تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و اين معنایى كه اين مفسر براى آيه كرده، فى نفسه و با قطع نظر از آيه، معناى بدى نيست، ولى بحث در اين است كه اين معنا را از كجاى آيه مى توان به دست آورد. و همچنين، وجه قبلى كه آن نيز، فى نفسه و حتى از نظر سياق، وجه بدى نيست، ليكن آيه بر آن دلالت ندارد.
«وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ...»:
در اين آيه شريفه، روى سخن با مشركان بت پرست است، و اگرچه بسا ديگران، يعنى اهل كتاب را نيز بر حسب وسعتى كه در معناى آن است، شامل بشود، چون كلمه «ما»، اين وسعت را به معناى آيه مى دهد، و اگر به خاطر نزول اين سوره در مكه و جزء اولين سوره هاى نازله از قرآن گفتيم كه روى سخن در آن متوجه مشركان است، معنايش اين نيست كه شامل غير مشركان نمى شود.
مبناى عقايد بت پرستان، درباره بت ها و ردّ پندارهاى باطل آنان
بت پرستان نيز اگر بت مى پرستيدند، براى اين مى پرستيدند كه با عبادت بت ها، به ارباب آن بت ها (كه خدايان كوچك و به زعم بت پرستان هر يك مدبر ناحيه اى از عالَم وجودند)، تقرّب جسته، و با اين تقرب به درگاه خالق هستى كه خداى تعالى است و ربّ آن ارباب هاست تقرّب بجويند.
مشركان مى گفتند (الآن نيز مى گويند): ما با اين همه پليدى كه لازمۀ مادّيت و بشريت مادى است، و با اين همه قذارت هاى گناه و جرائم، نمى توانيم به درگاه ربّ الارباب (اللّه)، رابطه عبوديت داشته باشيم. چون ساحت خداى سبحان، مقدس و طاهر است، و معلوم است كه (ميان طهارت و قذارت رابطه اى نيست، در نتيجه) ميان ما و خداى تعالى، نمى تواند رابطه اى باشد.
ناگزير ما بايد به وسيله محبوب ترين خلايقش - يعنى ارباب اصنام - به درگاه او تقرب جوييم. زيرا كه خداى تعالى زمام تدبير خلق خود را به دست آنان سپرده، (و چون ما آنان را نمى بينيم، مجسمه ها و تمثال هایى از آنان به دست خود می تراشيم. تمثال هایى كه نشان دهنده صفات آن ارباب، كه يا خشم است، يا مِهر و يا غير اين ها).
پس، بت ها را به اين منظور می پرستيم كه شفيعان ما به درگاه خدا باشند و خيرات را به سوى ما جلب نموده، شرور را از ما دفع كنند. پس، عبادت در حقيقت براى بت هاست و شفاعت براى ارباب آن ها، هر چند كه چه بسا شفاعت را نيز، به بت ها نسبت می دهيم.
در عبارت آيه، به جاى كلمۀ «اصنام»، عنوان «مَا لَا يَضُرُّهُم وَ لَا يَنفَعُهُم» آمده، تا اشاره باشد به اين كه نقطه انحراف و اشتباه بت پرستان در عقايدشان كجاست و آن، اين است كه:
عبادت براى اين بت ها، وقتى آن فوايد را دارد كه بت ها، ضرر و نفعى در امور داشته باشند و موجوداتى داراى شعور باشند، تا بفهمند كه اين بت پرستان دارند آن ها را می پرستند و به سوى آن ها تقرب می جويند و تا از پرستش اينان خوشنود شوند، و در عوض، يا خود آن ها و يا اربابشان به درگاه خدا شفاعتشان كنند، آن هم در صورتى كه خداى تعالى، شفاعت آن ها را بپذيرد.
و اين بت ها، اجسامى مُرده و فاقد شعورند. نه چيزى مى فهمند و نه نفع و ضررى دارند. بدين جهت، خداى سبحان، به پيامبر گرامى اش دستور داده كه عليه بت پرستان احتجاج كند:
اولاً، به همان دليلى كه جملۀ «لَا يَضُرُّهُم وَ لَا يَنفَعُهُم» بيانگر آن بود. و ثانياً، به اين كه بگويد: «أتُنَبِّؤُنَ اللّهَ بِمَا لَا يَعلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرض»، كه حاصلش اين است كه خداى تعالى، خودش هيچ اطلاعى از اين كه (چنين اربابى آفريده و زمام امور عالَم را به دست چنين مخلوقاتى داده و) چنين شفيعانى به درگاه خود درست كرده، ندارد. نه در آسمان ها چنين خدايانى سراغ دارد و نه در زمين.
پس، اين كه شما از وجود چنين خدايانى خبر می دهيد، در حقيقت، به خداى تعالى خبرى می دهيد كه خود او علمى به آن ندارد و اين، خود يكى از زشت ترين افتراءها و شنيع ترين لجبازی هاست. آخر چگونه ممكن است در عالَم چيزى باشد و خدا از وجود آن چيز بى خبر باشد، با اين كه او، عالِم است به آنچه كه در آسمان ها و آنچه كه در زمين است.
پس، روشن شد كه استفهام آيه، انكارى است، و تعبير به اين كه خداى تعالى چنين علمى ندارد، كنايه است از اين كه چنين خدايانى وجود ندارد.
و بعيد نيست علت اين كه خداى تعالى، اين تعبير را اختيار كرده، براى اين باشد كه شفاعت، امرى است كه قوامش و تحقق معنايش، به اين است كه مقام بالاتر كه شفيع بخواهد نزد او، شفاعت كسى را بكند، بفهمد كه اين شفيع دارد شفاعت فلانى را مى كند. در غير اين صورت، شفاعت تصور نمى شود و اين كلمه معنا نمی دهد، و فرض اين است كه خداى تعالى، هيچ علمى به وجود شفيعانى كذایى ندارد. با اين حال، چگونه تصور مى شود كه شفاعت چنين شفيعانى تحقق يابد؟
جملۀ «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُون»، جمله اى است مخصوص تنزيه خداى تعالى. البته در آيه شريفه، كلام خود خداى تعالى است، نه حكايت كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم». براى اين كه تا اين جا مشركان مخاطب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بودند، و اگر اين جمله، كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بود، جا داشت بفرمايد: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمّا يُشرِكُونَ: منزّه است خداوند از شركى كه شما می ورزيد».
پيدايش اختلاف در ميان مردم، و پیدایش دو راه «هدايت» و «ضلالت»
«وَ مَا كانَ النَّاسُ إلّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ...»:
در سابق، در تفسير آيه «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقّ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اختَلَفَ فِيهِ إلّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ مَا جَاءَتهُمُ البَيِّنَاتُ بَغياً بَينَهُم»، گفتيم كه اين آيه، كشف مى كند از اين كه در بين مردم، دو نوع اختلاف بوده.
اول: اختلاف از حيث معاش كه برگشت آن، به همان دعاوى است كه مردم در آن دعواهايشان، به دو دسته تقسيم مى شوند: يكى مدّعى و ديگرى مدعى عليه. يكى ظالم و ديگرى مظلوم. يكى متعدى و ديگرى آن كه به وى تعدى شده. يكى آن كه حق خود را گرفته، و ديگرى آن كه حقش ضايع شده.
و اين اختلاف، همان است كه خداى تعالى، آن را به وسيله تشريع دين و بعثت انبياء و انزال كتاب، با انبياء برطرف كرده، تا انبياء با آن كتاب ها، در بين مردم حكم كنند و اختلافشان را بر طرف سازند. معارف و معالم دين را به مردم ياد دهند و آنان را انذار و تبشير كنند.
اختلاف دوم: اختلافى است كه بعد از آمدن دين در خود دين و در آنچه كه كتاب متضمن آن بود، راه انداختند و بر سرِ معارف دين و اصول و فروع آن اختلاف كردند.
به شهادت اين كه: قرآن كريم، در چند جا تصريح دارد بر اين كه چنين اختلافى در بين مردم بوده، و قرآن كريم، ريشه اين اختلاف را، در علماى دين نشان مى دهد، كه از درِ بغى و حسدى كه بين خود داشتند، اين اختلاف ها را به وجود آوردند.
اين نوع اختلاف، مانند اختلاف قسم اول، از مقتضيات طبيعت بشر نبوده، و با همين اختلاف قسم دوم بود كه راه، به دو قسم منقسم شد: يكى طريق هدايت (آن راهى كه خدا پيش پاى بشر گذاشت)، و ديگرى طريق ضلالت. (آن بيراهه اى كه علماى دين از پيش خود تأسيس كردند).
و به حكم دنباله آيه (۲۱۳) سوره «بقره»، كه مى فرمايد: «فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ»، در هر موردى كه حق و باطل مورد اختلاف واقع شود، خداى تعالى، تنها كسانى را كه ايمان دارند، به سوى حق هدايت مى كند.
و خداى سبحان، در چند جا از كلام مجيدش، بعد از ذكر اين قسم از اختلاف فرموده: اگر قضاء حتمى رانده نشده بود كه اهل حق و باطل تا مدتى معين عمر كنند، هر آينه بين اين دو طايفه حكم می نمود و در هر جا كه اختلاف می كردند، اهل باطل را نابود مى كرد، وليكن هر دو طايفه را تا اجلى معين عمر مى دهد.
از آن جمله، آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ مَا تَفَرَّقُوا إلّا مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ بَغياً بَينَهُم وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ إلَى أجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِىَ بَينَهُم»، و آياتى ديگر از اين قبيل.
سياق آيه قبلى كه مى فرمود: «وَ يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه مَا لَا يَضُرُّهُم وَ لَا يَنفَعُهُم...»، از بين دو قسم اختلافى كه ذكر كرديم، جز با اختلاف قسم دوم سازش ندارد. يعنى با آيه مورد بحث، وقتى متناسب مى شود كه منظور از اختلاف در اين آيه، اختلاف در خود دين باشد. براى اين كه جمله مذكور، سخن از اين دارد كه مردم راه ضلالت را پيمودند و چيزهایى پرستيدند كه نه ضررى به حال آنان داشتند و نه سودى، و شفيعانى به درگاه خدا براى خود درست كردند، كه دين صحيح، چنين شفيعانى را معرفى نكرده بود.
و مقتضاى اين ماجرا اين است كه مردم قبل از پديد آمدن اين جريان، امتى واحد بوده باشند، و مقتضاى امت واحد بودنشان، اين است كه همه بر يك دين بوده باشند، كه قهرا آن دين هم، دين توحيد بوده، بعدها اختلاف كرده به دو فريق متفرق شدند. فريق موحد و فريق مشرك.
آنگاه خداى تعالى، خاطرنشان فرموده كه مقتضاى اين اختلاف، اين بود كه خداى تعالى، بين آنان حكم كند، حق را غالب و بر باطل مسلط سازد، و باطل را خوار و منكوب نمايد. و مقتضاى اين حكم، اين است كه اهل باطل را هلاك و اهل حق را نجات دهد. ليكن قبلا اين قضاى الهى رانده شده بود كه هر دو فريق، در انتخاب راه و بيراهه آزاد باشند، و اين قضاى الهى مانع شد از آن حكمى كه گفته شد.
و قضاى رانده شده كه در آيه مورد بحث از آن تعبير به «كلمه» نموده، عبارت است از: همان فرمانى كه خداى تعالى، هنگام هبوط آدم به زمين صادر كرد، و فرمود: «وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إلَى حِينٍ».
اين نظر ما بود، در تفسير و كشف معناى آيه.
اقوال مفسران، در ذيل آيه: «وَ مَا كَانَ النَّاسُ إلّا أُمّةً وَاحِدَةً فَاختَلَفُوا...»
و اما ساير مفسران درباره اين آيه، اقوال عجيبى دارند.
يكى گفته: «منظور از كلمۀ «ناس»، خصوص عرب است، كه دين واحد و حقى داشتند، كه همان دين ابراهيم «عليه السلام» بود.
اين آئين، در ميان اعراب همچنان پا برجا بود، تا زمانى كه «عمرو بن لحى»، كيش بت پرستى را در بين آن ها رواج داد، و عرب را به دو طايفه منشعب كرد. يكى «حنفاء» و مسلمين، كه همچنان بر پيروى دين حنيف باقى ماندند. و طايفه ديگر، بت پرستان «مشرك». ولى خواننده عزيز توجه دارد كه صاحب اين سخن، هيچ دليلى از لفظ آيه، بر گفته خود ندارد.
يكى ديگر گفته: منظور از كلمۀ «ناس»، همۀ مردم است، و منظور از «امت واحد» بودن همه مردم، اين است كه همگى داراى فطرت اسلام و توحيد بودند، هر چند كه از نظرهاى ديگر هميشه اختلاف داشتند.
بنابراين، لفظ «كَانَ»، منسلخ از زمان است. و آيه شريفه، وضعى را كه بشر به حسب طبع داشته و دارد، حكايت مى كند، كه همان توحيد است، و وضعى را كه به حسب فعليت و عملكرد خود دارد، اختلاف است. پس بشر به حسب طبع فطرى، امتى واحد و همه موحدند، وليكن بر خلاف فطرتشان، اختلاف كردند».
اشكالى كه در اين نظريه هست، اين است كه: هم بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث و هم بر خلاف ظاهر آيه سوره «بقره»، و هم بر خلاف ساير آياتى است، كه در اين باب وارد شده است و ذيلا ذكر مى شود:
- «وَ مَا تَفَرَّقُوا إلّا مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ بَغياً بَينَهُم».
- «وَ مَا اختَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ إلّا مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ بَغياً بَينَهُم».
به طورى كه ملاحظه می كنيد، ظاهر همه اين آيات، مخصوصا با در نظر گرفتن كلمۀ «بَعد»، اين است كه مردم، هر يك در زمانى، بر دين فطرت و پيرو دين حق بوده اند، و در زمانى ديگر، به انگيزه دشمنى هايى كه با يكديگر داشته اند، در دين اختلاف كرده اند. پس، كلمۀ «كَانَ» در آيه مورد بحث، منسلخ از زمان نيست.
علاوه بر اين، چكيده اين نظريه اين شد كه بشر به حسب طبعش، دائما بر دين توحيد بوده، و به حسب عملكردش، دائما اختلاف داشته، و اين دو چيز با هم جمع نمى شوند. به اين معنا كه اختلاف اگر ريشه در فطرت نداشته باشد (همچنان كه ندارد)، دائمى نخواهد بود.
وجه ديگرى كه بعضى از مفسران در تفسير آيه گفته اند، اين است كه: منظور از كلمۀ «ناس»، همه مردم است. چون همه مردم، در كفر و شرك، ملت واحدى بودند و بعد از آمدن انبياء مختلف شدند. بعضى كافر و بعضى مسلمان.
و اين قول، سخيف ترين اقوالى است كه درباره اين آيه گفته شده. چون صرف نظر از اين كه گفتارى است بدون دليل، ظاهر آيات هم آن را رد مى كند. چون آيات، ظهور در اين دارد كه اختلاف ها، اگر ريشه يابى شود، همه منتهى می شود به دشمنى مردم با يكديگر، و آن هم، بعد از آمدن دين حق و علمشان به آن دين.
و چون چنين بوده، جا داشته كه خداى تعالى، حكم نهایى را بين آن ها بكند، و عذاب و هلاكت را بر آنان نازل فرمايد. و اگر همه مردم بر كفر و شرك بوده اند و هيچ سابقه هدايت و ايمانى نداشته اند، ديگر معنا ندارد كه آن حكم نهایى را مستند به دشمنى بعد از علم كند؟
و از اين گذشته، چه معنا دارد كه خداى تعالى، موجودى را خلق كند كه تمامى افرادش مستحق هلاكت، و كفر و شركشان، مقتضى آمدن عذاب بر آنان باشد، و آيا آفريدن چنين خلقى، نقض غرض نيست؟
و اين نظريه، خيلى شبيه به مسأله تفديه مسيحيان است كه مى گويند: خداى تعالى، بشر را آفريد تا او را اطاعت كند، و در عوض، خداى تعالى در بهشت سكونتش دهد، وليكن بشر او را نافرمانى كرد و غرض خدا از اين آفريدن نقض شد، لاجرم خداى تعالى، براى تدارك و جبران اين نقض غرض، مسيح را فداى بشر كرد، تا بشر را عذاب نكند.
وجه ديگر، گفتار بعضى از مفسران است، كه گفته اند: لفظ «كلمه» در جملۀ «وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبّك...»، به معناى همان وعده اى است كه خداى تعالى، در همين سوره داده و فرموده: «إنّ رَبَّكَ يَقضِى بَينَهُم يَومَ القِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفُونَ».
و اين نظريه درست نيست. براى اين كه اگر منظور از «سبقت» در جمله مورد بحث، سبقت به حسب بيان باشد، و خواسته است بفرمايد: «ما قبل از بيان وحدت و اختلاف مردم گفته بوديم كه پروردگار تو، در روز قيامت، چنين و چنان مى كند»، كه قبلا چنين بيانى نفرموده بود. زيرا آيه اى كه اين وعده را داده، آيه «۹۳» اين سوره است، كه در اواخر سوره قرار دارد، و ما اكنون در تفسير آيه «۱۹» هستيم، و چون آيات اين سوره متصل به هم اند، نمی توان احتمال داد كه آيه «۹۳»، قبل از آيه «۱۹» نازل شده باشد.
علاوه بر اين، در آيه «۹۳»، سخن از كلّ انسان ها نيست، بلكه سخن از خصوص بنى اسرائيل دارد. و ضمير در كلمۀ «بَينَهُم»، به خصوص اين قوم بر می گردد.
- اينك، تمام آن آيه، از نظر خواننده می گذرد:
«وَ لَقَد بَوّأنَا بَنِى إسرَائِيلَ مُبَوَّءَ صِدقٍ وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ فَمَا اختَلَفُوا حَتّى جَاءَهُمُ العِلمُ إنَّ رَبَّكَ يَقضِى بَينَهُم يَومَ القِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفُونَ».
از اين هم كه بگذريم، در بعضى از آيات كه لفظ «كلمه» آمده، با معنایى كه شما براى «سبق» كرديد، ملائمت ندارد. نظير آيه شريفه زير كه می فرمايد: «وَ لَولَا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ إلَى أجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِىَ بَينَهُم». چون شما كلمه «سبق» را عبارت دانستيد از قضاء و داورى روز قيامت، و در اين آيه، منظور از كلمه «سبق»، اين است كه هر انسانى، چه اهل باطل باشد و چه اهل حق، مدتى معين در زمين زندگى كند.
و اگر منظور از «سبق»، سبقت به حسب قضاء باشد، سزاوارتر آن است كه در اين باب، اولين قضایى را معيار قرار دهيم كه خداى تعالى رانده، و اولين قضايى كه خدا رانده، همان است كه گفتيم در آغاز خلقت و اسكان بشر در زمين راند، و آيه «۱۴» سوره «شورى»، از آن خبر مى دهد.
«وَ يَقُولُونَ لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ للَّهِ فَانتَظِرُوا إنّى مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ»:
اين آيه مانند آيه قبلش كه می فرمود: «وَ يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه»، و نيز آيه قبل از آن كه می فرمود: «وَ إذَا تُتلَى عَلَيهِم آيَاتُنَا»، صحنه هايى از مظالم قولى و عملى مشركان را برشمرده، و در ردّ آن ها، حجت هایى را به رسول گرامى خود تلقين مى كند تا عليه مشركان به آن حجت ها احتجاج فرمايد، و در اول آيات مورد بحث، يكى از آن سخنان مشركان و پاسخش گذشت.
پس جملۀ «وَ يَقُولُونَ لَولَا أُنزِلَ...»، عطف است بر همان اول آيات مورد بحث كه می فرمود: «وَ إذَا تُتلَى عَلَيهِم آيَاتُنَا».
در آيه مورد بحث، علاوه بر اين، براى چندمين بار انكار قرآن توسط مشركان را تذكر داده. چون مرادشان از اين كه گفتند: «لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَبِّه»، هر چند درخواست آوردن قرآن ديگر است، ليكن اين درخواست، در واقع معنايش تحقير قرآن و قبول نداشتن آن است. خواستند آن را استخفاف نموده، بگويند قرآن، آيتى الهى نيست. به دليل اين كه در پاسخشان حرف «فاء» را آورده، و فرموده: «فَقُل إنَّمَا الغَيبُ لِلّهِ»، و مانند موارد ديگر، به كلمه «قُل» اكتفاء نكرده و نفرمود: «قُل إنَّمَا الغَيبُ لِلّهِ».
گويا فرموده: «از تو آيتى ديگر طلب مى كنند و به قرآن اكتفاء ننموده، به آن راضى نمی شوند، و چون به قرآن به عنوان يك آيت اكتفا نكردند، به ايشان بگو آيات از ناحيه غيب است. غيبى كه مختص به خداى تعالى است. پس اختيار آيات به دست من نيست. لاجرم شما منتظر آيتى كه حق را از باطل جدا كند، باشيد، من نيز با شما جزء منتظرين خواهم بود».
پس آنچه از آيه استفاده مى شود، اين است، و اين مستفاد دلالت دارد بر اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، منتظر رسيدن آيتى غير قرآن بوده، كه حق را از باطل جدا سازد، و بين آن جناب و بين امتش داورى كند - و به زودى در آيه چهل و شش همين سوره، وعده اى صريح به فرستادن آن آيت كه دستور انتظار كشيدنش را به مشركان داده مى آيد، كه فرموده: «وَ إمّا نُرِيَنَّكَ بَعضَ الَّذِى نَعِدُهُم أو نَتَوَفَيَنَّكَ فَإلَينَا مَرجِعُهُم»، و چند آيه بعد از آن.
شرحى در باره مكر و حیله مشركان، در «آيات خدا»
«وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضرَّاءَ مَسَّتهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فى آيَاتِنَا ...»:
مضمون اين آيه، هر چند از حقايقى است عمومى و جارى در اغلب مردم و در اكثر اوقات - چون هيچ انسانى نيست كه در طول زندگی اش، بعد از برهه اى آسايش گرفتار ناملايمات نگردد، بلكه كمتر اتفاق می افتد كه گرفتاری ها در حق يك انسان مكرر نشود - وليكن آيه مورد بحث، از نظر زمينه آيات قبلش، گويا مى خواهد كنايه اى به مشركان و نيرنگ هایى كه در باره آيات خدا به كار برده اند، بزند.
دليل بر اين كه آيه شريفه نمی خواهد آن مطلب عمومى را تذكر دهد، و بلكه روى سخن تنها با مشركان دارد، اين است كه در آخر همين آيه می فرمايد: «قُل اللّهُ أسرَعُ مَكراً».
معلوم مى شود نظر در آيه شريفه، متوجه به مكر طایفه خاصى است. همان طایفه اى كه روى سخن در اين آيات به ايشان است. و بدين جهت، روى سخن متوجه آنان شده كه نسبت به آيات «سَرّاء» و «ضَرّاء» اى كه آيت بودنش واضح است، مكر مى كنند. و يكى از مكرهایى كه كردند، مكرى است كه در باره قرآن كردند.
قرآنى كه آيتى است الهى و رحمتى است از او، كه اين رحمت را بعد از ضرّاء جهالت و تنگى عمومى معيشت و ذلت و تفرقه و دورى دل ها از يكديگر، و حاكميت بغض و كينه در آن ها به آنان چشانيد، تا از سرّاء علم و معرفت و فراخى زندگى و عزّت و وحدت كلمه و صفا و صميميت برخوردارشان بسازد، ولى در باره همين سرّاء مكر كردند. يك بار گفتند: «ائتِ بِقُرآنٍ غَيرِ هَذَا أو بَدِّلهُ: قرآنى غير اين بياور، و يا احكامش را عوض كن». و بار ديگر گفتند: «لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ: چرا از ناحيه پروردگارش، آيتى بر او نازل نمی شود».
بنابراين، آيه مورد بحث، براى مشركان بيان مى كند كه همه اين چون و چراها، مكرهايى است كه در آيات خدا مى كنند. و نيز بيان مى كند كه مكر به آيات خدا، عاقبتى به جز سوء و ضرر ندارد، و هرگز به نفع آنان تمام نخواهد شد. چون مكر خداى تعالى، سريع ترين مكر است، و اين مشركان را به جرم مكرشان گرفتار مى كند و مهلت نمی دهد كه مكر و نيرنگ آنان در آيات او به نتيجه برسد.
دليلش هم خيلى روشن است. زيرا همين كه افرادى از مخلوقات خدا آيات خالق خود را نپذيرند و براى از بين بردن آن تلاش كنند، عينا مكرى است كه خداى تعالى، به آنان كرده، و توفيق هدايت شدنشان به وسيله آياتش را از آنان سلب فرموده است.
پس در معناى آيه شريفه، اين طور بايد گفت - همچنان كه بعضى گفته اند: «وَ إذَا أذَقنَا النَّاسَ»، از رساندن رحمت تعبير فرمود به «چشاندن»، تا اشاره كند به اين كه رسيدن به رحمت، لذت بخش است. و نيز اشاره كند به اين كه «رحمت»، اندكش هم لذت بخش است، چون كلمه «چشيدن» در اندك از خوردنی ها استعمال مى شود.
«رَحمَةً مِن بَعدِ ضَرّاء مَسَّتهُم» - در اين جمله، به جاى اين كه بفرمايد: «وَ إذَا أذَقنَا النَّاسَ سَرّاء مِن بَعدِ ضَرّاء»، از كلمۀ «سَرّاء» تعبير به رحمت فرموده، تا اشاره باشد به اين كه سرّاء مورد بحث، رحمتى است از ناحيه خداى تعالى. نه اين كه اينان مستحق و طلبكار آن باشند. پس، بر دارندگان آن واجب است كه حق آن را اداء كنند و در برابر آيه اى كه ايشان را به سوى اين رحمت - كه همانا دين توحيد و شكرگزارى نعمت هاى الهى است - دعوت مى كند، خاضع باشند و دعوت آيه را بپذيرند، وليكن مشركان بر خلاف انتظار، عكس العملى غير از اين از خود نشان دادند.
«إذَا لَهُم مَكرٌ فِى آيَاتِنَا»، بر خلاف انتظار و ناگهان در آيات ما مكر كردند. مثلا حوادثى كه توحيد انسان را كامل و حس شكرگزاری اش را بيدار مى كند، طورى توجيه كردند كه اين دو اثر را نداشته باشد، مثل اين كه گفتند: «قَد مَسَّ آبَاءَنَا السَّرَّاءَ وَ الضَّرَّاءَ: سرّاء و ضرّاء را پدران ما هم داشتند»، و يا بهانه هایى آوردند كه مورد قبول و رضايت خداى تعالى نبود. مثل اين كه گفتند: «لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ: چرا آيتى ديگر بر او نازل نمى شود» و يا گفتند: «إن نَتَّبِعِ الهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفُ مِن أرضِنَا: اگر اين دين و هدايت را پيروى كنيم، ما را از سرزمين خود مى ربايند».
لذا خداى تعالى، به پيامبر گرامى اش دستور داد در پاسخشان بفرمايد: «اللّهُ أسرَعُ مَكراً: خدا در مكر، سريع تر است». و آنگاه همين پاسخ را تعليل كرده به اين كه: «إنَّ رُسُلَنَا يَكتُبُونَ مَا تَمكُرُونَ:- به درستى كه فرستادگان ما، همه مكرهاى شما را می نويسند».
پس ما بر كرده هاى شما گواهان و مراقبانى داريم كه آنان را نزد شما می فرستيم تا اعمالتان را بنويسند و حفظ كنند، و به محضى كه يك عمل انجام بدهيد، هم عملتان نوشته شده، و هم جزاى آن معين شده و ديگر مجال و فرصتى نمی ماند كه مكر شما اثر خود را ببخشد. چه ببخشد و چه نبخشد، جزاى آن قبلا معلوم شده.
ليكن در اين ميان، نكته اى ديگر هست و آن، اين كه: از ظاهر آيه شريفه «هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقِّ إنّا كُنَّا نَستَنسِخُ مَا كُنتُم تَعمَلُونَ»، به بيانى كه در تفسيرش خواهد آمد - إن شَاء اللّه تعالى - بر مى آيد كه معناى «كتابت اعمال بندگان به دست ملائكه»، اين است كه اعمال را از پشت پرده استعدادها به مرحله فعليت خارجى در آورند، و آن وقت خود اعمال در صحيفه عالم كون نقش بسته مى شود.
و با اين بيان كاملا روشن مى شود كه كتابت اعمال بندگان، توسط رسولان، چگونه علّت شده است براى اسرع المكر بودن خداى تعالى. چون بنابر اين بيان، حقيقت معنا اين طور مى شود:
ما اعمال شما را كه با آن اعمال مكر مى كنيد، از داخل ذات شما بيرون آورده، آن را در خارج قرار می دهيم، و با اين حال، چگونه بر ما پوشيده مى ماند كه شما می خواهيد با اين اعمال خود با ما مكر كنيد؟ و مگر مكر، چيزى جز اين است كه مثلا شما بخواهيد با حيله، كسى را از مقصدش برگردانيد، به طوری كه خود او متوجه نشود؟ و شما نمى توانيد چيزى را بر ما پوشيده نمایيد.
اين مایيم كه حقيقت امر را بر شما پوشانديم. رفتارى كه خيال مى كرديد مكر بر ما است، مكر ما بر خودتان بود. چون ما بوديم كه كارى كرديم كه مكر ما را، مكر خود بپنداريد و به آن اقدام نمایيد، و اين پندار و اين اقدام، ضلالتى بود از طرف شما، و اضلالى بود از طرف ما، كه ما شما را به سزاى كارهاى نادرستى كه كرديد، گرفتار كرديم.
و به زودى، نظير اين معنا در تفسير آيه بيست و سه همين سوره مى آيد. آن جا كه فرموده: «يَا أيُّهَا النَّاسُ إنَّمَا بَغيُكُم عَلَى أنفُسِكُم».
در آيه مورد بحث، التفاتى از غيبت به خطاب، به كار رفته. در جملۀ «إذَا لَهُم مَكرٌ»، مردم غايب فرض شده اند و در جملۀ «مَا تَمكُرُونَ» - بنا به قرائت آن به «تاء» خطاب، كه قرائتى است مشهور - حاضر و مخاطب به حساب آمده اند. و اين، التفات عجيبى است كه در قرآن كريم به كار رفته، و شايد نكته اش اين باشد كه جملۀ «قُلِ اللّهُ أسرَعُ مَكراً» را در چشم شنونده مجسم سازد، گویا بعد از آن كه به رسول گرامى اش فرموده: «بگو كه خدا مكرش سريع تر است»، خواست تا اين معنا را به طور مجسم توضيح دهد.
لذا ناگهان روى سخن از آن جناب برگردانيد و دفعةً براى مردم تجلى كرد، و با خود آنان سخن گفت و سبب «أسرَعُ مَكراً» بودن خود را بيان كرد، و سپس خود را از مردم محجوب ساخته و مردم در غيبت واقع شدند، و وجهۀ سخن را به حالت قبل، كه مردم غايب فرض شده بودند، برگشت داد و روى سخن را متوجه رسول گرامى اش ساخته و فرمود: «هُوَ الَّذِى يُسَيِّرُكُم...» و اين، خود يكى از التفات هاى لطيف است.
«هُوَ الَّذِى يُسَيِّرُكمْ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّى إِذَا كُنتُمْ فى الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بهِمْ...»:
كلمۀ «فُلك»، به معناى كشتى است. هم يك كشتى را «فُلك» مى گويند و هم جمع كشتی ها را. البته در اين جا، جمع آن مورد نظر است. به دليل اين كه با فعل جمع، از حركت و جريان آن تعبير كرده و فرموده: «وَ جَرَينَ بِهِم».
و كلمۀ «ريح»، به معناى نسيم و «ريح عَاصِف»، به معناى باد تند است. و جملۀ «أُحِيطَ بِهِم»، كنايه است از اين كه مشرف به هلاكت شوند، و تقدير كلام «أحَاطَ بِهِمُ الهَلَاكُ»، و يا «أحَاطَ بِهِمُ الأموَاجُ» است. يعنى: بلاء و يا موج ها از هر سو به آنان احاطه كند. و اشاره به كلمۀ «هذه»، دلالت بر شدّت و بلایى دارد كه گرفتارش شده اند. و معناى آيه روشن است.
در اين آيه نيز، التفات عجيبى به كار رفته و آن، التفات از خطاب به غيبت می باشد. از جملۀ «وَ جَرَينَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَة» تا جملۀ «بِغَيرِ الحَقّ» - در آيه بعد - مردم غايب فرض شده اند، در حالى كه قبلا مورد خطاب قرار داشتند.
مى فرمود: «خدا، آن كسى است كه شما را در خشكى و در دريا سير مى دهد، تا آن كه سرنوشت شما را به درون كشتى بكشد»، آن وقت ناگهان همين مردم، مورد خطاب را غايب فرض كرده، مى فرمايد: «و به وسيله بادهاى تند، كشتى آنان را به حركت در آورد»، كه در اين قسمت، خطاب را متوجه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نموده، و عجيب ترين قسمت داستانى را كه براى آن جناب تعريف مى كند، خاطرنشانش مى سازد، تا اين قسمت را بشنود و تعجب كند.
و اين التفات علاوه بر اين، رويگردانى از مردم نيز هست. يعنى خواسته است بفهماند مردم آن لياقت و آن دركى را كه خداى تعالى، با آنان به طور مخاطب و رو در رو سخن بگويد، ندارند.
«فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ»:
كلمۀ «بَغى» در اصل، به معناى طلب كردن است، و بيشتر در مورد ظلم استعمال مى شود. چون ظلم، طلب كردن حق ديگران از راه تعدى بر آنان است. البته در اين گونه موارد، حتما قيد «بِغَيرِ الحَقّ» را بعد از كلمۀ «بغى» مى آورند. و اگر اين كلمه در اصل به معناى ظلم می بود، آوردن اين قيد بيهوده و زائد بود. چون ظلم، هميشه به غير حق هست و احتياج به آوردن اين قيد نيست.
جملۀ مورد بحث، تتمّه آيه سابق است، و مجموع آن آيه و اين جمله، يعنى از «هُوَ الَّذِى يُسَيِّرُكُم فِى البَرِّ وَ البَحر» تا جملۀ «بِغَيرِ الحَقّ»، به منزله شاهد و مثال است براى مطلب كلى و عمومى قبل كه می فرمود: «وَ إذَا أذَقنَا النَّاسَ رَحمَةً مِن بَعدِ ضَرَّاءَ مَسَّتهُم ...».
و يا مثال است بر خصوص جملۀ «قُلِ اللّهُ أسرَعُ مَكراً». و به هر حال جمله بعدى كه مى فرمايد: «يَا أيُّهَا النَّاسُ إنَّمَا بَغيُكُم عَلَى أنفُسِكُم...»، جمله اى است كه تماميت غرض از كلام در آيه سابق، متوقف بر آن است، هر چند كه كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نباشد - دقت فرمایيد.
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلى أَنفُسِكُم مَتَاعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ ...»:
در اين آيه نيز، التفاتى از غيبت به خطاب، به كار رفته است. در آغاز، در جملۀ «يَا أيُّهَا النَّاسُ»، خطابى از خداى تعالى به مردم شده، بدون اين كه كسى واسطه باشد. چون اين جمله، تتمۀ كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه مأمور بود مردم را به آن مخاطب قرار دهد، نمى باشد. به دليل اين كه به دنبالش فرموده: «ثُمَّ إلَينَا مَرجِعُكُم: سپس بازگشتشان، به سوى ماست».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |