تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۵

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۴ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏از ياد بردن قيامت سبب اصلى اعراض از هدايت و فساد اعمال است)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



كلمه معروف «مَا شَاءَ اللّهُ» به ظاهرش كلمه ناتمامى است كه ناگزير بايد چيزى را تقدير گرفت. يا بايد گفت: تقديرش «الأمرُ مَا شَاءَ اللّهُ است». و يا تقديرش «مَا شَاءَ اللّهُ كَانَ» است. و در اين جا موافق تر به سياق كلام، همان وجه اول است. چون زمينه كلام بيان بازگشت همه امور به مشيت خداى عزوجل است تا دعوى مدعى استقلال و استغناء از خدا باطل گردد.

جمله «لَا قُوَّةَ إلّا بِاللّه» انحصار هر نيرويى در خداى تعالى را افاده مى كند. يعنى مى فهماند آنچه نيرو كه مى بينيم قائم به مخلوقات خدا است، بعينه همان نيرو قائم به خود خداى تعالى است، بدون اين كه از خدا منقطع شده باشد و مخلوق خود، مستقل در آن نيرو باشد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «أنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً».

در اين جا جواب از گفتار آن شخص كافر به رفيقش و همچنين گفتار او به خودش در هنگام ورودش به باغ جواب داده شد.

«إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنك مَالاً وَ وَلَداً * فَعَسى ... لَهُ طلَباً»:

در مجمع البيان گفته: كلمه «حسبان»، در اصل نام تيرهاى كوچكى بوده كه چند عدد آن را با يك زه مى انداختند، و اين در سواران فارس مرسوم بوده، و ماده اصلى آن «حساب» است و اگر آن ها را «حُسبان» مى ناميدند، بدين مناسبت بوده كه حساب را زيادتر مى كرده. و در باره كلمه «زَلَق» گفته: به معناى زمين صاف و هموارى است كه نه گياه در آن باشد، نه چيز ديگر، و اصل آن از «زلق»، به معناى زمين ليز گرفته شده، كه پاى آدمى بر آن استوار نمى ماند.

ما در سابق درباره كلمه «صعيد» گفتيم كه آن نيز به معناى زمين هموار بى علف است، و مقصود از اين كه گفت «آب آن غور شود»، اين است كه آبش در زمين فرو رود و از جريان بيفتد.

اين دو آيه، همان طور كه قبلا بدان اشاره شد، سخن مرد مؤمن در رد كلام رفيق كافرش است كه بر او استعلاء و تكبر ورزيد، و اين ردش از بيان سابقش استخراج شده كه حاصلش اين است كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۸

وقتى جريان همه امور به مشيت خداى تعالى و حول و قوة او باشد، پس او تو را داراى مال و فرزند و نفرات بيشترى كرده، و اين كار مربوط به او است، نه به تو، تا باعث به خود باليدنت شود و مجوزى باشد كه بر من تكبر ورزى. وقتى مربوط به او شد، ممكن است او باغى بهتر از باغ تو به من بدهد و باغ تو را ويران كند و مرا به حالتى بهتر از حالت امروز تو، و تو را به حالتى بدتر از حالت امروز من در آورد، و مرا غنى تر از تو گردانيده، تو را فقيرتر از من كند.

و ظاهر كلام چنين مى نمايد كه كلمه «تَرَنِ» در جمله «إن تَرَنِ أنَا أقَلُّ مِنكَ...» از ماده «رأى»، به معناى اعتقاد باشد. و بنابراين، فعل مذكور از افعال قلوب خواهد بود. و ضمير «أنا»، ضمير فصلى است كه ميان دو مفعول فعل مزبور كه در اصل مبتداء و خبر بوده اند، فاصله شده است. ممكن هم هست از ماده «رؤيت»، به معناى ديدن باشد، و آن وقت ضمير نامبرده، ضمير فاعلى است كه مفعول را كه در ظاهر لفظ حذف شده، تأكيد مى كند.

و معناى آيه شريفه اين است كه: اگر اعتقاد دارى (و يا اگر مى بينى) كه من از جهت مال و فرزند دست كمى از تو دارم، و تو در اين جهت از من جلوترى، بارى زمام امر به دست پروردگار من است، و چون چنين است، هيچ بُعدى ندارد، و بلكه اميد آن هست كه پروردگار من، جنتى بهتر از جنت تو به من بدهد، و جنت تو را هدف تيرهاى بلاى خود قرار داده، بلایى آسمانى چون سرما و يا باد داغ هلاك كننده و يا صاعقه و امثال آن بر آن بفرستد، و به صورت زمينى خشك و خالى از درخت و زراعت در آورد، و يا بلایى زمينى بر آن مسلط ساخته، آب چشمه اش را قبل از آن كه به زمين تو برسد، در زمين فرو برد و چشمه را خشك كند.

«وَ أُحِيط بِثَمَرِهِ فَأَصبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ...»:

احاطه به ثمر و يا به هر چيز ديگر كنايه از نابود كردن آن است، و اين از احاطه دشمن و محاصره كردن او از همه اطراف گرفته شده، كه در چنين مواقعى، ديگر اميد آدمى از هر يار و ياورى قطع گشته، هلاك حتمى مى شود. همچنان كه فرموده: «وَ ظَنُّوا أنَّهُم أُحِيطَ بِهِم». و اين كه فرمود: «فَأصبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيهِ...» كنايه از ندامت است. چون شخص نادم بيشتر اوقات حالت درونى خود را با پشت و رو كردن دست ها مجسم مى سازد.

و اين كه فرمود: «وَ هِىَ خَاوِيَة عَلَى عُرُوشِهَا»، به طورى كه گفته اند، كنايه است از كمال خرابى. زيرا خانه وقتى خراب مى شود، اول سقف آن فرو مى ريزد، و سپس ديوارها به روى سقف مى افتد. و كلمه «خوى» به معناى سقوط است. بعضى هم گفته اند: اصل در معناى آن «خلو»، يعنى خالى بودن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۳۹

و معناى اين كه فرمود: «وَ يَقُولُ يَا لَيتَنِى لَم أُشرِك بِرَبّى أحَداً» اين است كه: اى كاش به آنچه دل بسته بودم، دل نمى بستم و ركون و اعتماد نمى كردم و اين اسباب ظاهرى را كه مستقل در تأثير پنداشته بودم، مستقل نمى پنداشتم و همه امور را از خدا مى دانستم. هزار حيف و تأسف كه يك عمر سعى و كوششم را بى نتيجه كردم و خود را هلاك نمودم.

و معناى آيه اين مى شود: انواع مال هايى كه در آن باغ داشت، همه نابود گرديد، و يا همه ميوه هاى باغش از بين رفت. پس بر آن مالى كه خرج كرده و آن باغى كه احداث نموده بود، پشيمانى مى خورد و مى گفت: اى كاش به پروردگارم شرك نمى ورزيدم، و احدى را شريك او نمى پنداشتم، و به آنچه كه اعتماد كرده بودم، اعتماد نمى كردم، و مغرور آنچه شدم نمى شدم، و فريب اسباب ظاهرى را نمى خوردم.

«وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مُنتَصِراً»:

كلمه «فئه»، به معناى جماعت و كلمه «مُنتَصِر» به معناى ممتنع است.

همان طور كه آيات پنجگانه اول، يعنى از جمله «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ» تا كلمه «طَلَبا» بيان زبانى بود براى خطاى مرد كافر در كفر و شركش، همچنين اين دو آيه، يعنى از جمله «وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ» تا جمله «وَ مَا كَانَ مُنتَصِراً» حكايت بيان عملى آن است.

آرى، خطاى آن شخص دو تا بود:

يكى اظهار غرورش در هنگام ورود به باغ بود كه گفتارش، يعنى جمله «مَا أظُنُّ أن تَبِيدَ هَذِهِ أبَداً» حكايتگر آن بود كه بعد از بيان زبانى خطا، بودن آن عملا نيز متوجهش كردند كه آن طور كه تو خيال مى كردى، نبود، بلكه از بين بردن باغ تو براى خدا كارى ندارد. اينك ببين كه چگونه زير و رو شد.

خطاى دومش اين بود كه از درِ سكون به اسباب ظاهرى و ركون و اعتماد بر آن ها، به رفيقش تفاخر كرده، گفت: «أنَا أكثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أعَزُّ نَفَراً»، كه بعد از بيان زبانى، خطا بودن آن را عملا هم با اين قولش: «وَ لَم تَكُن لَهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّه» به او فهماند كه اشتباه كرده است و اما اين ادعايش كه خود را مستقل مى دانست، با بيان «مَا كَانَ مُنتَصِرا» جهت بطلان آن را بيان كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۴۰

زمام همه امور به دست خدا است

«هُنَالِك الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الحَْقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَاباً وَ خَيرٌ عُقْباً»:

قرائت مشهور كلمه «الولاية» را با فتح «واو» قرائت كرده، و بعضى آن را به كسره خوانده اند. از حيث معنا تفاوتى ندارد. بعضى گفته اند: تفاوت دارد، زيرا ولايت به فتحه «واو» به معناى نصرت و به كسره آن، به معناى سلطنت و قدرت است، ولى سخن وى ثابت نشده.

كلمه «حق» را بايد به كسره خواند تا صفت «اللّه» باشد. و كلمه «ثواب» به معناى مطلق اثر و نتيجه است. چه نيك و چه بد، چه كيفر و چه پاداش، وليكن استعمالش در اجر نيك غلبه دارد. و كلمه «عُقب»، به ضمّه عين و سكون قاف و همچنين «عُقُب»، به دو ضمّه، به معناى سرانجام و عاقبت است.

مفسران گفته اند: اشاره به «هُنَالِكَ»، اشاره به معنايى است كه از جمله «وَ أحِيطَ بِثَمَرِهِ» استفاده مى شود. يعنى در اين جا كه بلاها از هر سو احاطه مى كند، و يا در اين هنگام كه بلاها از هر سو احاطه مى كند، ولايت تنها از آنِ خدا است. و ولايت در اين جا، به معناى نصرت است. پس معنا چنين مى شود: در اين جا و يا در اين هنگام كه همه اسباب از كار مى افتد، تنها ياور انسان خدا است.

و اين معنا، هرچند در جاى خودش معنايى صحيح و حق است، وليكن با غرضى كه سياق آيات در مقام ايفاى آن است، مناسب نيست. زيرا سياق آيات مورد بحث، بيان اين حقيقت است كه زمام تمامى امور به دست خدا است، و او است كه خالق و مدبّر هر امرى است، و غير از او هرچه هست، جز سراب و وهم چيزى ديگرى نيست. و اگر خداى سبحان اين سراب موهوم را در نظر آدميان زینت جلوه داده، به منظور آزمايش ايشان است. افاده اين معنا، غرض آيات مورد بحث است.

و اگر آن معنا كه مفسران گفته اند مورد نظر بود، بايد به جاى توصيف خدا به حق در جمله «لِلّهِ الحَقّ»، خدا را به قدرت و قوت و عزت و غلبه و امثال آن وصف مى كرد، نه به حق كه در مقابل باطل است. و نيز اگر آن معنا مورد نظر بود، ديگر محل مناسبى براى جمله «هُوَ خَيرٌ ثَوَاباً وَ خَيرٌ عُقباً» نبود.

حق مطلب - و خدا داناتر است - اين است كه: ولايت به معناى نصرت نيست، بلكه به معناى مالكيت تدبير است كه معنايى عمومى است، و در تمامى مشتقات اين كلمه جريان دارد، كه بيانش در تفسير آيه «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ» گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۱

و بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: در هنگام احاطه هلاكت و از كار افتادن اسباب نجات از سببيت و تأثير و روشن گشتن عجز و زبونى انسانى كه خود را مستقل و مستغنى از خدا مى پنداشت، كاملا روشن مى شود كه ولايت همه امور انسان ها و هر موجود ديگرى و ملك تدبير آن، تنها از آنِ خدا است.

چون او يگانه معبود حق است، و معبود حق است كه تمامى تدابير و تأثيراتش همه بر اساس حق و واقع است، و ساير اسباب ظاهرى كه بشر گمراه آن ها را شركاى خدا در مسأله تدبير و تأثير مى پندارند، در ناحيه ذات خودشان باطل اند و مالك هيچ اثرى از آثار خود نيستند. تنها آن اثرى را دارا هستند و از خود بروز مى دهند كه خداى سبحان اذن داده باشد، و تمليكشان كرده باشد. و از استقلال جز اسمى كه بشر از آن برايش توهم كرده ندارد. پس هر سببى از ناحيه خودش باطل و به وسيله خدا حق است، و خدا در ناحيه ذاتش حق و مستقل و غنى بالذات است.

معناى اين كه فرمود: «ثواب خداوند از همه بهتر است»

و اگر خداى تعالى را - هرچند كه او منزه از قياس به غير است - نسبت به اسباب ظاهرى قياس كنيم، خداى تعالى از همه سبب هايى كه تأثير دارند، خوش ثواب تر است، و ثواب خدا از همه بهتر است. زيرا خدا نسبت به كسى كه براى او كار مى كند، ثواب حق مى دهد، و اسباب ديگر ثواب باطل و زائل مى دهند. و تازه همان را هم كه مى دهند، از خدا و به اذن خدا است، و نيز با در نظر گرفتن آن مقايسه فرضى خدا عاقبت ساز بهترى است. يعنى عاقبت بهترى به انسان مى دهد. چون او خودش حق و ثابت است و فناء و زوال و تغيير نمى پذيرد و جلال و اكرامش دستخوش تغيير نمى گردد. ولى اسباب ظاهرى، همه امورى فانى و متغير هستند كه خدا رنگ و آبى به آن ها داده و اين طور دل آدمى را مى برند، و قلب آدمى را مسخر خود مى كنند، ولى وقتى مدت آدمى سر آيد، مى فهمد كه گول خورده و آن ها جز خاك خشكى بيش نبوده اند.

و وقتى انسان چاره اى جز اين نداشت كه دل به مقامى ببندد كه تدبير همه امور عالم از آن جا است، و از آن جا توقع و انتظار اصلاح امورش را دارد، پس پروردگارش از هر چيز ديگرى سزاوارتر براى اين تعلق است. چون ثواب و عاقبتى كه او مى دهد، ربطى به ثواب و عاقبت غير او ندارد.

بعضى از مفسران گفته اند: اشاره «هُنَالِكَ»، به روز قيامت است، و مراد از «ثواب» و «عاقبت» هم، ثواب هاى آن روز است. ولى همان طور كه خود شما خواننده ملاحظه مى فرماييد، اين تفسير با سياق آيه سازگار نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۲

مَثَلى ديگر براى بيان حقيقت زندگى دنيا و زينت هاى فانی آن

«وَ اضرِب لهَُم مَّثَلَ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السمَاءِ...»:

اين داستان مَثَلى است كه در سابق بدان اشاره كرديم و گفتيم كه براى بيان حقيقت زندگى دنيا و زينت هاى سريع الزوال، آن دو مَثَل را آورده.

كلمه «هَشِيم» كه بر وزن فعيل است، به معناى «مَهشُوم» بر وزن مفعول است، و به طورى كه راغب گفته، به معناى شكسته شدن چيزهاى سست و بى دوام از قبيل گياهان است. و كلمه «تَذرُوهُ» از «ذَرَأ»، به معناى تفريق و جدا كردن است. بعضى گفته اند: به معناى آوردن و بردن است. (مانند گياه شكسته و خشكى كه بادها از اين طرف به آن طرفش مى برند).

و اگر فرمود: «فَاختَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرض: پس گياه زمين با آن مختلط شد» و نفرمود: «فَاختَلَطَ بِنَبَاتِ الأرض: با گياه زمين مختلط شد»، براى اشاره به اين نكته است كه در تكوين گياهان، آب از ساير عناصر بيشتر است، و اگر با آب آسمان ساير آب ها، يعنى آب چشمه سارها و نهرها را ذكر نكرد، بدين جهت است كه مبدأ هر آب ديگرى، همان آب آسمان است. و كلمه «أصبَحَ» در آيه شريفه، به طورى كه گفته اند، به معناى «صَارَ: شد» مى باشد، نه اين كه بخواهد خبرى را كه داده، مقيد به هنگام صبح كند.

و معناى آيه اين است كه: براى اين فرورفتگان در زينت حيات دنيا و روى گردانان از ياد پروردگار خود، زندگى دنيا را به آبى مَثَل بزن كه ما از آسمان نازلش كرديم و گياهان زمين با اين باران مختلط گشته، سبز و خرم گرديد و طراوت و بهجت يافت و به زيباترين شكلى نمودار گشت، سپس هشيمى (گياه خشكى) شكسته شد كه بادها شاخه هاى آن را از هم جدا نموده، به اين سو و آن سو مى برد، و خدا بر هر چيزى مقتدر است.

«الْمَالُ وَ الْبَنُونَُ زِينَةُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا...»:

اين آيه به منزله نتيجه گيرى از مَثَلى است كه در آيه قبل آورد، و حاصلش اين است كه: هرچند كه دل هاى بشر به مال و فرزند علاقه دارد و همه، مشتاق و متمايل به سوى آنند و انتظار انتفاع از آن را دارند و آرزوهايشان بر اساس آن دور مى زند، وليكن زينتى زودگذر و فريبنده هستند كه آن منافع و خيراتى كه از آن ها انتظار مى رود، ندارند، و همه آرزوهايى را كه آدمى از آن ها دارد، برآورده نمى سازند، بلكه صد يك آن را واجد نيستند.

پس در اين آيه شريفه، به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، انعطافى به آغاز كلام، يعنى آيه شريفه «إنَّا جَعَلنَا مَا عَلَى الأرضِ زِينَةً لَهَا» و آيه بعدى اش وجود دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۳

مراد از «باقيات صالحات» در آيه شريفه

و مراد از «باقيات الصالحات» در جمله «وَ البَاقِيَاتُ الصَّالِحَات خَيرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَ خَيرٌ أمَلاً»، اعمال صالح است. زيرا اعمال انسان، براى انسان نزد خدا محفوظ است و اين را نص صريح قرآن فرموده. پس اعمال آدمى براى آدمى باقى مى ماند. اگر آن صالح باشد، «باقيات الصالحات» خواهد بود، و اين گونه اعمال نزد خدا ثواب بهترى دارد. چون خداى تعالى در قبال آن، به هر كس كه آن را انجام دهد، جزاى خير مى دهد.

و نيز نزد خدا بهترين آرزو را متضمن است. چون آنچه از رحمت و كرامت خدا در برابر آن عمل انتظار مى رود و آن ثواب و اجرى كه از آن توقع دارند، بودن كم و كاست و بلكه صد در صد به آدمى مى رسد.

پس اين گونه كارها، از زينت هاى دنيوى و زخارف زودگذر آن كه برآورنده يك درصد آرزوها نيست، آرزوهاى انسان را به نحو احسن برآورده مى سازند، و آرزوهايى كه آدمى از زخارف دنيوى دارد، اغلب آرزوهاى كاذب است، و آن مقدارش هم كه كاذب نيست، فريبنده است.

از طرق شيعه و سنّى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و از طرق شيعه، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» روايت شده كه: منظور از «باقيات الصالحات»، تسبيحات چهارگانه، يعنى «سُبحَانَ اللّه وَ الحَمدُ لِلّهِ وَ لَا إلَهَ إلّا اللّهُ وَ اللّهُ أكبَر» است.

و در بعضى ديگر آمده كه: مراد از آن نماز است. و در بعضى ديگر آمده كه: مقصود از آن، مودت اهل بيت است، و همه اين ها از باب ذكر مصاديق آيه است كه جامعش اين مى شود كه منظور از «باقيات الصالحات»، اعمال صالح است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۴

آيات ۴۷ - ۵۹ سوره كهف

وَ يَوْمَ نُسيّرُ الجِْبَالَ وَ تَرَى الاَرْض بَارِزَةً وَ حَشرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنهُمْ أَحَداً(۴۷)

وَ عُرِضوا عَلى رَبِّك صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةِ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نجْعَلَ لَكُم مَّوْعِداً(۴۸)

وَ وُضِعَ الْكِتَابُ فَترَى الْمُجْرِمِينَ مُشفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَا لِ هَذَا الْكتَابِ لا يُغَادِرُ صغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلا أَحْصاهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَ لا يَظلِمُ رَبُّك أَحَداً(۴۹)

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكَةِ اسجُدُوا لآدَمَ فَسجَدُوا إِلّا إِبْلِيس كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونى وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌُ بِئْس لِلظالِمِينَ بَدَلاً(۵۰)

مَّا أَشهَدتهُمْ خَلْقَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً(۵۱)

وَ يَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكائى الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَستَجِيبُوا لهَُمْ وَ جَعَلْنَا بَيْنهُم مَّوْبِقاً(۵۲)

وَ رَءَا الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظنُّوا أَنهُم مُّوَاقِعُوهَا وَ لَمْ يَجِدُوا عَنهَا مَصرِفاً(۵۳)

وَ لَقَدْ صرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الانسانُ أَكثرَ شئٍ جَدَلاً(۵۴)

وَ مَا مَنَعَ النَّاس أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَ يَستَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلّا أَن تَأْتِيهُمْ سنَّةُ الاَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيهُمُ الْعَذَاب قُبُلاً(۵۵)

وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسلِينَ إِلّا مُبَشّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ يُجَادِلُ الَّذِينَ كفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الحَْقَّ وَ اتَّخَذُوا آيَاتى وَ مَا أُنذِرُوا هُزُواً(۵۶)

وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَض عَنهَا وَ نَسىَ مَا قَدَّمَت يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى آذَانهِمْ وَقْراً وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلى الْهُدَى فَلَن يهْتَدُوا إِذاً أَبَداً(۵۷)

وَ رَبُّك الْغَفُورُ ذُوالرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كسبُوا لَعَجَّلَ لهَُمُ الْعَذَاب بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئلاً(۵۸)

وَ تِلْك الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً(۵۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۵
«ترجمه آیات»

روزى كه كوه ها را به راه اندازيم و زمين را (از زير آن) نمودار بينى و محشورشان كنيم، و يكى از آن ها را وا نگذاريم. (۴۷)

به صف، به پروردگارت عرضه شوند. (گويد) چنان كه اول بارشان خلق كرده بوديم، باز پيش ما آمده ايد، ولى پنداشتيد كه هرگز براى شما موعدى ننهاده ايم. (۴۸)

و نامه ها پيش آرند و گنهكاران را از مندرجات آن هراسان بينى و گويند: اى واى بر ما! اين نامه چيست كه گناه كوچك و بزرگى نگذاشته مگر آن را به شمار آورده و هرچه كرده اند، حاضر يابند كه پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند. (۴۹)

و چون به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد، همه سجده كردند، مگر ابليس كه از جنيان بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد، چرا او و فرزندانش را كه دشمن شمايند، سواى من اولياى خود مى گيرند؟ براى ستمگران چه عوض بدى است. (۵۰)

آفرينش آسمان ها و زمين را با حضور آن ها نكردم و نه آفرينش خودشان را، كه من گمراه كنندگان را به كمك نمى گيرم. (۵۱)

به خاطر بياوريد روزى را كه خدا مى گويد شريك هايى را كه براى من مى پنداشتيد، صدا بزنيد (تا به كمك شما بشتابند)، ولى هرچه آن ها را مى خوانند، جوابشان نمى دهند و ما در ميان اين دو گروه، كانون هلاكتى قرار داده ايم. (۵۲)

و گنهكاران جهنم را ببينند و يقين كنند كه در آن افتادنى هستند و گريزگاهى نيابند. (۵۳)

در اين قرآن همه قسم مَثَل براى مردم بيان كرده ايم و انسان از همه چيز بيشتر مجادله مى كنند. (۵۴)

مانع اين مردم هنگامى كه هدايت برايشان آمد، از اين كه مؤمن شوند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، جز اين نبود كه (انتظار داشتند) طريقه گذشتگان تكرار شود، يا عذاب از پيش به آن ها در آيد. (۵۵)

ما پيغمبران را جز نويدبخش و بيم رسان نمى فرستيم، كسانى كه كافرند، به باطل مجادله كنند كه حق را بدان باطل سازند و آيه هاى مرا و آن بيم كه به آن ها داده اند را مسخره گرفته اند. (۵۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۶

كيست ستمگرتر از آن كه به آيه هاى پروردگارش اندرزش داده اند و از آن روى بگردانيده و اعمالى را كه به دستش از پيش كرده، از ياد برده و ما بر دل هايشان پوشش ها نهاده ايم كه آيه هاى ما را نمى فهمند و گوش هايشان را گران كرديم. بنابراين اگر به سوى هدايتشان بخوانيم، هرگز و هيچ وقت هدايت نيابند. (۵۷)

پروردگارت آمرزگار رحيم است. اگر آنان را به اعمالى كه كرده اند، مؤاخذه مى كرد، در عذابشان تعجيل مى كرد. (چنين نيست)، بلكه موعدى دارند كه هرگز در قبال آن گريزگاهى نيابند. (۵۸)

اين دهكده ها هنگامى كه ستم كردند، هلاكشان كرديم و براى هلاك كردنشان موعدى نهاديم. (۵۹)

«ترجمه آیات»

اين آيات متصل به آيات قبل است و در پى همان آيات سير مى كند و به بيان اين كه اين اسباب ظاهرى و زخارف فريبنده دنيوى كه زينت حيات هستند، به زودى زوال و نابودى بر آن ها عارض مى شود، مى پردازد، و براى انسان روشن مى كند كه مالك نفع و ضرر خويش نيست، و آنچه براى انسان مى ماند، همان عمل او است كه بر طبقش كيفر و يا پاداش مى بيند.

در اين آيات، ابتدا، مسأله قيام قيامت مطرح شده، و بيان مى فرمايد كه هر انسانى تك و تنها بدون اين كه كسى به غير از عملش همراه او باشد، محشور مى گردد، و سپس مسأله امتناع ابليس از سجده بر آدم و فسقش نسبت به امر پروردگار را ذكر مى كند، كه پيروانش او و ذريه او را اولياى خود مى گيرند، و به جاى خدا، او را كه دشمن ايشان است، سرپرست خود اتخاذ مى كنند.

آنگاه دوباره مسأله قيامت را عنوان مى كند كه در آن روز، خداوند خود پيروان شيطان و نيز شيطان ها را كه شريك خدايش گرفته بودند، احضار مى كند، در حالى كه رابطه ميان آنان قطع شده باشد. و در آخر آياتى چند در خصوص وعده و وعيد آمده و مجموع آيات از نظر هدف با آيات قبل متصل است.

تعابیر مختلف قرآن، در باره جا به جایى كوه ها در قيامت

«وَ يَوْمَ نُسَيّرُ الجِْبَالَ وَ تَرَى الاَرْض بَارِزَةً وَ حَشرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنهُمْ أَحَداً»:

ظرف «يَوم» متعلق به مقدّرى است، و تقدير كلام «وَ اذكُر يَومَ نُسَيِّرُ: به ياد آر روزى را كه به راه مى اندازيم» مى باشد، و به راه انداختن كوه ها، به اين است كه آن ها را از جاى خود بركند.

و خداى تعالى اين معنا را در چند جا با تعبيراتى مختلف بيان فرموده. يك جا فرموده:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۷

«وَ كَانَتِ الجِبَالُ كَثِيباً مَهِيلاً». جايى ديگر فرموده: «وَ تَكُونُ الجِبَالُ كَالعِهنِ المَنفُوش». و در جايى ديگر فرموده: «فَكَانَت هَبَاءً مُنبَثّاً». و جايى ديگر چنين تعبير كرده كه: «وَ سُيِّرَتِ الجِبَالُ فَكَانَت سَرَاباً».

و آنچه از سياق بر مى آيد، اين است كه مسأله بروز زمين، مترتب بر به راه انداختن كوه ها است. يعنى وقتى كوه ها و تل ها تكان مى خورند و فرو مى ريزند، زمين همه جايش بروز و ظهور مى كند، و ديگر چيزى حائل از ديدن كرانه افق نيست، و يك ناحيه زمين حائل از ناحيه ديگرش ‍ نمى شود. و چه بسا احتمال داده اند كه آيه شريفه مى خواهد به مضمون آيه «وَ أشرَقَتِ الأرضُ بِنُورِ رَبِّهَا» اشاره كند.

و معناى «وَ حَشَرنَاهُم فَلَم نُغَادِر مِنهُم أحَداً» اين است كه ما احدى از بشر را ترك نمى كنيم و همه را زنده مى كنيم.

عرضه شدن مشركان و اعمال آنان بر پروردگار، در قیامت

«وَ عُرِضوا عَلى رَبِّك صفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةِ...»:

سياق، شهادت مى دهد بر اين كه ضمير جمع در «عُرِضُوا» و همچنين ضمير جمع در آيه قبل به مشركان بر مى گردد كه به نفس خود و به اسباب ظاهرى كه مربوط به زندگى ايشان است، ركون و اعتماد كردند، و دل را يك جا به زينت زندگى دنيا دادند، آن چنان كه دل به امرى دائم و باقى مى بندند، و همين خود قطع رابطه با پروردگارشان بود، و همين خود انكار بازگشت به سوى او و بى مبالاتى نسبت به كارهايشان بود. چه آن كار مايه رضاى خدا باشد، يا مايه خشم او.

اين وضع و حال ايشان است مادام كه اساس اين امتحان الهى بر جا است، و زينت زودگذر دنياى مادى در اختيار آنان است، و اسباب ظاهرى دور و بر ايشان قرار دارد، تا آن كه اين دور سپرى شود و اسباب ظاهرى از كار بيفتد و آرزوها بر باد رود، و خداوند آنچه كه زينت در روى زمين بود و دل هاى مردم روى زمين را مى ربود، به صورت خاكى خشك در آورد. آن وقت است كه جز پروردگارشان و خودشان و نامه اعمالشان چيزى برايشان نمى ماند. آن وقت است كه بر پروردگار خود - كه او را پروردگار خود نمى دانستند و بندگيش نمى كردند - به صف واحد عرضه مى شوند، به طورى كه هيچ يك بر ديگرى برترى نداشته باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۸

آرى، آن روز نه حَسَب و نَسَب مايه برترى است، و نه مال و نه جاه دنيوى. در آن روز عرضه می شوند تا ميان همه داورى شود. در اين حال همه به رأى العين مى بينند و مى فهمند كه خدا يگانه حقّ مبين بوده، بت ها و هر چيزى ديگر كه مى پرستيدند، تنها اوهام و خرافاتى بوده كه حتى به قدر سر سوزنى خدایى نداشته و از خدا بى نيازشان نمی كرده اند. نه نفسشان آن استقلالى را كه برايش مى پنداشته اند، داشته و نه اسباب ظاهرى كه در دستشان بوده و دل هايشان را مسخر خود كرده بود.

آرى، آن روز مى فهمند كه در اين پندارها به خطا رفته اند و راهى كه رفتند - يعنى دلبستگی شان به دنيا و اعراضشان از راه پروردگار و عمل نكردن بر طبق دستورات وى - راهى خطا بوده، بلكه همين وضع آن روزشان كه عرضه بر پروردگار مى شوند نيز، از خود ايشان بوده است. چون ايشان بودند كه توهم كرده بودند كه چنين موقفى ندارند، و روزى به حسابشان رسيدگى نمى شود.

اشاره به چند نكته وخصوصيت درباره قيامت

از اين بيان روشن مى گردد كه جملات چهارگانه آيه، يعنى جمله: «وَ عُرِضُوا...» و جمله: «لَقَد جِئتُمُونَا...»، و جمله: «بَل زَعَمتُم» و جمله: «وَ وُضِعَ الكِتَابُ...»، چهار نكته اساسى را افاده مى كنند، كه از تفصيل جريانات روز قيامت خلاصه گيرى شده، و اجمال آنچه را كه بين آنان و پروردگارشان از هنگام خروج از قبر تا فيصله يافتن حساب رُخ مى دهد، ذكر مى فرمايد. و اگر به ذكر اجمال آن اكتفاء نموده، براى اين است كه همين اجمال كفايت مى كرد، و غرض حاصل مى شد.

پس جمله: «وَ عُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً» اشاره به سه نكته است:

اول اين كه: خلائق ناگزير از حشر به سوى پروردگار خويش اند، و به حكم اجبار، بدون اين كه خود اختيارى داشته باشند، بر پروردگار خود عرضه مى شوند.

و ثانيا: اين كه كفار در آن روز و در آن لقاء، كرامت و حرمتى نخواهند داشت، كه تعبير جمله «عَلَى رَبِّكَ» نيز اشعار به اين معنا دارد، و گرنه مى فرمود: «عَلَى رَبِّهِم»، همچنان كه در باره مؤمنان فرموده: «جَزَاؤُهُم عِندَ رَبِّهِم جَنَّاتُ عَدنٍ». و نيز فرموده: «إنَّهُم مُلَاقُوا رَبِّهُم»، و يا سياق سابق را كه سياق تكلم بود، رعايت مى كرد و مى فرمود: «عُرِضُوا عَلَينَا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۴۹

سوم اين كه: انواع تفاضل و برتری ها و احترامات دنيوى كه خود مردم به اوهام و افكار كوتاه مادى خود تراشيده اند و مثلا يكى را به خاطر دودمانش و يكى را به خاطر ثروتش و يكى را به خاطر مقامش از ديگران برتر مى شمرند، همه از بين مى رود و آن روز، همه در يك صف و يك رديف و بدون اين كه والایى نسبت به زيردستى و غنيى نسبت به فقيرى و مولایى از غلامى امتيازى داشته باشد، محشور مى گردند. امتياز، تنها بر ملاك عمل است، و در اين هنگام است كه مى فهمند در زندگى دنيا خطا كردند و به بيراهه رفتند. لاجرم به امثال «لَقَد جِئتُمُونَا فُرَادَى...» خطاب مى شوند.

جمله «لَقَد جِئتُمُونَا كَمَا خَلَقنَاكُم أوَّلَ مَرَّة»، مقول قول تقديرى است، و تقدير آن: «وَ قَالَ لَهُم»، و يا «وَ قُلنُا لَهُم لَقَد...» است، و در اين جمله خطا و ضلالت آنان در دنيا و اين كه اشتغال به زخارف دنيا از سلوك راه خدا و پيروى دينش بازشان داشته، بيان مى شود.

از ياد بردن قيامت، سبب اصلى اعراض از هدايت و فساد اعمال است

و جمله «بَل ظَنَنتُم أن لَن نَجعَل لَكُم مَوعِداً» از نظر معنا، نظير آيه «أفَحَسِبتُم أنَّمَا خَلَقنَاكُم عَبَثاً وَ أنَّكُم إلَينَا لَا تُرجَعُون» مى باشد، و اين جمله اگر به خاطر كلمه «بَل» و به ظاهر سياق، اعراض از جمله قبل باشد، تقدير آن از نظر معنا چنين مى شود:

زينت دنيا و تعلق دل هايتان به اسباب ظاهرى، شما را از عبادت ما و سلوك راه هدايت ما باز داشته، بلكه از اين هم بالاتر، پنداشته ايد كه ما براى شما موعدى كه در آن ما را ديدار كنيد، و ما به حسابتان برسيم، مقرر نكرده ايم.

و به عبارت ديگر: اشتغالتان به دنيا و علاقه دل هايتان به زينت آن، هر چند كه سبب شده از ياد ما اعراض كنيد و خطايا و گناهانى را مرتكب گرديد، ليكن در اين ميان يك سبب ديگرى براى اعراض شما هست كه از سبب مذكور قديمى تر و اصلى است و آن، اين است كه شما پنداشته ايد كه ما برايتان موعدى مقرر نكرده ايم.

آرى، از ياد بردن قيامت، سبب اصلى اعراض از طريقه هدايت و فساد اعمال شما است.

همچنان كه در آيه ديگر به اين معنا تصريح شده، مى فرمايد: «إنَّ الَّذِينَ يُضِلُّونَ عَن سَبِيلِ الله لَهُم عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَومَ الحِسَاب».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←