تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۲

پس ادريس همواره از او پرسش ها مى كرد. از آن جمله، يكى اين بود كه: تو گفتى گرامى ترين فرشتگان نزد ملك الموت هستى، و بيش از سايرين نزد او مكان و منزلت دارى. حال با چنين منزلتى نزد او، برايم شفاعت كن تا اجل مرا تأخير بيندازد تا بيش از پيش، به شكر و عبادت خدا بپردازم.

فرشته گفت: خداوند اجل هيچ كس را تأخير نمى اندازد. ادريس گفت: بله، وليكن اين را بيشتر دوست دارم. گفت: بسيار خوب، من با او گفتگو مى كنم، و قول مى دهم كه آنچه بتواند درباره يكى از بنى آدم انجام دهد، درباره تو انجام دهد.

پس فرشته ادريس را حمل كرده، به آسمان برد، و در جايى كه آفتاب طلوع مى كند، نهاد، و خودش نزد مَلَك الموت آمده و حاجت ادريس را به عرض رساند و شفاعتش كرد.

ملك الموت گفت من چنين اختيارى ندارم، ولى تنها اين احسان را مى توانم در حق او بكنم، كه اگر دوست بدارد، بگويم چه وقت اجلش مى رسد. گفت: بگو. پس ملك الموت به دفتر خود نگاهى كرده، گفت: اسم او فلان است، و به گمانم او هرگز نمى ميرد. چون او را مى بينم كه در محل طلوع آفتاب مى ميرد. فرشته گفت: اتفاقا من او را در همان جا گذاشته و نزد تو آمده ام.

ملك الموت گفت: پس برگرد كه گمان نمى كنم، او را زنده ببينى. زيرا به خدا سوگند چيزى از اجل او باقى نمانده. پس فرشته برگشت و او را مُرده يافت.

اين روايت را الدرالمنثور نيز، از ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم، از ابن عباس، از كعب روايت كرده. چيزى كه هست، در روايت كعب آمده: فرشته اى كه بر ادريس در آمد، همان فرشته اى بوده كه همواره عمل ادريس را بالا مى برده.

و نيز در آن آمده كه: همه روزه از ادريس عملى بالا مى برده، كه معادل عمل همه اهل زمين و معاصران وى بوده است، و از اين جهت از ادريس بسيار خوشش آمده، از خدا درخواست اجازه كرد تا بر زمين وارد شود و با ادريس بناى رفاقت بگذارد، و پس از كسب اجازه بر او نازل شده و با او رفاقت كرد...

و ابن ابى حاتم، به طريقى ديگر، اين روايت را از ابن عباس نقل كرده، و در آن آمده كه: ادريس در ميان دو بال فرشته نامبرده از دنيا رفته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۳

و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر، از عمر، مولاى غفره، و او، بدون ذكر سند، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه از ادريس به تنهایى عمل و عبادتى بالا مى رفته، كه معادل عمل همه مردم اهل عصرش بوده است. ملك الموت فرشته مأمور - از او خوشش آمد، از خدا اجازه خواست تا به زمين نازل شود و با او همنشين گردد. خداى تعالى اجازه اش داد.

پس فرشته و ادريس در زمين به سير و گردش و عبادت خدا پرداختند، ادريس از عبادت رفيقش خوشش آمد چون ديد كه اصلا از عبادت خسته و كسل نمى شود، از او سببش را پرسيد، و اصرار كرد، فرشته خود را معرفى كرد، معلوم شد كه همان ملك الموت است، و چون از عبادت وى خوشش آمده، از خدا خواسته است تا اجازه مصاحبت با وى را به او بدهد.

ادريس وقتى فهميد رفيقش از جنس بشر نيست، بلكه ملك الموت است، سه حاجت درخواست كرد: اول اين كه ساعتى او را قبض روح كند و دوباره جانش را برگرداند. ملك الموت با كسب اجازه از خداى تعالى، اين كار را كرد. دوم اين كه او را به آسمان ببرد و آتش دوزخ را به او نشان دهد.

ملك الموت اين كار را نيز با كسب اجازه برايش انجام داد. سوم اين كه بهشت را به او نشان دهد. آن را نيز انجام داد، و وقتى كه ادريس داخل بهشت شد و از ميوه هاى آن خورد و از آبش آشاميد، ملك الموت گفت: حال بيا تا بيرون رويم، همه حوائجت را بر آوردم.

ادريس از بيرون شدن امتناع ورزيد و به يكى از درخت هاى بهشتى چسبيد كه به هيچ وجه بيرون نمى آيم، و در مقام احتجاج گفت: مگر غير اين است كه هر كسى بايد مرگ را بچشد؟ من كه چشيده ام، و مگر غير از اين است كه هر كسى بايد وارد جهنم شود، من كه وارد آن نيز شده ام، و مگر غير اين است كه هر كس وارد بهشت شود، ديگر بيرون نمى آيد؟ پس من بيرون نمى آيم.

ملك الموت در جوابش عاجز گشت. خداى تعالى، به ملك الموت فرمود: ادريس عاجزت كرد، پس متعرض او مشو، بگذار بماند. و به همين جهت، ادريس در بهشت باقى ماند.

اين روايت را عرائس نيز آورده، و آن را از وهب نقل كرده، و در آخر روايت او، اين اضافه آمده است: «پس ادريس در آن جا زنده است. گاهى در آسمان چهارم خداى را بندگى مى كند، و گاهى در بهشت به تنعم مى پردازد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۴

و در مستدرك حاكم، از سمره روايت مى كند كه گفت: ادريس، مردى سفيدروى، بلندقامت، تنومند، فراخ سينه، بدنش كم موى، سرش پر موى بود، و يكى از دو چشمش از ديگرى درشت تر بود، و در سينه لكّه سفيدى داشت كه برص نبود، و چون خداى تعالى، جور و عداوت مردم را ديد و ديد كه از اوامرش سرپيچى مى كنند، ادريس را به آسمان ششم برد. و اين كه در قرآن فرموده: «وَ رَفَعنَاهُ مَكَاناً عَلِيّا»، اشاره به همين است.

مؤلف: هيچ نقاد با بصيرت شك نمى كند در اين كه اين روايات، از اسرائيلياتى است كه دست جعالان حديث، آن را در ميان روايات ما وارد كرده است. براى اين كه با هيچ يك از موازين علمى و اصول مسلّم دين سازگارى ندارد.

۳ - ادريس «عليه السلام»، «هرمس» نيز نام داشته. زيرا «قفطى»، در كتاب اخبار العلماء باخبار الحكماء، در شرح حال ادريس مى گويد:

حكماء در محل ولادت و منشأ و استاد ادريس قبل از نبوتش اختلاف كرده اند. فرقه اى گفته اند: در مصر به دنيا آمد، و او را «هرمس الهرامسه» ناميدند، و مولدش در «منف» بوده.

و نيز گفته اند كه: كلمه «هرمس»، عربى ارميس يونانى است، و «ارميس»، به زبان يونانى، به معناى عطارد است.

بعضى ديگر گفته اند: نام او به زبان يونانى، «طرميس» و به زبان عبرى «خنوخ» بود كه معرب آن «اخنوخ» شده، و خداى عزوجل، او را در كتاب عربى مبينش «ادريس» ناميده.

همين صاحب نظران گفته اند: نام معلمش غوثاذيمون بوده. بعضى گفته اند: اغثاذيمون مصرى بوده، ولى نگفته اند كه اين شخص چكاره بوده است. فقط گفته اند: اغثاذيمون، يكى از انبياى يونانيان و مصريان بود. و نيز او را «اورين» دوم خوانده اند، و ادريس نزد ايشان، اورين سوم بوده. و معناى كلمه «غوثاذيمون»، خوشبخت است.

آن وقت گفته اند: «هرمس»، از مصر بيرون رفته و همه زمين را گردش كرد و دوباره به مصر برگشت، و خداوند در مصر او را بالا برد، و در آن روز، هشتاد و دو سال از عمرش گذشته بود.

فرقه ديگرى گفته اند كه: «ادريس»، در بابل به دنيا آمده و نشو و نما كرد، و او در اول عمرش، از شيث بن آدم، كه جدّ جدّ پدرش بود، درس گرفت. چون ادريس پسر يارد، و او پسر مهلائيل، و او پسر قينان، و او پسر انوش، و او پسر شيث است. شهرستانى گفته: اغثاذيمون، همان شيث است.

و چون ادريس بزرگ شد، خداوند او را به افتخار نبوت مفتخر ساخت. پس مفسدان از بنى آدم را از مخالفت با شريعت آدم و شيث نهى مى كرد. اندكى اطاعتش كردند، اما بيشتر مردم مخالفتش نموده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۵

پس تصميم گرفت از ميان آنان كوچ كند. به آنان كه اطاعتش كرده بودند، دستور داد آماده كوچ باشند. برايشان گران آمد كه از وطن هاى خود چشم بپوشند. ناگزير گفتند: اگر كوچ كنيم، ديگر كجا مانند بابل نهرى خواهيم يافت؟ (بابل به زبان سريانى، به معناى نهر است) و گويا مقصودشان از نهر - بابل - دجله و فرات بوده. ادريس گفت: اگر براى خاطر خدا مهاجرت كنيم، خداوند نهرى غير آن روزيمان خواهد كرد.

پس ادريس با ايشان بيرون شده و رفتند تا به اين اقليم، كه اقليم «بابليونش» مى نامند، رسيدند. پس رود نيل و دشتى خالى از سكنه را ديدند. ادريس، كنار نيل ايستاده، مشغول تسبيح خدا شد، و به جماعت خود گفت: بابليون.

و در معناى اين گفته وى، اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: يعنى چه نهر بزرگى است. بعضى ديگر گفته اند: يعنى نهرى مانند نهر شما است. بعضى گفته اند: نهرى پر بركت است.

و بعضى ديگر گفته اند: كلمه «يون» در زبان سريانى، معناى صيغه افعل در عربى را مى دهد، كه به معناى برتر است. يعنى اين نهر بزرگتر است و به همين مناسبت، آن وادى و اقليم در ميان همه امت ها به نام «بابليون» معروف شد. غير از عرب، كه آن را «مصر» خوانده اند كه منسوب است به مصر، پسر حام، كه بعد از واقعه طوفان نوح، آن جا نزول كرد، (و خدا به همه اين ها داناتر است).

ادريس و همراهانش در مصر رحل اقامت افكنده، خلايق را به معروف امر، و از منكرات نهى مى كرد، و به اطاعت خداى عزوجل دعوت مى كرد. مردم زمان او، با هفتاد و دو زبان حرف مى زدند، و خداوند زبان همگى آنان را به وى تعليم داده بود، تا هر فرقه اى از ايشان را با زبان خودش تعليم دهد.

و علاوه بر اين ها، آداب و طريقه نقشه كشى براى شهرسازى را به ايشان بياموخت. دانشجويان از هر ناحيه اى گردش جمع شدند، و به ايشان سياست مدنيت بياموخت و قواعد آن را برايشان مقرر فرمود، و هر فرقه اى از هر امتى كه بودند، به سرزمين خود برگشته و شهرهايى ساختند، تا آن جا كه در عهد وى، و به وسيله شاگردان او، صد و هشتاد و هشت شهر ساخته شد، كه از همه كوچكترش «رها» بود، و ادريس به آنان علوم را بياموخت.

و اولين كسى كه حكمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم ياد داد، ادريس بود. چون خداى عزوجل، سر فلك و تركيب آن، و نقطه هاى اجتماع كواكب را در آن فلك به او فهمانده بود. و نيز علم عدد سنين و حساب را به او داده بود. و اگر اين نبود و ادريس در اين علم فتح باب نمى كرد، هرگز خاطر بشر به اين معنا خطور نمى كرد، كه در مقام سرشمارى ستارگان بر آيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۶

ادريس «عليه السلام» براى هر امتى در هر اقليمى، سنتى شايسته آن امت و آن اقليم به پا داشت، و زمين را به چهار قسمت تقسيم نموده، براى هر قسمتى پادشاهى مقرر كرد، تا به سياست و اداره امور آن جا و آباديش قيام نمايد، و هر پادشاهى را مأمور كرد تا اهل اقليم خود را به شريعتى كه بعدا اسم بعضى از آن ها را مى بريم، ملزم سازد.

اسماء آن پادشاهان، كه زمامدار زمين بودند، بدين قرار بود:

اول «ايلاوس»، كه به زبان عربى، به معناى رحيم است. دوم «اوس». سوم «سقلبيوس».، چهارم «اوس آمون».

و بعضى گفته اند: «ايلاوس آمون». بعضى ديگر نام او را «يسيلوخس»، كه همان «آمون ملك» باشد، دانسته اند. اين بود آن مقدار از كلام «قفطى»، در كتاب «اخبار العلماء باخبار الحكماء»، كه مورد حاجت ما بود.

و اين احاديث و اخبار، همه به ماقبل تاريخ منتهى مى شود، و آن طور كه بايد نمى شود، بدان اعتماد كرد. چيزى كه هست، همين كه مى بينيم نام او در عربى، جيلا بعد جيل، (جيل: يك صنف از مردم اهل يك زمان)، در ميان فلاسفه و اهل علم زنده مانده و اسم او را به عظمت ياد مى كنند و ساحتش را محترم شمرده و اصول هر علمى را منتهى به او مى دانند، خود كشف مى كند از اين كه او از قديمى ترين پيشوايان علم بوده، كه نطفه و بذر علوم را در ميان بشر پاشيده و افكار بشرى را با استدلال و دقت در بحث، و جستجوى از معارف الهى آشنا ساخته اند، و يا آن جناب اولين مبتكر ايشان بوده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۷

آيات ۵۸ - ۶۳ سوره مريم

معناى آيه شريفه : ((أُولَئك الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ ...(( أُولَئك الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ ءَادَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَ مِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَهِيمَ وَ إِسرءِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنَا وَ اجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَت الرَّحْمَنِ خَرُّوا سجَّداً وَ بُكِيًّا (۵۸) فخَلَف مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصلَوةَ وَ اتَّبَعُوا الشهَوَتِ فَسوْف يَلْقَوْنَ غَياًّ(۵۹) إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَأُولَئك يَدْخُلُونَ الجَْنَّةَ وَ لا يُظلَمُونَ شيْئاً(۶۰) جَنَّتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا(۶۱) لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلا سلَماً وَ لهَُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا(۶۲) تِلْك الجَْنَّةُ الَّتى نُورِث مِنْ عِبَادِنَا مَن كانَ تَقِيًّا(۶۳)

«ترجمه آیات»

همان كسانى كه خدا موهبتشان داده بود، از فرزندان آدم و از فرزندان آن كسانى كه همراه نوح بر كشتى سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و آن كسانى كه هدايت كرده و برگزيده بوديم ، چون آيه هاى خدا برايشان خوانده مى شد به حال گريه به خاك مى افتادند و سجده مى كردند (۵۸)

و از پى آنان خلفى جانشين ايشان شدند كه نماز را مهمل گذاشتند و پيرو هوسها شدند كه به زودى سرگشتگى خود را خواهند ديد (۵۹)

مگر كسانى كه توبه كرده و ايمان آورده و كار شايسته كرده باشند آنها به بهشت داخل شوند، و به هيچ وجه ستم نبينند(۶۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۸

بهشت هاى جاويدان كه خداى رحمان از غيب به بندگانش وعده داده كه وعده او آمدنى است (۶۱)

در آنجا ياوه اى نشنوند مگر سلامى و در آنجا بامدادان و شامگاهان روزى خويش را دارند (۶۲)

اين بهشتى استكه به هر كس از بندگان خويش كه پ رهيزكار باشد مى دهيم (۶۳)

«بیان آیات»

در سابق كه درباره غرض اين سوره بحث كرديم گذشت كه آنچه از سياق آن بر مى آيد اين است كه مى خواهد بيان كند كه عبادت خداى تعالى - يعنى دين توحيد - دين اهل سعادت و رشد است ، دين انبياء و اولياءاست ، و تخلف از طريقه ايشان ، يعنى ضايع كردن نماز و پيروى شهوات ، پيروى راه ضلالت است و كسى كه چنين كند گمراه است ، مگر آنكه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد.

پس آيات و مخصوصا سه آيه اول آن متضمن خلاصه غرض سوره است و اين خلاصه گيرى را به صورت استنباط از داستانهاى وارده در سوره بيان كرده است .

و تفاوت اين سوره با ساير سوره ها همين است كه در ساير سوره هاى طولانى غرض از سوره را به عنوان برائت استهلال در ابتداى آن ، و نيز به عنوان حسن الختام در آخر آن بيان مى كند، ولى در اين سوره اين غرض ‍ را در وسط آن بيان كرده است .

معناى آيه شريفه: «اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين ...»

«أُولَئك الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ...»:

كلمه ((اولئك (( اشاره به نامبردگان در آيات قبل است ، يعنى به زكريا، يحيى ، مريم ، عيسى ، ابراهيم ، اسحاق ، يعقوب ، موسى ، هارون ، اسماعيل و ادريس (عليهماالسلام )

در سابق هم به اين نكته اشاره كرديم كه از سياق آيات سوره بر مى آيد، داستانهائى كه در آن آورده شده به عنوان مثل است ، و اين آيه و دو آيه بعدش نتيجه اى است كه از آن مثالها استخراج شده است ، و لازمه اين نظريه اين است كه كلمه ((اولئك (( اشاره به عين نامبردگان در همه داستانها بوده و مبتداء باشد و جمله ((الذين انعم اللّه عليهم (( صفت آن و جمله ((اذا تتلى عليهم ...(( خبر آن باشد.

اين آن نظريه اى است كه تدبر در سياق آن را افاده مى كند، و اگر جمله ((الذين انعم اللّه عليهم (( را خبر كلمه ((اولئك (( بگيريم ، و در نتيجه جمله ((اذا تتلى عليهم (( خبر بعد از خبر باشد، معنايى به دست مى آيد كه آنطور كه بايد با سياق آيه ملائمت و سازگارى داشته باشد ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۹۹

در اين آيه خداى عز و جل خبر داده كه بر اين نامبردگان انعام نمود، و اين معنا را مطلق هم آورده ، و اين اطلاق كلام دلالت مى كند بر اينكه نعمت الهى از هر سو به ايشان احاطه دارد و ديگر از هيچ سوء و جهتى نقمت و نكبت ندارند، پس اينان اهل سعادت و فلاح به تمام معنى الكلمه هستند.

و از سوى ديگر در سوره حمد، از همين طائفه خبر داده كه اصحاب صراط المستقيم اند و صراط مستقيم را معنا كرده به راهى كه سالك آن از غضب خدا و ضلالت ايمن است ، چون فرموده : ((اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين ((

و نيز در سوره انعام آنان را مردمى ايمن و راه يافته معرفى نموده و فرموده : ((الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون (( پس معلوم مى شود اصحاب صراط مستقيم كه مصون از غضب و ضلالتند و ايمان خود را با ظلم مشوب نساخته اند، از هر خطرى كه آدمى را تهديد مى كند ايمنند، پس در سلوك راه زندگى كه پيمودند سعادتمند بودند، و راهى هم كه آنان سلوك كردند راه سعادت بوده است .

كلمه ((من (( در جمله ((من النبيين (( تبعيضى است ، و عديل آن در جمله ((و ممن هدينا و اجتبينا(( است كه توضيحش خواهد آمد، مفسرين جائز دانسته اند كه كلمه مزبور بيانيه باشد نه تبعيضى ، و ليكن شما خواننده توجه داريد كه اگر اينطور باشد معنا چنين مى شود كه ((اينان كه خدا انعامشان كرده انبياء هستند(( و حال آنكه گفتيم كلمه ((اولئك (( به همه نامبردگان بر مى گشت كه بعضى از آنان مانند مريم از انبياء نبودند، مگر آنكه بگويند: كلمه مذكور اشاره به نامبردگان ، از باب مثل باشد، و معنا اين باشد: ((اينان كه نامبرديم و امثالشان كه خدا انعامشان كرده انبياء و از آنانند كه ما هدايت و انتخابشان كرديم .((

و جمله ((من ذريه آدم (( در معناى صفت است براى ((نبيين ((، و كلمه ((من (( در آن براى تبعيض است ، يعنى از انبيايى هستند كه بعضى از ذريه آدم و نمونه هايى از جنس بشر بودند، نه اينكه بيان براى ((نبيين (( باشد، چون اگر بيان بگيريم خلل در معنا رخ مى دهد، (چون معنا اين مى شود كه ذريه آدم پيغمبرند)

جمله ((و ممن حملنا مع نوح (( عطف است بر جمله ((من ذريه آدم (( كه مراد از آنان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۰

افرادى است كه در كشتى با نوح بودند، و ذريه آنان كه خداوند در ذريه شان بركت نهاد و به حكم آيه ((و جعلنا ذريته هم الباقين (( ذريه خود نوح بودند.

جمله ((و من ذريه ابراهيم و اسرائيل (( نيز مانند جمله قبلش عطف بر جمله ((من النبيين (( است .

چهار طائفه اى كه در اين آيه مورد انعام الهى قرار گرفته اند

خداى تعالى در اين آيه افرادى را كه بر آنان انعام نموده چهار طائفه معرفى كرده است :

۱ - ذريه آدم ۲- آنانكه با نوح در كشتيشان قرار داد، ۳ - ذريه ابراهيم ۴ - ذريه اسرائيل ، و اين چهار طائفه هر يك نسبت به طائفه بعد خود شمول دارد، و با ذكرش حاجت به ذكر آن نمى گذارد زيرا مثلا ذريه اسرائيل خود ذريه ابراهيم بودند و ذريه ابراهيم و اسرائيل از آنانكه با نوح به كشتى در آمدند بودند، و همه نامبردگان از ذريه آدم (عليه السلام ) بودند.

و شايد وجه اين تعبير، و ذكر خاص بعد از عام ، اشاره به اين باشد كه نعمت سعادت ، و بركت نبوت بر نوع بشر دفعه بعد دفعه نازل شده ، و اين معنا را قرآن كريم در چهار جا براى چهار طايفه ذكر فرموده :

اول : براى عامه بنى آدم ، كه فرموده : ((قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ((

دوم : آنجا كه مى فرمايد: ((قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك و امم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب اليم .((

سوم : آنجا كه مى فرمايد: ((و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوه و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۱

چهارم : آنجا كه مى فرمايد: ((و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على العالمين ((

پس در اين چهار ميعاد، نوع بشرى را به نعمت نبوت ، و موهبت سعادت اختصاص داده ، و در آيه مورد بحث كه مى فرمايد: ((من النبيين من ذريه آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذريه ابراهيم و اسرائيل (( بدان اشاره نموده ، و در داستانهاى گذشته از ذريه هاى چهارگانه نمونه هائى - يعنى ادريس از ذريه آدم ، و ابراهيم از ذريه كشتى نشينان با نوح ، و اسحاق و يعقوب از ذريه ابراهيم ، و زكريا و يحيى و عيسى و موسى و هارون و اسماعيل ، آنطور كه استظهار نموديم - از ذريه اسرائيل گذشت .

جمله ((و ممن هدينا و اجتبينا(( عطف است بر ((من النبيين ((، و اين نبيين غير آن كسانى است كه خدا بر آنان انعام نمود زيرا اين نعمت مخصوص به نبيين و منحصر در ايشان نيست تا بگوئيم ((الذين انعم اللّه عليهم (( همان نبيين هستند، به دليل اينكه آيه ((و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا(( صريحا فرموده كه ((الذين انعم اللّه عليهم (( هم نبيين هستند و هم صديقين و شهداء و صالحين .

علاوه بر اين خداى سب حان در ضمن داستانهايى كه به عنوان نمونه از ((الذين انعم اللّه عليهم (( آورده يكى هم داستان مريم است و حال آنكه مى دانيم او از انبياء نبوده بلكه از صديقين است مانند آيه شريفه ((ما المسيح بن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه (( پس مراد از جمله ((و ممن هدينا و اجتبينا(( انبياء نبوده بلكه صديقين و شهداء و صالحين است .

نظريه آن مفسرى كه گفته : جمله ((و ممن هدينا و اجتبينا(( عطف بر جمله ((من النبيين ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۲

است ، و كلمه ((من (( را در آن بيانيه گرفته ، فاسد است . بعضى ديگر در فساد آن گفته اند كه ظاهر عطف اين است كه ميان معطوف ومعطوف عليه مغايرت باشد، و بنابراين صاحب اين نظريه ناگزير است براى توجيه نظريه خود بگويد كه معناى آيه اين است كه ((و از جمله كسانى كه ما برايش ميان نبوت و هدايت و اجتباء جمع كرديم تا بيشتر احترامش كنيم ...(( و اين معنا خلاف ظاهر آيه است . و ليكن اين اشكال به او وارد نيست ، چون اگر در عطف لازم است ميان معطوف و معطوف عليه مغايرت باشد، مغايرت فى الجمله است ، نه اينكه مصداق هر يك غير ديگرى باشد، بلكه همين كه بر حسب وصف و بيان مختلف باشد كافى است.

و نيز يكى ديگر از نظريه هاى فاسد اين است كه گفته اند: جمله مذكور عطف است بر جمله ((من ذريه آدم (( و كلمه ((من (( را هم در آن تبعيضى گرفته اند، كه وجه فسادش از آنچه گذشت معلوم شد.

و باز نظير آن ، نظريه كسى است كه گفته جمله ((و ممن هدينا(( جمله اى استينافى و ابتدايى است ، و عطف بر ما قبل نيست ، زيرا كلام قبلى در كلمه ((اسرائيل (( تمام شده ، و از جمله مورد بحث دوباره شروع به سخن شده و فرموده كه ((ميان امتها از كسانى كه ما هدايتشان كرده و انتخابشان نموديم ، مردمى هستند كه وقتى آيات رحمان بر آنان خوانده مى شود با چشم گريان به سجده مى افتند(( و مبتداى جمله به خاطر اينكه معلوم بود حذف شده . اين نظريه را به ابى مسلم مفسر نسبت داده اند.

ولى اين تقدير گرفتن مبتدا تقديرى است بدون دليل ، علاوه بر اين با اين تفسير غرض از آيه پايمال مى شود، چون غرض از آن به طورى كه سياق بر آن گواهى مى دهد اين است كه طريقه آن بندگان را كه خدا بر آنان انعام فرموده بيان كند و بفرمايد كه به اين جهت به ايشان انعام شد كه براى خداى تعالى خضوع و خشوع داشتند، و اگر به بازماندگانشان آن انعام را نكرد براى اين بود كه ايشان از طريقه پدران خود اعراض نموده ، نماز را ضايع و شهوات را پيروى كردند، و اين غرض تمام نمى شود مگر به اينكه جمله ((اذا تتلى عليهم (( تا به آخر، همه خبر باشد، براى جمله ((اولئك الذين انعم اللّه عليهم ((، و اگر جمله ((و ممن هدينا(( تا به آخر را استينافيه و مقطوع از ما قبل بگيريم اين غرض به كلى باطل مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۳

كلمه ((سجدا(( در جمله ((خروا سجدا و بكيا(( جمع ساجد است و كلمه ((بكى (( بر وزن فعول جمع باكى است ، و جمله مذكور خبر است براى كلمه ((للذين (( كه در صدر آيه است ، احتمال هم دارد كه به خاك افتادن براى سجده با حالت گريه ، كنايه باشد از كمال خضوع و خشوع ، زيرا سجده مجسم كننده كمال خضوع ، و گريه مجسم كننده كمال خشوع است ، و بنابراين معنا، جا دارد مقصود از آيات و تلاوت آن ياد آورى هر چيزى باشد كه شاءنى از شؤ ون خداى تعالى را حكايت مى كند.

و اما اينكه بعضى گفته اند: مراد از تلاوت آيات ، قرائت كتابهاى آسمانى ، و يا خصوص آن آياتى از آن كتابها است كه عذاب كفار و مجرمين را خاطر نشان مى سازد، و يا مراد از ((سجود((، نماز يا سجده تلاوت است ، و يا اينكه گفته اند: مراد از ((بكاء(( گريه در هنگام شنيدن آيات و يا تلاوت آن است ، احتمالاتى بى وجه است.

پس معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين شد كه : اينان كه خدا انعامشان كرده بعضى از انبياء از ذريه آدمند، و از آنهايى هستند كه خدا با نوح در كشتى سوارشان كرد، و از ذريه ابراهيم و اسرائيلند، و بعضى ديگر از اهل هدايت و اجتبايند كه براى خداى رحمان خاضعند، و چون نزد ايشان آيات او تلاوت شود خاشعند. البته در اينجا جا داشت بفرمايد: ((كانوا اذا تتلى عليهم ...(( ولى اينطور نفرموده چون عنايت در اين مقام به بيان حال نوع است ، بدون اينكه نظرى به زمان گذشته و آينده داشته باشد و تنها عنايت به تقسيم آن به سلف صالح و خلف طالح ، و توبه كارى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كند بوده ، و اين خود روشن است.

«فخَلَف مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصلَوةَ وَ اتَّبَعُوا الشهَوَاتِ فَسوْف يَلْقَوْنَ غَياًّ»:

اهل لغت گفته اند: كلمه ((خلف (( در صورتى كه با سكون لام خوانده شود به معناى بدل زشت است ، و در صورتى كه با فتحه لام خوانده شود ضد آن است ، يعنى به معناى بدل خوب است ، گاهى هم مى شود كه بعكس استعمال شود.

و كلمه ((اضاعوا(( از ضياع است ، كه ضياع هر چيزى به معناى فساد و يا از بين رفتنآن است ، از اين جهت كه آنطور كه بايد، سرپرستى نشود، مثلا وقتى گفته مى شود((فلان اضاع المال فلانى مال را ضايع كرد(( كه با سوء تدبيرش آن را محافظتنكرد و از دست داد، و در جايى مصرف كرد كه نبايدمى كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۴

كلمه ((غى (( به معناى ضد رشد است ، و رشد به معناى اصابه واقع است ، قهرا غى به معناى اين است كه كسى فكرش به واقع نرسد و به خطا رود، كه در حقيقت قريب المعناى با ضلالت است كه خلاف هدايت مى باشد، و خود به معناى پيمودن راهى است كه صاحبش را به غايت منظور خود برساند.

معناى آيه «فخلف من بعدهم خلف...» و مراد از ضايع كردن نماز در آيه

پس معناى جمله ((فخلف من بعدهم خلف ...(( اين است كه به جاى آنان كه خدا انعامشان كرده بود و طريقه شان خضوع و خشوع براى خداى تعالى بوده همواره با عبادت متوجه او مى شدند، قومى آمدند و قائم مقام ايشان شدند كه آنچه را از آنان گرفتند يعنى نماز و توجه عبادى به سوى خداى سبحان را ضايع كرده و در آن سهل انگارى نمودند، بلكه به كلى از آن اعراض نمودند، و در عوض شهوات را پيروى كردند، و در نتيجه همان شهوات ، ايشان را از مجاهده در راه خدا و توجه به او مانع گرديد.

از همين جا روشن مى شود كه مراد از ضايع كردن نماز فاسد كردن آن است ، به اينكه در آن سهل انگارى و بى اعتنايى كنند، و در نتيجه كار به جايى برسد كه آن را بازيچه قرار دهند و در آن دخل و تصرف نمايند، و سر انجام بعد از قبولش به كلى تركش كنند و ضايعش گذارند.

پس اينكه بعضى ها گفته اند: مراد از ضايع كردن نماز ترك آن است خيلى حرف صحيحى نيست ، چون ترك، به كلى ضايع كردن را نمى گويند، و عنايت دو آيه شريفه متعلق به اين نكته است كه دين الهى از آن طبقه صالح به اين طبقه خلف ناصالح آنها منتقل گرديد، و حق جانشينى آنان را درباره دين ادا نكردند، و آنچه را از نماز به ارث برده بودند ضايع گذارند، در حالى كه نماز تنها ركن عبوديت بود، و در عوض شهوات را كه سد راه حق است پيروى نمودند.

«فسوف يلقون غيا» - بعضى ها گفته اند: يعنى ((فسوف يلقون جزاء غيهم بهزودى كيفر غى خود را مى بينند((، و در حقيقت اين عبارت مانند جمله ((و من يفعل ذلك يلق اثاما(( است كه ، تقديرش ‍ ((و من يفعل ذلك يلق جزاء اثمه (( است ، يعنى هر كس چنين كند كيفر گناه خود را مى بيند.

ممكن هم هست مراد از غى ، خودش باشد نه جزايش ، به اين صورت كه غى را غايت

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۰۵

و منتهاى سير در مسير فرض كرده باشد، و مسير عبارت باشد از ضايع كردن نماز و پيروى شهوات ، و نقطه انتهايش عبارت باشد از غى ، آنگاه فرموده باشد حال كه اين طبقه ناخلف راهى پيش گرفته اند كه نهايتش ‍غى است ، به زودى به همان نهايت نيز مى رسند، حال يا به اينكه در قيامت كه عالم كشف حقايق است پى به گمراهى خود مى برند، يا به اينكه همان گمراهى رفته رفته در دلهاشان رسوخ مى كند تا آنجا كه از اولياى شيطان شوند، همچنانكه فرمود: ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين (( و به هر حال عبارت مذكور استعاره از كنايه لطيفى است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←