تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«الْمُلْكُ يَوْمَئذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ... عَذَابٌ مُّهِينٌ»:
در سابق به طور مكرر گفتيم كه مراد از «براى خدا بودن مُلك در روز قيامت»، ظاهر شدن حقیقت است
در آن روز، و گرنه در دنيا هم ملك براى خدا است، و اين اختصاص به روز قيامت ندارد. و همچنين در نظاير اين اوصاف كه براى روز قيامت در قرآن آمده، از قبيل «الأمرُ يَومَئِذٍ لِلّهِ»، «القُوَّةُ يَومَئِذٍ لِلّهِ»، و مانند آن، كه منظور ظهور آن وصف است.
در اين جا لازم است مطلب را توضيح دهيم تا كسى از خوانندگان عزيز دچار اشتباه نشود:
منظور ما از اين كه گفتيم در روز قيامت براى همه روشن مى شود كه ملك براى خدا است، ملك مجازى نيست. چون ملك دو قسم است: يكى ملك حقيقى و حق، و ديگرى مجازى و صورى. آنچه از مصاديق ملك در اين عالَم براى اشياء و اشخاص ملاحظه مى كنيم، مُلك مجازى و صورى است كه خدا به آن ها داده، البته در عين اين كه داده، باز ملك خود اوست.
اين دو قسم ملك همواره هست تا قيامت به پا شود. آن وقت ديگر اثرى از ملك مجازى و صورى باقى نمى ماند. در نتيجه ديگر احدى از موجودات عالَم صفت مالكيت را ندارند. پس از معناى مالك باقى نمى ماند، مگر ملك حقيقى و حق، كه آن هم براى خدا است و بس.
پس يكى از خصايص روز قيامت اين مى شود كه: «آن روز، ملك براى خدا است»، و همچنين آن روز عزّت و قدرت و امر، براى خدا است.
«يَحكُمُ بَينَهُم» - يعنى: آن روز، غير از خدا هيچ حاكمى ديگر غير او نيست. چون حكم راندن از فروعات ملك است. وقتى در آن روز براى احدى هيچ نصيبى از ملك نماند، هيچ نصيبى از حكم راندن هم نمى ماند.
«فالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِى جَنَّاتِ النَّعِيم وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا» - مقصود از «الَّذِينَ كَفَرُوا...»، معاندين هستند كه از حق استكبار مى ورزند.
«فَأُولَئِكَ لَهُم عَذَابٌ مُهِين» - اين جمله، بيان همان حكمى است كه خداى تعالى در آن روز مى راند.
بحث روايتى
در مجمع البيان مى گويد: از امام باقر «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هنوز مأمور به قتال و مأذون به آن نشده بود كه آيه «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأنَّهُم ظُلِمُوا» نازل، و جبرئيل شخصا شمشير بر كمر آن جناب ببست.
و در همان كتاب مى گويد: مشركان، مسلمانان را اذيت مى كردند و هر روز و هر ساعتى با سر شكسته، و يا كتك خورده نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به شكايت مى آمدند و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى فرمود: صبر كنيد، زيرا من هنوز مأمور به جنگ نشده ام، تا آن كه از مكه به مدينه مهاجرت فرمود. آن وقت، اين آيه در مدينه نازل شد و اين، اولين آيه اى است كه درباره قتال نازل شد.
مؤلف: در الدرالمنثور هم، از جمع كثيرى از صاحبان جامع، از ابن عباس و ديگران روايت شده كه: اين آيه، اولين آيه در قتال است كه نازل شد.
چيزى كه هست، در بعضى از اين روايات آمده كه آيه درباره مهاجران از اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نازل شده، و اين روايات به فرضى هم كه صحيح باشد، اين فقره آن، اجتهاد خود راوى آن بوده. چون قبلا هم گفتيم كه آيه مطلق است، و اصلا معقول نيست كه فرمان جهاد با اين كه حكمى است عمومى، متوجه طايفه خاصى از امت شود.
نظير اين حرف، در جملۀ «الَّذِينَ إن مَكَّنَّاهُم فِى الأرض...»، و بلكه در جملۀ «الَّذِينَ أُخرِجُوا مِن دِيَاِرِهِم بِغَيرِ حَقٍّ...» به بيانى كه گذشت، جريان دارد.
باز در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «الَّذِينَ أُخرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيرِ حَقٍّ...»، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: درباره مهاجران نازل شده، ولى مصداق بارزش، آل محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هستند كه از وطن خود بيرون رانده شدند و همواره در ترس بودند.
مؤلف: روايتى هم كه در مناقب، از آن جناب در ذيل جملۀ مذكور آمده كه فرموده: «ماييم و در حق ما نازل گرديده است»، و نيز روايتى كه در روضه كافى، از آن جناب رسيده كه فرموده: «آيه در حق حسين - عليه السلام - جارى شد»، همه بر اين معنا كه گفتيم حمل مى شود.
و نيز، همچنين است آنچه كه در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «وَ أمَرُوا بِالمَعرُوفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنكَر»، از آن حضرت روايت آورده كه فرمود: آن هايى كه چنين اند، ما هستيم.
و نیز، روايتى كه در كافى و معانى و كمال الدين، از امام صادق و كاظم «عليهما السلام» رسيده كه در تفسير «وَ بِئرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصرٍ مَشِيد» فرمودند: «بِئرِ مُعَطَّلة»، امامى است كه سكوت كرده و «قَصرٍ مَشِيد»، امام ناطق است.
و در الدرالمنثور است كه حكيم ترمذى - در نوادر الاصول - و ابونصر سجزى، در كتاب ابانه، و بيهقى، در كتاب شعب الايمان، و ديلمى، در مسند فردوس، از عبداللّه بن جراد روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا فرمود: آن كس كه چشمش نبيند، كور نيست، بلكه كور كسى است كه بصيرتش از كار افتاده باشد.
و در كافى، به سند خود، از زراره، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى فرمود: «نبى»، كسى است كه فرشته وحى را در خواب مى بيند و صوت را مى شنود، ولى در بيدارى مَلَك را نمى بيند و «رسول»، كسى است كه هم صوت را مى شنود و هم در خواب مى بيند و هم در بيدارى فرشته را مشاهده مى كند.
مؤلف: و در اين معنا روايات ديگرى است. و مراد از معاينه و مشاهده مَلَك - به طورى كه در روايات ديگر آمده - نازل شدن ملك و ظهورش براى رسول و سخن گفتنش با او و رساندن وحى است به او، كه ما بعضى از اين روايات را در ابحاث نبوت، در جلد دوم اين كتاب نقل كرديم.
روايتى جعلی، در ذيل آیه: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رسُول...»
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه، به سندى صحيح، از سعيد بن جبير روايت كرده اند كه گفت:
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سوره «وَ النَّجم إذَا هَوَى» را در مكه خواند، تا اين آيه: «أفَرَأيتُمُ اللَّاتَ وَ العُزَّى * وَ مَنَاةَ الثَّالِثَة الأُخرَى». همين كه اين آيه را خواند، شيطان به زبانش انداخت و گفت: «وَ غَرَانِيقَ العُلَى وَ أنَّ شَفَاعَتَهُنَّ لَتُرتَجَى». گفتند: تاكنون خدايان ما را به نيكى ياد نكرده بود و او خودش به سجده افتاد، مردم هم سجده كردند.
آنگاه جبرئيل بيامد و گفت: آنچه را كه من بر تو نازل كردم، بخوان. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» خواند تا رسيد به «تِلكَ الغَرَانِيقُ العُلَى وَ أنَّ شَفَاعَتَهُنَّ لَتُرتَجَى».
جبرئیل گفت: من اين جمله را نازل نكرده ام، اين از شيطان است. پس اين آيه نازل شد: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ...».
مؤلف: اين روايت، به چند طريق، از ابن عباس و جمعى از تابعين روايت شده، و جماعتى از تابعين، از جمله حافظ ابن حجر، آن را صحيح دانسته اند. وليكن ادله قطعیى كه بر عصمت آن جناب دلالت دارد، متن اين روايت را تكذيب مى كند، هرچند كه سندش صحيح باشد. پس ما به حكم آن ادله، لازم است ساحت آن جناب را از چنين خطايى منزّه بدانيم.
علاوه بر اين كه اين روايت، شنيع ترين مراحل جهل را به آن جناب نسبت مى دهد. براى اين كه به او نسبت مى دهد كه نمى دانسته جملۀ «تِلكَ الغَرَانِيقُ العُلَى...» كلام خدا نيست و جبرئيل آن را نياورده، و نمى دانسته كه اين كلام، كفر صريح و موجب ارتداد از دين است. تازه اين نادانى اش، آن قدر ادامه يافته تا سوره تمام شده، و سجده آخر آن را به جا آورده، باز هم متوجه خطاى خود نشده، تا جبرئيل نازل شده، دوباره سوره را بر او عرضه كرده و اين دو جمله كفرآميز را هم جزو سوره خوانده است. آن وقت جبرئيل گفته من آن را نازل نكرده ام. از همه بدتر اين كه جبرئيل آيه «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ...» را نازل كرده، و نظاير اين كفر را براى همه انبياء و مرسلين اثبات نموده است.
از همين جا روشن مى شود كه توجيه و عذرى كه بعضى به منظور دفاع از حديث درست كرده اند، باطل و عذرى بدتر از گناه است و آن، اين است كه: «اين جمله از آن حضرت سبق لسانى بوده و شيطان در او تصرفى كرده كه در نتيجه دچار اين اشتباه و غلط شده». براى اين كه نه متن حديث را مى گويد و نه دليل عصمت، چنين خطايى را براى انبياء جايز مى داند.
علاوه بر اين كه اگر مثل چنين تصرفى براى شيطان باشد كه در زبان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تصرف نموده، يك آيه و يا دو آيه غير قرآنى به عنوان قرآن به زبان او جارى سازد، ديگر اعتمادى در كلام الهى باقى نمى ماند. چون ممكن است كسى احتمال دهد بعضى از آيات قرآن از همان تصرفات بوده باشد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن طور كه داستان غرانيق مى گويد، آن آيات را قرآن پنداشته، آيه «وَ مَا أرسَلنَا...»، كاشف دروغ بودن يكى از آن ها - يعنى همان قصه غرانيق - و سرپوش بقيه آن ها باشد.
و يا احتمال دهد كه اصلا داستان غرانيق كلام خدا باشد و آيه «وَ مَا أرسَلنَا...» و هر آيه ديگرى كه منافى با بت پرستى است، از القاآت شيطان باشد و بخواهد با آيه مذكور، كه داستان غرانيق را ابطال مى كند، بر روى بسيارى از آيات كه در حقيقت القاآت شيطانى فرض شده، سرپوش بگذارد كه با اين احتمال، از هر جهت اعتماد و وثوق به كتاب خدا از بين رفته، رسالت و دعوت نبوت به كلّى لغو مى گردد. و ساحت مقدس حق تعالى، منزّه از آن است.
آيات ۵۸ - ۶۶ سوره حج
وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيرُ الرَّازِقِينَ(۵۸)
لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ(۵۹)
ذَلِك وَ مَنْ عَاقَب بِمِثْلِ مَا عُوقِب بِهِ ثُمَّ بُغِىَ عَلَيْهِ لَيَنصرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوُّ غَفُورٌ(۶۰)
ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعُ بَصِيرٌ(۶۱)
ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلىُّ الْكبِيرُ(۶۲)
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصبِحُ الاَرْض مُخْضرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ(۶۳)
لَّهُ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنىُّ الْحَمِيدُ(۶۴)
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فى الاَرْضِ وَ الْفُلْك تَجْرِى فى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِك السَّمَاءَ أَن تَقَعَ عَلى الاَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ(۶۵)
وَ هُوَ الَّذِى أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الإنسانَ لَكفُورٌ(۶۶)
و كسانى كه در راه خدا هجرت كرده، پس از آن كشته شده يا مُردند، خدايشان روزى دهد، روزى نيكو كه خدا بهترين روزى دهندگان است. (۵۸)
ايشان را به جايى در آورد كه از آن خشنود باشند، كه خدا دانا و بردبار است. (۵۹)
اين چنين است، و هر كه عقوبت كند نظير آن عقوبت كه ديده است، آنگاه بر او ستم كنند، خدايش نصرت دهد، كه خدا بخشنده و آمرزگار است. (۶۰)
اين چنين است، زيرا خدا شب را به روز و روز را در شب فرو مى برد و خداوند، شنوا و بينا است.(۶۱)
اين چنين است، زيرا خداى يكتا است كه حق است و هرچه سواى او مى خوانند، باطل است و او والا و بزرگ است. (۶۲)
مگر نبينى كه خدا از آسمان آبى نازل كند كه زمين سبز شود و خدا دقيق و كاردان است. (۶۳)
هرچه در آسمان ها و زمين است، از او است و خدا، بى نياز و ستوده است. (۶۴)
مگر نمى بينى كه خدا كائنات زمين را به خدمت شما گرفته، و كشتى ها را كه به فرمان وى به درياها روان است و آسمان را نگاه مى دارد، تا جز به اذن وى به زمين نيفتد، كه خدا با مردم مهربان و رحيم است. (۶۵)
اوست كه شما را زنده مى كند و مى ميراند و باز زنده تان مى كند، كه هر آينه انسان كفران پيشه است.(۶۶)
اين آيات، غرض سابق را تعقيب نموده، ثواب كسانى را كه هجرت كرده و سپس در جهاد در راه خدا كشته شدند و يا مُردند، بيان مى كند. البته در خلال اين بيان، جملاتى هم در تحريك و تشويق به جهاد، و در وعده نصرت آمده. مانند جملۀ «ذَلِكَ وَ مَن عَاقَبَ بِمِثلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِىَ عَلَيهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللّهُ...».
و اين آيات، خصوصيتى دارند كه در هيچ جاى قرآن كريم، اين خصوصيت نيست و آن، اين است كه اين هشت آيه كه پشت سر هم قرار دارند، هر يك با دو اسم از اسماى حُسناى الهى ختم مى شوند، مگر اسم جلاله كه آن نيامده است.
و در نتيجه، اگر ضمير «هُوَ» را هم اسم بدانيم، شانزده اسم در اين هشت آيه آمده است:
۱ - هُوَ. ۲ - خَيرُ الرَّازِقِين. ۳ - عَفُوّ. ۴ - غَفُور. ۵ - سَمِيع. ۶ - بَصِير. ۷- عَلِىّ. ۸ - كَبِير. ۹ - لطيف. ۱۰ - خَبير. ۱۱ - غَنِىّ. ۱۲ - حَمِيد. ۱۳ - رَؤُوف. ۱۴ - رَحِيم. ۱۵- عَلِيم. ۱۶ - حليم.
و در آيه نهم آمده كه: او زنده مى كند و مى ميراند، و نيز: او، حق است و ملك آسمان و زمين از او است، و اين در معناى چهار اسم است: مُحيِى، مُمِيت، حَقّ و مَالِك يا مَلِك، كه با اين چهار اسم، بيست اسم از اسماى خداى تعالى، كه با لطيف ترين و بى سابقه ترين وجهى در اين ۹ آيه به كار رفته است.
مژده به مهاجران فى سبيل الله، كه كشته شدند، يا به مرگ طبيعى درگذشتند
«وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسناً»:
بعد از آن كه اخراج مهاجران از ديارشان را بيان كرد، دنبالش پاداش مهاجرت و محنتشان در راه خدا را ذكر مى كند، و آن عبارت است از وعد حسن و رزق حسن.
و اگر هجرت را مقيد به قيد «فِى سَبِيلِ اللّه» كرد، براى اين است كه اگر هجرت براى خدا نبوده باشد، مثوبتى بر آن مترتب نمى شود. چون مثوبت متعلق به عمل صالح مى شود، و عمل صالح، وقتى عمل صالح مى شود كه با خلوص نيت باشد، و در راه خدا انجام شود، نه در راه غير خدا. از قبيل به دست آوردن مال و جاه و امثال آن ها از مقاصد دنيوى.
و لذا مى گوييم: دو جمله «قُتِلُوا» و «أو ماَتوُا» نيز، در واقع مقيد به قيد مزبور است. يعنى «قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه»، و «مَاتُوا فِى سَبِيلِ اللّه»، و يا «تَغَرَّبُوا فِى سَبِيلِ اللّه»: در راه خدا كشته شدند، يا مُردند، يا غربت كشيدند.
«وَ إنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيرُ الرَّازِقِين» - اين جمله، آيه را ختم مى كند، و مضمون آن را كه رزق حسن (نعمت اخروى) است، تعليل مى نمايد. چون بعد از مُردن و كشته شدن، جز آخرت جايى نيست كه آدمى در آن رزق حسن بخورد. و اصولا در آيات قرآنى، اطلاق رزق بر نعمت هاى بهشت شده. مانند آيه: «أحيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُون».
«لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ»:
كلمۀ «يُدخِلَنَّ» و «مُدخَل»، هر دو از «إدخال» گرفته شده، و «مُدخَل» - به ضم ميم و فتح خاء - اسم مكان از «إدخال» است، و احتمال اين كه مصدر ميمى باشد، آن طور كه بايد مناسب با سياق نيست.
و در اين كه اين مُدخَل را كه همان بهشت است، توصيف كرده به اين كه «يَرضَونَهُ: مايه خشنودى ايشان است»، «رضاء» را هم مطلق آورده تا منتها درجه آنچه آدمى آرزويش مى كند، مشمول آن شود. همچنان كه فرموده: «لَهُم فِيهَا مَا يَشَاؤُون».
و جمله مورد بحث، بيان است براى جملۀ «لَيَرزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزقاً حَسَناً»، و اين كه ايشان را به مُدخلى داخل مى كند كه مايه خشنوديشان باشد و از آن كراهتى نداشته باشند، تلافى اخراج مشركان است كه ايشان را از ديارشان اخراج كردند. اخراجى كه مايه كراهتشان شد. و لذا اين جمله را تعلیل کرد به این که:
«چون خدا دانا و بردبار است». يعنى مى داند كه مايه خشنودى مسلمين چيست، همان را برايشان فراهم مى سازد. اما فراهم ساختن شخصى بردبار، و لذا در عقوبت دشمنان ستمگر ايشان عجله نمى كند.
معنای نصرت خدا از مظلوم، در آيه: «ذَلِكَ وَ مَن عَاقَبَ بِمِثلِ مَا عُوقِبَ بِه...»
«ذَلِك وَ مَنْ عَاقَب بِمِثْلِ مَا عُوقِب بِهِ ثُمَّ بُغِىَ عَلَيْهِ لَيَنصرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوُّ غَفُورٌ»:
كلمه «ذَلِكَ»، خبر است براى مبتدايى كه حذف شده و تقدير آن «الأمرُ ذَلِكَ الَّذِى أخبَرنَاكَ» است. يعنى: مطلب از اين قرار بود كه برايت گفتيم. كلمۀ «عقاب»، به معناى مؤاخذه انسان است به نحوى ناخوشايد، در مقابل كارى ناخوشايند كه عقاب شونده مرتكب شده، و اگر اين مؤاخذه را «عقاب» ناميده اند، بدين مناسبت است كه عقيب و دنبال عمل ناخوشايند قرار دارد.
و «عقاب به مثل عقاب»، كنايه از معامله به مثل است، و چون اين معامله به مثل، كار خوبى نيست، لذا آن را مقيد كرد به قيد «بَغى»، و جملۀ «بُغِىَ عَلَيه» را با لفظ «ثُمّ»، بدان عطف نمود.
«لَيَنصُرَنَّهُ اللّهُ» - با در نظر گرفتن اين كه مقام، مقام اذن در جهاد است، از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از «نَصر»، اظهار و غلبه دادن مظلومان بر ظالمان ستمگر ياغى است به اين كه در جنگ، آنان را بر اينان پيروزى دهد.
وليكن ممكن است در جملۀ «وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَد جَعَلنَا لِوَلِيّهِ سُلطَاناً فَلَا يُسرِف فِى القَتلِ إنَّهُ كَانَ مَنصُوراً»، مقصود از «نصرت»، تشريع قانون به نفع مظلوم و عليه ظالم باشد، تا مظلوم بتواند آنچه را كه بر سرش آمده، تلافى كند. و مقصود از «اذن در قتال» هم، همين قانون باشد. يعنى دست كوتاه مظلوم را دراز كند تا دست درازى ظالم را تلافى نمايد.
و با اين احتمال، ديگر تعليل نصرت به جملۀ «إنَّ اللّهَ لَعَفُوٌ غَفُورٌ» كاملا روشن مى شود. چون اجازه به قتال و مباح كردن آن در موارد اضطرار و حرج و امثال آن، خود از مقتضيات دو صفت عفو و غفور بودن خدا است، همچنان كه مكرر در تفسير امثال: «فَمَن اضطُرَّ فِى مَخمَصَةٍ غَيرَ مُتَجَانِفٍ لإثمٍ فَإنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» توضيح داده ايم، و مخصوصا در جلد ششم اين كتاب، در بحث «مجازات و عفو»، كاملا روشن ساخته ايم.
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: هر كس ستم كننده بر خود را عقاب كند به مثل عقابى كه او از در ظلم كرده، خدا او را يارى كرده، چون اجازه چنين عملى را به او داده و او را از معامله به مثل، ممانعت نفرموده، چون خدا بخشنده و غفور است، و آنچه اثر زشت كه اين معامله به مثل دارد، محو مى كند. چون اگر محو نكند، عقاب و آزار رساندن به خلق در نظام حيات، اثر زشت خود را مى گذارد. چيزى كه هست، خدا در خصوص اين موارد، آن اثر زشت و مبغوض را مى پوشاند. چون خودش به آن اجازه داده و آن را حرام نكرده.
با اين بيان، اين نكته نيز روشن مى شود كه: به چه مناسبت در آخر آيه قبلى، وصف «حلم» را آورد و نيز روشن مى گردد كه كلمۀ «ثُمّ»، تنها براى رساندن بعديت به حسب ذكر است، نه بعديت زمانى.
تفسير مفسرين در معناى آيه و بيان اشكالات آن
بعضى از مفسرين در معناى آيه گفته اند: هر كس به جنايت كننده بر خود جنايتى وارد آورد و سپس برگردد و او را دوباره مجازات كند خدا آن مظلوم را يارى مى كند، كه خدا بخشنده آن عقابى است كه بار دوم به دشمن داده و اين ترك اولى را مرتكب شده ، هر چند كه جا داشت كه صبر، و عفو از جانى ، و بزرگوارى را ترك نكند، همچنانكه قرآن دستور داده فرمود: ((و ان تعفوا اقرب للتقوى (( و نيز فرمود: ((فمن عفى و اصلح فاجره على اللّه (( و نيز فرمود: ((و لمن صبر و غفر فان ذلك من عزم الامور((
در اين تفسير چند اشكال است :
اولا در اين تفسير كلمه ((ثم (( براى بعديت زمانى گرفته شده ، و به همين جهت كلمه عقاب با كلمه ((بغى (( دو معنا پيدا كردند و كلمه عقاب با اينكه معنايش مطلق است هم جنايت را شامل است و هم غير آن را، مختص به جنايت شده و چنين اختصاصى دليل ندارد.
و ثانيا اين مفسرين نصرت را به معناى نصرتى تكوينى (ظفر دادن ) گرفته اند نه تشريعى (حق قانونى ) و در حقيقت آيه را به معناى خبر دادن از نصرت خدا مظلوم را بر ظالم گرفته اند و حال آنكه چه بسيار ظالم ها را مى بينيم كه بعد از انتقام مظلوم از او، دوباره ظلم خود را از
سرگرفته و خدا هم تكوينا ياريش نكرده است .
و ثالثا قتال با مشركين و جهاد در راه خدا به طور قطع از مصاديق اين آيه است ، و لازمه معنايى كه براى آيه كردند اين است كه ترك جهاد با كفار، و بخشودن آنان از جهاد اولى و بهتر باشد، و فساد اين قول واضح است .
تعليل نصرت داده به مظلوم ، به حق بردن خداوند و عموم قدرت خدای تعالی
«ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سمِيعُ بَصِيرٌ»:
((ايلاج (( هر يك از شب و روز در ديگرى به معناى حلول آن در محل آن ديگرى است ، مانند حلول نور روز در جاى ظلمت شب ، گويى كه نور صبح مانند فرو رفتن چيزى در چيزى داخل ظلمت شب مى شود، و پس از وسعت يافتن همه آن فضايى را كه ظلمت شب گرفته بود مى گيرد، همچنانكه ظلمت عصر مانند چيزى كه در چيزى فرو رود، وارد در نور روز شده در آن وسعت مى گيرد، تا همه فضا و جاى نور را بگيرد.
مشاراليه به كلمه ((ذلك (( بنا بر آن معنايى كه ما براى نصرت كرديم پيروزى مظلوم است كه بر ظالم خود دست قانونى يافته و عقابش نموده است و معنايش اين است كه : اين نصرت به سبب آن است كه سنت خدا بر اين جريان يافته كه همواره يكى از دو نفر متضاد و مزاحم را بر ديگرى غلبه دهد، همانطور كه همواره روز را بر شب ، و شب را بر روز غلبه مى دهد، و خدا شنواى گفته هاى ايشان و بيناى اعمال ايشان است پس مظلوم را كه حقش از دست رفته مى بيند و آه و ناله اش را مى شنود و او را يارى مى كند.
در معناى اين آيه وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه با سياق آيه انطباق ندارد، و ما هم از ذكر آنها خوددارى نموديم .
«ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلىُّ الْكبِيرُ»:
اشاره به كلمه ((ذلك (( باز به همان نصرت و يا هم به آن و هم به سببى كه براى آن ذكر كرد مى باشد. دو حصرى كه در جمله ((بان اللّه هو الحق (( و جمله ((و ان ما يدعون من دونه هو الباطل (( به كار رفته ، يا به اين معنا است كه خدا حق است و باطل در او راه ندارد و خدايانى كه براى خود گرفته اند باطل محض است و هيچ حقى در آنها نيست پس خدا قادر است بر اينكه در تكوين موجودات تصرف نموده به نفع بعضى و عليه بعضى به آنچه مى خواهد حكم كند. و يا به اين معنا است كه خداى تعالى حق است ، اما به حقيقت معناى كلمه و غير خدا كسى اينطور حق نيست ، مگر كسى و چيزى كه او حقش كرده باشد و خدايانى كه به جاى خدا مى پرستند،
يعنى بتها بلكه هر چيزى كه بدان دل مى بندند و ركون مى كنند باطل است و بس ، چون مصداق غير باطل تنها خدا است - دقت فرماييد - و اگر گفتيم باطل است لا غير، بدان جهت است كه خودش مستقلا حقيقت ندارد.
و به هر تقدير، معناى آيه اين است كه : اين تصرف در تكوين و تشريع از خداى سبحان است و سببش اين است كه خداى تعالى خودش حق است و با مشيت اوست كه هر موجود حقى داراى حقيقت مى شود، و آلهه مشركين و هر چيزى كه ظالمين ياغى بدان ركون مى ك نند باطل است و قادر بر هيچ چيز نيست .
«و ان اللّه هو العلى الكبير» - ((علو(( خداى تعالى به گونه اى است كه او علو دارد و هيچ چيز بر او علو ندارد. و كبرش طورى است كه در برابر هيچ چيز كوچك نمى شود و ذليل و خوار نمى گردد. و اين علو و اين كبر از فروعات حق بودن يعنى ثابت و زوال ناپذير بودن او است .
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَتُصبِحُ الاَرْض مخْضرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ»:
در اين آيه بر عموم قدرت خداى عز و جل كه قبلا گذشت استشهاد شده به مساءله فرو فرستادن آب از آسمان - و منظور از آسمان بالاى سر است - و سر سبز نمودن زمين .
و جمله ((ان اللّه لطيف خبير(( بيان علت سبز كردن زمين با فرستادن باران است ، پس نتيجه آن تعليل و اين استشهاد چنين مى شود كه گويى فرموده باشد: خدا آب را از آسمان مى فرستد، تا چنين و چنان شود، چون خدا لطيف و خبير است و خود به عموم قدرتش گواهى مى دهد.
«له ما فى السماوات و ما فى الارض و ان اللّه لهو الغنى الحميد»:
ظاهر اين جمله مى رساند كه خبرى بعد از خبر باشد براى كلمه ((ان (( پس در نتيجه تتمه تعليل در آيه سابق خواهد بود. گويا فرموده : خدا لطيف و خبير و مالك همه موجودات در آسمان و زمين است و در ملك خود هر طور بخواهد به لطف و جبروتش تصرف مى كند، ممكن هم هست جمله اى غير مربوط به سابق ، و تعليلى جداگانه و مستقل باشد.
و جمله ((و ان اللّه لهو الغنى الحميد(( افاده مى كند كه هر چند تصرفات او همه جميل و نافع و سزاوار حمد و ستايش است ولى در عين حال خود او هيچ احتياجى به آن تصرفاتش ندارد. پس مفاد دو اسم ((غنى (( و ((حميد(( مجموعا اين است ، كه خداى تعالى جز آنچه كه نافع است انجام نمى دهد، و ليكن آنچه انجام مى دهد نفعش عايد خودش نمى شود بلكه عايد خلقش مى گردد.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سخَّرَ لَكم مَّا فى الاَرْضِ...»:
اين آيه استشهاد ديگرى بر عموم قدرت خدا است ، و مقابله ميان تسخير آنچه در زمين
است و تسخير كشتى ها در دريا تاءييد مى كند كه مراد از زمين ، خشكى ، در مقابل دريا است و بنابراين كه جمله ((و يمسك السماء...(( پس از اين دو جمله واقع شده ، مى رساند كه حاصل مقصود اين است كه خدا آنچه در آسمان و آنچه در زمين ، و آنچه در درياها است مسخر براى شما كرده .
و مراد از آسمان همانطور كه گفتيم جهت بالا، و موجودات بالا است پس خدا نمى گذارد كه آن موجودات فرو ريزند، و به زمين بيفتند، مگر به اذن خودش كه با اذن او احيانا سنگهاى آسمانى و صاعقه ، و امثال آن به زمين مى افتد. خداوند اين آيه را با دو صفت رافت و رحمت ختم فرموده تا نعمت را تتميم نموده ، منت را بر مردم تمام كرده باشد.
«وَ هُوَ الَّذِى أَحْيَاكمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ إِنَّ الانسانَ لَكفُورٌ»:
سياق ماضى در ((احياكم (( دلالت مى كند بر اينكه مقصود از آن ، حيات دنيا است ، و اهميتى كه معاد دارد اقتضاء مى كند كه مراد از جمله ((ثم يحييكم (( حيات اخروى در روز قيامت باشد، نه حيات برزخى . و اين نعمت حيات و دنبالش نعمت مرگ ، و دنبال آن باز نعمت حيات ، از نعمتهاى بزرگ الهى است كه خدا با آن منت را بر بشر تمام كرده و به همين جهت در آخر آيه فرموده : ((به درستى كه انسان به طور مسلم كفران پيشه است ((
بحث روايتى (دو روايت در ذيل آيه : ((والدين هاجروا...(( و آيه : ((و من عاقببمثل ما عوقب به ...(()
در جوامع الجامع در ذيل آيه ((و الذين هاجروا... لعليم حليم (( مى گويد: روايت شده كه اصحاب گفتند: يا رسول اللّه ! اينان كه كشته شدند فهميديم خدا چه چيزى به آنان عطا فرمود حال كه ما با تو جهاد مى كنيم آنطور كه آنان كردند، و اگر شهيد نشويم و به مرگ طبيعى از دنيا برويم نزد خدا چه اجرى خواهيم داشت ؟ در پاسخ آنان اين دو آيه نازل شد.
و در مجمع البيان در تفسير آيه ((و من عاقب بمثل ما عوقب به ...(( مى گويد: روايت شده كه اين آيه درباره قومى از مشركين مكه نازل شد كه جمعى از مسلمانان را دو شب از محرم مانده ديدند و با خود گفتند اصحاب محمد در اين ماه قتال را حلال نمى دانند پس به آن دو حمله
كردند و آن دو سوگندشان دادند كه در ماه حرام جنگ مكنيد ولى نپذيرفتند و خداوند مسلمانان را بر ايشان پيروزى داد.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن ابى حاتم از مقاتل نقل كرده ولى اثر ضعف از سر تا پاى آن هويدا است براى اينكه مشركين نيز مانند مسلمانان قتال در ماه حرام را حرام مى دانستند.
و در تفسير آيه ((يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير...(( در جلد دوم اين كتاب رواياتى درباره داستان عبد اللّه بن جحش و اصحاب او گذشت كه ضعف اين روايت را بيشتر مى كند.
آيات ۶۷ - ۷۸ سوره حج
لِّكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسكاً هُمْ نَاسِكوهُ فَلا يُنَزِعُنَّك فى الاَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّك إِنَّك لَعَلى هُدًى مُّستَقِيمٍ(۶۷) وَ إِن جَدَلُوك فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۶۸) اللَّهُ يحْكُمُ بَيْنَكمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ(۶۹) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فى السمَاءِ وَ الاَرْضِ إِنَّ ذَلِك فى كِتَبٍ إِنَّ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ(۷۰) وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ سلْطناً وَ مَا لَيْس لهَُم بِهِ عِلْمٌ وَ مَا لِلظلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ(۷۱) وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ تَعْرِف فى وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكرَ يَكادُونَ يَسطونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُم بِشرٍّ مِّن ذَلِكمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْس الْمَصِيرُ(۷۲) يَأَيُّهَا النَّاس ضرِب مَثَلٌ فَاستَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يخْلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِن يَسلُبهُمُ الذُّبَاب شيْئاً لا يَستَنقِذُوهُ مِنْهُ ضعُف الطالِب وَ الْمَطلُوب (۷۳) مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىُّ عَزِيزٌ(۷۴) اللَّهُ يَصطفِى مِنَ الْمَلَئكةِ رُسلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سمِيعُ بَصِيرٌ(۷۵) يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ إِلى اللَّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ(۷۶) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ارْكعُوا وَ اسجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيرَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ (۷۷) وَ جَهِدُوا فى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكمْ فى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَهِيمَ هُوَ سمَّاكُمُ الْمُسلِمِينَ مِن قَبْلُ وَ فى هَذَا لِيَكُونَ الرَّسولُ شهِيداً عَلَيْكمْ وَ تَكُونُوا شهَدَاءَ عَلى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاشْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ(۷۸)
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |