تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳

آيات ۱۰۰ - ۱۰۸ سوره هود

ذَلِك مِنْ أَنبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْك مِنهَا قَائمٌ وَ حَصِيدٌ(۱۰۰)

وَ مَا ظلَمْنَاهُمْ وَلَكِن ظلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَت عَنهُمْ آلِهَتهُمُ الَّتى يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَئ لَّمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّك وَ مَا زَادُوهُمْ غَيرَ تَتْبِيبٍ(۱۰۱)

وَ كَذَلِك أَخْذُ رَبِّك إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شدِيدٌ(۱۰۲)

إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّمَنْ خَاف عَذَابَ الاَخِرَةِ ذَلِك يَوْمٌ مجْمُوعٌ لَّهُ النَّاس وَ ذَلِك يَوْمٌ مَّشهُودٌ(۱۰۳)

وَ مَا نُؤَخِّرُهُ إِلّا لاَجَلٍ مَّعْدُودٍ(۱۰۴)

يَوْمَ يَأْتِ لا تَكلَّمُ نَفْسٌ إِلّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شقِىُّ وَ سَعِيدٌ(۱۰۵)

فَأَمَّا الَّذِينَ شُقُوا فَفِى النَّارِ لهَُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شهِيقٌ(۱۰۶)

خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَات وَ الاَرْض إِلّا مَا شاءَ رَبُّك إِنَّ رَبَّك فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ(۱۰۷)

وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الجَْنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوات وَ الاَرْض إِلّا مَا شاءَ رَبُّك عَطاءً غَيرَ مَجْذُوذٍ(۱۰۸)

«ترجمه آیات»

اين از خبرهاى آن دهكده ها است كه برايت قصه مى كنيم، بعضى (از آن ها) بپاست، و بعضى ديگر منقرض و نابود شده است.(۱۰۰)

ما ستمشان نكرديم، بلكه خود ايشان به خود ستم كردند و همين كه فرمان پروردگارت بيامد، خدايانشان كه به جاى پروردگار مى پرستيدند، كارى براى ايشان نساختند و جز خسرانشان نيفزودند. (۱۰۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴

مؤاخذه كردن پروردگارت وقتى دهكده ها را مؤ اخذه كند، چنين است. آرى، مؤاخذه او، الم انگيز و سخت است.(۱۰۲)

و در اين، براى كسى كه از عذاب قيامت بترسد، عبرتى (تكان دهنده) است و قيامت روزى است كه همه مردم براى (درك) آن يك جا جمع مى شوند و اين، روز حضور يافتن (همه) است.(۱۰۳)

و آن را جز براى مدتى معين مؤخر نمى داريم.(۱۰۴)

روزى بيايد كه هيچ كس جز به اذن او سخن نگويد و برخى از آنان بدبخت باشد (و برخى) نيكبخت.(۱۰۵)

اما كسانى كه بدبخت اند، در آتش اند و براى آن ها زفير و شهيق است.(۱۰۶)

و تا آسمان ها و زمين هست در آن جاودانند، مگر آنچه پروردگار تو بخواهد كه پروردگارت هرچه بخواهد، مى كند.(۱۰۷)

اما كسانى كه نيكبخت اند، در بهشت اند و تا آسمان ها و زمين هست، در آن جاودانند، مگر آنچه خداى تو بخواهد كه اين بخششى قطع نشدنى است. (۱۰۸)

«بیان آیات»

در اين آيات، به داستان هاى قبل بازگشت نموده و نظرى اجمالى و كلى در آن ها نموده و سنت خدا را در ميان بندگانش خلاصه مى كند، و آثار شومى را كه شرك به خدا براى امم گذشته به بار آورد و آنان را به هلاكت در دنيا و عذاب جاودانه آخرت مبتلا نمود بر مى شمارد، تا عبرت گيران عبرت گيرند.

دو احتمال در معناى: «أنبَاء القُرَى»

«ذَلِك مِنْ أَنبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْك مِنهَا قَائمٌ وَ حَصِيدٌ»:

كلمۀ «ذَلِكَ»، اشاره است به داستان هاى قبل، و چون كلمه «مِن» تبعيضى است، معناى آيه چنين مى شود: اين داستان ها كه برايت آورديم، پاره اى از داستان هاى شهرها و دهكده ها، يا اهل آن ها است، كه ما برايت شرح داديم.

كلمۀ «حَصِيد»، از ماده «حصد» است، كه به معناى بريدن و درو كردن زراعت است.

داستان هاى امم گذشته را به زراعت تشبيه كرده، چون گاهى ايستاده و گاهى درو شده است. و معناى آن در صورتى كه مقصود از «قُرَى»، خود دهكده ها باشد، نه اهل آن ها، اين است كه:

برخى از دهكده ها كه ما برايت داستان كرديم، دهكده هايى است كه به كلّى از بين نرفته و هنوز آثارى از آن ها باقى است. مانند دهكده قوم لوط كه هنوز - يعنى در عصر نزول قرآن - آثارش باقى است، و بيننده را به ياد آن قوم مى اندازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۵

آرى، از آيه «وَ لَقَد تَرَكنَا مِنهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَومٍ يَعقِلُونَ»، و آيه «وَ إنَّكُم لَتَمُرُّونَ عَلَيهِم مُصبِحِينَ وَ بِاللَّيلِ أفَلَا تَعقِلُون» بر مى آيد كه در عصر نزول قرآن، آثارى از قوم لوط باقى بوده است.

و اگر منظور از «قُرَى»، اهل قرى باشد، معنايش اين مى شود: از اين امم و اقوام، بعضى هنوز پابرجايند و به كلّى منقرض نشده اند، مانند امّت نوح و صالح. و برخى ديگر، به كلّى منقرض شده اند. مانند قوم لوط كه احدى از ايشان نجات نيافت و همه از بين رفتند، مگر خانواده لوط - لوط نيز جزء قومش نبود.

«وَ مَا ظلَمْنَاهُمْ وَلَكِن ظلَمُوا أَنفُسهُمْ»:

يعنى: ما در فرو فرستادن عذاب، بر ايشان ستم نكرديم، بلكه هلاكتشان، اثر شرك و فسقشان بود. خودشان به خاطر شرك ورزيدن و بيرون شدن از زىّ بندگى، به خود ستم كردند.

آرى، هر عملى كه به دنبال خود عقوبتى داشته باشد، از دو صورت خالی نيست: يا عمل ظلم است و يا عقوبت آن. و وقتى عقوبت ظلم نباشد، قهرا عمل ظلم است، كه عقوبت به بار آورده.

مراد از اين كه آلهه مشركان، جز بر هلاكت و تباهى خوانندگان خويش نيفزودند

پس خلاصه كلام اين مى شود:

اگر ما عذابشان كرديم، به خاطر ظلمشان بود. و لذا به دنبال آن فرموده: «فَمَا أغنَت عَنهُم آلِهَتُهُم...». و از نظم آن كلام و اين دنباله، چنين بر مى آيد كه: ما ايشان را به عذاب خود گرفتيم و خدايانشان كارى برايشان صورت ندادند.

پس معلوم شد حرف «فاء» در «فَمَا أغنَت»، كه تفريع را مى رساند، جمله مذكور را بر ماقبل خود تفريع نموده، معناى آن را بدين صورت در مى آورد:

ما ايشان را به عذاب خود گرفتيم. پس در اين باره، خدايانى كه ايشان به جاى پروردگار متعال مى پرستيدند تا خيرى برايشان جلب نموده و شرى از ايشان بگردانند، كارى برايشان نكردند. و چون امر پروردگارت مبنى بر عذاب آن ها بيامد (و يا چون عذاب پروردگارت بيامد)، شرّى از ايشان دفع نكردند.

«وَ مَا زَادُوهُم غَيرَ تَتبِيب » - «تتبيب»، از مصدر «تبب»، به معناى تدمير و هلاك كردن، و در اصل به معناى قطع است، و اين معنا را افاده مى كند كه:

چون به خاطر گناهى كه مقتضى عذابشان بود، (يعنى به خاطر بت پرستی شان)، احساس نزول عذاب نمودند، به بت هاى خود التجاء برده، درخواست رفع بلا نمودند، و چون اين التجاء و درخواست، خود گناه ديگرى بود، لذا باعث شد كه عذابشان شديدتر شده، با عقاب سخت ترى هلاك گردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۶

بنابراين، نسبت دادن هلاكت به آلهه آنان، نسبت مجازى است، و هلاكت به طور حقيقت، منسوب است به دعا و التجاى ايشان به آن ها. و التجاء در حقيقت، قائم است به داعى، نه به مدعو.

«وَ كَذَلِك أَخْذُ رَبِّك إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شدِيدٌ»:

كلمۀ «كَذَلِكَ»، اشاره است به گذشته (يعنى به اخبار قرا)، كه پاره اى از مصاديق اخذ خداى تعالى بود، و اينك در اين آيه، مطلق اخذ خدايى را با اخذ ايشان مقايسه نموده، مى فرمايد:

مطلق اخذ او، دردناك و سخت است. و اين بيان، از قبيل تشبيه كلّى به بعضى از مصاديق است در حكم، تا دلالت كند بر اين كه حكم مختص به مصاديق نامبرده نيست، بلكه عمومى و شامل همه افراد است و اين، نوعى شايع از انواع تشبيه است.

و جملۀ «إنَّ أخذَهُ ألِيمٌ شَدِيدٌ»، وجه شبه را كه دردناكى و سختى است، بيان مى كند.

و معناى آيه، اين است كه: همچنان كه اخذ اين اقوام ستمگر: قوم نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و قوم فرعون، توسط خدا، اخذى اليم و شديد بود، همچنين هر قوم ستمگر ديگر را كه اخذ كند، اخذش اليم و شديد است. پس بايد همه عبرت گيران، عبرت بگيرند.

«إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّمَنْ خَاف عَذَابَ الاَخِرَةِ ...»:

اين نيز، اشاره است به اخبارى كه خداى تعالى از داستان هاى قراى ستمگر بيان نموده، كه قراى مذكور را به خاطر ظلمشان، به عذابى دردناك اخذ نموده، و اخذ او، همواره همين طور است.

و همين، خود آيتى است براى كسى كه از عذاب حيات آخرت بيمناك است، و علامتى است كه نشان مى دهد خداوند به زودى در آخرت، مجرمان را به جرمشان اخذ نموده و اخذش اليم و شديد خواهد بود. و اين، خود باعث مى شود چنين كسانى عبرت گرفته، از هر چيز كه مستلزم سخط خدا باشد، احتراز جويند.

«ذَلِكَ يَومٌ مَجمُوعٌ لَهُ النَّاسُ» - يعنى: آن روزى كه عذاب آخرت، در آن به وقوع مى پيوندد، روزى است كه همه مردم براى ديدنش جمع مى شوند.

بنابراين، كلمۀ «ذَلِكَ»، اشاره است به روزى كه كلمۀ «عذاب الآخرة» بر آن دلالت دارد. و به قول بعضی ها، به همين جهت به لفظ مذكر آورده شده و نيز ممكن است مذكر آوردن اشاره «ذَلِكَ»، بدين منظور بوده باشد كه مبتداء با خبر تطبيق كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۷

و روز قيامت را به روزى توصيف كرده كه مردم براى آن مجموع اند، و نفرموده: «به زودى جمع مى شوند، و يا جمع مى شوند براى آن مردم»، تا دلالت كند بر اين كه جمع شدن مردم براى آن، از اوصاف لازم و لاينفك آن است، و حاجتى نيست به اين كه از آن خبر داده شود.

و با در نظر داشتن اين كه حرف «لام» در كلمه «لَهُ»، براى غايت است، خصوصيت اين روز، اين مى شود كه مردم به خاطر آن مجموع اند. پس اين روز، شأنى دارد كه هيچ روز ديگر ندارد، و آن شأن صورت نمى گيرد، مگر به اين كه همه مردم بدون استثناء جمع شوند و احدى از حضور در آن تخلف نكند.

مردم نيز شأنى دارند كه با آن، تمامى افراد بشر به همديگر ارتباط يافته، اولى با آخرى و آخرى با اولى، در آن مختلط مى شود و بعض با كل مربوط مى شود. و آن شأن، عبارت است از: رسيدگى به حساب اعمالشان، از نظر ايمان و كفر و اطاعت و معصيت. و كوتاه سخن: از نظر سعادت و شقاوت.

پر واضح است كه يك عمل واحد، از يك انسان، از تمامى اعمال گذشته اش كه با اصول باطنی اش ارتباط دارد، سرچشمه گرفته، و اعمال آينده اش كه آن ها نيز با احوال قلبی اش مرتبط است، از آن يك عمل منشأ مى گيرد.

و همچنين، عمل يك انسان با اعمال هر كس كه با او ارتباط دارد، مرتبط مى شود. يعنى يا اعمال آن ها از عمل اين متأثر گشته و يا اعمال ايشان در عمل وى، مؤثر بوده است، و همچنين اعمال انسان هاى گذشته با انسان هاى آينده و اعمال انسان هاى آينده با انسان هاى گذشته، ارتباط دارد.

در بين گذشتگان، پيشوايانى بودند كه يا مردم را هدايت مى كردند و يا گمراه مى ساختند و اعمال آنان در اعمال آيندگان اثر داشته و ايشان مسؤول آنند. همچنان كه در متأخرين، اتباع و دنباله روهايى هستند كه از غرور و فريب پيشوايان گذشته شان پرسش مى شوند، و قرآن كريم در اين باره فرموده: «فَلَنَسئَلَنَّ الَّذِينَ أُرسِلَ إلَيهِم وَ لَنَسئَلَنَّ المُرسَلِينَ».

و نيز فرموده: «وَ نَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُم وَ كُلَّ شَئٍ أحصَينَاهُ فِى إمَامٍ مُبِين».

و جزاء و كيفر هم، از حكم فصل و داورى كه حق را از باطل جدا مى سازد، تخلف پذير نيست. و مطلبى كه وضعش چنين باشد، (و آن داورى كه دامنه اش از ابتدا تا انتهاى بشريت گسترش داشته باشد)، جز در روزى كه اولين و آخرين بشر يكجا جمع باشند، و احدى غايب نباشد، صورت نمى گيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۸

توضیحی پیرامون منزلگاه موقت عالم برزخ

از همين جا مى توان فهميد كه بازجويى از تك تك مردم در قبر، و اجراى پاره اى از ثوابها و عقابها در آن ، بطورى كه آيات راجع به عالم برزخ بدان اشاره نموده ، و روايات وارده از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان اهل بيت (عليهم السلام ) بطور تفصيل از آن خبر مى دهد، غير از مساءله حساب روز قيامت و بهشت و دوزخ جاودانه اى است كه خداوند از آن خبر داده.

چون بازجويى و سؤ الى كه افراد در قبر دارند، براى تكميل پرونده اعمال است ، تا براى فرا رسيدن قيامت بايگانى شود، و بهشت و دوزخ برزخى هم منزلگاه موقتى است ، مانند منزلگاههاى موقتى كه براى مسافرين در وسط راه آماده مى سازند.

آرى، در عالم برزخ بطور كامل به حساب كسى نمى رسند، و در آنچه كرده حكم فصل و جزاى قطعى صادر نمى كنند، همچنان كه آيه «النّار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب» و آيه «... يسحبون فى الحميم ثم فى النّار يسجرون» بدان اشاره دارند، چه از عذاب برزخيان تعبير كرده به عرضه بر آتش ، و از عذاب قيامتيان به داخل شدن در آن ، كه عذابى است شديدتر، و در دومى از عذاب برزخيان تعبير كرده است به «سحب در حميم» (كشيدن در آب جوشان)، و از قيامتيان به «سجر در نار»، (سوختن در آتش).

و نيز آيه شريفه «و لا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون فرحين بما آتاهم اللّه من فضله و يستبشرون بالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون» كه صراحت دارد در اينكه مربوط است به عالم قبر، و گفتگويى از حساب و بهشت خلد در آن به ميان نيامده ، تنها بطور اجمال پاره اى از تنعم ها را ذكر كرده است.

و نيز آيه شريفه «حتى اذا جاء احدهم الموت قال ربّ ارجعون لعلىّ اعمل صالحا فيما تركت كلا انّها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون»،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۹

كه خاطر نشان مى سازد مردم بعد از مردن در برزخى زندگى مى كنند كه متوسط است ميان حيات دنيوى - كه بازيچه اى بيش نيست - و ميان حيات اخروى - كه حقيقت زندگى است - همچنان كه فرموده: «و ما هذه الحيوة الدنيا الاّ لهو و لعب و انّ الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون».

كوتاه سخن: دنيا دار عمل ، و برزخ دار آماده شدن براى حساب و جزاء، و آخرت دار حساب و جزاء است.

و آيه شريفه «يوم لا يخزى اللّه النّبى و الّذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا» كه مى رساند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤمنينى كه با اويند با نورى كه در دنيا كسب نموده و در برزخ فراهم كرده اند به عرصه قيامت در آمده ، آنگاه درخواست مى كنند كه خدا نورشان را تكميل نمايد و بقاياى عالم لهو و لعب را از آنان بزدايد.

«و ذلك يوم مشهود» - اين جمله به منزله نتيجه و تفريعى است كه به ظاهرش بر جمله قبلى : «ذلك يوم مجموع له الناس» مترتب شده است ، چون جمع شدن مردم مستلزم مشاهده نيز هست. چيزى كه هست لفظ جمله مورد بحث مقيد به ناس (مردم ) نشده ، و اطلاقش ‍ اشعار دارد بر اينكه آن روز براى هر كسى كه بتواند مشاهده كند مشهود است ، چه مردم ، چه ملائكه ، و چه جن . و آيات بسيارى كه دلالت مى كنند به محشور شدن جن و شياطين و حاضر شدن ملائكه در قيامت همه اين اطلاق را تاءييد مى كنند.

«وَ مَا نُؤَخِّرُهُ إِلا لاَجَلٍ مَّعْدُودٍ»:

يعنى براى اين روز اجل و سررسيدى است كه قبل از رسيدن آن واقع نخواهد شد، و كسى نيست كه حكم خدا را عقب بيندازد و قضاى او را لغو كند، خود او هم آن روز را تاءخير

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۰

نمى اندازد، مگر تا همان سررسيدى كه خودش برشمرده است . وقتى آن عدد تمام شد سرآمد مزبور فرا مى رسد، و قيامت قيام مى كند.

«يَوْمَ يَأْتِ لا تَكلَّمُ نَفْسٌ إِلا بِإِذْنِهِ»:

فاعل كلمه «ياءت » ضميريست كه به اجل ، كه در جمله قبل ذكر شد برمى گردد، و معنايش اين است: روزى كه مى آيد آن اجلى كه قيامت تا آن روز به تاءخير مى افتد هيچ كس تكلم نمى كند مگر به اذن او. در جاى ديگر فرموده: «من كان يرجوا لقاء اللّه فان اجل اللّه لات».

چند وجه در معناى: «يوم يأت...» در آيه شريفه

بعضى از مفسرين - بطورى كه در مجمع البيان نقل كرده - گفته اند: معنايش اين است : «روزى كه قيامت و جزاء مى آيد» و لازمه اين حرف اين است كه ضمير مذكور به قيامت و جزاء كه سابقه كلام به وجهى بر آن دلالت مى كند برگردد. و اين ، تكلف و زحمتى است كه گوينده اش به خود داده در حالى كه احتياجى به آن نيست.

بعضى ديگر - بطورى كه المنار آورده - گفته اند: معنايش اين است كه : چون در آن وقت اين روز معين فرا مى رسد، هيچ نفسى از نفوس ناطقه تكلم نمى كند مگر به اذن خداى تعالى. پس منظور از «يوم» در آيه مطلق وقت، و غير محدود است. براى اينكه آيه شريفه، روز نامبرده را ظرف گرفته براى روز محدودى كه به اوصاف نامبرده در آيه متصف و فاعل كلمه «يأت» است.

و اين حرف خطا و غلط است ، زيرا مستلزم اين است كه كلمه «يوم » ظرف باشد براى «يوم» (قيامت) چون برگشت معنا در حقيقت به اين است كه بگوييم «وقتى كه مى آيد در آن اين وقت معين ، يا روزى كه مى آيد در آن اين روز معين»، و اين محذور را كه «يوم» ظرف «يوم» باشد، و چيزى ظرف خودش ‍ باشد با تفرقه ميان دو روز، و يكى را عام و ديگرى را خاص قرار دادن نمى توان دفع نمود.

آرى، مظروف واقع شدن زمان - كه ذاتا ظرف است -براى زمانى ديگر محال است ، و با عوض كردن لفظ و تغيير ممكن نمى شود، و يكى را مطلق و ديگرى را محدود گرفتن صرف تصورى است كه دردى را دوا نمى كند. هر دو روز از نظر اطلاق و تقييد و سعه و ضيق مساويند. بله ، بسا مى شود كه يك زمان معين را با حادثه اى كه در آن اتفاق افتاده

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۱

متحد مى گيرند، بطورى كه خود آن زمان هم حادثى از حوادث شده ، جنبه ظرفيتش لغو مى گردد، آنگاه چنين زمانى را مظروف براى زمان ديگرى مى گيرند و مثلا مى گويند: روز قربان در ماه ذى الحجه است، و روز عاشورا در ماه محرم است ۰ خداى تعالى هم از همين باب فرموده: «يوم تقوم الساعة». و اگر در آيه مورد بحث هم اين عنايت صحيح باشد، به همين عنايت ممكن است ضمير در «ياءتى» را به كلمه «يوم » برگرداند.

و اينكه فرمود: «لا تكلّم نفس الاّ باذنه» اصلش «لا تتكلم نفس» بوده ، و يكى از دو حرف «تاء» حذف شده و حذف يكى از دو تاء باب تفعل شايع و قياسى است.

و باء در «باذنه » براى مصاحبت است ، پس در حقيقت استثناء از كلام است ، نه از متكلم ، به خلاف آيه «لا يتكلّمون الاّ من اذن له الرحمن» كه استثناء از متكلم است . و معناى آيه مورد بحث اين است كه : هيچ نفسى به كلامى تكلم نمى كند مگر به آن كلامى كه به اذن خدا همراه باشد، نه مانند دنيا كه هر حرفى بخواهد بزند، چه خدا اجازه تشريعى داده باشد و چه نداده باشد.

و اين صفت را كه «كسى تكلم نمى كند مگر به اذن او» از خواص معرف روز قيامت شمرده و حال آنكه اختصاص به آن ندارد، هيچ نفسى از نفوس تكلم نمى كند و هيچ حادثى از حوادث در هيچ وقتى از اوقات اتفاق نمى افتد مگر به اذن او.

در پاره اى از بحثهاى گذشته هم گفتيم كه غالب معرفهايى كه خداوند در قرآن براى روز قيامت ذكر كرده ، با اينكه در سياق اوصاف خاصه به آن آورده است معذلك شامل غير آن هم مى شود، مانند آيه «يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شئ» و آيه «يوم تولون مدبرين مالكم من اللّه من عاصم» و آيه «يوم لا يملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ للّه» و همچنين آياتى ديگر.

و به خوبى واضح است كه اين اوصاف مختص به روز قيامت نيست ، چون هيچ وقت چيزى بر خدا پوشيده نيست و هيچ وقت چيزى كسى را از غضب او نگاه نمى دارد، و هيچ وقت كسى قدرتى ندارد تا براى كسى كارى صورت دهد مگر به اذن او؛ و خلق و امر هم هميشه از آن اوست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۲

آشکار شدن حقایق در روز قيامت، براى همگان

وليكن دقت و تدبر در امثال آيه «لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد» و آيه «ربّنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون» كه حكايت كلام گنهكاران است ، و آيه و «يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للّذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤ كم فزيلنا بينهم ... هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى اللّه موليهم الحقّ وضل عنهم ما كانوا يفترون» اين معنا را به دست مى دهد كه:

روز قيامت روزى است كه خداوند بندگان را جمع نموده ، حجاب و پرده ها را از جلو ديدگان و حواسشان بر مى دارد در نتيجه حقايق بطور تام و كامل برايشان ظاهر مى گردد، و آنچه در اين نشاءه دنيا بر ايشان مستور و در پس پرده غيب بود، در آنجا برايشان مشهود مى شود.

در اين موقع است كه ديگر شك و ترديدى بر دلى راه نيافته و دلى را به وسوسه نمى اندازد، و همه به معاينه درك مى كنند كه خدا حق مبين است و مشاهده مى كنند كه تمام قدرتها براى او و ملك و عصمت و امر و قهر، تنها شايسته اوست و شريكى براى او نيست.

و آن استقلالى كه در دنيا براى اسباب پنداشته مى شد از بين رفته و روابط تاءثيرى كه ميان اشياء بود زايل مى گردد، در اين هنگام است كه ستارگان اسباب فرو ريخته ، اخترانى كه اوهام را در ظلمات راهنمايى مى كرد خاموش مى شود و ديگر براى هيچ دارنده اى ملكى بطور استقلال نمى ماند.

ديگر براى هيچ قدرتمندى قدرتى كه با آن ، عزت به خرج دهد نمانده ، براى هيچ چيز ملجا و پناهگاهى كه بدان پناهنده شود و به وسيله عصمتش خود را حفظ نمايد باقى نمى ماند و ديگر پرده اى نخواهد ماند كه چيزى را از چيز ديگرى محجوب و پوشيده بدارد، و امر همه اش ‍ براى خداى واحد قهار است ، و جز او كسى مالك چيزى نيست ، (و در اين اوصاف كه برشمرديم آيات بسيارى در قرآن كريم است كه بر كسى كه در كلام خداى تعالى تدبر كند مخفى نمى ماند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۳

و اين است معناى جمله «يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شئ» و جمله «ما لكم من اللّه من عاصم» و جمله «يوم لا يملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ للّه»، و همچنين آيات و جملات بسيار ديگرى كه همه در اين صدد هستند كه نفى كنند آنچه را كه اوهام در اين نشاءه دنيوى - كه جز لهو و لعب چيز ديگرى نيست - مى آرايد.

و چنين وانمود مى كند كه اين اسباب ظاهرى هر يك براى خود سببى است مستقل درتاءثير و هر كدام به صفتى از اوصاف ملك ، سلطنت ، قوت ، عزت و كرامت متّصف است ، و اتصافش هم بطور حقيقت است و اين خود اينهايند كه يكى مى دهد و آن ديگرى منع مى كند يكى نافع است و ديگرى مضر، و در غير اين اسباب ظاهرى سود و زيانى نيست.

معناى جمله: «يوم يأت لاتكلم نفس الّا باذنه» و معناى تكلم در قيامت

از همين جا مى توان به معناى آيه «يوم يات لا تكلّم نفس الاّ باذنه» ماءنوس شد، و اين معنا در آيات ديگرى قريب به همين عبارت تكرار شده ، مانند آيه «لا يتكلمون الاّ من اذن له الرحمن و قال صوابا» و آيه «هذا يوم لا ينطقون».

وجه آن اينست كه خداى تعالى در مواردى كه روز قيامت را توصيف مى كند مى فرمايد: «يوم تبلى السّرائر» و نيز مى فرمايد: «ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه» و با اين كلمات خود روشن مى سازد كه حساب در روز قيامت به آن صفات و نيات و احوال خوب و بدى است كه در دلها است ، نه به ظواهر اعمال كه در اين نشاءه عنى در دنيا كاشف آن احوال است.

پس آنچه كه از احوال قلب و زواياى دل در دنيا مستور و پنهان بوده در آخرت ظاهر و عريان جلوه گر مى شود و آنچه كه امروز غيب است در آن روز شهادت خواهد بود.

(اما اينكه تكلم در قيامت به چه معناست مى گوييم :) تكلمى كه در ميان ما مردم متداول است عبارت است از استخدام صوتها و تركيب آن به نحوى از وضع و اعتبار، كه دلالت كند بر آن معانى كه در ضماير و دلها نهفته است ، و اين معنا را احتياج اجتماعى به تبادل اغراض و منويات متداول كرده ، چون نه مى توان از تفاهم افراد با يكديگر و تبادل اغراض ‍ صرفنظر كرد، و نه راهى غير استخدام اصوات به درون دلها وجود دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۴

آرى ، سخن گفتن ، از اسباب و وسايل اجتماعى است كه ما به وسيله آن به معانى و اغراض نهفته در دلها پى مى بريم.

پس قوام آن و علّت پيدايشش ‍ اين بوده كه انسان از احاطه به آنچه كه در اذهان و دلهاست عاجز مانده ، و قطعا اگر حسى مى داشته كه به وسيله آن ، معانى ذهنى يكديگر را در مى يافت ، همانطور كه مثلا چشم نورها و رنگها، و لامسه حرارت و برودت و نرمى و زبرى را درمى يابد، احتياجى به وضع واژه ها و سپس تكلم با آنها پيدا نمى كرد و آنچه امروز در ميان ما به نام كلمه و يا كلام ناميده مى شود وجود نمى يافت، و همچنين اگر نوع بشر مانند ساير انواع حيوانات مى توانست بطور انفرادى زندگى كند باز از تكلم و سخن گفتن خبرى نبود، و نطق بشر باز نمى شد.

آرى ، نشاءه دنيا، مثل اينكه از دو عالم غيب و شهود يعنى محسوس و بيرون از حس تركيب شده و مردم احتياج مبرم دارند به اينكه ضماير يكديگر را كشف نموده ، بدان اطلاع يابند.

حال اگر عالمى را فرض كنيم كه شهادت صرف باشد و در آن غيب و نامحسوسى نباشد، احتياجى به تكلم و نطق پيدا نمى شود، و اگر هم در پاره اى از حالات آن عالم اطلاق كلام بكنيم ، مصداق و معنايش ظهور پاره اى از ضماير اشخاص است براى يكديگر.

و نشاءه اى كه داراى چنين وضعى باشد همان نشاءه قيامت است چه خداى تعالى آن را به امثال: «يوم تبلى السرائر - روزى كه ضماير آشكار مى شود»، توصيف كرده و همين معنا از آيه «فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان يعرف المجرمون بسيماهم فيؤ خذ بالنواصى و الاقدام» نيز استفاده مى شود.

دلیل دروغ گفتن مشركان در روز قيامت، از باب ظهور ملكات است

حال اگر بگويى : بنابراين نبايد در قيامت دروغى يافت شود، و حال آنكه قرآن تصريح دارد بر اينكه در آنجا نيز دروغ هست، و مى فرمايد: «و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للّذين اشركوا اين شركاوكم الّذين كنتم تزعمون ثمّ لم تكن فتنتهم الاّ ان قالوا و اللّه ربّنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا على انفسهم» و نيز مى فرمايد: «يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شى ء الا انهم هم الكاذبون»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۵

در جواب مى گوييم: اين از باب ظهور ملكات است.

توضيح اينكه: انسان وقتى درباره نفسانيات خود فكر مى كند، در نفس خود اسرارى نهانى مشاهده مى كند، بدون اينكه در اين مشاهده احتياج پيدا كند به اينكه به خود بگويد در درون دل من چه چيزهايى است ، چون باطن هر كسى براى خودش مشهود است نه غيب ، و در درك آن ، زبان و تكلم هيچ دخالتى ندارد، و ليكن با اينكه دخالت ندارد مى بينيم ، كه در حين تفكر صورت كلامى را در دل تصور مى كنيم ، و در دل با خود حرف مى زنيم، و چه بسا مى شود كه زبان را هم به كار بسته آنچه كه به فكر ما مى گذرد به زبان جارى مى سازيم.

اين استخدام زبان در اينگونه مواقع ، كه هيچ دخالتى براى زبان نيست ، از باب عادت است ، چون ما عادت كرده ايم همواره نيت خود را به وسيله زبان با ديگران در ميان بگذاريم ، لذا در اينگونه مواقع نيز زبان را به كار مى بريم و با خود حرف مى زنيم.

مشركين و منافقين هم از آنجايى كه در دنيا به دروغ عادت كرده بودند، در روز قيامت هم كه روز ظهور ملكات و عادات نفسانى است خود به خود حرف مى زنند و دروغ هاى دنيايى خود را تكرار مى كنند، و گرنه محال است كه انسان با توجه به اينكه در مقابل پروردگار خو قرار گرفته دروغ بگويد و حال آنكه او به ظاهر و باطنش واقف است و اعمالش نيز حاضر است نامه عملش گسترده و گواهان ايستاده اند، و جوارح و اعضاى بدنش همه به زبان آمده اند و همه اسباب و از آن جمله دروغ ديگر رونقى ندارد، چون همه اسرار علنى و همه غيب ها شهود مى شود، با اين حال دروغ مى گويد به اميد اينكه خداى خود را گول بزند و حجت قلابى خود را به كرسى بنشاند و بخواهد بدين وسيله نجات بيابد؟!

و اين نظير دعوت شدنشان به سجود است در روز قيامت كه نمى توانند سجده كنند: «يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون خاشعة ابصارهم تره قهم ذله و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون». چه، نداشتن قدرت بر سجده جز بدين جهت نيست كه ملكه استكبار بر نفوسشان راسخ شده و گرنه اگر خدا قدرت را از ايشان گرفته باشد حق به جانب ايشان خواهد بود، نه خدا.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۶

وجه جمع بين آياتى كه تكلم در روز قيامت را اثبات مى كنند با آياتى كه آن را نفى و انكار مى كنند

و اگر بگويى: در صورتى كه مطلب بدين قرار است كه تو گفتى و در قيامت نه حاجتى به تكلم هست و نه از عمل تكلم در آنجا مصداقى يافت مى شود، پس استثنائى كه در جمله مورد بحث آمده و فرمود. «لاتكلم نفس الا باذنه» و همچنين در آياتى نظير آن و نيز آياتى كه كلام و اقوال قيامتيان را حكايت مى كند چه معنا دارد؟

در پاسخ مى گوييم : هيچ ترديدى نيست در اينكه انسان مادام كه در اين نشاءه يعنى در دنيا است ، نسبت به اعمال خود كه يكى از آنها سخن گفتن است مختار است ، يعنى نسبت انجام هر عمل و ترك آن برايش مساوى است ، همچنانكه او نسبت به انجام و ترك هر عمل نسبت مساوى دارد، اما اين تساوى نسبت مادامى است كه عملى را انجام نداده باشد، چون وقتى انجام داد ديگر نسبت به آن اختيار ندارد، و آثار لاينفك آن عمل كه يكى از آنها پاداش و كيفر است قهرا مترتب مى شود، زيرا آثار فعل هم مانند فعل پس از انجام ، از اختيار آدمى بيرون است.

و نشاءه آخرت نشاءه جزا و اثر اعمال است . در آنجا ديگر خبرى از اختيار نيست ، آنجا انسان است و عملش ، انسان است و لوازم ضرورى اعمالش ، انسان است و نامه عمل و گواهان اعمالش ، انسان است و پروردگارى كه به سوى او بازگشت نموده ، و حكم فصل و داورى به دست اوست.

در آنجا اگر دعوت به چيزى شود بطور قهر و اضطرار استجابت مى كند، همچنانكه فرموده : «يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له» در حالى كه وقتى در دنيا بودند به حق دعوت مى شدند ولى استجابت نمى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷

و اگر به درخواستى تكلم كند، كلامش از سنخ سخن گفتن در دنيا اختيارى و كاشف از نهانيهاى درون نيست، چه خدا در آن روز بر دهان او مهر نهاده ، نمى تواند به هر چه كه دلش و هر جور كه مى خواهد تكلم كند. همچنانكه فرموده: «اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون».

و نيز فرموده: «هذا يوم لا ينطقون و لا يوذن لهم فيعتذرون». چون عذرخواهى در جزايى است كه در آن بويى از اختيار باشد، يعنى صرفنظر كردن از آن ممكن باشد و اما گناهى كه شده و اينك كيفر ضرورى و بى چون و چرايش فرا مى رسد عذر بردار نيست.

همچنان كه فرموده: «يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون». يعنى كيفر شما خود آن اعماليست كه مى كرديد و آن اعمال با عذرخواهى و تعلل از آنچه هست تغيير نمى كند. آرى ، اگر اين داورى در دنيا و حكومت به دست حكام مجازى بود كه هر چه مى كردند به راى و اراده خود مى كردند ممكن بود يك عمل به ضميمه تعلل و عذر خواهى از آنچه بود تغيير بپذيرد.

و كوتاه سخن: اگر درباره درخواستى تكلم كند، تكلمش اضطرارى و بى اختيار است ، و مطابق با عملى است كه در برابرش مجسم شده و با اين وضع اگر به دروغ تكلم كند معناى دروغش همان بروز و هويدا شدن ملكات است و خود عملى است از اعمالش كه ظهور مى كند، نه اينكه كلامى باشد جواب از سوال ، پس خدا بر دهانش مهر زده ، گوش و چشم و پوست و دست و پايش را به زبان درمى آورد و عملى را كه كرده حاضر مى سازد و گواهان را مى آورد، و خدا خودش بر هر چيز گواه است.

پس خلاصه همه حرفهايى كه زده شد، اين شد:

«معناى جمله لا تكلم نفس الا باذنه» اين است كه تكلم در آن روز به طريق تكلم دنيوى نيست ، كه عبارت باشد از كشف اختيارى از نهانيها، و فرض صدق و كذب در آن راه داشته باشد، چون مالك اختيار بودن از لوازم عمل است كه جاى آن دنيا است و در نشاه آخرت خبرى از آن نيست ، و لذا هيچ انسانى داراى اختيار نيست تا به اختيار خود تكلم كند، بلكه آنجا همه چيز به اذن خدا و مشيت اوست.

و اگر خواننده محترم خوب دقت كند خواهد ديد كه برگشت اين وجه (يعنى برداشته شدن اختيار از تكلم انسان و ساير افعالش) به همان مطلبى است كه ما با آن بحث را شروع كرديم ، و گفتيم كه يكى از مشخصات روز قيامت انكشاف حقيقت اشياء، و شهود شدن همه غيبها است.

در خاتمه خواننده محترم را به دقت در معارفى كه كلام الهى در مساله معاد دارد توصيه نموده و مى گذريم.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←