالت سياق، جنس كتاب هاى آسمانى و نازل از ناحيه خداى سبحان، بر انبياى گرامش است.

و منظور از كلمۀ «تفصيل»، ايجاد فاصله بين اجزاء در هم آن است، و منظور از در هم بودن اجزاء، اين است كه معارف آن در يكديگر پيچيده و به يكديگر مرتبط است، و خداى تعالى با ايضاح و شرح، اين اجزاء را از يكديگر جدا ساخته.

اين جمله، دلالت دارد بر اين كه دين الهى كه بر انبيايش نازل شده، همه يك دين است، و اختلافى در اديان الهى نيست، جز اختلاف در اجمال و تفصيل، و قرآن كريم، تفصيل دهنده مطالبى است كه در كتاب هاى ديگر آسمانى، به طور اجمال آمده بود. دليل ديگر بر اين كه دين الهى، يكى است، آيه شريفه زير است كه مى فرمايد: «إنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإسلَامُ».

و نيز دليل ديگر اين كه قرآن كريم، تفصيل مجملات كتاب هاى آسمانى سابق است، آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ أنزَلنَا إلَيكَ الكِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتَابِ وَ مُهَيمِناً عَلَيه»، و جملۀ «لَا رَيبَ فِيهِ مِن رَبِّ العَالَمِين»، به منزله تعليل براى جمله اول است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۲

«أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ ...»:

كلمه «أم»، دو قسم است: يكى «متصله»، مثل اين كه بگویيم: «أهَذَا زَيدٌ أم عُمروٌ: آيا اين شخص زيد است و يا عمرو». قسم دوم، «منقطعه» كه به معناى «بلكه» است، و در آيه مورد بحث، به معناى دوم آمده، مى فرمايد: «بلكه مى گويند او خودش قرآن را ساخته و پرداخته و به خدا افتراء بسته». و ضمير «ها» در كلمۀ «افتَرَيهُ»، و كلمۀ «مِثلِه» به قرآن بر مى گردد.

و اين كه فرموده: «بگو اگر چنين است، سوره اى مثل قرآن بياوريد»، خود شاهد بر اين است كه كلمۀ «قرآن»، همان طور كه بر همه اين كتاب آسمانى اطلاق مى شود، بر سوره اى از آن نيز اطلاق مى شود. هم كثير آن، قرآن است و هم قليلش.

و معناى آيه، اين است: به كسانى كه مى گويند «افتَرَيهُ» بگو: اگر شما در اين ادعايتان صادق ايد، يك سوره به مثل اين قرآن كه به قول شما افتراء شده، بياوريد. حتى اگر نتوانستيد خود به تنهایى اين كار را انجام دهيد، مى توانيد از تمامى خلائق تا آن جا كه دسترسى داريد، كمك بگيريد. چون اگر اين قرآن كلامى باشد مفترى، قهرا كلامى از كلام هاى بشرى خواهد بود و بايد بشر بتواند مثل آن را بياورد.

تحدّى قرآن كريم، به اين كه: سوره اى مانند قرآن بياوريد

و خواننده محترم توجه دارد كه اين آيه شريفه، تحدّى روشنى است. آن هم تحدّى به آوردن يك سوره، هر قدر هم كه كوچك باشد. چون كلمه «سوره»، هم به سوره طويل اطلاق مى شود، و هم به سوره قصير و كوتاه.

و از اين جا روشن مى شود كه:

اولا تحدّی اى كه در اين آيه شده، تحدّى به سوره معينى نيست. چون منظور مشركان از اين كه گفتند: «آن را به خدا افترا بسته»، جاى معينى از قرآن نبوده، بلكه منظورشان همه قرآن بوده، و قرآن كريم، آنان را تكليف كرده به اين كه يك سوره بياورند كه مثل همين قرآنى باشد، كه مى گويند به خدا افتراء بسته شده، و معلوم است كه منظور آنان، اين است كه همه قرآن، به خدا افتراء بسته شده، نه بعض معينى از آن.

پس نبايد به گفته بعضى از مفسران گوش داد كه گفته اند: نكره آوردن - يعنى بدون الف و لام آوردن كلمه - «سوره» به منظور تعظيم و يا تنويع بوده، و منظور اين است كه كفار، سوره اى بياورند كه شبيه باشد به سوره اى از سوره هایى كه در آن داستان انبياء و اخبار تهديدآميز دنيایى و آخرتى آمده، نه سوره اى كه مشتمل بر امر و نهى باشد. زيرا كسى كه افتراء مى بندد، خبرى را به دروغ به خداى تعالى نسبت مى دهد، و امر و نهى كه خود از مقوله انشاء است، افتراء بستنى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۳

و همچنين گفتار آن مفسّر ديگر كه گفته: منظور از اين كلمه، سوره اى طولانى، نظير اين سوره، يعنى سوره «يونس» است. سوره اى كه مانند اين سوره مشتمل باشد بر اصول معارف دين و وعده ها و تهديدها.

وجه نادرستى اين نظريه ها، اين است كه:

قرآن كريم، همه آياتش منسوب به خداى سبحان است. چه آن آياتى كه از داستانى خبر مى دهد و يا آياتى كه امر و نهى دارد، و چه سوره اى كه نظير سوره «يونس» باشد و چه غير آن، حتى يك آيه از قرآن نيز كلام خدا و منسوب به خدا است، و افتراء هم، اختصاصى به خبر ندارد. همان طور كه مى توان خبرى را به دروغ به كسى افتراء بست، انشاء را هم مى توان افتراء بست، و همان طور كه نسبت افتراء دادن آن آيات، تكذيب كلام خداى تعالى است، نسبت افتراء دادن اين آيات نيز، تكذيب است. و همان طور كه چنين نسبتى در مورد اين گونه آيات خدا تكذيب است، در مورد غير اين ها، يعنى آياتى كه در آن امر و نهى آمده و يا آيات سوره اى كوچك است نيز، تكذيب كلام خداى تعالى است.

و ثانيا معلوم شد كه آيه شريفه مورد بحث، تنها به بلاغت و فصاحت قرآن تحدّى نكرده، بلكه سياق اين آيه و هر آيه اى ديگر، كه در مورد تحدّى وارد شده، شاهد بر اين است كه تحدّى به همه خصوصيات قرآن و آن صفات كمال و فضيلتى است كه قرآن دارد، و امتيازات قرآن در دو خصوصيت فصاحت و بلاغت خلاصه نمى شود.

قرآن، مشتمل است بر مخّ معارف الهى و جوامع شرايع. چه در باب عبادات، چه قوانين مدنى، چه سياسى، چه اقتصادى، چه قضایى، چه اخلاق كريمه و آداب نيكو، چه قصص درست انبياء و امت هاى گذشته، و ملاحم (پيشگويی هاى غيبى)، و چه در باب اوصاف ملائكه و جنّ و آسمان و زمين، چه در باب حكمت و موعظت و وعده و تهديد، و چه در باب اخبار مربوط به آغاز و انجام خلقت.

و نيز قرآن، مشتمل است بر قوّت حجت و عظمت بيان و نور و هدايت، آن هم بدون اين كه در تمامى اين باب هاى مختلف، يك سخنش، مخالف با سخن ديگرش باشد. و اضافه كن بر همه اين امتيازات و خصائص، اين خصوصيت را كه سخن قرآن در بلاغت و فصاحت در افقى قرار دارد كه دست بشر از رسيدن به آن كوتاه است.

آرى، دانش پژوهان از صدر اول تا به امروز، در مسأله اعجاز قرآن اكتفا كرده اند به بلاغت و فصاحت آن، و در اين باره كتاب ها نوشته و رساله ها تأليف كرده اند، و همين باعث شده كه از تدبّر در حقايق قرآن و تعمق در معارف آن باز مانده، چنين بپندارند كه معانى قرآن، مانند ساير معانی اموری است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۴

پيش پاافتاده، كه در آن يك صحرانشين و يك شهرنشين، يك عامى و يك خاصى، يك جاهل و يك عالم با هم برابرند، و فضيلت و برترى قرآن از ساير كتاب ها، هرچه هست، در نظم الفاظ آن است، و ماوراى آن هيچ ارزشى ندارد.

و غفلت كرده اند از اين كه خود خداى تعالى، وقتى قرآن را توصيف مى كند، از فصاحت و بلاغت آن نمی گويد، بلكه آن چيزى كه دخيل در تحدّی اش می داند، اين است كه: «قرآن»، نور است، رحمت است، هدايت است، حكمت است، موعظت است، و برهان و تبيان هر چيز است، و تفصيل الكتاب است، و شفاء مؤمنان و قول فصل است، و هزل نيست، و اين كه قرآن مواقع نجوم است، و هيچ اختلافى در آن نيست. و مسأله بلاغت را به طور صريح و به عينه ذكر نفرموده.

از سوى ديگر، در همه تحدّی هايش، به طور مطلق تحدّى كرده و فرموده: «اگر شك داريد كه اين قرآن، از ناحيه خداى تعالى است، سوره اى مثل آن بياوريد». و نفرموده از چه جهت مثل آن باشد. نه مقيد به فصاحت كرده و نه به بلاغت.

و ما، بحثى مفصل پيرامون اعجاز قرآن، در تفسير آيه شريفه: «وَ إن كُنتُم فِى رَيبٍ مِمَّا نَزَّلنَا عَلَى عَبدِنَا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثلِه»، در جلد اول اين تفسير، ايراد كرديم.

«بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتهِمْ تَأْوِيلُهُ ...»:

اين آيه شريفه، علت حقيقى ايمان نياوردن آنان و نيز علت اين تهمتشان را كه گفتند «قرآن، كلام خدا نيست، و آورنده اش، به دروغ، آن را به خدا نسبت می دهد»، بيان مى دارد و مى فرمايد:

علت حقيقى آن، اين است كه از قرآن كريم، چيزهایى را تكذيب كردند كه به آگاهى از آن احاطه اى ندارند. و يا اين است كه: قرآنى را تكذيب كردند كه به آگاهى از آن احاطه اى ندارند. چون در قرآن كريم، معارفى حقيقى، از قبيل علوم واقعى وجود دارد. علومى كه آگاهى و فهم آنان، گنجايش آن علوم را ندارد. تأويل و شرح آن معارف، هم هنوز به گوششان نخورده. واضح تر بگويم: هنوز تأويل آنچه كه تكذيبش كردند، به آنان نرسيده، تا ناگزير از تصديق آن شوند.

نکته ای پیرامون تأويل معارف و احكام قرآن

اين، آن معنایى است كه سياق، آن را اقتضاء دارد. پس جملۀ «وَ لَمَّا يَأتِهِم تَأوِيلَهُ»، اشاره به روز قيامت دارد، و می فهماند آن روز، كه روز كشف حقايق از يك سو و باز شدن فهم بشر از سوى ديگر است، همه اين كفار، تأويل حقايق و واقعيت معارف قرآن را می فهمند، همچنان كه آيه زير نيز، اين معنا را تأييد نموده،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۵

می فرمايد: «هَل يَنظُرُونَ إلّا تَأوِيلَهُ يَومَ يَأتِى تَأوِيلُهُ يَقَولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبلُ قَد جَاءَت رُسُلُ رَبِّنَا بِالحَقّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَيَشفَعُوا لَنَا أو نُرَدُّ فَنَعمَلَ غَيرَ الَّذِى كُنَّا نَعمَلُ».

و اين، مؤيد گفتارى است كه ما در تفسير آيه: «ابتِغَاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغَاءِ تَأوِيلِهِ وَ مَا يَعلَمُ تَأوِيلَهُ إلّا اللّه»، در جلد سوم اين كتاب آورديم، و گفتيم:

منظور از «تأويل، در عرف قرآن، آن حقيقتى است كه امرى از امور و معنایى از معانى از قبيل احكام، يا معارف و يا قصص و يا غير اين ها، به آن حقيقت تكيه دارد. حقايق واقعي اى كه خود، از مقولۀ معناى الفاظ نيست. و نيز گفتيم كه تمامى قرآن و معارف و احكام و اخبارى كه در قرآن هست و غير اين ها، هر چه كه در قرآن كريم آمده، براى خود تأويلى دارد.

و مؤيّد ديگر اين معنا، جملۀ بعد از جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: «كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبلِهِم». چون كه جهل مشركان مكه به قرآن را تشبيه كرده به جهل مشركان در امت هاى قبل، كه آن ها نيز، دعوت انبياى خود را تكذيب كردند، به خاطر اين كه احاطه علمى به تأويل دستورات آنان نداشتند.

پس معلوم مى شود: آنچه ساير انبياء هم آورده بودند، تأويل داشته. چه معارفى كه آوردند و چه احكامشان، همچنان كه معارف قرآن و احكام آن نيز، تأويل دارد، بدون اين كه اين تأويل، از قبيل مفاهيم و معانى الفاظ باشد و آن ها كه تأويل را از مقوله معانى الفاظ پنداشته اند، پندارشان صرف توهّم است.

پس حاصل معناى آيه، اين شد كه:

اين مشركان كه به قرآن نسبت مى دهند كه ساخته و پرداخته غير خدا است، و به ناحق به خدا نسبت داده شده، اين افتراى مشركان، مثل افتراى مشركان و كفار از امت هاى سابق است، كه در معارف و احكامى كه دعوت هاى دينى متضمن آن بود، به امورى برخوردند كه احاطه علمى به آن نداشتند، تا يقين به آن پيدا نموده، تصديقش كنند. و همين جهل شان، وادارشان كرد به اين كه آن امور را تكذيب كنند، و چون فرارسد آن روزى كه در آن روز، تأويل آن امور رُخ می نمايانند و حقيقت آن ها روشن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۶

مى گردد، آن وقت ناگزير مى شوند به ايقان و تصديق به آن امور، و آن روز، روز قيامت است كه پرده هاى جهل از روی حقایق کنار می رود و حقايق به واقعيت خود رُخ مى نمايانند. و اين ها كه در اين امت، دعوت اسلام را تكذيب كردند، و مرتكب ظلم شدند، وضعشان، وضع همان افراد از امت هاى گذشته است: «فَانظُر كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ»: ببين عاقبت آن ستمكاران چه شد؟ تا حدس بزنى عاقبت اين ستمكاران چه خواهد بود.

اين، آن معنایى است كه بعد از بحث دقيق، پيرامون معناى آيه به دست مى آيد. ولى مفسران در معناى آن، سخنان مختلفى دارند كه اساس همه آن ها، اشتباهى است كه در معناى «تأویل» گرفتار آن شده اند، و چون فایده اى در نقل و بحث پيرامون آن ها نيست، و نيز چون قبلا اقوال آنان درباره معناى تأويل را به طور استقصاء نقل كرديم، از تعرض به آن اقوال می گذريم.

تقسيم امت اسلام به دو گروه: ايمان آورندگان و ايمان نياورندگان فسادگر

«وَ مِنهُم مَّن يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنهُم مَّن لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ»:

در اين آيه شريفه، امت اسلام را به دو قسم تقسيم كرده. يكى آن هایى كه به قرآن ايمان مى آورند، و ديگرى آن هایى كه ايمان نمى آورند. آنگاه از آن دسته كه ايمان نمى آورند، به طور كنايه تعبير كرده به مفسدين. در نتيجه، از اين تعبير اين معنا به دست مى آيد كسانى كه تكذيب مى كنند آنچه را كه در قرآن است، بدين جهت تكذيب مى كنند كه مفسد هستند.

بنابراين، آيه شريفه، در صدد بيان حال اين امت است، كه بعضى از آنان ايمان مى آورند و بعضى كفر می ورزند، و اين كه كفر آنان كه كفر می ورزند، ناشى از رذيله افساد است.

و اما اين كه بعضى از مفسران در تفسير اين آيه گفته اند، منظور اين است كه: «امت تو، مانند ستمكاران از امت هاى گذشته نيستند، كه به جز عده قليلى، پيامبران خود را تكذيب كردند و به عذاب انقراض مبتلا شدند، بلكه امت تو بعد از تو دو طایفه خواهند شد، يك طایفه زود به قرآن ايمان خواهند آورد، و طایفه اى ديگر تا ابد ايمان نخواهند آورد»، معنایى است كه به هيچ وجه از آيه استفاده نمى شود.

«وَ إِن كَذَّبُوك فَقُل لى عَمَلى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ ...»:

در اين آيه شريفه، به رسول گرامى خود تلقين مى كند كه اگر تكذيب كردند، از آنان بيزارى بجويد، و اين، خود يكى از مراتب انتصار و تأييد حق است، از ناحيه كسى كه براى احياى حق قيام نموده. بنابراين، طريقه احياى حق، اين شد كه داعى به سوى حق مردم را بر قبول آن وادار كند، اگر قبول كردند كه هيچ، و اگر قبول نكردند، از آنان بيزارى بجويد تا آنان، وى را وادار به قبول باطل خود نسازند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۷

و جملۀ «أنتُم بَرِيئُون مِمّا أعمَلُ وَ أنَا بَرِئٌ مِمّا تَعمَلُونَ»، تفسير جملۀ «لِى عَمَلِى وَ لَكُم عَمَلُكُم» است.

«وَ مِنهُم مَّن يَستَمِعُونَ إِلَيْك أَفَأَنت تُسمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ»:

استفهام در اين آيه، استفهام انكارى است. يعنى: آيا تو اى پيامبر، مى توانى سخن حق را به كسى كه كر است، بشنوانى؟ و جملۀ «وَ لَو كَانُوا لَا يَعقِلُونَ»، قرينه است بر اين كه منظور از كرى، حالتى در مقابل تعقل آن معنایى است كه كلام بر آن دلالت دارد، و چون تعقل را شنوایى قلب می نامند، بنابراين كسى كه اين تعقل را ندارد، كر مى گويند.

و معناى آيه اين است: بعضى از اين مردم سخن تو را گوش مى دهند و می شنوند، در حالى كه كرند. يعنى گوش دل هايشان نمی شنود، و تو قادر نيستى سخنت را به مردمى كه گوش دل ندارند، بشنوانى.

«وَ مِنهُم مَن يَنظُرُ إِلَيْك أَفَأَنت تهْدِى الْعُمْىَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ»:

سخن در اين آيه، نظير آيه قبل است. مى فرمايد: و بعضى از آنان به تو نگاه می كنند، ولى تو را بدان گونه كه فرستاده اى از ناحيه خداى تعالى هستى نمى بينند، و آيا تو مى توانى كور را هدايت كنى، هر چند كه چشم دلشان از ديدن حقايق كور باشد؟

«إِنَّ اللَّهَ لا يَظلِمُ النَّاس شيْئاً وَ لَكِنَّ النَّاس أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ»:

اين آيه، اشاره دارد به اين كه اين طایفه كه از شنيدن و ديدن محروم اند، به خاطر اين است كه دچار كرى و كورى دل اند، و اين كرى و كوری شان، مستند به خودشان است. چون از آثار ظلمى است كه خودشان به خود كردند و خداى تعالى، با سلب گوش و چشم از آنان، ظلمى به آنان نكرده، چون هر وضعى كه به خود گرفتند، از ناحيه خودشان بوده.

مراد از اين كه در روز حشر، برانگيخته شدگان مى پندارند جز يك ساعت درنگ نكرده اند

«وَ يَوْمَ يَحْشرُهُمْ كَأَن لَّمْ يَلْبَثُوا إِلّا سَاعَةً مِنَ النّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنهُمْ ...»:

از ظاهر آيه بر مى آيد كه كلمۀ «يوم»، ظرف باشد براى جملۀ «قَد خَسِرَ...»، و جملۀ «كَأن لَم يَلبَثُوا إلّا سَاعَةً...»، حال باشد از ضمير جمع در جملۀ «يَحشُرُهُم»، و جملۀ «يَتَعَارَفُونَ بَينَهُم»، حال دومى است كه بيانگر حال اول است.

و معناى آيه، اين است: آن ها كه لقاء اللّه در روز قيامت را تكذيب كردند، روزى كه در آن روز زندگى دنيا در نظرشان اندك و ناچيز می نمايد، همه زندگى دنيا را يك ساعت از يك روز می شمارند، و در عين حال، يكديگر را می شناسند، بدون اين كه فراموش كرده باشند.

بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «كَأن لَم يَلبَثُوا»، صفت است براى كلمۀ «يَوم»، و معناى آيه، اين است: «روزى كه به نظرشان مى رسد فاصله بين دنيا و آخرت، بيش از ساعتى طول نكشيد، آنان را محشور مى كنيم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۸

و يا صفت است براى مصدرى كه از جملۀ «يَحشُرُهُم» مستفاد مى شود، كه همان حشر باشد. (در نتيجه معناى آيه، اين است كه: روز قيامت، آنان را محشور مى كنيم، حشرى كه به نظرشان می رسد بيش از ساعتى از روز طول نكشيده).

بعضى ديگر گفته اند: جملۀ «يَتَعَارَفُونَ بَينَهُم»، صفت است براى كلمه «ساعة». (و معناى آيه، اين است كه: آنان را محشور مى كنيم، روزى كه به نظرشان مى رسد بيش از يك ساعت از ساعت هاى متداول، در بين آنان طول نكشيد). ولى اين دو نظريه، از احتمال هاى دورى است كه لفظ آيه، هيچ مساعدتى با آن ندارد.

و به هر حال، در اين آيه، به داستان لقاء اللّه كه در اول سوره آمده بود، رجوع شده، و نيز به مسأله آمدن تأويل دين و معارف آن انعطافى دارد.

پس گويا فرموده: اين كفار، هر چند كه هنوز تأويل قرآن و دين بر ايشان نيامده، مع ذلك، نبايد مغرور به مظاهر اين زندگى مادى دنيايى بشوند و مدت آن را بسيار بپندارند، و روز فرارسيدن مرگ را روزى بسيار دور خيال كنند. براى اين كه به زودى نزد خداوند متعال محشور مى شوند و آن وقت، به عيان مشاهده مى كنند كه زندگى دنيا، جز متاعى اندك نبود، و ماندنشان در دنيا نيز، جز ساعتى كوتاه نبوده، از همان روزهاى متعارف در بين خودشان.

پس در آن روز، خسران و بدبختی شان كه در اثر تكذيب لقاء اللّه گريبانشان را گرفته بود، برايشان هويدا و محسوس مى شود. چون در آن روز تأويل دين مى آيد، و حقيقت امر مكشوف مى گردد و نور توحيد، آن طور كه هست ظهور می كند و همه به وضوح می فهمند و می بينند كه ملك تنها، از خداى واحد قهّار جلّ شأنه است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹۹

آيات ۴۶ - ۵۶ سوره يونس

وَ إِمَّا نُرِيَنَّك بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّك فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شهِيدٌ عَلى مَا يَفْعَلُونَ(۴۶)

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضىَ بَيْنَهُم بِالْقِسطِ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۴۷)

وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ(۴۸)

قُل لا أَمْلِكُ لِنَفْسى ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلّا مَا شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَستَئْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَستَقْدِمُونَ(۴۹)

قُلْ أَرَأيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نهَاراً مَّا ذَا يَستَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ(۵۰)

أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنتُم بِهِ آلْئََنَ وَ قَدْ كُنتُم بِهِ تَستَعْجِلُونَ(۵۱)

ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظلَمُوا ذُوقُوا عَذَاب الخُْلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلّا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ(۵۲)

وَ يَستَنبِئُونَك أَحَقُّ هُوَ قُلْ إِى وَ رَبّى إِنَّهُ لَحَقُّ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ(۵۳)

وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظلَمَت مَا فى الاَرْضِ لافْتَدَت بِهِ وَ أَسرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَ قُضىَ بَيْنَهُم بِالْقِسطِ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۵۴)

أَلا إِنَّ للَّهِ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۵۵)

هُوَ يُحْىِ وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۵۶)

«ترجمه آیات»

و چه اين كه (تا تو در حياتى) بعضى از آن عذاب ها كه به مشركان وعده داده ايم، در پيش چشمت به ايشان بچشانيم، و چه اين كه قبل از فرستادن آن عذاب، تو را بميرانيم و قبض روح كنيم، به هرحال بازگشت اين مشركان به سوى ماست، آنگاه خدا بر آنچه فعلا مى كنند، گواه خواهد بود. (۴۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰۰

و (اين بگومگوها تازگى ندارد)، براى هر امتى رسولى است همين كه رسولشان بيامد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امت درباره او دو دسته شدند، آن وقت خدا، در بينشان به حق و عدالت قضاوت نمود، و در آخرت نيز، ستم نخواهند شد. (۴۷)

می گويند: اگر شما راست می گوييد، اين وعده آخرت كى انجام مى شود. (۴۸)

تو در پاسخشان بگو (اختيار انجام آن به دست من نيست)، من براى خودم، مالك نفع و ضررى نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد، تا چه رسد به نفع و ضرر ديگران. براى هر امتى، عمر معينى است، همين كه آن عمر و آن اجل سر آمد، ديگر نمى توانند تأخيرش اندازند، و نه سر رسيدش را جلو اندازند. (۴۹)

بگو به من خبر دهيد كه اگر شب كه در خوابيد يا روز كه به كسب و كاريد، عذاب خدا رسد (چه راه مفرّى داريد)، چرا گناهكاران (به جاى توبه) عذاب را به تعجيل می طلبند. (۵۰)

و آيا بعد از آن كه واقع شد، شما كه از درِ استهزاء، عمرى درباره آن عجله می كرديد، به آن ايمان مى آوريد؟ و آيا آن لحظه وقت ايمان آوردن است؟ (۵۱)

(نه، هرگز) در آن هنگام به كسانى كه ستم كرده اند، گفته مى شود: بچشيد عذاب هميشگى را، و مگر اين كيفرى كه مى بينيد جز به خاطر اعمالى است كه كرده ايد. (۵۲)

از تو خبر می گيرند كه اين وعده عذابى كه خدا داده، حق است؟ بگو: آرى، به پروردگارم سوگند، كه حق است، و شما به هيچ وجه نمى توانيد خدا را از فرستادن آن جلوگيرى كنيد. (۵۳)

همه آن انسان ها كه ستم مى كنند، وضعشان چنين است كه اگر فرضا تمامى اموال موجود در زمين مال آنان باشد، حاضرند همه را بدهند، و عذاب را نچشند، و چون عذاب را ببينند، پشيمانى خود را پنهان می سازند، ولى بدانند كه آن روز در بينشان به عدالت داورى مى شود، و ستم نخواهند شد. (۵۴)

آگاه باشند كه ملك آسمان ها و زمين (از ايشان نيست، تا آن را فديه دهند، بلكه) از آنِ خدا است، و آگاه باشند كه وعده خدا حق است، وليكن اكثرشان نمی دانند. (۵۵)

اوست كه زنده مى كند و می ميراند و همه به سوى او بازگشت مى كنيد. (۵۶)


→ صفحه قبل صفحه بعد ←