تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۱۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مفسران در معنای «ذكر»، و اين كه كلمه «الله» فاعل آن است و يا مفعول آن، و اين كه مفضل عليه خاص است يا عام، (يعنى ذكر خدا از همه اقسام نهى از فحشاء مهمتر است، يا بعضى از اقسام آن) اقوال و نظريه هايى ديگر دارند.
بعضى گفته اند: «معنايش اين است كه: اين كه خدا به ياد بنده اش باشد، مهمتر از آن است كه بنده به ياد خدا باشد. براى اين كه هر چند فرموده: «فَاذكُرُونِى أذكُركُم»، ولى در اين معامله تنها بنده سود مى برد».
بعضى ديگر گفته اند: «معنايش اين است كه: خدا به ياد بنده اش باشد، مهمتر است از نماز بنده».
بعضى ديگر گفته اند: «معنايش اين است كه: خدا به ياد بنده اش باشد، از هر چيزى مهمتر است».
بعضى ديگر گفته اند: «معنايش اين است كه: ذكر كردن بنده، خدا را در نماز، از ساير اركان نماز مهمتر است».
بعضى ديگر گفته اند: «ذكر كردن بنده، خدا را در نماز، مهمتر است از اين كه او را در خارج نماز ذكر كند».
بعضى ديگر چنين معنا كرده اند كه: «ذكر كردن بنده، خدا را از ساير كارهايش مهمتر است».
بعضى ديگر چنين گفته اند: «درست است كه نماز از فحشاء و منكرات نهى مى كند، اما اين كه بنده خدا در هنگام رويارويى با گناه به ياد خدا بيفتد كه او را از آن گناه نهى كرده، مهمتر است».
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «أكبر» از معناى برترى عارى است، و با اين كه براى آن درست شده، در اين جا آن را افاده نمى كند. پس لازم نيست چيزى باشد كه «ذكر الله» از آن مهمتر باشد، و از اين قبيل «أفعل التفضيل ها» در قرآن آمده، كه معناى تفضيل و برترى را نمى دهد. مانند آيه: «مَا عِندَ اللهِ خَيرٌ مِنَ اللَّهوِ: آنچه نزد خدا است، از لهو بهتر است». چون مى دانيم لهو خوب نيست، تا آنچه نزد خدا است، خوبتر باشد».
اين ها، اقوال و نظريه هايى است مختلف، كه ما از بحث پيرامون آن ها خوددارى نموديم. چون اختصار را ترجيح داديم، و دقت در آيه، براى خواننده كافى است از بحث كردن ما. علاوه بر اين، خود خواننده مى داند كه بعضى از اين وجوه، تحكم و بيهوده حرف زدن است.
«وَ اللهُ يَعلَمُ مَا تَصنَعُون» - يعنى خدا مى داند آنچه را كه شما از خير و شر انجام مى دهيد، و چون مى داند، بر شما لازم است كه مراقب او باشيد، و از او غافل نگرديد.
بنابراين، جمله مورد بحث، مخصوصا بنابر قول اول، مردم را بر مراقبت، تحريك و تشويق مى كند.
مقصود از مجادلۀ نيكو با اهل كتاب
«وَ لا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكتَابِ إِلّا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ إِلّا الَّذِينَ ظلَمُوا مِنْهُمْ»:
بعد از آن كه در جملۀ «أُتلُ مَا أُوحِىَ إلَيكَ»، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را مأمور كرد تا از طريق تلاوت قرآن، دعوت و تبليغ كند، اينك در جمله مورد بحث، كيفيت دعوت را بيان مى كند، و از مجادله با اهل كتاب - كه اطلاق آن شامل يهود و نصارى مى شود، و مجوس و صابئين هم ملحق به آن دو مى شوند - نهى مى كند، و مى فرمايد: با اين طوايف چندگانه مجادله مكن، مگر به طريقى كه بهترين طريق مجادله بوده باشد، و از آن بهتر، تصور و امكان نداشته باشد.
و مجادله وقتى نيكو به شمار مى رود، كه با درشتخويى و طعنه و اهانت همراه نباشد.
پس يكى از خوبی هاى مجادله، اين است كه: با نرمى و سازش همراه باشد، و خصم را متأذّى نكند، كه در اين صورت، مجادله داراى حسن و نيكى است.
يكى ديگر اين كه: شخص مجادله كننده، از نظر فكر با طرفش نزديك باشد. به اين معنا كه هر دو علاقمند به روشن شدن حق باشند. و در نتيجه، هر دو با كمك يكديگر، حق را روشن سازند، و لجاجت و عناد به خرج ندهند. پس وقتى اين شرط با شرط اول جمع شد، حسن و نيكويى مجادله دو برابر مى شود. آن وقت است كه مى توان گفت اين مجادله، بهترين مجادله ها است.
و به همين جهت، وقتى مؤمنان را نهى مى كند از مجادله با اهل كتاب، مگر آن مجادله كه احسن و بهترين طرق مجادله باشد، از اهل كتاب جمعى را استثناء مى كند، و مى فرمايد: مگر آن عده از اهل كتاب را كه ستم كردند.
و مراد از «ستم»، به قرينه سياق اين است كه: آن اهل كتاب كه شما مى خواهيد با او مجادله كنيد، معاند نباشد، و نرمى و ملاطفت در سخن را حمل بر ذلت و خوارى نكند، كه در اين صورت، مجادله به طريق احسن نيز، فايده اى به حال آنان ندارد. چون هرچه بيشتر نرمى به خرج دهى، او خيال مى كند اين نرمى از بيچارگى و ضعف تو است. و يا مى پندارد كه مى خواهى با اين خلق خوشت، او را به دام بيندازى، و از راه حقش به راه باطل ببرى. اين قسم افراد «ظالم» اند، كه مجادله هر قدر هم احسن باشد، سودى نخواهد بخشيد.
و نيز به همين جهت است كه دنبال كلام، مسأله نزديك شدن با ايشان را بيان كرد، كه چطور با اهل كتاب نزديك شويد، كه هم شما و هم ايشان، در روشن كردن حق، هم آهنگ شويد، و طرف بحث شما نيز، مانند خود شما، به روشن شدن حق علاقمند شود، و آن، اين است كه نخست به ايشان بگوييد:
«وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إلَينَا وَ أُنزِلَ إلَيكُم وَ إلَهُنَا وَ إلَهُكُم وَاحِدٌ وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمُون: ما، هم به آنچه به ما نازل شده، ايمان داريم، و هم به آنچه به شما نازل شده، و ما معتقديم كه معبود ما و شما يكى است، و ما تسليم آن معبوديم».
«وَ كَذَلِك أَنزَلْنَا إِلَيْك الْكتَاب فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هَؤُلاءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِ وَ مَا يجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلّا الْكافِرُونَ»:
يعنى: اين چنين و بر اين صفت، ما كتاب و قرآن را بر تو نازل كرديم. يعنى بر صفت اسلام و تسليم شدن براى خدا، و اين كه ساير كتاب هاى آسمانى و پيغمبران او را تصديق داشته باشى.
بعضى از مفسران گفته اند: «معناى آيه اين است كه: همان طور كه كتاب بر موسى و عيسى نازل كرديم، بر تو نيز نازل كرديم، كه قرآن است».
بنابراين، جملۀ «فَالَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ...»، تفريعى است بر چگونگى نازل شدن قرآن. و معنايش اين است كه: از آن جايى كه قرآن درباره تسليم خدا شدن، و تصديق كتب و پيامبران خدا نازل شده، طبعا اهل كتاب هم به آن ايمان خواهند آورد. براى اين كه اگر ايشان به كتاب آسمانى، و پيغمبر خود ايمان آورده اند، به خاطر همين است كه: خواسته اند تسليم خدا باشند، و هر دستورى كه خدا بدهد، فرمان ببرند.
البته بعضى از اينان، يعنى مشركان و بت پرستان نيز، كسانى هستند كه به اين كتاب ايمان مى آورند، و هر كس آيات ما را انكار كند و به آن ايمان نياورد، كافر است، كه همه جا و همواره مى خواهد با باطل روى حق را بپوشاند.
بعضى احتمال داده اند كه: «مراد از «الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَاب»، خود مسلمانان باشند، و مراد از مشارٌ إليه «هَؤُلَاء»، اهل كتاب بوده باشد». ليكن اين احتمال بعيد است، و مانند آن در بُعد، اين احتمال است كه بگوييم ضمير در «يُؤمِنُ بِهِ»، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بر مى گردد.
اين نكته بر خواننده پوشيده نماند كه: جملۀ «وَ مِن هَؤُلَاءِ مَن يُؤمِنُ بِهِ: و از اينان، كسى است كه به آن ايمان مى آورد»، مى فهماند كه اين گونه افراد از ميان مشركان، نوعى استقلال دارند.
احتجاج بر اثبات اين كه قرآن، از ناحيه خداى سبحان، نازل شده است
«وَ مَا كُنت تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لا تخُطُّهُ بِيَمِينِك إِذاً لارْتَاب الْمُبْطِلُونَ»:
كلمۀ «تَتلُوا» از ماده «تلاوت» است، كه به معناى خواندن است. چه خواندن از روى كتاب، و چه از حفظ. و مراد از آن در آيه مورد بحث، به قرينه مقام، همان اول است.
كلمۀ «تَخُطُّهُ»، از ماده «خط» است، كه به معناى نوشتن است. كلمۀ «مُبطِلُون»، جمع «مُبطل» است، و «مُبطل»، كسى را گويند كه قول باطلى را آورده باشد. و نيز به كسى مى گويند كه حق را باطل كند. يعنى ادعا كند كه باطل است. از اين دو معنا، معناى دوم با آيه مناسب تر است، هر چند كه ممكن است معناى اول مراد باشد.
و ظاهر تعبير در جملۀ «وَ مَا كُنتَ تَتلُوا...»، اين است كه مى خواهد عادت را نفى كند، و بفرمايد: عادت تو چنين نبوده كه قبل از اين كتابى بخوانى و يا بنويسى. و آيه شريفه «فَقَد لَبِثتَ فِيكُم عُمُراً مِن قَبلِهِ» نيز، بر اين معنا دلالت دارد.
بعضى از مفسران گفته اند: «جملۀ مذكور مى خواهد قدرت را نفى كند و بفرمايد: تو قبل از اين نمى توانستى بخوانى و بنويسى»، ولى وجه اول با سياق حجت و استدلال، سازگارتر است. چون آيه شريفه در مقام اقامه حجت بر حقانيت قرآن است، و مى خواهد اثبات كند كه اين كتاب از ناحيه خدا نازل شده و در اثبات اين مدعا، كافى است كه نفى عادت از وى بشود و لازم نيست كه نفى قدرت بشود.
و اگر كلمۀ «تَخُطُّهُ» را مقيد به قيد «بِيَمِينِكَ» كرد، و فرمود: «تو عادت نداشتى كه كتابى را با دست خود بنويسى»، خواست تا نوعى تمثيل آورده، در نتيجه مطلب را تأكيد كرده باشد. مثل اين كه كسى بگويد: من فلانى را با چشم خود ديدم، و يا فلان مطلب را با اين دو گوش خود شنيدم.
و معناى آيه اين است كه: عادت تو قبل از نزول قرآن چنين نبود كه كتابى را بخوانى، و نيز اين نبود كه كتابى را با دست خود بنويسى - خلاصه تو نه مسلط بر خواندن بودى، و نه مسلط بر نوشتن. چون امّى و بى سواد بودى - و اگر غير اين بود، يعنى بر خواندن و نوشتن مسلط مى بودى، مبطلان كه همواره مى خواهند حق را باطل معرفى كنند، بهانه به دست آورده، به راستى در حقانيت دعوت تو، به شك مى افتادند.
ليكن از آن جايى كه خوب نمى توانستى بخوانى و بنويسى، و سال ها است كه مردم تو را به اين صفت مى شناسند، چون با تو معاشرت دارند، ديگر هيچ جاى شكى برايشان باقى نمى ماند، كه اين قرآن، كتاب خدا است، و خدا آن را بر تو نازل كرده، از بافته هاى خودت نيست، و چنين نيست كه از كتاب هاى قديمى، داستان ها و مطالبى اقتباس كرده، و به اين صورت درآورده باشى، و ديگر مبطلان نمى توانند آن را ابطال نموده، و به اين عذر، اعتذار جويند.
«بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فى صدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ مَا يجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلّا الظَّالِمُونَ»:
اين آيه، اعراض از مطلبى تقديرى است كه از آيه قبل استفاده مى شد. چون بعد از آن كه تلاوت و نوشتن را با هم از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نفى كرد و فرمود: «تو، نه مى خواندى، و نه مى نوشتى»، چنين استفاده مى شد كه قرآن، كتابى نيست كه جمع آورى شده و با خطوطى نوشته شده باشد.
لذا اين سؤال پيش مى آمد كه پس قرآن چيست؟ از اين سؤال تقديرى و فرضى، با كلمۀ اعراض (بل)، پاسخ داده و فرموده: «بَل هُوَ: بلكه او - قرآن - آياتى است روشن، در سينه هاى كسانى كه بهره اى از علم داده شده اند».
و در جملۀ «وَ مَا يَجحَدُ بِآيَاتِنَا إلَّا الظَّالِمُون»، مراد از ظلم، به قرينه مقام، ظلم به آيات خدا و تكذيب آن ها، و استكبار از پذيرفتن آن ها، از روى عناد و تعنت است.
«وَ قَالُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَاتٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الآيَات عِندَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ»:
بعد از آن كه نام كتاب را برد، و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دستور داد تا آن را بر مردم بخواند، و به سوى خدا دعوت كند، و نيز بعد از آن كه خاطرنشان ساخت كه بعضى از ايشان به آن ايمان مى آورند، و بعضى كه كافر و ظالم اند، ايمان نمى آورند، اينك در اين آيه و دو آيه بعد، اشاره مى كند به اين كه دسته دوم اعتنايى به قرآن ندارند، با اين كه قرآن آيت و معجزه نبوت است، و از آن جناب معجزه اى دلخواه خود مى خواهند، و به پاسخ از آن مى پردازد.
پس جملۀ «وَ قَالُوا لَولَا أُنزِلَ عَلَيهِ آيَاتٌ مِن رَبِّه»، همان پيشنهاد ايشان است كه چرا غير از قرآن، معجزات ديگرى به او نازل نشد؟ و اين در حقيقت، طعنه و تعريضى است كه به قرآن كريم زده اند. مى خواسته اند بگويند: قرآن معجزه نيست، و پيش خود خيال كرده اند كه يك فرد وقتى مى تواند پيامبر خدا باشد، كه نيرويى الهى و غيبى داشته باشد، و با آن بر هر كارى كه بخواهد، قادر باشد.
و اگر گفتند: «لَولَا أُنزِلَ عَلَيه: چرا بر او نازل نشد»، و نگفتند: «لَولَا يَأتِينَا بِآيَاتٍ: چرا براى ما معجزاتى نمى آورد»؟ خواستند نوعى استهزاء كرده باشند. همچنان كه در آيه: «يَا أيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ إنَّكَ لَمَجنُونٌ * لَو مَا تَأتِينَا بِالمَلَائِكَةِ إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين»، به اين سخريه تصريح شده است. (چون با اين كه او را ديوانه مى خوانند، مع ذلك مى گويند: اى كسى كه ذكر بر او نازل شده)!
و جملۀ «قُل إنَّمَا الآيَاتُ عِندَ الله: بگو تنها آيات نزد خدا است»، پاسخ از آن پندار است، و مى فرمايد: اين طور كه شما مى پنداريد، نيست كه هر كس دعوى رسالت كند، بايد نيرويى غيبى و الهى داشته باشد، كه هر كارى دلش خواست، بتواند انجام دهد، بلكه آيات، تنها نزد خدا است. هر وقت بخواهد و بر هر كس بخواهد و به هر نحو كه بخواهد، نازل مى كند، و در قدرت بر نازل كردن آن، هيچ كس شريك او نيست. پس يك فرد پيغمبر هم، هيچ اختيارى و قدرتى ندارد، مگر آن كه خدا بخواهد.
آنگاه در بيان همين معنا، اضافه فرمود كه: پيغمبر، جز انذار هيچ پستى ندارد. تنها وظيفۀ او، انذار است و بس: «وَ إنَّمَا أنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ».
«أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكتَاب يُتْلى عَلَيْهِمْ ...»:
اين آيه، زمينه چينى مى كند براى پاسخ از تعريض و طعنه اى كه به قرآن زدند، كه قرآن آيت نيست، و استفهام در آن انكارى، و خطاب در آن به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است.
مى فرمايد: آيا براى آنان كافى نيست معجزه بودن اين كتاب كه برايشان خوانده مى شود؟ و ايشان آن را با دو گوش خود مى شنوند، و معجزه بودنش را به حس در مى يابند؟ علاوه بر اين، سرشار از رحمت و تذكر براى مؤمنان است؟
«قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنى وَ بَيْنَكمْ شهِيداً ...»:
در اين جمله، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» تلقين مى كند كه اين طور جوابشان بده و بگو كه: خداى سبحان، بين من و شما در مسأله مورد نزاع، يعنى مسأله رسالتم گواه است. چون در كتابى كه بر من نازل كرده، بر رسالتم شهادت داده، و او خدايى است كه آنچه در آسمان ها و زمين است، مى داند. بدون اين كه چيزى از او پوشيده باشد، و همين شهادت او، در دلالت بر صدق دعوى من، كافى است.
با اين حال، ديگر نمى توانند بگويند قرآن كلام خدا نيست. چون خداى تعالى، قبلا چند بار در قرآنش، عرب را تحدى كرد كه اگر مى پنداريد اين كتاب، كلام خدا نيست، همه دست به دست هم دهيد، و يك سوره مثل آن را بياوريد.
بنابراين جمله مورد بحث، ديگر صرف دعوى و يا كلامى خطابى نيست، بلكه بيانى است استدلالى، و حجتى است قاطع، بر دعوى آن جناب در جملۀ «وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالبَاطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللهِ أُولَئِكَ هُمُ الخَاسِرُون»، خسران را منحصر در كفار مى كند. به خاطر اين كه به خدا و كتاب او ايمان نمى آورند، با اين كه در آن بر رسالت او شهادت داده، كفر مى ورزند، و به خاطر كفر به خداى حق، قهرا به باطل ايمان مى آورند، و در نتيجه در ايمانشان، خاسر و بى بهره مى شوند.
«وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَوْلا أَجَلٌ مُّسمًّى لجََّاءَهُمُ الْعَذَاب وَ لَيَأْتِيَنهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ»:
اين كه مى فرمايد: از تو عذاب فورى مى خواهند، اشاره است به كلام ايشان كه مانند گذشتگان خود مى گفتند: «ائتِنَا بِعَذَابِ اللهِ إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين: براى ما بياور آن عذاب خدا را اگر از راستگويانى»، و اين پيشنهاد، و شتاب كردن نسبت به عذاب را، خداى تعالى در جاى ديگر نيز، از ايشان حكايت كرده و فرموده: «وَ لَئِن أخَّرنَا عَنهُمُ العَذَابَ إلَى أُمَّةٍ مَعدُودَة لَيَقُولَنَّ مَا يَحبِسُهُ».
و مراد از «أجل مُسمّى»، همان اجلى است كه خداوند براى يك يك بنى آدم مقدر كرد، و همان روزى كه آدم را به زمين فرستاده، به او و ذريه اش فرمود: «وَ لَكُم فِى الأرضِ مُستَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إلَى حِينٍ». و نيز فرمود: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أجَلٌ فَإذَا جَاءَ أجَلُهُم لَا يَسَتأخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَستَقدِمُون».
و اين عذابى كه اجل معين جلو آن را گرفته، آن عذابى است كه به كيفر همه اعمال زشتشان مستحق شدند. چيزى كه هست، اجل ميان آنان و آن عذاب حائل شده. همچنان كه در جاى ديگر كلام بى نظيرش فرموده: «وَ رَبُّكَ الغَفُورُ ذُوالرَّحمَةِ لَو يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ العَذَابُ بَل لَهُم مَوعِدٌ لَن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوئِلاً».
اين آيات با آيات ديگرى كه حكايت مى كند از فرستادن عذاب به محض تقاضاى آن، منافات ندارد. مانند آيه: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُون».
«يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطةُ بِالْكَافِرِينَ * يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذَاب ...»:
تكرار كلمۀ «يَستَعجِلُونَكَ» براى اين است كه بر كمال جهل و نادانى كفار و تباهى فهمشان دلالت كند، و بفهماند كه استعجال آنان، استعجال به امرى است كه به طور قطع خواهد آمد، و به هيچ وجه دروغ نمى شود. چون كيفر اعمالشان است، و كيفر اعمال از صاحب عمل، جداشدنى نيست.
كلمه «يَغشَاهُم»، از «غشاوت» و «غشايت» است، و اين دو كلمه، به معناى پوشاندن به طور احاطه است. و «يَوم» در جملۀ «يَومَ يَغشَاهُم»، ظرف براى كلمۀ «مُحِيطَةٌ» است، و بقيه الفاظ آيه، روشن است.
بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)
در مجمع البيان، در ذيل آيه «وَ مَا يَعقِلُهَا إلَّا العَالِمُون» مى گويد: واحدى، به سند خود، از جابر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اين آيه را تلاوت كرد، و سپس فرمود: منظور از «عَالِمُون»، آن كسانى هستند كه وظايف را از خدا الهام مى گيرند و به طاعات او، عمل و از سخط او، اجتناب مى كنند.
و در همان كتاب، در ذيل آيه: «إنَّ الصَّلَوةَ تَنهَى عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنكَر» مى گويد: انس بن مالك، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: كسى كه نمازش او را از فحشاء و منكر باز ندارد، جز دورتر شدن از خدا، اثرى برايش ندارد.
مؤلف: اين روايت را، الدرّ المنثور هم، از عمران بن حصين، و ابن مسعود، و ابن عباس، و ابن عمر، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده. و نيز قمى، در تفسير خود، آن را از آن حضرت (نام آن حضرت را نبرده)، بدون ذكر سند، روايت كرده.
و نيز در مجمع البيان، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرموده:
«لَا صَلَوةَ لِمَن لَم يُطِع الصَّلَوةَ وَ طَاعَةُ الصَّلَوةِ أن تَنتَهِى عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنكَر: نماز نيست، نماز كسى كه نماز خود را اطاعت نمى كند، و اطاعت نماز، اين است كه از فحشاء و منكر دست بردارد».
مؤلف: اين روايت را صاحب الدر المنثور نيز، از ابن مسعود و غير او آورده.
و نيز، در همان كتاب است كه انس روايت كرده كه جوانى از انصار، نمازهاى خود را با رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مى خواند، و در عين حال مرتكب فحشاء هم مى شد. اين خبر به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رسيد، فرمود: نماز او، روزى او را از فحشاء باز خواهد داشت.
و نيز، در همان كتاب است كه علماى اماميه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده اند كه فرمود: هر كه دوست مى دارد بداند نمازش قبول شده يا نه، به خود بنگرد، كه آيا نمازش او را از فحشاء و منكر باز مى دارد، يا نه؟ به همان مقدار كه بازش مى دارد، قبول شده.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ لَذِكرُ اللهِ أكبَر» مى گويد: در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه آن جناب، در معناى اين جمله مى فرمود: يعنى اين كه خدا به ياد نمازگزاران است، مهمتر است از اين كه نمازگزاران از او ياد مى كنند. مگر نشنيدى كه فرمود: «أُذكُرُونِى أذكُركُم: مرا به ياد آوريد، تا شما را به ياد آورم»؟
مؤلف: اين يكى از همان چند معنايى است كه در ذيل آيه شريفه نقل كرديم.
و در تفسير نورالثقلين، از مجمع البيان نقل كرده كه گفته است: اصحاب ما اماميه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده اند، كه فرمود: منظور از «ذِكرُ الله»، ياد خدا است، در هنگام برخورد به حلال و حرام او. (يعنى در برابر حلالش، شكر گفتن و از حرامش، پرهيز كردن).
و در همان كتاب، از معاذ بن جبل روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيدم: كدام يك از اعمال، محبوب ترين عمل نزد خدا است؟ فرمود: اين كه بميرى، در حالى كه زبانت از ذكر خداى عزوجل، تر باشد.
و نيز در همان كتاب است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به معاذ فرمود: اى معاذ! سابقين كسانى هستند كه شب ها را با ذكر خدا زنده مى دارند، و كسى كه دوست دارد در باغ هاى بهشت گردش كند، زياد ذكر خداى عزوجل بگويد.
مراد از «الّذين اُوتُوا العلم»، ائمّه «ع» هستند
و در كافى، به سند خود، از عبدى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «بَل هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ» فرمود: منظور از اينان كه علم داده شده اند، ائمه اند.
مؤلف: اين معنا در كافى و در بصائر الدرجات، به چند طريق روايت شده، و منظور در همه آن ها، تطبيق كلى بر فرد بارز آن است. به دليل اين كه در روايت بعدى خواهيد ديد كه آيه را منحصر در ائمه ندانسته اند.
و در بصائر الدرجات، به سند خود، از بريد بن معاويه، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: من از آن جناب، معناى آيه «بَل هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا العِلم» را پرسيدم. فرمود: شماييد آن كسانى كه علم داده شده اند، شما نباشيد، چه كسى ممكن است باشد؟
و در الدر المنثور است كه: اسماعيلى، در معجم خود، و ابن مردويه، از طريق يحيى بن جعده، از ابوهريره روايت كرده اند كه گفت:
مردمى از اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از تورات چيزهايى مى نوشتند. اين خبر به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رسيد، فرمود:
احمق ترين احمقان، و گمراه ترين گمراهان، مردمى هستند كه از كتابى كه خداوند بر پيغمبرشان نازل كرده، روى گردان شوند، و علاقمند به كتابى شوند كه خدا بر غير پيغمبر آنان نازل كرده، و براى امتى غير از آنان فرستاده. در همين جريان بود كه آيه شريفه «أوَ لَم يَكفِهِم أنَّا أنزَلنَا عَلَيكَ الكِتَابَ يُتلَى عَلَيهِم...» نازل شد.
و در همان كتاب است كه ابن عساكر، از ابى مليكه روايت كرده كه گفت:
عبدالله بن عامر بن كريز، هديه اى براى عايشه فرستاد. عايشه خيال كرد فرستنده آن، عبدالله عمر است. لذا هديه را برگردانيد و گفت: اين پسر عمر، قرآن كريم را رها كرده، و كتاب هاى ديگر را تتبع مى كند، با اين كه خداى تعالى فرمود: «أوَ لَم يَكفِهِم أنَّا أنزَلنَا عَلَيكَ الكِتَابَ يُتلَى عَلَيهِم». اطرافيان به او گفتند: هديه از عبدالله بن عامر است. آن وقت هديه را پذيرفت.
از ظاهر دو روايت و مخصوصا روايت اخير، بر مى آيد كه آيه شريفه، درباره بعضى از صحابه نازل شده، ولى سياق آيه با اين حرف نمى سازد.
آيات ۵۶ - ۶۰ سوره عنكبوت
يَا عِبَادِى الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضى وَاسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ(۵۶)
كُلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ ثمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ(۵۷)
وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الجَْنَّةِ غُرَفاً تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ(۵۸)
الَّذِينَ صبرُوا وَ عَلى رَبّهِمْ يَتَوَكلُونَ(۵۹)
وَ كَأَيِّن مِّن دَابَّةٍ لا تحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۶۰)
اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، به درستى كه زمين من پهناور است، پس تنها مرا عبادت كنيد. (۵۶)
هر نفسى مرگ را خواهد چشيد و سپس به سوى ما بازگشت مى كنيد. (۵۷)
و كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، ما در غرفه هاى بهشتى منزلشان مى دهيم. غرفه هايى كه از پايين آن، نهرها جارى است و ايشان هميشه در آن خواهند بود، و چقدر خوب است پاداش اهل عمل. (۵۸)
يعنى كسانى كه صبر كرده و بر پروردگار خود توكل مى كنند. (۵۹)
و چه بسيار جنبده اى كه نمى تواند رزق خود را تأمين كند، خدا آن ها را و شما را روزى مى دهد و او، شنواى دانا است. (۶۰)
بعد از آن كه سخن را در توبيخ مرتدين از دين خود، و كسانى كه از ترس فتنه از دين برگشتند، به پايان رسانيد، روى سخن را متوجه وضع بقيه مؤمنان نمود، كه مشركان آنان را در مكه ناتوان كردند، و به فتنه و عذابشان تهدید نمودند، ايشان را دستور مى دهد صبر كنند، و بر خداى تعالى توكل كنند.
و اگر امر ديندارى بر ايشان مشكل شد، و نتوانستند در وطن واجبات دينى را اقامه كنند، از وطن چشم پوشيده، مهاجرت نمايند، و درباره معيشت خود نگرانى نداشته باشند. زيرا رزق همه بندگان به عهده خدا است، و او روزيشان را مى دهد، اگر مهاجرت بكنند، همچنان كه در وطن روزی شان مى داد.
امر به مهاجرت و صبر كردن بر مشكلات آن
«يَا عِبَادِى الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضى وَاسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ»:
در اين آيه، خطاب را متوجه به مؤمنان كرده، آن مومنانى كه در سرزمين كفر قرار دارند، و نمى توانند تظاهر به ديندارى كنند، و دين حق را آشكار ساخته و به سنت هاى آن عمل كنند، دليل بر اين معنا ذيل آيه است.
آنچه از سياق بر مى آيد مقصود از كلمۀ «أرض» در جملۀ «إنَّ أرضِى وَاسِعَةٌ»، همه كره زمين است، كه ما بر پشت آن قرار گرفته و زندگى مى كنيم. و اگر فرموده: زمين من فراخ است، براى اين است كه: بفهماند زمين، مِلك اوست و بندگى بندگان، هر جا كه باشد، براى او فرقى ندارد.
و فراخ بودن زمين، كنايه است از اين كه در هر جاى زمين از دين حق و عمل به آن جلوگيرى شد، نواحى ديگر آن در اختيار شماست، بدون اين كه در آن نواحى، شما را از ديندارى جلوگيرى كنند. پس عبادت خداى يكتا به هر حال، ممتنع و محال نيست.
در جملۀ «فَإيَّاىَ فَاعبُدُون»، دو بار حرف فاء آمده، كه اولى آن ها، «فاى» تفريع است، كه مطلب را متفرع بر وسعت زمين نموده. مى فرمايد: حالا كه زمين وسيع است، پس مرا بپرستيد، و «فاى» دوم، فاى جزاء است. براى شرطى كه حذف شده، چون كلام بر آن دلالت مى كرده.
و ظاهرا اين كه كلمۀ «إيَّاىَ» را جلوتر آورد، و فرمود: پس مرا بپرستيد، براى اين است كه انحصار را برساند، و به اصطلاح ادبى قصر قلب به كار برد، و معناى آيه، اين مى شود كه: غير مرا نپرستيد، بلكه مرا بپرستيد. و جملۀ «فَاعبُدُون»، قائم مقام جزاء است، - كه خواننده با خواندن معناى آيه، متوجه آن مى شود.
حاصل معناى آيه، اين است كه: زمين من فراخ است. اگر پرستش من براى شما در يك ناحيه آن غير ممكن شد، در ساير نواحى آن براى عبادت من جا هست. پس حال كه چنين است ، مرا به تنهايى بپرستيد، و غير مرا نپرستيد، پس اگر ممكنتان نشد كه مرا در قطعه اى از آن بپرستيد، به ساير نواحى آن سفر كنيد، و در آن جا، مرا به تنهايى بپرستيد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |