تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
از آنچه گذشت، روشن شد كه:
اولا در جملۀ «لَقُضِىَ إلَيهِم أجَلُهُم»، نوعى از تضمين هست. يعنى كلمۀ «قُضِىَ»، متضمن معناى چيزى مثل انزال و يا ابلاغ است، و به اين جهت است كه با حرف «إلى» متعدى شده، و معنايش اين است كه:
اگر خداى تعالى عجله مى كرد، هر آينه سرمنزل و يا نقطه بلوغى معين مى كرد، كه اجلشان به آن نقطه منتهى مى شد.
و يا معنايش اين است كه: اگر خداى تعالى عجله مى كرد، اجلشان را نازل مى كرد، و يا می رسانيد، در حالى كه اجلى مقضى بود، و اين تعبير، كنايه است از نزول عذاب. پس كلمۀ «قُضِىَ إلَيهِم»، از نوع كنايه مركب است.
و ثانيا روشن شد كه: در جملۀ «فَنَذَرُ الَّذِينَ»، التفاتى از غيبت (اگر خدا عجله مى كرد)، به تكلم با غير (وا مى گذاشتيم) به كار رفته. و شايد نكته آن، اين باشد كه: اشاره به دخالت و وساطت اسباب در اين واگذارى دارد. چون در آيه شريفه و آيات بعدش، افعالى كه از خداى تعالى ذكر شده، از قبيل: به حال خود گذاردن كفار در حيرتشان، و يا بر طرف ساختن ضرّ و گرفتارى از انسان ها، و يا تزيين اعمال
اسرافگران در نظرشان، و يا هلاكت قرونى از گذشتگان، همه اين ها امورى است كه اسباب هم در آن دخالت دارد. و در بين بزرگان رسم است كه وقتى مى خواهند از دخالت اعوان و خدمتكاران خود در بعضى از كارهايشان خبر دهند، مى گويند: ما چنين و چنان كرديم و يا چنين و چنان مى كنيم.
توجه انسان به خدا، در زمان بلاها و ناملايمات زندگى
«وَ إِذَا مَسَّ الإنسانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً...»:
كلمۀ «ضُرّ» - به ضمّ ضاد - به معناى حوادث و امورى است كه به جان آدمى ضرر برساند. و معناى جملۀ «دَعَانَا لِجَنبِهِ أو قَاعِداً أو قَائِماً»، اين است كه: وقتى به انسان ضررى مى رسد، ما را مى خواند، در حالى كه به پهلو افتاده و يا نشسته و يا ايستاده است.
و ظاهرا اين ترديد به منظور تعميم مى باشد و مى خواهد بفرمايد: چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده و چه در هر حال ديگرى كه فرض شود، بر دعا و خواندن ما اصرار مى ورزد، و در هيچ حالى ما را فراموش نمى كند.
ممكن هم هست هر سه كلمۀ «لِجَنبِهِ أو قَاعِداً أو قَائِماً»، همگى حال از كلمۀ «الإنسان» باشد، نه حال از فاعل «دَعَانَا». در اين صورت، عامل در اين سه حال، كلمۀ «مَسّ» مى باشد، و معناى جمله چنين مى شود:
«وقتى كه ناملايمى به انسان برسد، او، در حالى كه خوابيده يا نشسته و يا ايستاده، در همان حال ما را مى خواند».
و اين معنا، در بعضى از روايات بى سند وارد شده.
و جملۀ «دَعَانَا لِجَنبِهِ»، مربوط به بيمارى است كه قدرت برخاستن ندارد. و جملۀ «أو قَاعِداً»، مربوط به مريضى است كه نمى تواند بايستد. و جملۀ «أو قَائِماً»، مربوط به افراد سالم است.
و جملۀ «مَرَّ كَأن لَم يَدعُنَا إلَى ضُرٍّ مَسَّهُ»، كنايه است از فراموشى و غفلت از چيزى كه فراموش نمى شود.
و معناى آيه، اين است كه: وقتى بلاء و ناملايمى جانكاه به انسان مى رسد، مدام و بدون وقفه، ما را به منظور رفع آن بلاء مى خواند و بر خواندن خود اصرار مى ورزد. و همين كه بلاى او را برطرف مى كنيم، بكلّى ما را فراموش مى كند، و دلش به سوى همان كارهایى كه قبلا داشت، كشيده مى شود.
آرى، اين چنين اعمال كه اسرافگران و مفرطان در تمتع به زخارف دنيوى دارند، در نظرشان زيبا جلوه مى كند. آن قدر زيبا كه جانب ربوبيت پروردگار را بكلّى از ياد مى برند، و به فرضى هم كه كسى آنان را يادآورى كند، اصلا از ياد خدا روى بر مى گردانند.
سبب ضلالت و طغيان و غفلت كافران، از خداى تعالى
و در اين آيه، علت اين كه منكران معاد، به ضلالت و غىّ خود ادامه مى دهند، بيان شده، و خصوصيات آن سبب ذكر شده، و آن، اين است كه:
مَثَل اين گونه افراد، مَثَل انسانى است كه گرفتار بلاء و ضُرّى جانكاه شده، و به خاطر اين گرفتارى، خداى تعالى را مى خواند، و يكسره، اى خدا، اى خدا مى كند، و اصرار مى ورزد تا آن كه خدا، گرفتاری اش را - كه به خاطر رفع آن، خدا خدا مى كرد - برطرف سازد، و ناگهان دنبال همان نافرمانی ها كه قبلا داشت، بگيرد، و فراموش كند كه همو بود كه آن همه خدا خدا مى كرد.
همچنان كه علت اين فراموشى، اين است كه بعد از نجات از گرفتارى، شيطان گناهان و شهوات را در نظر او جلوه مى دهد، آنچنان كه ياد آن شهوات، جاى خالى در دل او براى ياد خدا باقى نمى گذارد، و خدا را بعد از مدت ها خدا خدا كردن، از يادش مى برد.
همچنين اين اسرافگران و منكران معاد، علت انكارشان اين است كه:
شيطان، اعمال زشت آنان را در نظر آنان زينت داده، در نتيجه، دل هايشان به سوى آن اعمال كشيده شد، به طورى كه جایى براى ياد خدا در آن نماند، و قهرا خدا از يادشان رفت، و با اين كه خداى تعالى، با فرستادن رسولان پيشين و با معجزاتى روشن، مقام خود را به آنان يادآورى كرد و توجهشان داد به اين كه اقوام پيشين را به جرم اين كه ايمان نياوردند و به جرم اين كه ظلم كردند، هلاكشان ساخت، با این حال ايمان نياوردند، و اين سنتى است از خداى تعالى، كه مردم مجرم را، اين طور جزاء مى دهد.
از اين جا روشن مى شود كه آيه بعدى، از جملۀ «وَ لَقَد أهلَكنَا القُرُونَ مِن قَبلِكُم...»، متمم بيان اين آيه است، كه مى فرمايد: «وَ إذَا مَسَّ الإنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا...».
«وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ...»:
معناى اين جمله، از بيان سابق روشن گرديد.
مطلبى كه مانده، اين است كه: در اين آيه، التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته. قبلا انسان ها غايب فرض شده بودند و در اين جمله، مخاطب قرار گرفته اند. و گويا نكته اين التفات، تشديد در انذار است، چون انذار و تهديد به صورت مستقيم، اثر بيشترى از تهديد در پشت سر دارد.
سپس التفاتى ديگر در جملۀ «كَذَلِكَ نَجزِى القَومَ المُجرِمِين» به كار رفته. چون روى سخن را كه تا اين جا با مجرمان بود، از مجرمان برگردانيده، متوجه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده و فرموده: «ما مجرمان را، اين طور سزا مى دهيم».
و نكته اين التفات، اين است كه: خواسته است خبر از سنت الهى در هلاكت مجرمان را به كسى بدهد كه اهل فهم آن است و او، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، كه هم اين خبر را مى فهمد و هم به صدق آن ايمان دارد. نه آن مردم مجرم، كه ايمانى به آن ندارند. چون اگر ايمان مى داشتند، به آن كفر نمى ورزيدند.
اين نكته در جملۀ «وَ لَقَد أهلَكنَا القُرُونَ مِن قَبلِكُم... وَ جَاءَتهُم رُسُلُهُم» در كار نبود. چون اين جمله، از يك ماجراى تاريخى خبر مى دهد كه اگر مخاطبان، آن را تصديق نمى كردند، به جایى بر نمى خورد.
«ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائفَ فى الاَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»:
معناى اين جمله روشن است. مطلبى كه در اين جمله بايد گفته شود، اين است كه: سنت امتحان و ابتلاء، سنتى است عمومى، كه خواه ناخواه جارى خواهد شد.
آيات ۱۵ - ۲۵ سوره يونس
وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاى نَفْسى إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا مَا يُوحَى إِلىَّ إِنّى أَخَافُ إِنْ عَصيْتُ رَبّى عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۵)
قُل لَّوْ شاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْت فِيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۱۶)
فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ(۱۷)
وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ فى السّمَاوَاتِ وَ لا فى الاَرْضِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يُشرِكُونَ(۱۸)
وَ مَا كانَ النَّاسُ إِلّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْلا كلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَّبِّك لَقُضىَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ(۱۹)
وَ يَقُولُونَ لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ للَّهِ فَانتَظِرُوا إِنّى مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ(۲۰)
وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فى آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ(۲۱)
هُوَ الَّذِى يُسَيِّرُكمْ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ حَتى إِذَا كُنتُمْ فى الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بهِمْ بِرِيحٍ طيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بهَا جَاءَتهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكانٍ وَ ظنُّوا أَنهُمْ أُحِيط بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشاكِرِينَ(۲۲)
فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلى أَنفُسِكُم مَتَاعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۲۳)
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَط بِهِ نَبَاتُ الاَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الاَنْعَامُ حَتّى إِذَا أَخَذَتِ الاَرْض زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَت وَ ظنَّ أَهْلُهَا أَنّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالاَمْسِ كَذَلِك نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۲۴)
وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دَارِ السَّلَامِ وَ يَهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۲۵)
و چون آيات ما بر ايشان تلاوت مى شود، با اين كه آياتى است روشن، كسانى كه اميد ديدار ما را ندارند، مى گويند: قرآنى ديگر براى ما بياور، و يا (معارف مخالف خواسته ما را كه در آن است)، عوض كن. بگو: اين به اختيار من نيست (كه از پيش خود، آن را عوض كنم). من پيروى نمى كنم، مگر چيزى را كه به من وحى شده، من مى ترسم كه اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، به عذاب روز عظيم قيامت گرفتار شوم. (۱۵)
بگو اگر خدا مى خواست، من اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم، و شما را به مضامين آن آگاه نمى نمودم، (به شهادت اين كه سال هاى زيادى من در بين شما بودم، نه خودم از وحى خبر داشتم، و نه شما در اين باره سخنى از من شنيديد)، با اين حال چرا تعقل نمى كنيد؟ (۱۶)
چه كسى ستمكارتر است از آن كسى كه بر خدا دروغ مى بندد و آيات او را تكذيب مى كند، محققا هيچ مجرمى رستگار نخواهد شد. (۱۷)
(شگفتا كه) اين بت پرستان، به جاى خدا چيزى را مى پرستند كه نه ضررى دارد و نه سودى، و مى گويند: اين بت ها، واسطه هاى ما در درگاه خدايند. بگو: آيا شما (با اين عقائد خود) مى خواهيد به خدا از چيزى خبر دهيد كه در آسمان ها و زمين از وجود آن خبر ندارد؟ منزه است خدا، و متعالى است از شرك هایى كه مى ورزند.(۱۸)
مردم (در آغاز) امتى واحد بودند، و سپس اختلاف كردند، و اگر فرمانى از طرف پروردگار تو (در باره عدم مجازات سريع آنان) نبود، در آنچه اختلاف داشتند، ميان آن ها داورى مى كرد. (۱۹)
مى گويند: (ما اين قرآن را قبول نداريم)، چرا معجزه اى ديگر بر او نازل نمى شود؟ بگو: غيب (و معجزات)، براى خدا (و به فرمان او) است. شما در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم. (۲۰)
هنگامى كه به مردم رحمتى پس از زيانى كه به آن ها رسيده، مى چشانيم، آن ها در آيات ما مكر مى كنند (و دست به توجيهات ناروا براى آن نعمت و رحمت مى زنند). بگو: مكر خدا، سريع تر از هر مكرى است، و محققا فرشتگان ما، نيرن گهايتان را مى نويسند. (۲۱)
او، كسى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد، چون به كشتى سوار باشيد، و بادى ملايم و فرح بخش آن ها را به طرف مقصد ببرد، خوشحال مى شوند، (و چون ناگهان) بادى سهمگين بر آن كشتى بوزد، و موج هاى هولناك از هر سو به طرف كشتى حمله كند، به طورى كه سرنشينان بپندارند كه هلاك خواهند شد، آن زمان، خدا را از روى اخلاص عقيده مى خوانند، كه اگر ما را از اين ورطه نجات دهى، به طور قطع از شكرگزاران خواهيم بود. (۲۲)
ولى همين كه خدا نجاتشان مى دهد، ناگهان (دوباره) به ستمگرى در زمين، بدون حق مى پردازند. هان اى مردم! ستمگری هايتان به ضرر خودتان است، بهره اى از زندگى دنيا (مى بريد)، سپس بازگشتتان به سوى ماست، آن وقت است كه ما شما را به آنچه مى كرديد، خبر مى دهيم. (۲۳)
مَثَل دنيا، درست مانند آبى است كه از آسمان نازلش مى كنيم، گياه زمين با آن مشروب و مخلوط مى شود، گياهى كه يا از خوردنی هاى مردم است، و يا از چريدنى حيوانات. همين كه زمين منتها درجه خرّمى خود را يافت و آراسته شد، مردم آن سرزمين، از ما و كار ما بى خبر شده، مى پندارند اين خودشان هستند كه اين بهره ها را از زمين گرفته و به چنگ آورده اند، ولى ناگهان عذاب ما، شبانه و يا در روز مى رسد و آن محصول را از بين برده، گويى اصلا نبوده. ما آيات را براى مردمى كه تفكر كنند، اين چنين تفصيل مى دهيم. (۲۴)
خدا (با زبان قرآن و زبان خلقت) بندگانش را به سوى دارالسلام دعوت مى نمايد، و از ميان آنان، هر كه را بخواهد، به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند. (۲۵)
در اين آيات، احتجاج هایى آمده كه خداى تعالى، آن ها را به رسول گرامى خود تلقين فرموده، تا آن جناب، با آن احتجاج ها گفته هاى كفار را در باره كتاب خدا و يا عقایدشان را در باره خدايان خود و يا پيشنهادهاى نابجاى آنان را رد سازد.
علت اين كه مشركان به رسول اللّه گفتند: «قرآنى ديگر بياور، يا اين قرآن راتبديل كن»
«وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَتٍ قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ»:
مردمى كه در اين آيه سخن از ايشان رفته ، مردمى بت پرست بودند كه بتها را مقدس شمرده ، و پرستش مى كردند، و يكى از سنتهاى آنان فرورفتگى در مظالم و گناهان و ارتكاب معاصى بوده است ، و قرآن كريم از همه اينها نهى مى كند، و به توحيد خداى تعالى و ترك شرك و پرستش خداى تعالى دعوت مى كند، پرستشى توام با منزه داشتن خود از ظلم و فسق و پيروى شهوات.
و معلوم است كتابى كه چنين وضعى دارد اگر آياتش بر قومى تلاوت شود كه چنين وضعى دارند موافق ميل آنان و هواى نفسشان واقع نمى شود،
چون آيات اين قرآن مشتمل بر دعوتى است كه مخالف با شهوات آنان است ، پس اگر در پاسخ تلاوت كننده قرآن (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بگويند: «ائت بقرآن غير هذا - قرآنى غير اين بياور» مى فهميم كه قرآنى ميخواهند كه مشتمل نباشد بر آنچه كه اين قرآن مشتمل بر آن است ، و اين گفتارشان دلالت دارد بر اينكه قرآنى ميخواهند كه از شرك ورزيدن نهى نكند، و به ترك فحشاء و منكرات دعوت ننمايد، و اگر به دنبال آن درخواست گفتند: «او بدله» معنايش اين است كه حداقل آن آياتى كه موافق آراء و عقايد ما نيست عوض كن تا براى ما قابل قبول شود، مثل اينكه مستمعين يك شاعر و يا قصه گو وقتى شعر و يا قصه او را نمى پسندند مى گويند شعرى ديگر بخوان و قصه اى ديگر بگو، و يا حداقل آن را به بيانى بهتر نقل كن ، طوريكه شنيدنش براى ما شيرين باشد.
بنابراين ، در آيه مورد بحث صاحبان اين سخن ، قرآن كريم را تشبيه به پست ترين سخنان كرده اند، و آن را سخنى پنداشته اند كه صرفا براى سرگرمى سروده شده ، و شنونده فقط از شنيدنش لذت ميبرد و ثمرهاى عملى ندارد، تازه شنونده از آن خوشش نمى آيد و ميگويد اين سخن را رها كن و سخنى ديگر بگو، و يا اگر همين را ميگوئى كلمات آن را عوض كن و طورى بگو كه ما خوشمان آيد.
با اين بيان روشن مى شود كه اگر بعد از شنيدن تلاوت قرآن گفته اند: «ائت بقرآن غير هذا» خواسته اند رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) قرآنى بر ايشان بياورد كه مشتمل بر معارفى كه اين قرآن مشتمل بر آن است نباشد، اين قرآن را بكلى رها نموده ، قرآنى ديگر بياورد.
و اگر به دنبال آن پيشنهاد گفته اند: «او بدله» منظورشان اين بوده كه قرآن موجود همچنان بماند، ولى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) آن قسمت از آيات آن را كه مخالف با هوى و ميل ايشان است بردارد، و به جايش آياتى بگذارد كه موافق ميل آنان باشد.
پس ، فرق بين تعبير قرآنى غير اين بياور و تعبير و يا آن را عوض كن روشن گرديد. پس اينكه بعضى از مفسرين در معناى اين دو تعبير گفته اند: جمله اول پيشنهاد آوردن يك قرآن ديگر است ، و پيشنهاد دوم اين است كه قرآن اولى بكلى از بين برود توجيه درستى نيست ، براى اينكه ما بطور قطع مى دانيم كه مشركين نخواسته اند كه رسول خدا همراه اين قرآن قرآنى ديگرى بياورد تا داراى دو قرآن شوند. و همچنين توجيه ديگرى كه ذيلا از يكى از مفسرين نقل مى شود صحيح نيست ،
آن مفسر گفته است: «منظور مشركين در هر دو تعبير يك چيز است ، چه اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اين قرآن را كنار بگذارد و قرآنى ديگر بياورد، و چه اينكه اين قرآن را باقى بگذارد و تنها آياتى از آن را بردارد، غرض آنان حاصل است و آن آزمايش و نيرنگ زدن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده است ، خواسته اند آن جناب يكى از اين دو پيشنهاد را بپذيرد و مشركين پذيرش آن جناب را نقض بر ادعاى خود او گرفته بگويند: چگونه ادعا ميكنى كه اين كلام خداست ، بعد آن را بكلى كنار ميگذارى، و يا آياتى از آن را تغيير ميدهى ؟
توضيح اينكه: مشركين وقتى با تلاوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به دعوت قرآن آشنا شدند، و وقتى شنيدند كه قرآن ايشان را تحدى كرده (يعنى گفته است اگر ترديد داريد در اينكه قرآن كلام خداى تعالى است و احتمال ميدهيد كلام يك انسان باشد، همه انسانها جمع شويد و مثل آن را بياوريد) همچنان در ترديد بوده اند، كه قرآن كلام خدا و يا كلام خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در نظر آنان جزو فصحاء نبوده ، و يا لااقل در فصاحت و بلاغت و علم ، ما فوق فصحاى معروف آنان نبوده ، پس چگونه ممكن است كلامى بياورد كه همه فصحاى عرب از آوردن مثلش عاجز باشند، چه رسد به اينكه از نظر آنان مادون فصحاء و خطباى سخنور آنان بوده است؟
لاجرم در صدد برآمده اند آن جناب را با اين پيشنهاد بيازمايند، تا اگر پيشنهاد را پذيرفت ، و قرآن را به قرآنى ديگر و يا بعضى از آياتش را به آياتى ديگر تبديل كرد، يقه اش را بگيرند كه پس چرا ادعاء مى كردى كه اين كلام خداست، و معلوم كنند كه پس آن جناب پيامبر و كلامش وحى نيست ، بلكه نهايت درجه فرقش با سايرين، داشتن نوعى از بيان است كه ناشى ميشود از نفسيت و معنويت خاصى در او كه مشركين تاكنون از آن اطلاع نداشتند، و با امتحان فوق برايشان روشن شده ، همانطور كه مردم معمولى از رموز و اسباب سحر آگاه نيستند».
اين توجيه صرفنظر از اينكه آخرش مناقض با اولش است (از يك طرف ميگويد: مشركين تحدّى را قبول داشتند، و قبول داشتند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از فصحاى عرب نبوده ، و از طرف ديگر ميگويد: ترديد داشتند در اينكه كلام خداست و يا كلام خود او است )، با پاسخى كه خداى تعالى به رسول گرامى اش تلقين نموده نميسازد، زيرا به گفته اين مفسر درخواست مشركين يك درخواست جدى نبوده ، و نميخواستند اگر فلان جور پاسخ شنيدند ايمان بياورند، بلكه داعى آنان صرف امتحان بوده ، و خداى تعالى هرگز پاسخ چنين درخواستى را نمى دهد،
و ما مى بينيم كه در پاسخ اين درخواست حجى جدى به پيغمبرش تلقين فرموده است. قبل از اين آيه ، مردم مخاطب قرار گرفته بودند، و خداى تعالى روى سخن به آنان نموده و فرموده بود: «ثم جعلناكم خلائف...»، و در آيه مورد بحث غايب به حسابشان آورده ، مى فرمايد: «و چون آيات ما بر آنان تلاوت مى شود چنين و چنان مى گويند»، و ظاهرا نكته اين التفات زمينه چينى باشد براى اينكه بعد از نقل درخواست آنان امر خود را به رسول گرامى اش القاء كند، و بفرمايد: «قل ما يكون لى ان ابدله...». چون اگر در اين آيه نيز خطاب را متوجه مردم مى كرد ديگر ممكن نبود خطاب را متوجه رسول گرامى خود كند.
«قُلْ مَا يَكُونُ لى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاى نَفْسى إِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا يُوحَى إِلىَّ ...»:
كلمه «تلقاء» - به كسره «تا» - مانند كلمه «لقاء» مصدر است ، و هر دو به معناى ديدار كردن است ، نظير «تبيان» و «بيان»، البته به عنوان ظرف نيز استعمال مى شود (كه در اين صورت معناى نزد را مى دهد، همچنانكه در آيه مورد بحث به اين معنا آمده است ).
پيامبر «ص»، اختيارى در تعويض و تبديل قرآن ندارد
خداى سبحان علاوه بر اينكه پيشنهاد آنان را كه گفتند: «ائت بقرآن غير هذا او بدله» با آوردن كلمه «بينات» در ضمن جواب ، بطور اجمال رد كرد - چون وقتى آيات و دلائل بين ، استنادش به خداى سبحان روشن باشد قهرا كشف قطعى مى كند كه آنچه از تفاصيل احكام (از آن جمله ترك اصنام و اجتناب از هر عمل ناستوده ) كه به وسيله وحى در قرآن آمده خداى تعالى عمل به آنها را از بندگانش مى خواهد - در جمله مورد بحث نيز بطور تفصيل سوال آنها را رد كرده و به رسول گرامى اش تلقين مى كند كه در پاسخشان به چه حجتى استدلال كند، و مى فرمايد: «قل ما يكون لى» - تا آخر سه آيه.
پس اينكه فرمود: «قل ما يكون لى ان ابدله...» پاسخى است از اين درخواستشان كه گفتند: «او بدله» و معناى آن پاسخ اين است كه:
بگو من مالك آن نيستم و يا بگو چنين حقى ندارم - كه قرآن را از پيش خود مبدّل كنم ، براى اينكه قرآن كلام من نيست تا قسمتى از آن را با كلام ديگرى عوض كنم ، بلكه قرآن وحى الهى است كه پروردگارم ماءمور ساخته آن را پيروى كنم ، و غير آن را پيروى نكنم ، و اگر فرمان پروردگارم را مخالفت نمى كنم براى اين است كه از آن ميترسم كه اگر او را نافرمانى كنم به عذاب روزى عظيم كه همان روز قيامت است گرفتار شوم .
پس جمله «ما يكون لى ان ابدله» نفى حق و سلب اختيار است ، و جمله : «ان اتبع الا ما يوحى الى» در مقام تعليل جمله مذكور است ، و جمله «انى اخاف ان عصيت ربى...»
نيز در مقام تعليل آن تعليل است ، چون از آن تعليل بر مى آيد كه امر الهى متعلق به اتباع است ، (و معناى اين سه جمله اين است كه:
من حق ندارم قرآن را از پيش خود تغيير دهم به علت اينكه من تابع چيزى هستم كه به من وحى مى شود و به اين علت تابعم كه امر الهى آمده كه تنها وحى را پيروى كنم و چون از عذاب روزى عظيم ميترسم آن امر را مخالفت نميكنم ).
«انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم » - در اين جمله نوعى محاذات (مقابله ) با صدر كلام شده ، آنجا كه ميفرمود: «قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقرآن ...»، براى اينكه از اين جمله كه گويندگان اين حرف را توصيف كرده به افرادى كه ايمانى و اميدى به لقاء اللّه ندارند، فهميده مى شود كه منشاء و ريشه اينكه گفتند: «قرآنى ديگر بياور». همانا ايمان نداشتن آنان به معاد و انكار كردن آن است ، و در جمله مورد بحث با اين زير بناى غلط عقيدتى آنان مقابله شده و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به دستور پروردگارش به آنان فرموده: «انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم».
در نتيجه برگشت معناى جمله مورد بحث به اين ميشود كه فرموده باشد: شما كه از من درخواست مى كنيد قرآنى ديگر بياورم علت اين درخواستتان اينست كه شما اميد لقاء خدا را نداريد، و ليكن من نه تنها اين اميد را دارم ، بلكه هيچ ترديدى در آن ندارم ، و به همين جهت اجابت خواسته شما براى من امكان ندارد، زيرا من از عذاب روز لقاء اللّه كه روز عظيمى است بيمناكم.
در اينجا سوالى هست و آن اينكه چرا در آغاز گفتار از روز قيامت تعبير كرد به «لقاء اللّه»، و در اين ذيل با اينكه در مقابل آن صدر است تعبير را عوض كرد و فرمود: «يوم عظيم».
پاسخ اين سوال اين است كه : اولا خواسته است شنونده كافر به معاد را بهتر انذار كند (و فطرت خفته او را بر لزوم دفع ضرر محتمل بهتر و سريعتر بيدار سازد). و ثانيا در صدر كلام سخن از لقاء بود، و در اينجا سخن از عذاب است ، و نام عذاب بردن در جائى كه سخن از لقاء است مناسبت چندانى ندارد.
«قُل لَّوْ شاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكمْ وَ لا أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْت فِيكمْ عُمُراً مِّن قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»:
كلمه «ادريكم به» به معناى «اعلمكم اللّه به» است ، يعنى اگر خدا ميخواست نه من اين قرآن را بر شما تلاوت مى كردم و نه خداى تعالى شما را به آن آگاه مى ساخت ، و كلمه «عمر» - به ضم «عين» و «ميم» و هم به فتح «عين» و سكون «ميم» - به معناى بقاء است ، و زمانى كه در سوگند بكار رود - همچنانكه عرب ميگويد: «لعمرى - به بقايم سوگند» و «لعمرك به بقاى تو سوگند» تنها به فتح خوانده مى شود.
و اين آيه شريفه متضمن ردّ اولين شقّ از درخواست مشركين است كه گفتند: «ائت بقرآن غير هذا...»، و معناى آيه مورد بحث بطورى كه سياق هم بر آن معنا كمك مى كند اين است:
آوردن قرآن به دست من نيست ، اختيار آن به مشيّت خدا است ، چون من رسولى بيش نيستم ، و اگر خداى تعالى ميخواست قرآنى ديگر نازل كند و اين قرآن را نميخواست ، نه نوبت به آن ميرسيد كه من اين قرآن را بر شما تلاوت كنم ، و نه خداى تعالى شما را به فرستادن اين قرآن آگاه مى كرد، به شهادت اينكه من قبل از نزول اين قرآن سالها در بين شما زندگى كردم و با شما معاشرت و شما با من معاشرت داشتيد، من با شما و شما با من خلط و آميزش داشتيم و همه شاهديد كه در آن سالهاى دراز خود من از اينكه قرآنى بسويم وحى خواهد شد خبر نداشتم ، و اگر اختيار نازل كردن قرآن به دست من بود از همان اوائل زندگى آن را مى آوردم ، و از اوائل زندگيم آثار و نشانه هائى از كار امروزم براى شما ظاهر مى شد.
پس معلوم است كه در امر قرآن هيچ چيزى به من واگذار نشده ، امر قرآن فقط و فقط به دست خداى تعالى و قدرت و مشيت او است ، و مشيّتش تعلق گرفته به اينكه اين قرآن را نازل كند، نه غير اين را، پس چرا تعقل نميكنيد؟
ظلمى بالاتر از افترا بستن به خدا يا تكذيب آيات او نيست
«فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً أَوْ كَذَّب بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ»:
اين جمله استفهامى است انكارى ، به ظاهر ميپرسد كيست كه چنين و چنان باشد و ليكن معنايش اين است كه احدى نيست كه ستمكارتر و مجرمتر از اين دو طايفه باشد: طايفه اى كه به دروغ بر خدا افتراء ميبندد، و طايفه اى كه آيات خداى را تكذيب مى كند، براى اينكه ظلم در حق همه افراد، زشتى يكسان ندارد، هر قدر مورد ظلم عظيم تر باشد زشتى آن نيز عظيم تر است ، و اگر ظلمى باشد در خصوص مقام پروردگار قهرا شديدترين ظلم ، و مرتكب آن ظالمترين ظالمان خواهد بود.
از ظاهر سياق و زمينه كلام بر مى آيد كه اين آيه تكميل احتجاج در دو آيه قبل است ، و معناى مجموع آيات اين است: من پيشنهادى را كه شما به من كرديد اجابت نميكنم ، چون آوردن قرآنى ديگر و يا تبديل آيات اين قرآن كار من نيست و من حقى در آن ندارم ، و به فرضى كه چنين كارى بكنم ستمكارترين مردم خواهم بود و شديدترين جرم را مرتكب شده ام و مجرمين روى رستگارى نمى بينند، به اين جهت ستمكارترين مردم خواهم بود اگر قرآن را مبدل كنم و بعضى از مواضع آن را كه مورد پسند شما نيست تغيير دهم به خداى تعالى افتراء بسته ام، و هيچ ظالمى ظالمتر از كسى كه به خدا دروغ ببندد نيست، و اگر اين قرآن را به حال خود
بگذارم و سخنانى كه مورد پسند شما است از پيش خود بياورم آيات خدائى را تكذيب كرده ام ، و هيچ ستمكارى ستمكارتر از تكذيب كننده آيات خدا نيست.
و اى بسا احتمال داده باشند كه استفهام در آيه به هر دو شقّاش تعريض به مشركين باشد، و خداى تعالى خواسته است بفرمايد: شما مشركين ستمكارترين مردميد، براى اينكه اولا براى خدا شريك قائل شده ايد، و اين افتراء به خدا و دروغ به او است ، و ثانيا نبوت مرا و آيات نازله بر من را تكذيب مى كنيد، و اين خود تكذيب به آيات خدا، و جرمى است بزرگ ، و مجرمين رستگار نمى شوند.
بعضى ديگر گفته اند: شقّ اول از دو شقّ ترديد، تعريض به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است در صورتى كه خواسته مشركين را اجابت كند و شقّ دوم ، تعريض به مشركين است ، و معناى آيه اين است كه:
احدى نزد خدا از اين دو طائفه ستمكارتر نيست، يكى آنهائى كه به خدا افتراء مى بندند، دوم آنهائى كه آيات الهى را تكذيب مى كنند، و من كه شما را از جرم و ظلم دومى نهى مى كنم چگونه ظلم اولى را براى خود بپسندم با اينكه از ظلم دومى بدتر و سنگين تر است؟ و از اين گذشته با اينكه من در صدد اصلاح شمايم چه فائدهاى از اين جرم عظيم براى اصلاح عايد من مى شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |